|

‌پیر دیر میراث فرهنگی‌

سید‌محمد بهشتی

آشنایی من با دکتر فیروز باقرزاده آن وقتی شروع شد که در بدو ورودم به سازمان، تلاش می‌کردم در برنامه پنج‌ساله سوم جایگاه قابل قبولی برای میراث فرهنگی احراز شود. با این پیش‌زمینه که در برنامه اول و دوم توسعه اصلا نامی از میراث فرهنگی نبود؛ بنابراین بسیار در پی آن بودم که سوابق امور سازمان را به دست بیاورم و با هر مسئله، قانون و ضابطه‌ای به صورت تاریخی آشنا شوم. بهترین راهنمای من در این راه کارشناسان باسابقه سازمان بودند. در خلال گفت‌وگوها و پرسش‌هایم از‌جمله با آقای کابلی که یکی از باستان‌شناسان زبده بود، ایشان تعدادی کپی از اسنادی را برایم فرستاد که به آقای دکتر فیروز باقرزاده مربوط می‌شد. دکتر باقرزاده پیش از انقلاب در فرانسه زندگی می‌کرد و این اسناد مربوط به دورانی بود که وزیر فرهنگ و هنر وقت (پیش از انقلاب) به فرانسه رفته بود و از ایشان دعوت کرده بود به ایران بیاید و مسئولیت مرکز باستان‌شناسی را تقبل کند. دکتر باقرزاده هم اجازه خواسته بود که پیش از آمدن، برنامه‌ای برای این کار تدوین کند و اگر مورد قبول واقع شد، کار را شروع کند. این اوراق در واقع همان برنامه تدوین‌شده آقای دکتر باقرزاده بود. ایشان بعد از یک سال این برنامه را برای وزیر وقت فرستاده بود و او هم موافقت کرد و آقای باقرزاده به ایران آمده و آغاز به کار کرده بودند. از آن برنامه چنین مستفاد می‌شد که آقای باقرزاده در سیستم دولتی هدفش این بود که به‌نوعی باستان‌شناسی ایرانی را پایه بگذارند؛ همان‌طور که مرحوم دکتر نگهبان در سیستم آموزشی چنین هدفی را دنبال می‌کردند. در سیری که باستان‌شناسی از اواخر قاجار تا آن دوران طی کرده بود، کار عموما دست هیئت‌های خارجی بود. البته نه اینکه پای هیچ باستان‌شناس ایرانی‌ای در میان نباشد؛ ولی معمولا ایرانی‌ها در حاشیه کار باستان‌شناسان خارجی حضور کم‌رنگی داشتند. آقای باقرزاده تلاشش این بود که باستان‌شناسی هیئت‌های ایرانی را چنان تأسیس کند که هم‌تراز با خارجی‌ها در این حوزه فعالیت کنند و به این اعتبار می‌توان گفت آقای دکتر باقرزاده در عرصه عمل پدر باستان‌شناسی ایران است. همان‌طور که آقای دکتر عزت‌الله نگهبان پدر باستان‌شناسی ایران در عرصه علمی و دانشگاهی بود. آقای دکتر باقرزاده در نیمه دهه 40 به ایران آمد و مرکز باستان‌شناسی را تأسیس کرد که این اتفاق عملا تبدیل به نقطه عطف مهمی در عرصه باستان‌شناسی کشور شد. بعدها فهمیدم با وجود همه خدمات ارزشمند ایشان، پس از پیروزی انقلاب با ایشان برخورد بسیار ناشایست و تلخی شد و بسیاری با قدرناشناسی با ایشان رفتار کردند؛ به‌طوری‌که ایشان با دل‌آزردگی ایران را ترک کردند. تصمیم گرفتم که هر طور شده ایشان را ملاقات کنم؛ به‌ویژه اینکه فهمیدم ایشان دل‌آزرده ایران را ترک کرده و بسیار پریشان بودم. می‌خواستم به این ترتیب با یک تیر چند نشان بزنم؛ اول اینکه از ایشان بابت گذشته پوزش