|

‌توسعه روان‌رنجور

عیسی منصوری

در همه تجارب توسعه‌ کشورها، نقش راهبران و نخبگان تعیین‌کننده بوده است. اما این نقش‌آفرینی در دقیق‌ترین و ظریف‌ترین رفتارها هم می‌تواند دچار مشکل شود. یکی از این نقاط دقیق، ویژگی‌ها و خواسته‌های شخصیتی راهبران و نخبگان است. برای تقریب به ذهن از مثالی در ساده‌ترین سطح پیاده‌سازی یک برنامه توسعه استفاده می‌کنیم: در دهه‌های گذشته و در مواجهه با ناکارآمدی‌های رویکرد نئوکلاسیک در توسعه، روش‌مندی توسعه مشارکتی در کشورهای در حال توسعه نضج پیدا کرد. در این الگو برای توسعه و بهبود شرایط در مناطق کمتر برخوردار، معمولا فردی از خارج از جامعه هدف به‌عنوان «تسهیلگر» انتخاب و نقش راهبر فرایند توسعه را ایفا می‌کند. در حالت‌های ارتدوکسی، تسهیلگر باید به گونه‌ای رفتار کند که منجر به توانمندسازی مردم و شکوفایی قابلیت‌های آنها شود، کمترین تأثیر مستقیم را بر تصمیم مردم داشته باشد و مردم هستند که هدف و مسیر را انتخاب می‌کنند. اما واقعیت آن است که به‌عنوان‌مثال در یک برنامه توسعه روستایی، تسهیلگر انتخاب می‌کند که چه کسی در فلان جلسه حضور داشته باشد و چه کسی صحبت کند. قدرت تماما در اختیار برگزارکننده جلسه است، می‌تواند به‌صورت دموکراتیک و مسئولانه مورد استفاده قرار گیرد، به همان میزان هم می‌تواند به آسانی مورد سوءاستفاده قرار گیرد. هر قدم برداشته شده توسط تسهیلگر، متأثر از شخصیت و نگاه او و به‌ویژه قرارگرفتن او در مرکز توجهات است که عملا برایش قدرت و خوشی به همراه دارد. حتی انکارِنفس و ابراز متواضعانه اینکه «من کسی نیستم» هم نوعی ارضای خودبزرگ‌بینی دانسته شده است. در این حالت، اگرچه جامعه محلی احساس خوبی از این مشارکتِ خود در فرایند توسعه دارد، اما گاهی عملا در مسیر قدرت‌خواهی تسهیلگر و خواسته‌های پنهان و پیدای او حرکت می‌کند. در اینجا «مشارکت به معنای توانمندسازی» به «مشارکت برای قدرت» تبدیل می‌شود. عملا همان چیزی اتفاق می‌افتد که متأثر از نیازهای ارضانشده تسهیلگر، بدان «توسعه روان‌رنجور» می‌گویند. ‌به نظر می‌رسد برخی کشورها در مواجهه با ناکارآمدی‌های بازارها و دولت‌ها به تله راهبران سیاسی‌ای می‌افتند که مدعی راهبری مشارکتی و نمایندگی مردم هستند؛ این راهبران باوجود ادعای مشارکت مردم، در عمل (آگاهانه و یا ناآگاهانه) منویات مطلوب خود را دنبال می‌کنند. اما مسئله مهم‌تر آن ‌است که جوامع در شرایط بروز بحران، آمادگی پذیرش رویکردهای این دسته از راهبران را دارند و مدعیان راهبری نیز ناآگاهانه یا خودآگاه می‌توانند به مسیری وارد ‌شوند که به‌رغم نشان‌دادن تواضع و سلامت در رفتار، در عمل سبب‌ساز توسعه نشده بلکه جامعه را به انحراف می‌برد. رفتار این راهبران بر این فرض استوار است که «ما» بهتر از «آنها» (جوامع هدف) و به‌همین‌ترتیب بهتر از سایر مدعیان می‌دانیم.

این افراد اساسا گاهی برای خود مأموریت خاص قائل‌اند و دیدگاه‌های خود را تبدیل به ایدئولوژی می‌کنند و براساس همین نگرش قوانین را نادیده گرفته و دور می‌زنند یا از آن برای مقاصد خود استفاده می‌کنند و به دلیل «ما»بودن آن را برای خود مجاز می‌شمرند (نگاه کنید به تجربه دولت ترامپ در آمریکا و تجربه دولت‌های نهم و دهم در ایران و اینک رفتار برخی کسانی که از الان برای انتخابات ۱۴۰۰ دورخیز کرده‌اند).
آنچه دموکراسی‌ها را پایدار نگه‌ می‌دارد، صرفا قانون اساسی و قواعد مترتب نیست، بلکه هنجارها و مقررات غیررسمی است که توسط بازیگران رعایت می‌شود. فوتبال گل‌کوچک در کوچه‌ها، داور ندارد و قوانین پایه فیفا در آنها رعایت نمی‌شود، اما نرم‌ها و هنجارهای مورد توافق از سوی همه رعایت می‌شود. شکستن این هنجارها و استفاده از فضاهای خالی قانون برای خود، یعنی به‌هم‌زدن کل بازی. حتی اگر روش بازی تیم مقابل را اشتباه بدانیم، از ابزارهای نامتعارف برای برنده‌شدن استفاده نمی‌کنیم.
راهبران توسعه، بیش از آنکه مسئول اجرای قوانین باشند، مکلف به رعایت قواعد و نرم‌های غیررسمی در جوامع هدف هستند. دموکراسی، فوتبال گل‌کوچک نیست. اما فقط در کشورهایی که قانون با قواعد نانوشته تکمیل می‌شود، ثمر داده و پایدار می‌ماند. در غیر این صورت، نشان‌دهنده روان‌رنجوری مزمن است.

در همه تجارب توسعه‌ کشورها، نقش راهبران و نخبگان تعیین‌کننده بوده است. اما این نقش‌آفرینی در دقیق‌ترین و ظریف‌ترین رفتارها هم می‌تواند دچار مشکل شود. یکی از این نقاط دقیق، ویژگی‌ها و خواسته‌های شخصیتی راهبران و نخبگان است. برای تقریب به ذهن از مثالی در ساده‌ترین سطح پیاده‌سازی یک برنامه توسعه استفاده می‌کنیم: در دهه‌های گذشته و در مواجهه با ناکارآمدی‌های رویکرد نئوکلاسیک در توسعه، روش‌مندی توسعه مشارکتی در کشورهای در حال توسعه نضج پیدا کرد. در این الگو برای توسعه و بهبود شرایط در مناطق کمتر برخوردار، معمولا فردی از خارج از جامعه هدف به‌عنوان «تسهیلگر» انتخاب و نقش راهبر فرایند توسعه را ایفا می‌کند. در حالت‌های ارتدوکسی، تسهیلگر باید به گونه‌ای رفتار کند که منجر به توانمندسازی مردم و شکوفایی قابلیت‌های آنها شود، کمترین تأثیر مستقیم را بر تصمیم مردم داشته باشد و مردم هستند که هدف و مسیر را انتخاب می‌کنند. اما واقعیت آن است که به‌عنوان‌مثال در یک برنامه توسعه روستایی، تسهیلگر انتخاب می‌کند که چه کسی در فلان جلسه حضور داشته باشد و چه کسی صحبت کند. قدرت تماما در اختیار برگزارکننده جلسه است، می‌تواند به‌صورت دموکراتیک و مسئولانه مورد استفاده قرار گیرد، به همان میزان هم می‌تواند به آسانی مورد سوءاستفاده قرار گیرد. هر قدم برداشته شده توسط تسهیلگر، متأثر از شخصیت و نگاه او و به‌ویژه قرارگرفتن او در مرکز توجهات است که عملا برایش قدرت و خوشی به همراه دارد. حتی انکارِنفس و ابراز متواضعانه اینکه «من کسی نیستم» هم نوعی ارضای خودبزرگ‌بینی دانسته شده است. در این حالت، اگرچه جامعه محلی احساس خوبی از این مشارکتِ خود در فرایند توسعه دارد، اما گاهی عملا در مسیر قدرت‌خواهی تسهیلگر و خواسته‌های پنهان و پیدای او حرکت می‌کند. در اینجا «مشارکت به معنای توانمندسازی» به «مشارکت برای قدرت» تبدیل می‌شود. عملا همان چیزی اتفاق می‌افتد که متأثر از نیازهای ارضانشده تسهیلگر، بدان «توسعه روان‌رنجور» می‌گویند. ‌به نظر می‌رسد برخی کشورها در مواجهه با ناکارآمدی‌های بازارها و دولت‌ها به تله راهبران سیاسی‌ای می‌افتند که مدعی راهبری مشارکتی و نمایندگی مردم هستند؛ این راهبران باوجود ادعای مشارکت مردم، در عمل (آگاهانه و یا ناآگاهانه) منویات مطلوب خود را دنبال می‌کنند. اما مسئله مهم‌تر آن ‌است که جوامع در شرایط بروز بحران، آمادگی پذیرش رویکردهای این دسته از راهبران را دارند و مدعیان راهبری نیز ناآگاهانه یا خودآگاه می‌توانند به مسیری وارد ‌شوند که به‌رغم نشان‌دادن تواضع و سلامت در رفتار، در عمل سبب‌ساز توسعه نشده بلکه جامعه را به انحراف می‌برد. رفتار این راهبران بر این فرض استوار است که «ما» بهتر از «آنها» (جوامع هدف) و به‌همین‌ترتیب بهتر از سایر مدعیان می‌دانیم.

این افراد اساسا گاهی برای خود مأموریت خاص قائل‌اند و دیدگاه‌های خود را تبدیل به ایدئولوژی می‌کنند و براساس همین نگرش قوانین را نادیده گرفته و دور می‌زنند یا از آن برای مقاصد خود استفاده می‌کنند و به دلیل «ما»بودن آن را برای خود مجاز می‌شمرند (نگاه کنید به تجربه دولت ترامپ در آمریکا و تجربه دولت‌های نهم و دهم در ایران و اینک رفتار برخی کسانی که از الان برای انتخابات ۱۴۰۰ دورخیز کرده‌اند).
آنچه دموکراسی‌ها را پایدار نگه‌ می‌دارد، صرفا قانون اساسی و قواعد مترتب نیست، بلکه هنجارها و مقررات غیررسمی است که توسط بازیگران رعایت می‌شود. فوتبال گل‌کوچک در کوچه‌ها، داور ندارد و قوانین پایه فیفا در آنها رعایت نمی‌شود، اما نرم‌ها و هنجارهای مورد توافق از سوی همه رعایت می‌شود. شکستن این هنجارها و استفاده از فضاهای خالی قانون برای خود، یعنی به‌هم‌زدن کل بازی. حتی اگر روش بازی تیم مقابل را اشتباه بدانیم، از ابزارهای نامتعارف برای برنده‌شدن استفاده نمی‌کنیم.
راهبران توسعه، بیش از آنکه مسئول اجرای قوانین باشند، مکلف به رعایت قواعد و نرم‌های غیررسمی در جوامع هدف هستند. دموکراسی، فوتبال گل‌کوچک نیست. اما فقط در کشورهایی که قانون با قواعد نانوشته تکمیل می‌شود، ثمر داده و پایدار می‌ماند. در غیر این صورت، نشان‌دهنده روان‌رنجوری مزمن است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها