گفتوگو با منیژه حکمت
باید دل به سیل و دریا زد و گذشت!
نگار باباخاني
در میان دهها فیلمی که در چندوقت اخیر روی پرده رفته «بندر بند» یکی از ویژهترین و منحصربهفردترینهاست؛ فیلمی کوچک و کمهزینه از منیژه حکمت درباره یک گروه کوچک موسیقی متشکل از یک زن و شوهر و رفیقشان- با بازی پگاه آهنگرانی، امیرحسین طاهری، مهدیه موسوی و رضا کولغانی- که همزمان با سیلی که نیمی از این سرزمین را در خود گرفته، تن به سفری میسپرند که آیندهشان به آن بسته است. سفری در دل دشواریها، ناتوانیها و موانع پرشماری که جاده پیشرویشان را به هفتخانی از خواستنها و نتوانستنها تبدیل کرده است! این گروه موسیقی جنوبی برای اینکه دیده شوند، باید خود را به کافهای برسانند که قرار است یک رقابت موسیقی در آنجا برگزار شود. اتفاق بزرگی که انگیزه اصلیشان از تن به راه سپردن است. منیژه حکمت که در فیلمهای «زندان زنان»، «سه زن» و «جاده قدیم» نشان داده که دلبسته مضامین و داستانهای اجتماعی است، در گفتوگوی پیشرو از مایههای اجتماعی تازهترین فیلمش میگوید؛ از دل به دریا زدن، تن به جاده سپردن و حرکتکردن. همان کاری که خودش هم در «بندر بند» انجام داده که روایتش میتواند قصیدهای در باب مصائب فیلمساختن در شرایط ناهنجار اقتصادی امروز بهشمار آید.
خانم حکمت عزیز؛ اکران «بندر بند» در کنار فیلمهایی چون «قهرمان» و «گشت 3» نشان از این دارد که ناامید از شرایط حاکم بر سینما تنهاوتنها به دنبال نمایش این فیلم بودید- بیتوجه به ریسکی که نمایش فیلمتان در این شرایط با خود دارد. درست است؟
واقعا نمیدانم چگونه میتوان این ریسکپذیری را به ناامیدی تعبیر کرد. من خودم ترجیح میدهم در پاسخ به این سؤال این واقعیت را یادآوری کنم که درحالحاضر حدود سه سال از ساخت این فیلم میگذرد و فیلم هم در بیش از 30 جشنواره مختلف حضور یافته. وضعیتی که نشان میدهد دیگر وقت اکران رسیده بود و باید آن را روی پرده میآوردیم.
یعنی واقعا ریسکهای موجود برایتان مهم نبود؟ مثلا ترس تماشاگران از کرونا، تعداد زیاد فیلمهای روی پرده، یا حضور رقبایی مانند «قهرمان» و «دینامیت» و «گشت 3»؟!
بعضی وقتها آدم به جایی میرسد که ناچار است به خودش بگوید باید دل به دریا زد. بهخصوص در فضای پرغبار و پرهیاهوی سینمای ما که دیوانسالاری عجیبوغریبش شبیه هیچچیز دیگری نیست. ما در اکران «بندر بند» به اینجا رسیدیم. ترسها و دودلیهایمان را کنار گذاشتیم و وارد میدان شدیم تا صدایمان را به مردم برسانیم. این در آن شرایط- و البته درحالحاضر- تنها کاری بود که میتوانستیم انجام دهیم.
و تنها راه گریز شما برای عبور از این شرایط ناهنجار ورود به رقابت اکران بود؟
وقتی مدیریتی در اوضاع و شرایط صورت نمیگیرد و کسی هم نگرانی و دغدغهای درباره چیزی احساس نمیکند، به این معناست که هرکس باید گلیم خود را از آب بیرون بکشد و ما هم با آگاهی از این موقعیت ترسناک وارد رقابت اکران شدیم. آگاه از اینکه با دست بسته مجبور به شرکت در رقابتی نابرابر هستیم و البته در این رقابت هم بهجز مردم حامی دیگری نداریم؛ مثل تمام نیروهای مستقل در زمینههای دیگر... .
حالا در دل این سفر، برای ترغیب تماشاگران بالقوهای که فیلمتان را ندیدهاند، میتوانید بگویید که «بندر بند» به تماشاگرانش چه میدهد؟ چه ویژگی خاصی دارد؟ چیزی که شبیه فیلمهای دیگر نباشد... .
مهمترین ویژگی «بندر بند» امروزیبودنش است. این فیلم مال اینجا، این سرزمین در این زمان است. درباره مسائل اینجا، مشکلاتش و آدمهایش... .
و البته موسیقیاش، جوانانش، مصائبش و سیلش... .
بله، فیلم ما درباره یک زن و شوهر موزیسین و دوستشان است که البته زن هم حامله است. اینها اعضای اصلی یک گروه موسیقی جنوبی هستند که برای دیدهشدن باید خود را به تهران، به کافهای برسانند که آن اتفاق بزرگ آنجا رخ میدهد. پس به جاده میزنند. جادهای که سیل همهجایش را گرفته.
خانم حکمت؛ به عنوان یک فیلمساز اجتماعی از شما میپرسم: آیا در این فیلم نمایش جاده و سیل و مشکلات مسیر و مقابله و مواجهه مددکاران با مسائل برایتان اصل بود یا جوانان و موسیقی و مسائل و مصائب این نسل پررؤیا؟
خب اینها را نمیتوان از هم تفکیک کرد. به عبارت بهتر، فارغ از تمام این چیزهایی که عنوان کردید، مسیری که گروه موسیقی «بندر بند» طی میکنند، درنهایت خود تبدیل به اصل ماجرا میشود. یعنی سیروسلوکی که در کلیتش نشاندهنده وضعیت و شرایط نسل جوان است. نسل پررؤیا و پرامیدی که امیدها و رؤیاهایشان درباره پریدن است.
و البته یک واقعیت اجتماعی: اینکه چگونه تهران بدل به قبله آمال و آرزوهای جوانان شده...
این هم یکی دیگر از واقعیتهای تلخ این سالهاست. اینکه نسل جوان برای پیشرفتن و پریدن و تعبیر رؤیاهایش چارهای ندارد مگر رسیدن به تهران. چون عملا تمام امکانات در این شهر جمع شده. پول اینجاست، امکانات اینجاست، کنسرت اینجاست و در کل همهچیز در تهران است. در فیلم هم میبینیم که بچههای گروه «بندر بند» با اینکه وضع مالی خوبی هم ندارند اما ناچارند خودشان را به هر طریقی به تهران برسانند تا اول از همه دیده شوند و بعد هم خودشان را به خودشان و البته دیگران اثبات کنند. رسیدنی که برای این بچهها و بچههای دیگری از این نوع و جنس چیزی در مایههای تصاحب کره زمین است...
شما چه در «زندان زنان»، چه در «سه زن» و چه بهصورت غیرمستقیم در «جاده قدیم» نگاه جدی و ویژهای به جوانان و مسائلشان داشتهاید. این نسل چرا تا اینحد برایتان مهم است؟
گذشته از اینکه من دختری دارم که جوان است، باید درباره نسل جوان امروزمان به این نکته اشاره کنم که نسل جوان امروز بسیار سینمایی است و داستانهایش بهخوبی روی پرده سینما جواب میدهد. یک نسل سختکوش که از شکست ناامید نمیشود و تلاش دارد مسیرش را به هر شکل ادامه دهد. باید قبول کنیم که فقط با همین یک ویژگی داستانهای جذاب زیادی میتوان تعریف کرد!
خب، نسل خود شما هم که داستانهای جذاب زیادی برای تعریفکردن داشت. بزنگاههای تاریخی و رخدادهای دورانسازی که دنیا را تکان دادند... .
نسل ما فرق داشت. ما در واقع سر در آسمان داشتیم. یک نسل بهشدت ایدئالیست که اگرچه در مقاطعی به هدف رسیدیم ولی خیلی زود هم سرخورده شدیم و همهچیز را باختیم. نسل جوان امروز اما از جهات زیادی با ما فرق دارد. اصلا امیدها، آرزوها، خواستهها و حتی سر و شکل و حتی حرکات این نسل هم با نسل ما متفاوت است. این نسل برخلاف ما ایدئالیست نیستند و پایشان روی زمین است. بااینحال در تلاشهایشان برای رقمزدن یک اتفاق سعی میکنند دچار سرخوردگی نشوند. یعنی همیشه دنبال راه چارهاند و فکر میکنم در نهایت نیز راهشان را پیدا خواهند کرد. نسلی که امیدشان را تبدیل به رؤیا میکنند و به عملیبودن این امیدها و رؤیاها هم کاری ندارند. یعنی دارند کار خودشان را میکنند و به شرایط کاری ندارند... .
«بندر بند» نشان میدهد شما خودتان هم شباهتهایی به این نسلی دارید که داستانش را میگویید. یک فیلم بسیاربسیار سخت که از تکتک لحظاتش پیداست تولید بسیار دشواری داشته... .
بله؛ واقعا تولید سختی داشتیم. هم به این دلیل که داشتیم یک فیلم لوباجت (کمهزینه) میساختیم و فیلمهای لوباجت بهخودیخود سختیهای خود را دارند و هم به این خاطر که فیلمبرداری این فیلم دشواریهای فیزیکی- طبیعی زیادی داشت. از جادهها و روستاهای سیلزده، تا مسیر طولانی حرکت گروه که اینجا با سیل هم همراه شده بود. حالا اگر اینها را بگذاریم کنار همکاران و روزهای کاری انگشتشمار فیلم- دشواریهای کار خود را بهتر نشان خواهند داد. شاید باور نکنید که این فیلم تنها در ۱۱ روز با یک گروه 9نفره ساخته شده است.
پشت این تلاش و تحمل چه انگیزهای در کار بوده است؟
فارغ از اینکه این سختیها در ذات سینمای مستقل است و در واقع فیلمهای این مدلی را جز این شکل، به شکل دیگری نمیتوان ساخت، باید به این موضوع هم اشاره کنم که قصدم از این کار جریانسازی بود. اینکه در مسیر سینمای اجتماعی به دور از ابتذال یک جور جریان تولید فیلمهای لوباجت راه بیندازیم. در جهت سینمای اندیشه، به دور از رانت و پولپاشیهای آنچنانی. بههرحال باید کاری برای این سینما کرد دیگر. بهخصوص وقتی که میبینیم عدهای سینما را بهانه قرار دادهاند برای انواع و اقسام کارهای عجیبوغریب و پولشویی در ظاهر سرمایهگذاری... .
فکر میکنید موفق شدهاید؟
این چیزها قطعی نیستند اما این قطعی است که یکی از بهترین راههای مقابله با این بحرانهایی که در سینما وجود دارد، راهاندازی جریان تولید فیلمهای لوباجت است. فعالیتی که هم به نفع سینماست و هم به نفع سینماگرانی که برای فرار از افسردگی تنهاوتنها نیاز به کارکردن دارد. البته طبیعی است که در این مسیر هم موانعی وجود داشته باشد و میبینید که ما هم در روند حرکت در این مسیر خوردیم به صخره. یا بهتر است اینگونه بگویم که یکبار دیگر خوردیم به صخره. این اتفاق سالهای سال است برایمان رخ میدهد و میخوریم به انواع و اقسام صخرهها و دیوارهای سیمانی. کاری هم انگار نمیشود کرد. بااینحال من جانسختتر از این حرفها هستم و نمیگذارم 40 سال کار و اندیشه و دغدغههایم را از بین ببرند.
در میان دهها فیلمی که در چندوقت اخیر روی پرده رفته «بندر بند» یکی از ویژهترین و منحصربهفردترینهاست؛ فیلمی کوچک و کمهزینه از منیژه حکمت درباره یک گروه کوچک موسیقی متشکل از یک زن و شوهر و رفیقشان- با بازی پگاه آهنگرانی، امیرحسین طاهری، مهدیه موسوی و رضا کولغانی- که همزمان با سیلی که نیمی از این سرزمین را در خود گرفته، تن به سفری میسپرند که آیندهشان به آن بسته است. سفری در دل دشواریها، ناتوانیها و موانع پرشماری که جاده پیشرویشان را به هفتخانی از خواستنها و نتوانستنها تبدیل کرده است! این گروه موسیقی جنوبی برای اینکه دیده شوند، باید خود را به کافهای برسانند که قرار است یک رقابت موسیقی در آنجا برگزار شود. اتفاق بزرگی که انگیزه اصلیشان از تن به راه سپردن است. منیژه حکمت که در فیلمهای «زندان زنان»، «سه زن» و «جاده قدیم» نشان داده که دلبسته مضامین و داستانهای اجتماعی است، در گفتوگوی پیشرو از مایههای اجتماعی تازهترین فیلمش میگوید؛ از دل به دریا زدن، تن به جاده سپردن و حرکتکردن. همان کاری که خودش هم در «بندر بند» انجام داده که روایتش میتواند قصیدهای در باب مصائب فیلمساختن در شرایط ناهنجار اقتصادی امروز بهشمار آید.
خانم حکمت عزیز؛ اکران «بندر بند» در کنار فیلمهایی چون «قهرمان» و «گشت 3» نشان از این دارد که ناامید از شرایط حاکم بر سینما تنهاوتنها به دنبال نمایش این فیلم بودید- بیتوجه به ریسکی که نمایش فیلمتان در این شرایط با خود دارد. درست است؟
واقعا نمیدانم چگونه میتوان این ریسکپذیری را به ناامیدی تعبیر کرد. من خودم ترجیح میدهم در پاسخ به این سؤال این واقعیت را یادآوری کنم که درحالحاضر حدود سه سال از ساخت این فیلم میگذرد و فیلم هم در بیش از 30 جشنواره مختلف حضور یافته. وضعیتی که نشان میدهد دیگر وقت اکران رسیده بود و باید آن را روی پرده میآوردیم.
یعنی واقعا ریسکهای موجود برایتان مهم نبود؟ مثلا ترس تماشاگران از کرونا، تعداد زیاد فیلمهای روی پرده، یا حضور رقبایی مانند «قهرمان» و «دینامیت» و «گشت 3»؟!
بعضی وقتها آدم به جایی میرسد که ناچار است به خودش بگوید باید دل به دریا زد. بهخصوص در فضای پرغبار و پرهیاهوی سینمای ما که دیوانسالاری عجیبوغریبش شبیه هیچچیز دیگری نیست. ما در اکران «بندر بند» به اینجا رسیدیم. ترسها و دودلیهایمان را کنار گذاشتیم و وارد میدان شدیم تا صدایمان را به مردم برسانیم. این در آن شرایط- و البته درحالحاضر- تنها کاری بود که میتوانستیم انجام دهیم.
و تنها راه گریز شما برای عبور از این شرایط ناهنجار ورود به رقابت اکران بود؟
وقتی مدیریتی در اوضاع و شرایط صورت نمیگیرد و کسی هم نگرانی و دغدغهای درباره چیزی احساس نمیکند، به این معناست که هرکس باید گلیم خود را از آب بیرون بکشد و ما هم با آگاهی از این موقعیت ترسناک وارد رقابت اکران شدیم. آگاه از اینکه با دست بسته مجبور به شرکت در رقابتی نابرابر هستیم و البته در این رقابت هم بهجز مردم حامی دیگری نداریم؛ مثل تمام نیروهای مستقل در زمینههای دیگر... .
حالا در دل این سفر، برای ترغیب تماشاگران بالقوهای که فیلمتان را ندیدهاند، میتوانید بگویید که «بندر بند» به تماشاگرانش چه میدهد؟ چه ویژگی خاصی دارد؟ چیزی که شبیه فیلمهای دیگر نباشد... .
مهمترین ویژگی «بندر بند» امروزیبودنش است. این فیلم مال اینجا، این سرزمین در این زمان است. درباره مسائل اینجا، مشکلاتش و آدمهایش... .
و البته موسیقیاش، جوانانش، مصائبش و سیلش... .
بله، فیلم ما درباره یک زن و شوهر موزیسین و دوستشان است که البته زن هم حامله است. اینها اعضای اصلی یک گروه موسیقی جنوبی هستند که برای دیدهشدن باید خود را به تهران، به کافهای برسانند که آن اتفاق بزرگ آنجا رخ میدهد. پس به جاده میزنند. جادهای که سیل همهجایش را گرفته.
خانم حکمت؛ به عنوان یک فیلمساز اجتماعی از شما میپرسم: آیا در این فیلم نمایش جاده و سیل و مشکلات مسیر و مقابله و مواجهه مددکاران با مسائل برایتان اصل بود یا جوانان و موسیقی و مسائل و مصائب این نسل پررؤیا؟
خب اینها را نمیتوان از هم تفکیک کرد. به عبارت بهتر، فارغ از تمام این چیزهایی که عنوان کردید، مسیری که گروه موسیقی «بندر بند» طی میکنند، درنهایت خود تبدیل به اصل ماجرا میشود. یعنی سیروسلوکی که در کلیتش نشاندهنده وضعیت و شرایط نسل جوان است. نسل پررؤیا و پرامیدی که امیدها و رؤیاهایشان درباره پریدن است.
و البته یک واقعیت اجتماعی: اینکه چگونه تهران بدل به قبله آمال و آرزوهای جوانان شده...
این هم یکی دیگر از واقعیتهای تلخ این سالهاست. اینکه نسل جوان برای پیشرفتن و پریدن و تعبیر رؤیاهایش چارهای ندارد مگر رسیدن به تهران. چون عملا تمام امکانات در این شهر جمع شده. پول اینجاست، امکانات اینجاست، کنسرت اینجاست و در کل همهچیز در تهران است. در فیلم هم میبینیم که بچههای گروه «بندر بند» با اینکه وضع مالی خوبی هم ندارند اما ناچارند خودشان را به هر طریقی به تهران برسانند تا اول از همه دیده شوند و بعد هم خودشان را به خودشان و البته دیگران اثبات کنند. رسیدنی که برای این بچهها و بچههای دیگری از این نوع و جنس چیزی در مایههای تصاحب کره زمین است...
شما چه در «زندان زنان»، چه در «سه زن» و چه بهصورت غیرمستقیم در «جاده قدیم» نگاه جدی و ویژهای به جوانان و مسائلشان داشتهاید. این نسل چرا تا اینحد برایتان مهم است؟
گذشته از اینکه من دختری دارم که جوان است، باید درباره نسل جوان امروزمان به این نکته اشاره کنم که نسل جوان امروز بسیار سینمایی است و داستانهایش بهخوبی روی پرده سینما جواب میدهد. یک نسل سختکوش که از شکست ناامید نمیشود و تلاش دارد مسیرش را به هر شکل ادامه دهد. باید قبول کنیم که فقط با همین یک ویژگی داستانهای جذاب زیادی میتوان تعریف کرد!
خب، نسل خود شما هم که داستانهای جذاب زیادی برای تعریفکردن داشت. بزنگاههای تاریخی و رخدادهای دورانسازی که دنیا را تکان دادند... .
نسل ما فرق داشت. ما در واقع سر در آسمان داشتیم. یک نسل بهشدت ایدئالیست که اگرچه در مقاطعی به هدف رسیدیم ولی خیلی زود هم سرخورده شدیم و همهچیز را باختیم. نسل جوان امروز اما از جهات زیادی با ما فرق دارد. اصلا امیدها، آرزوها، خواستهها و حتی سر و شکل و حتی حرکات این نسل هم با نسل ما متفاوت است. این نسل برخلاف ما ایدئالیست نیستند و پایشان روی زمین است. بااینحال در تلاشهایشان برای رقمزدن یک اتفاق سعی میکنند دچار سرخوردگی نشوند. یعنی همیشه دنبال راه چارهاند و فکر میکنم در نهایت نیز راهشان را پیدا خواهند کرد. نسلی که امیدشان را تبدیل به رؤیا میکنند و به عملیبودن این امیدها و رؤیاها هم کاری ندارند. یعنی دارند کار خودشان را میکنند و به شرایط کاری ندارند... .
«بندر بند» نشان میدهد شما خودتان هم شباهتهایی به این نسلی دارید که داستانش را میگویید. یک فیلم بسیاربسیار سخت که از تکتک لحظاتش پیداست تولید بسیار دشواری داشته... .
بله؛ واقعا تولید سختی داشتیم. هم به این دلیل که داشتیم یک فیلم لوباجت (کمهزینه) میساختیم و فیلمهای لوباجت بهخودیخود سختیهای خود را دارند و هم به این خاطر که فیلمبرداری این فیلم دشواریهای فیزیکی- طبیعی زیادی داشت. از جادهها و روستاهای سیلزده، تا مسیر طولانی حرکت گروه که اینجا با سیل هم همراه شده بود. حالا اگر اینها را بگذاریم کنار همکاران و روزهای کاری انگشتشمار فیلم- دشواریهای کار خود را بهتر نشان خواهند داد. شاید باور نکنید که این فیلم تنها در ۱۱ روز با یک گروه 9نفره ساخته شده است.
پشت این تلاش و تحمل چه انگیزهای در کار بوده است؟
فارغ از اینکه این سختیها در ذات سینمای مستقل است و در واقع فیلمهای این مدلی را جز این شکل، به شکل دیگری نمیتوان ساخت، باید به این موضوع هم اشاره کنم که قصدم از این کار جریانسازی بود. اینکه در مسیر سینمای اجتماعی به دور از ابتذال یک جور جریان تولید فیلمهای لوباجت راه بیندازیم. در جهت سینمای اندیشه، به دور از رانت و پولپاشیهای آنچنانی. بههرحال باید کاری برای این سینما کرد دیگر. بهخصوص وقتی که میبینیم عدهای سینما را بهانه قرار دادهاند برای انواع و اقسام کارهای عجیبوغریب و پولشویی در ظاهر سرمایهگذاری... .
فکر میکنید موفق شدهاید؟
این چیزها قطعی نیستند اما این قطعی است که یکی از بهترین راههای مقابله با این بحرانهایی که در سینما وجود دارد، راهاندازی جریان تولید فیلمهای لوباجت است. فعالیتی که هم به نفع سینماست و هم به نفع سینماگرانی که برای فرار از افسردگی تنهاوتنها نیاز به کارکردن دارد. البته طبیعی است که در این مسیر هم موانعی وجود داشته باشد و میبینید که ما هم در روند حرکت در این مسیر خوردیم به صخره. یا بهتر است اینگونه بگویم که یکبار دیگر خوردیم به صخره. این اتفاق سالهای سال است برایمان رخ میدهد و میخوریم به انواع و اقسام صخرهها و دیوارهای سیمانی. کاری هم انگار نمیشود کرد. بااینحال من جانسختتر از این حرفها هستم و نمیگذارم 40 سال کار و اندیشه و دغدغههایم را از بین ببرند.