بخواهم، دوم اینکه درباره برنامه با ایشان مشورت کنم و در‌عین‌حال به ایشان نوید بدهم که آرزوهای‌شان در حال تحقق است و در آخر اینکه از ایشان قول مساعدت بگیرم؛ بنابراین از دوستانی که از قدیم ایشان را می‌شناختند، خواهش کردم که اگر ممکن است با ایشان قرار ملاقاتی تنظیم کنند. آن زمان من هر سال برای اجلاس یونسکو به پاریس می‌رفتم؛ ولی تقریبا سه سالی طول کشید تا این توفیق دست داد. هر بار به علتی این اتفاق نمی‌افتاد. یا ایشان در پاریس نبودند یا آمادگی این ملاقات را نداشتند و... . کسانی‌ که کمک کردند این دیدار دست دهد، مرحوم دکتر شهریار عدل و آقای مرحوم دکتر آذرنوش و آقای دکتر وطن‌دوست بودند که ایشان را از قدیم می‌شناختند و با او در تماس بودند. خلاصه اینکه پس از سه سال، شاید سال‌ ۸۰ یا ۸۱ بود که در سفر به پاریس به من نوید دادند که امکان دیدار فراهم شده. در مدتی که در پاریس بودیم، بعدازظهر بود که ایشان به هتل ما آمد و در لابی هتل ما یکدیگر را ملاقات کردیم. در تصویری که در خاطرم مانده، ایشان پیرمردی بسیار محترم و متواضع و بسیار مؤدب بودند. به عبارتی می‌شود گفت اگر کسی می‌خواهد بداند ادب چیست، باید به ایشان بنگرد. آن روز گفت‌وگوی‌مان به اینجا رسید که من بابت رفتار نامنصفانه‌ای که با ایشان شده بود، عذر خواستم و ایشان در کمال حجب و حیا دائم سعی داشت از عذرخواهی من ممانعت کند. سپس فرصت را غنیمت شمردم برای اینکه درباره کارها و برنامه‌های‌مان در سازمان، نزدیک به دو ساعت، به ایشان گزارش دهم. او هم با علاقه‌مندی و دقت توضیحاتم را می‌شنید. خاطرم هست به ایشان گفتم من به خیلی‌ها از سر وظیفه و هر‌کدام به مناسبتی مجبورم گزارش دهم؛ اما گزارشم به شما بیشتر از‌ آن‌ رو است که شما را پیرِ دیرِ میراث فرهنگی می‌دانم و علاقه دارم نظر شما را بدانم که اگر اشتباهی در صحبت‌هایم هست یا اگر اولویت نادیده‌ای وجود دارد یا موضوع نسنجیده‌ای است، به من تذکر دهید. بعد از اینکه صحبت‌هایم تمام شد، ایشان نظرشان را گفت و فحوای سخن‌شان این بود که اینها همه خوب است و حتی بسیاری از این برنامه‌ها آن زمان به نظر من نمی‌رسید که البته این را گذاشتم به حساب شاگردپروری و اینکه لابد ایشان من را جوانی می‌دید که باید دلگرمم کند. این ماجرا گذشت تا اینکه سال بعد که من به پاریس رفتم، آقای باقرزاده من را دعوت کردند به رستورانی به همراه همراهانم و من در آنجا از ایشان درخواست کردم که اجازه دهند ما به ایران دعوت‌شان کنیم و با تجلیل درخور شخصیت‌شان، رفتار نسنجیده‌ای را که با ایشان انجام شده، به نحوی جبران کنیم؛ ولی متأسفانه از رفتارشان معلوم بود که نمی‌توانند به لحاظ عاطفی خود را به این کار متقاعد کنند. احساس‌شان را درک می‌کردم. اگر می‌پذیرفتند، با دل شکسته‌شان باید چه کار می‌کردند. این یعنی من موفق نشده بودم که مرهمی بر شکستگی دل‌شان بگذارم و این موضوع تا همیشه برای من مانند یک ناکامی باقی خواهد ماند.

آشنایی من با دکتر فیروز باقرزاده آن وقتی شروع شد که در بدو ورودم به سازمان، تلاش می‌کردم در برنامه پنج‌ساله سوم جایگاه قابل قبولی برای میراث فرهنگی احراز شود. با این پیش‌زمینه که در برنامه اول و دوم توسعه اصلا نامی از میراث فرهنگی نبود؛ بنابراین بسیار در پی آن بودم که سوابق امور سازمان را به دست بیاورم و با هر مسئله، قانون و ضابطه‌ای به صورت تاریخی آشنا شوم. بهترین راهنمای من در این راه کارشناسان باسابقه سازمان بودند. در خلال گفت‌وگوها و پرسش‌هایم از‌جمله با آقای کابلی که یکی از باستان‌شناسان زبده بود، ایشان تعدادی کپی از اسنادی را برایم فرستاد که به آقای دکتر فیروز باقرزاده مربوط می‌شد. دکتر باقرزاده پیش از انقلاب در فرانسه زندگی می‌کرد و این اسناد مربوط به دورانی بود که وزیر فرهنگ و هنر وقت (پیش از انقلاب) به فرانسه رفته بود و از ایشان دعوت کرده بود به ایران بیاید و مسئولیت مرکز باستان‌شناسی را تقبل کند. دکتر باقرزاده هم اجازه خواسته بود که پیش از آمدن، برنامه‌ای برای این کار تدوین کند و اگر مورد قبول واقع شد، کار را شروع کند. این اوراق در واقع همان برنامه تدوین‌شده آقای دکتر باقرزاده بود. ایشان بعد از یک سال این برنامه را برای وزیر وقت فرستاده بود و او هم موافقت کرد و آقای باقرزاده به ایران آمده و آغاز به کار کرده بودند. از آن برنامه چنین مستفاد می‌شد که آقای باقرزاده در سیستم دولتی هدفش این بود که به‌نوعی باستان‌شناسی ایرانی را پایه بگذارند؛ همان‌طور که مرحوم دکتر نگهبان در سیستم آموزشی چنین هدفی را دنبال می‌کردند. در سیری که باستان‌شناسی از اواخر قاجار تا آن دوران طی کرده بود، کار عموما دست هیئت‌های خارجی بود. البته نه اینکه پای هیچ باستان‌شناس ایرانی‌ای در میان نباشد؛ ولی معمولا ایرانی‌ها در حاشیه کار باستان‌شناسان خارجی حضور کم‌رنگی داشتند. آقای باقرزاده تلاشش این بود که باستان‌شناسی هیئت‌های ایرانی را چنان تأسیس کند که هم‌تراز با خارجی‌ها در این حوزه فعالیت کنند و به این اعتبار می‌توان گفت آقای دکتر باقرزاده در عرصه عمل پدر باستان‌شناسی ایران است. همان‌طور که آقای دکتر عزت‌الله نگهبان پدر باستان‌شناسی ایران در عرصه علمی و دانشگاهی بود. آقای دکتر باقرزاده در نیمه دهه 40 به ایران آمد و مرکز باستان‌شناسی را تأسیس کرد که این اتفاق عملا تبدیل به نقطه عطف مهمی در عرصه باستان‌شناسی کشور شد. بعدها فهمیدم با وجود همه خدمات ارزشمند ایشان، پس از پیروزی انقلاب با ایشان برخورد بسیار ناشایست و تلخی شد و بسیاری با قدرناشناسی با ایشان رفتار کردند؛ به‌طوری‌که ایشان با دل‌آزردگی ایران را ترک کردند. تصمیم گرفتم که هر طور شده ایشان را ملاقات کنم؛ به‌ویژه اینکه فهمیدم ایشان دل‌آزرده ایران را ترک کرده و بسیار پریشان بودم. می‌خواستم به این ترتیب با یک تیر چند نشان بزنم؛ اول اینکه از ایشان بابت گذشته پوزش بخواهم، دوم اینکه درباره برنامه با ایشان مشورت کنم و در‌عین‌حال به ایشان نوید بدهم که آرزوهای‌شان در حال تحقق است و در آخر اینکه از ایشان قول مساعدت بگیرم؛ بنابراین از دوستانی که از قدیم ایشان را می‌شناختند، خواهش کردم که اگر ممکن است با ایشان قرار ملاقاتی تنظیم کنند. آن زمان من هر سال برای اجلاس یونسکو به پاریس می‌رفتم؛ ولی تقریبا سه سالی طول کشید تا این توفیق دست داد. هر بار به علتی این اتفاق نمی‌افتاد. یا ایشان در پاریس نبودند یا آمادگی این ملاقات را نداشتند و... . کسانی‌ که کمک کردند این دیدار دست دهد، مرحوم دکتر شهریار عدل و آقای مرحوم دکتر آذرنوش و آقای دکتر وطن‌دوست بودند که ایشان را از قدیم می‌شناختند و با او در تماس بودند. خلاصه اینکه پس از سه سال، شاید سال‌ ۸۰ یا ۸۱ بود که در سفر به پاریس به من نوید دادند که امکان دیدار فراهم شده. در مدتی که در پاریس بودیم، بعدازظهر بود که ایشان به هتل ما آمد و در لابی هتل ما یکدیگر را ملاقات کردیم. در تصویری که در خاطرم مانده، ایشان پیرمردی بسیار محترم و متواضع و بسیار مؤدب بودند. به عبارتی می‌شود گفت اگر کسی می‌خواهد بداند ادب چیست، باید به ایشان بنگرد. آن روز گفت‌وگوی‌مان به اینجا رسید که من بابت رفتار نامنصفانه‌ای که با ایشان شده بود، عذر خواستم و ایشان در کمال حجب و حیا دائم سعی داشت از عذرخواهی من ممانعت کند. سپس فرصت را غنیمت شمردم برای اینکه درباره کارها و برنامه‌های‌مان در سازمان، نزدیک به دو ساعت، به ایشان گزارش دهم. او هم با علاقه‌مندی و دقت توضیحاتم را می‌شنید. خاطرم هست به ایشان گفتم من به خیلی‌ها از سر وظیفه و هر‌کدام به مناسبتی مجبورم گزارش دهم؛ اما گزارشم به شما بیشتر از‌ آن‌ رو است که شما را پیرِ دیرِ میراث فرهنگی می‌دانم و علاقه دارم نظر شما را بدانم که اگر اشتباهی در صحبت‌هایم هست یا اگر اولویت نادیده‌ای وجود دارد یا موضوع نسنجیده‌ای است، به من تذکر دهید. بعد از اینکه صحبت‌هایم تمام شد، ایشان نظرشان را گفت و فحوای سخن‌شان این بود که اینها همه خوب است و حتی بسیاری از این برنامه‌ها آن زمان به نظر من نمی‌رسید که البته این را گذاشتم به حساب شاگردپروری و اینکه لابد ایشان من را جوانی می‌دید که باید دلگرمم کند. این ماجرا گذشت تا اینکه سال بعد که من به پاریس رفتم، آقای باقرزاده من را دعوت کردند به رستورانی به همراه همراهانم و من در آنجا از ایشان درخواست کردم که اجازه دهند ما به ایران دعوت‌شان کنیم و با تجلیل درخور شخصیت‌شان، رفتار نسنجیده‌ای را که با ایشان انجام شده، به نحوی جبران کنیم؛ ولی متأسفانه از رفتارشان معلوم بود که نمی‌توانند به لحاظ عاطفی خود را به این کار متقاعد کنند. احساس‌شان را درک می‌کردم. اگر می‌پذیرفتند، با دل شکسته‌شان باید چه کار می‌کردند. این یعنی من موفق نشده بودم که مرهمی بر شکستگی دل‌شان بگذارم و این موضوع تا همیشه برای من مانند یک ناکامی باقی خواهد ماند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها