گفتوگو با صادق زیباکلام و محمود نکوروح به مناسبت سالروز ملیشدن صنعت نفت
مصدق و نفت منهای نگاه ایدئولوژیک
امیرحسین جعفری : 29 اسفند برای هر ایرانی نماد مشخص ملیشدن صنعت نفت بوده و تاریخ سیاسی ایران را با عملكرد دولت مصدق در راستای دفاع از منابع نفت پیوند زده است. اینكه مصدق تا چه حد در دولتهای خود موفق بود و توانست امتیازاتی در راستای منابع ملی برای ایران كسب كند، بحث مفصلی است؛ اما سؤال اینجاست كه با گذشت نزدیك به 70 سال از این اتفاق، نگاه و تحلیل ما از مصدق تا چه حد واقعی است؟ چرا نام او در زیر سایه عناوین مختلف ازجمله وطنپرست، شریف، ملی، خائن، سادهلوح و... پنهان میشود و دیگر توجهی به عمق عملكرد او در زمینه ملیشدن صنعت نفت و دیگر دستاوردهای او نمیشود. در سابقه دولت دكتر مصدق نیز صرفا ملیشدن صنعت نفت وجود ندارد و ملیشدن شیلات و اقدامات دیگری نیز در دوران دولت او به سرانجام رسیده است كه البته درباره دیگر كارهای او نیز نقد و نظرهای مختلفی وجود دارد؛ ازجمله بحث ملیشدن شیلات كه بر اساس پایان این قرارداد با شوروی شیلات ایران ملی شد و گویا در صورت نبود مصدق نیز این كار انجام میشده است. برای بررسی نگاهی بیطرفانه به عملكرد دكتر محمد مصدق در زمینه ملیشدن صنعت نفت، گفتوگویی
كردهایم با صادق زیباكلام، نویسنده و استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران و محمود نکوروح، از فعالان سیاسی قدیمی كه مشروح آن را میخوانید.
زیباکلام: نگاه ما به تاریخ ایدئولوژیك است
ابتدا زیباكلام درباره نوع شناخت جامعه ایران از مصدق و میزان عینیت ما از او به «شرق» گفت: «مشكل اساسی كه ما در نگاه به تاریخ داریم، این است كه نگاه ما خیلی ایدئولوژیكزده است و مذهبی، غیرمذهبی و چپ و قبل و بعد از انقلاب تفاوت نمیکند. متأسفانه این نگاه ایدئولوژیك به تاریخ همچنان با ما هست و من سادهترین تعریفی كه میتوانم به كار ببرم، این است كه شما از پشت یك عینك رنگی به بیرون نگاه كنید. ما در ایران به دلیل عقبماندگی علوم انسانی یك عینك ایدئولوژیك بزرگ روی صورت ایران داریم و گذشته را نه آنگونه كه رنگ حقیقی آن بوده، بلكه با رنگی كه ایدئولوژی به ما ارائه میدهد، نگاه میکنیم. نتیجه این شده است كه شخصیتها یا ملی یا ترقیخواه یا وطنپرست یا برعكس خائن و سرسپرده و همكار استكبار هستند و نگاهی همراه با خیر و شر به تاریخ داریم. این نگاه قبل از انقلاب وجود داشته و بعد از انقلاب نیز ادامه پیدا كرده است؛ بنابراین هیچوقت نخواستیم درباره ملیشدن صنعت نفت، دكتر مصدق، آیتالله كاشانی و خیلی از شخصیتهای دیگر نقد و داوری غیرایدئولوژیك از این وقایع و شخصیتها داشته باشیم که چه عملکردی داشتند و كجا تحت تأثیر عواطف و
كجا متأثر از عقلانیت بودهاند؛ بنابراین برای عدهای مصدق سمبل وطنپرستی، پاكدامنی و مثل یك قدیس و برای عده دیگری مصدق، سراسر خطا بوده است. پس داوری در چنین وضعیتی مشكل میشود. به همین خاطر یكسری ابهامات چه درباره ملیشدن نفت، عملكرد مصدق بعد از ملیشدن نفت و... باقی مانده و با وجود اینكه بیش از 70 سال از آن قضایا میگذرد، اما تا امروز كه اسفند 1399 است، حاضر نشدیم یك بررسی غیرایدئولوژیك از مصدق و ملیشدن صنعت نفت داشته باشیم. در مثال اینكه یك نگاه ایدئولوژیك چقدر میتواند خطا داشته باشد، باید اشاره كنم كه نفت یك قرارداد بود؛ ما قراردادی با شركت نفت انگلستان داشتیم و این قرارداد یك سند حقوقی و رسمی بوده است و ادعای ما این بوده كه بر اساس این قرارداد نفت ایران مورد استثمار قرار گرفته و در نتیجه ما حق داشتیم این قرارداد را لغو كنیم. مجلس شانزدهم بر اساس مادهواحدهای به نام «سعادت ملت ایران» این قرارداد را لغو میکند؛ ولی ببینید نُرم مرسوم در حقوق بینالملل اینطور نیست كه زمانی كه احساس كردید به شما ظلم شده است، یكجانبه قراردادی را لغو كنید. به هر حال انگلستان یكسری پرداختهایی بابت سهم ما از نفت
پرداخت میکرد. ما معتقدیم پرداختیهای انگلیس خیلی كم بوده است. تصور كنید عكس این ماجرا اتفاق میافتاد و مثلا شركت ضرر میکرد و نمیتوانست آن مبلغی را كه باید طبق قرارداد پرداخت كند، به ما بپردازد. در این شرایط شركت بگوید من قرارداد را فسخ میکنم چون آن چیزی كه به ایران پرداخت میکنیم خیلی زیاد است. آیا ما این مسئله را قبول میکردیم؟ قطعا ما این مسئله را قبول نمیکردیم؛ چون قرارداد یك سند دوطرفه است و پیشبینی شده اگر بین طرفین اختلاف به وجود آمد، باید به حكم مراجعه كنند و بین آنها داور شود. شما یك قرارداد معمولی اجارهنامه را برای یك خانه كه مینویسید، مشخص میکنید وظایف و تكالیف مالك و مستأجر چیست و دو طرف نمیتوانند قرارداد را لغو كنند و بگویند ارزش این خانه بیش از این بوده است یا مستأجر بگوید سر من كلاه رفته و این خانه قیمت كمتری دارد. من معتقدم ما در تمام این 70 سال گذشته نخواستهایم به این سؤال بپردازیم كه ما خودمان را محق میدانستیم و قرارداد ظالمانه بوده است. با وجود این انگلستان چه میگفته است؟ حرفهای آنها چه بوده است؟ اگر اینگونه به توافقات بینالمللی نگاه كنیم، سنگ روی سنگ بند نمیشود.
بنابراین اولین نكته تاریخی كه باید به آن نگاه كنیم، این است كه آن قرارداد نفتی كه بین ایران و انگلستان وجود داشته و در زمان رضاشاه (1312) به نام قرارداد 1933 معروف بوده، چه جزئیاتی داشته است؟ آیا آن قرارداد ظالمانه بوده است؟ این نكته را هیچگاه در جریان ملیشدن صنعت نفت بررسی نكردهایم كه طرف مقابل چه میگوید؟».
او دراینباره ادامه داد: «نكته دومی كه در نگاه ایدئولوژیك هیچگاه نخواستیم به آن توجه كنیم، این است كه وقتی نفت را ملی كردیم، در اردیبهشت 1330 مصدق نخستوزیر شد و در آن شرایط مهمترین وظیفه مصدق این بود كه مادهواحده مجلس را اجرا كند. مصدق هم این كار را كرد و هیئتی به نام خلع ید به آبادان رفت و تمام تأسیسات صنعت نفت را از شركت تحویل گرفت تا شركت نفت یك بشكه نفت هم نتواند صادر كند. سؤال بعد این است كه بالطبع یكسری مذاكرات صورت گرفت، اما این مذاكرات چگونه بودند؟ وقتی نفت ملی شد برخلاف تبلیغات بعد از انقلاب، دست آمریكاییها بههیچوجه در دست انگلیسیها نبود و از اول فروردین 1330 كه نفت ملی شد، آمریكاییها نگفتند حق با انگلیسیهاست كه به سمت كودتا بروند. كودتا 28 مرداد 1332 انجام شد؛ یعنی 28 ماه بعد از نخستوزیری مصدق. مصدق در این مدت چه سیاستهایی را درباره نفت اعمال كرد؟ اینكه ما میگوییم آمریكاییها از ابتدا جانب انگلیسیها را گرفتند، چقدر حقیقت دارد؟ پاسخ این است كه خیر! اتفاقا آمریكاییها در ابتدای ملیشدن صنعت نفت تا حدود زیادی متمایل به ایران بودند و اعتقاد داشتند قرارداد 1933 به نفع ایران نبوده و در
این قرارداد باید تجدیدنظر شود و حق را به ایران میدادند؛ بنابراین سعی كردند نوعی مصالحه میان ایران و انگلیس به وجود بیاید. بههیچوجه اینطور نبود كه آمریكاییها تمام حق را به انگلستان دهند؛ آنها سعی كردند یك فرمول منطقی برای این مشكل درست كنند. اولین پیشنهاد آنها در بعد از ماهها مذاكره معروف به فرمول 50-50 بود؛ یعنی 50 درصد درآمد نفتی به ایران و 50 درصد به انگلستان برسد. دولت انگلستان این فرمول را قبول نمیکرد، چون درآمدهای ایران خیلی افزایش مییافت. اما نباید فراموش كنیم همان موقع این فرمول در جهان باب شده بود؛ یعنی كمپانیهای نفتی فرانسوی، آمریكایی و... در مناطق نفتی كشفشده جدید مثل ونزوئلا، عربستان، كویت و... قراردادی اینچنین تنظیم میکردند. در عربستان 50 درصد درآمد نفت متعلق به پادشاهی عربستان بود و 50 درصد متعلق به شركت آرامكو و دیگر شركتهای آمریكایی. با وجود اینكه انگلستان با این پیشنهاد در ابتدا مخالفت كرد، در نهایت به علت ضرر ایران در قرارداد 1933 پذیرفتند به فرمول 50-50 برسند؛ اما دكتر مصدق نپذیرفت. سؤال اینجاست كه چرا مصدق این فرمول را نپذیرفت؟ گویا استدلال مصدق این بوده است كه شركت با خلع
ید موافقت كند؛ یعنی بپذیرد كه چاهها، تأسیسات و هرچه در خوزستان وجود دارد در اختیار دولت ایران قرار بگیرد و غرامت پرداخت خواهیم كرد. فرض كنید بگوییم صد میلیون دلار انگلستان در 50 سال گذشته در ایران سرمایهگذاری كرده، ما به مرور این هزینه را از درآمد نفت به آن میپردازیم، اما شركت این فرمول را قبول نمیکرد. در نتیجه مصدق فرمول 50-50 را نپذیرفت و روی مالكیت صددرصد تأسیسات و فروش نفتی تأكید كرد. فرمول دومی كه به وجود آمد، اتفاقا از نظر دولت ایران بسیار بهتر از فرمول اول بود؛ به این معنا كه به مصدق گفته میشد شما كه مسئله مالكیت تا این حد برایتان مهم است، ما فعلا مسئله مالكیت را معلق میکنیم؛ یعنی نه ایران و نه انگلستان مالك تأسیسات و صنایع نفتی نیستند و فعلا این پالایشگاهها شروع به كار كنند و صنایع نفت زیر نظر بانك جهانی خواهد بود. بانك جهانی یك هیئت موقت را تشكیل میدهد و نفت دوباره استخراج و به فروش میرود و درآمد نیز به این صورت تقسیم میشود كه درصدی به ایران و انگلستان داده میشود و درصدی هم بابت پیمانكاری به بانك جهانی داده میشود و الباقی هم در صندوقی ذخیره میشود تا زمانی كه اختلاف مالكیت بین ایران و
انگلستان حل شد، آن وقت پول ذخیره بهصورت غرامت به انگلیس بابت سرمایهگذاری پرداخت میشود. این فرمول بینظیر بود و به نظر من اگر این فرمول اتفاق میافتاد، شاهكار بود؛ چون این فرمول عملا مالكیت را از انگلستان سلب كرده بود و بهتدریج مالكیت به ایران بازمیگشت. اما باز هم دكتر مصدق این فرمول را نپذیرفت. به نظر من این بزرگترین اشتباه دكتر مصدق بوده است. مصدق باید فرمول بانك جهانی را میپذیرفت؛ چون این فرمول راهگشا بود و باعث میشد كودتای 28 مرداد اتفاق نیفتد، اقتصاد كشور تقویت شود و هدف اصلی كه عملا مالكیت انگلیس از نفت برداشته شود، انجام میشد. من هیچوقت نتوانستم قانع شوم كه چرا مصدق این فرمول را نپذیرفت. نپذیرفتن این فرمول فاجعهبار بود؛ چراکه از زمانی كه نفت ملی شد، انگلستان فقط و فقط یك مسئله را مطرح كرده بود و آن مسئله این بود كه به آمریكاییها میگفت شما ایرانیها را نمیشناسید؛ مصدق بغض و كینه و نفرت نسبت به انگلیس دارد و هر راهحل دیگری كه پیدا كنیم مصدق با آن مخالفت خواهد كرد و تنها راهحل مشكل نفت، بركناری مصدق از طریق كودتاست؛ چون مصدق محبوبیت دارد و نمیشود از طریق شاه او را بركنار كرد و باید از
طریق كودتا دولت او را ساقط كنیم. آمریكاییها نیز به علت ریاستجمهوری دموكراتها بههیچوجه زیر بار این ایده نمیرفتند و ترومن قبول نمیکرد كه در ایران كودتا شود و نظرشان بر توافق بود».
این استاد دانشگاه بیان کرد: «بعد از یكی، دو سال مذاكرات و پیداكردن راهحلهای مختلف وقتی مصدق نهایتا فرمول بانك جهانی را نپذیرفت، آمریكاییها برای اولینبار به كودتا توجه كردند و به این نتیجه رسیدند كه انگلیسیها درست میگویند. بنابراین نتیجه نپذیرفتن راهحلها از سوی مصدق این شد كه آمریكاییها نیز آرامآرام به انگیسیها پیوستند و زمینه كودتا از اواخر سال 31 شكل گرفت. البته از بخت بد ایرانیها دو تحول مهم نیز اتفاق افتاد؛ تحول اول این بود كه در انتخابات ریاستجمهوری آمریكا در سال 31 جمهوریخواهها به قدرت رسیدند و آیزنهاور رئیسجمهور شد، ترومن نگاهی مانند جیمی كارتر داشت و كسانی که در كاخ سفید قدرت را به دست گرفتند مانند ترامپ بودند. در انگلستان هم همین اتفاق افتاد و در انتخاباتی كه در سال 31 برگزار شد، متأسفانه حزب كارگر به حزب محافظهكار باخت و هر دو دولتی كه در سال 31 به قدرت رسیدند اصلا حالت انعطافپذیر را كه بخواهند با مصدق به توافق برسند، نداشتند. از سوی دیگر در ایران هم به علت عدم درآمد نفتی وضع اقتصادی مرتب خرابتر میشد و همهچیز قفل شده بود و بهتدریج یاران و همراهان مصدق مثل بازاریها، آیتالله
كاشانی و... به این نتیجه رسیدند كه مصدق نوری در انتها تاریكی نیست؛ رقابتهایی نیز وجود داشت و آیتالله كاشانی انتظار داشت افرادی كه به مصدق معرفی میکند استاندار و مدیر و وزیر بشوند كه مصدق زیر بار آنها نمیرفت.
امیرحسین جعفری : 29 اسفند برای هر ایرانی نماد مشخص ملیشدن صنعت نفت بوده و تاریخ سیاسی ایران را با عملكرد دولت مصدق در راستای دفاع از منابع نفت پیوند زده است. اینكه مصدق تا چه حد در دولتهای خود موفق بود و توانست امتیازاتی در راستای منابع ملی برای ایران كسب كند، بحث مفصلی است؛ اما سؤال اینجاست كه با گذشت نزدیك به 70 سال از این اتفاق، نگاه و تحلیل ما از مصدق تا چه حد واقعی است؟ چرا نام او در زیر سایه عناوین مختلف ازجمله وطنپرست، شریف، ملی، خائن، سادهلوح و... پنهان میشود و دیگر توجهی به عمق عملكرد او در زمینه ملیشدن صنعت نفت و دیگر دستاوردهای او نمیشود. در سابقه دولت دكتر مصدق نیز صرفا ملیشدن صنعت نفت وجود ندارد و ملیشدن شیلات و اقدامات دیگری نیز در دوران دولت او به سرانجام رسیده است كه البته درباره دیگر كارهای او نیز نقد و نظرهای مختلفی وجود دارد؛ ازجمله بحث ملیشدن شیلات كه بر اساس پایان این قرارداد با شوروی شیلات ایران ملی شد و گویا در صورت نبود مصدق نیز این كار انجام میشده است. برای بررسی نگاهی بیطرفانه به عملكرد دكتر محمد مصدق در زمینه ملیشدن صنعت نفت، گفتوگویی
كردهایم با صادق زیباكلام، نویسنده و استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران و محمود نکوروح، از فعالان سیاسی قدیمی كه مشروح آن را میخوانید.
زیباکلام: نگاه ما به تاریخ ایدئولوژیك است
ابتدا زیباكلام درباره نوع شناخت جامعه ایران از مصدق و میزان عینیت ما از او به «شرق» گفت: «مشكل اساسی كه ما در نگاه به تاریخ داریم، این است كه نگاه ما خیلی ایدئولوژیكزده است و مذهبی، غیرمذهبی و چپ و قبل و بعد از انقلاب تفاوت نمیکند. متأسفانه این نگاه ایدئولوژیك به تاریخ همچنان با ما هست و من سادهترین تعریفی كه میتوانم به كار ببرم، این است كه شما از پشت یك عینك رنگی به بیرون نگاه كنید. ما در ایران به دلیل عقبماندگی علوم انسانی یك عینك ایدئولوژیك بزرگ روی صورت ایران داریم و گذشته را نه آنگونه كه رنگ حقیقی آن بوده، بلكه با رنگی كه ایدئولوژی به ما ارائه میدهد، نگاه میکنیم. نتیجه این شده است كه شخصیتها یا ملی یا ترقیخواه یا وطنپرست یا برعكس خائن و سرسپرده و همكار استكبار هستند و نگاهی همراه با خیر و شر به تاریخ داریم. این نگاه قبل از انقلاب وجود داشته و بعد از انقلاب نیز ادامه پیدا كرده است؛ بنابراین هیچوقت نخواستیم درباره ملیشدن صنعت نفت، دكتر مصدق، آیتالله كاشانی و خیلی از شخصیتهای دیگر نقد و داوری غیرایدئولوژیك از این وقایع و شخصیتها داشته باشیم که چه عملکردی داشتند و كجا تحت تأثیر عواطف و
كجا متأثر از عقلانیت بودهاند؛ بنابراین برای عدهای مصدق سمبل وطنپرستی، پاكدامنی و مثل یك قدیس و برای عده دیگری مصدق، سراسر خطا بوده است. پس داوری در چنین وضعیتی مشكل میشود. به همین خاطر یكسری ابهامات چه درباره ملیشدن نفت، عملكرد مصدق بعد از ملیشدن نفت و... باقی مانده و با وجود اینكه بیش از 70 سال از آن قضایا میگذرد، اما تا امروز كه اسفند 1399 است، حاضر نشدیم یك بررسی غیرایدئولوژیك از مصدق و ملیشدن صنعت نفت داشته باشیم. در مثال اینكه یك نگاه ایدئولوژیك چقدر میتواند خطا داشته باشد، باید اشاره كنم كه نفت یك قرارداد بود؛ ما قراردادی با شركت نفت انگلستان داشتیم و این قرارداد یك سند حقوقی و رسمی بوده است و ادعای ما این بوده كه بر اساس این قرارداد نفت ایران مورد استثمار قرار گرفته و در نتیجه ما حق داشتیم این قرارداد را لغو كنیم. مجلس شانزدهم بر اساس مادهواحدهای به نام «سعادت ملت ایران» این قرارداد را لغو میکند؛ ولی ببینید نُرم مرسوم در حقوق بینالملل اینطور نیست كه زمانی كه احساس كردید به شما ظلم شده است، یكجانبه قراردادی را لغو كنید. به هر حال انگلستان یكسری پرداختهایی بابت سهم ما از نفت
پرداخت میکرد. ما معتقدیم پرداختیهای انگلیس خیلی كم بوده است. تصور كنید عكس این ماجرا اتفاق میافتاد و مثلا شركت ضرر میکرد و نمیتوانست آن مبلغی را كه باید طبق قرارداد پرداخت كند، به ما بپردازد. در این شرایط شركت بگوید من قرارداد را فسخ میکنم چون آن چیزی كه به ایران پرداخت میکنیم خیلی زیاد است. آیا ما این مسئله را قبول میکردیم؟ قطعا ما این مسئله را قبول نمیکردیم؛ چون قرارداد یك سند دوطرفه است و پیشبینی شده اگر بین طرفین اختلاف به وجود آمد، باید به حكم مراجعه كنند و بین آنها داور شود. شما یك قرارداد معمولی اجارهنامه را برای یك خانه كه مینویسید، مشخص میکنید وظایف و تكالیف مالك و مستأجر چیست و دو طرف نمیتوانند قرارداد را لغو كنند و بگویند ارزش این خانه بیش از این بوده است یا مستأجر بگوید سر من كلاه رفته و این خانه قیمت كمتری دارد. من معتقدم ما در تمام این 70 سال گذشته نخواستهایم به این سؤال بپردازیم كه ما خودمان را محق میدانستیم و قرارداد ظالمانه بوده است. با وجود این انگلستان چه میگفته است؟ حرفهای آنها چه بوده است؟ اگر اینگونه به توافقات بینالمللی نگاه كنیم، سنگ روی سنگ بند نمیشود.
بنابراین اولین نكته تاریخی كه باید به آن نگاه كنیم، این است كه آن قرارداد نفتی كه بین ایران و انگلستان وجود داشته و در زمان رضاشاه (1312) به نام قرارداد 1933 معروف بوده، چه جزئیاتی داشته است؟ آیا آن قرارداد ظالمانه بوده است؟ این نكته را هیچگاه در جریان ملیشدن صنعت نفت بررسی نكردهایم كه طرف مقابل چه میگوید؟».
او دراینباره ادامه داد: «نكته دومی كه در نگاه ایدئولوژیك هیچگاه نخواستیم به آن توجه كنیم، این است كه وقتی نفت را ملی كردیم، در اردیبهشت 1330 مصدق نخستوزیر شد و در آن شرایط مهمترین وظیفه مصدق این بود كه مادهواحده مجلس را اجرا كند. مصدق هم این كار را كرد و هیئتی به نام خلع ید به آبادان رفت و تمام تأسیسات صنعت نفت را از شركت تحویل گرفت تا شركت نفت یك بشكه نفت هم نتواند صادر كند. سؤال بعد این است كه بالطبع یكسری مذاكرات صورت گرفت، اما این مذاكرات چگونه بودند؟ وقتی نفت ملی شد برخلاف تبلیغات بعد از انقلاب، دست آمریكاییها بههیچوجه در دست انگلیسیها نبود و از اول فروردین 1330 كه نفت ملی شد، آمریكاییها نگفتند حق با انگلیسیهاست كه به سمت كودتا بروند. كودتا 28 مرداد 1332 انجام شد؛ یعنی 28 ماه بعد از نخستوزیری مصدق. مصدق در این مدت چه سیاستهایی را درباره نفت اعمال كرد؟ اینكه ما میگوییم آمریكاییها از ابتدا جانب انگلیسیها را گرفتند، چقدر حقیقت دارد؟ پاسخ این است كه خیر! اتفاقا آمریكاییها در ابتدای ملیشدن صنعت نفت تا حدود زیادی متمایل به ایران بودند و اعتقاد داشتند قرارداد 1933 به نفع ایران نبوده و در
این قرارداد باید تجدیدنظر شود و حق را به ایران میدادند؛ بنابراین سعی كردند نوعی مصالحه میان ایران و انگلیس به وجود بیاید. بههیچوجه اینطور نبود كه آمریكاییها تمام حق را به انگلستان دهند؛ آنها سعی كردند یك فرمول منطقی برای این مشكل درست كنند. اولین پیشنهاد آنها در بعد از ماهها مذاكره معروف به فرمول 50-50 بود؛ یعنی 50 درصد درآمد نفتی به ایران و 50 درصد به انگلستان برسد. دولت انگلستان این فرمول را قبول نمیکرد، چون درآمدهای ایران خیلی افزایش مییافت. اما نباید فراموش كنیم همان موقع این فرمول در جهان باب شده بود؛ یعنی كمپانیهای نفتی فرانسوی، آمریكایی و... در مناطق نفتی كشفشده جدید مثل ونزوئلا، عربستان، كویت و... قراردادی اینچنین تنظیم میکردند. در عربستان 50 درصد درآمد نفت متعلق به پادشاهی عربستان بود و 50 درصد متعلق به شركت آرامكو و دیگر شركتهای آمریكایی. با وجود اینكه انگلستان با این پیشنهاد در ابتدا مخالفت كرد، در نهایت به علت ضرر ایران در قرارداد 1933 پذیرفتند به فرمول 50-50 برسند؛ اما دكتر مصدق نپذیرفت. سؤال اینجاست كه چرا مصدق این فرمول را نپذیرفت؟ گویا استدلال مصدق این بوده است كه شركت با خلع
ید موافقت كند؛ یعنی بپذیرد كه چاهها، تأسیسات و هرچه در خوزستان وجود دارد در اختیار دولت ایران قرار بگیرد و غرامت پرداخت خواهیم كرد. فرض كنید بگوییم صد میلیون دلار انگلستان در 50 سال گذشته در ایران سرمایهگذاری كرده، ما به مرور این هزینه را از درآمد نفت به آن میپردازیم، اما شركت این فرمول را قبول نمیکرد. در نتیجه مصدق فرمول 50-50 را نپذیرفت و روی مالكیت صددرصد تأسیسات و فروش نفتی تأكید كرد. فرمول دومی كه به وجود آمد، اتفاقا از نظر دولت ایران بسیار بهتر از فرمول اول بود؛ به این معنا كه به مصدق گفته میشد شما كه مسئله مالكیت تا این حد برایتان مهم است، ما فعلا مسئله مالكیت را معلق میکنیم؛ یعنی نه ایران و نه انگلستان مالك تأسیسات و صنایع نفتی نیستند و فعلا این پالایشگاهها شروع به كار كنند و صنایع نفت زیر نظر بانك جهانی خواهد بود. بانك جهانی یك هیئت موقت را تشكیل میدهد و نفت دوباره استخراج و به فروش میرود و درآمد نیز به این صورت تقسیم میشود كه درصدی به ایران و انگلستان داده میشود و درصدی هم بابت پیمانكاری به بانك جهانی داده میشود و الباقی هم در صندوقی ذخیره میشود تا زمانی كه اختلاف مالكیت بین ایران و
انگلستان حل شد، آن وقت پول ذخیره بهصورت غرامت به انگلیس بابت سرمایهگذاری پرداخت میشود. این فرمول بینظیر بود و به نظر من اگر این فرمول اتفاق میافتاد، شاهكار بود؛ چون این فرمول عملا مالكیت را از انگلستان سلب كرده بود و بهتدریج مالكیت به ایران بازمیگشت. اما باز هم دكتر مصدق این فرمول را نپذیرفت. به نظر من این بزرگترین اشتباه دكتر مصدق بوده است. مصدق باید فرمول بانك جهانی را میپذیرفت؛ چون این فرمول راهگشا بود و باعث میشد كودتای 28 مرداد اتفاق نیفتد، اقتصاد كشور تقویت شود و هدف اصلی كه عملا مالكیت انگلیس از نفت برداشته شود، انجام میشد. من هیچوقت نتوانستم قانع شوم كه چرا مصدق این فرمول را نپذیرفت. نپذیرفتن این فرمول فاجعهبار بود؛ چراکه از زمانی كه نفت ملی شد، انگلستان فقط و فقط یك مسئله را مطرح كرده بود و آن مسئله این بود كه به آمریكاییها میگفت شما ایرانیها را نمیشناسید؛ مصدق بغض و كینه و نفرت نسبت به انگلیس دارد و هر راهحل دیگری كه پیدا كنیم مصدق با آن مخالفت خواهد كرد و تنها راهحل مشكل نفت، بركناری مصدق از طریق كودتاست؛ چون مصدق محبوبیت دارد و نمیشود از طریق شاه او را بركنار كرد و باید از
طریق كودتا دولت او را ساقط كنیم. آمریكاییها نیز به علت ریاستجمهوری دموكراتها بههیچوجه زیر بار این ایده نمیرفتند و ترومن قبول نمیکرد كه در ایران كودتا شود و نظرشان بر توافق بود».
این استاد دانشگاه بیان کرد: «بعد از یكی، دو سال مذاكرات و پیداكردن راهحلهای مختلف وقتی مصدق نهایتا فرمول بانك جهانی را نپذیرفت، آمریكاییها برای اولینبار به كودتا توجه كردند و به این نتیجه رسیدند كه انگلیسیها درست میگویند. بنابراین نتیجه نپذیرفتن راهحلها از سوی مصدق این شد كه آمریكاییها نیز آرامآرام به انگیسیها پیوستند و زمینه كودتا از اواخر سال 31 شكل گرفت. البته از بخت بد ایرانیها دو تحول مهم نیز اتفاق افتاد؛ تحول اول این بود كه در انتخابات ریاستجمهوری آمریكا در سال 31 جمهوریخواهها به قدرت رسیدند و آیزنهاور رئیسجمهور شد، ترومن نگاهی مانند جیمی كارتر داشت و كسانی که در كاخ سفید قدرت را به دست گرفتند مانند ترامپ بودند. در انگلستان هم همین اتفاق افتاد و در انتخاباتی كه در سال 31 برگزار شد، متأسفانه حزب كارگر به حزب محافظهكار باخت و هر دو دولتی كه در سال 31 به قدرت رسیدند اصلا حالت انعطافپذیر را كه بخواهند با مصدق به توافق برسند، نداشتند. از سوی دیگر در ایران هم به علت عدم درآمد نفتی وضع اقتصادی مرتب خرابتر میشد و همهچیز قفل شده بود و بهتدریج یاران و همراهان مصدق مثل بازاریها، آیتالله
كاشانی و... به این نتیجه رسیدند كه مصدق نوری در انتها تاریكی نیست؛ رقابتهایی نیز وجود داشت و آیتالله كاشانی انتظار داشت افرادی كه به مصدق معرفی میکند استاندار و مدیر و وزیر بشوند كه مصدق زیر بار آنها نمیرفت.