|

شگفتی‌های واژگانی مغز نابغه گمنام ایرانی

عبدالرضا ناصرمقدسی- متخصص مغز و اعصاب

بسیار اتفاقی و آن‌هم در حال جست‌وجو برای نشانه‌های یک آیین کهن، با شخصیتی عجیب و پیچیده در تاریخ معاصر ایران آشنا شدم که در هیچ قاموسی نمی‌گنجد و از تمام معیارهای شناخته‌شده فاصله دارد. شخصیت «علی میردریکوندی» یا همان‌طور‌که خود دوست داشت نامیده شود «گونگادین»، آن‌قدر برای من عجیب بود که اگر او را سالکی تنها در جهان کنونی بخوانیم، چندان بیراه نگفته‌ایم. سالکی عجیب که از دنیاهای عجیبی می‌آمد و با معیارهای ما قابل سنجش نبود. من در جست‌وجوی نشانه‌هایی از آیین مهر بودم. اینکه میترائیسم رومی چقدر با ستایش مهر در فلات قاره ایران ارتباط دارد، موضوعی مورد مناقشه بین ایران‌شناسان است. آیا می‌توان نشانه‌هایی از میترائیسم‌ یا ریشه‌های آن را در ایران یافت؟ آیا تمام داستان‌ها و سمبل‌های پرطمطراق میترا در روم باستان شکل گرفته است؟ دنبال این سؤال بودم که به کتاب «چهره‌های مهر در باستان‌شناسی و ادبیات» اثر «دیوید بیوار» رسیدم. فصلی از کتاب نظر من را به خود جلب کرد. فصلی که درمورد کتابی به نام «نورافکن» از نویسنده معاصر ایرانی به نام «علی میردریکوندی» صحبت می‌کرد. نویسنده‌ای که تا پیش از این چیزی درمورد او نشنیده بودم. موضوع آن‌قدر جالب بود که شروع به تحقیق درمورد او کردم. متوجه شدم که با وجود کمبود مدارک و شواهد، خوشبختانه فیلمی مستند درمورد او ساخته شده است. فیلمی که سعی کرده همین شواهد اندک را جمع‌آوری کند. دیدن فیلم «برای گونگادین بهشت نیست» به کارگردانی «سیدغلامرضا نعمت‌پور» بر تعجب من افزود، زیرا سخن از انسانی کاملا متفاوت می‌کرد. انسانی که کمتر در تاریخ بشری دیده می‌شود و متأسفانه برای ما ایرانیان که هم‌وطن او هستیم بسیار ناشناخته مانده است.

«علی میردریکوندی» کیست؟
«علی میردریکوندی» متولد یکی از روستاهای لرستان در اوایل قرن بیستم بود. او که به دلیل هوش وافرش مورد توجه قرار گرفته بود، تحصیلات ابتدایی را در مدرسه‌ای مخصوص سران طوایف گذراند و از همان کودکی قریحه ادبی او مشخص بود. با ورود قوای انگلیسی در جنگ جهانی دوم به ایران او سعی کرد کاری در نزد آنان پیدا کند. همین تلاش او، اولین خصوصیت متفاوت او را نشان می‌دهد. او می‌خواست به هر قیمتی که شده زبان انگلیسی را یاد بگیرد. موضوعی که از یک جوان روستایی آن‌هم در آن سال‌ها، بسیار عجیب و غیرعادی می‌نمود. او با نوشتن نامه‌ای به انگلیسی به افسری به نام «همینگ» توانست او را تحت تأثیر قرار داده و او را مجاب کند که کاری در کنار سایر کارکنان و افسران انگلیسی به او بدهد. او به «همینگ» می‌نویسد که حتی اگر می‌خواهید مرا زندانی کنید اما زندانبان من انگلیسی باشد. او سپس به ‌صورت خودآموز و با صحبت با سایر انگلیسی‌ها و با انجیلی که داشت نزد خود انگلیسی را آموخت. «همینگ» که پشتکار او را دید به او قول داد که نوشته‌های وی را تصحیح کند و چندی بعد خود «همینگ» پیشنهاد نوشتن داستان را به او داد. و این‌گونه بود که دو کتاب باقی‌مانده از «علی میردریکوندی» با نام‌های «بهشتی برای گونگادین نیست» و «نورافکن» به‌ وجود آمدند. قبل از آنکه ببینیم ادامه زندگی و داستان «علی میردریکوندی» چه شد، باید در اینجا مکثی کنیم و به محتوای نوشته‌های او بپردازیم. زیرا همین نوشته‌ها هست که مفهوم ما از «مغز خسته» را روشن کرده و درنهایت نشان می‌دهد که چگونه هجوم دنیاهای مختلف باعث فروپاشی ذهن او شد. «همینگ» تمام نوشته‌های «علی» را نگه داشت؛ نوشته‌هایی که اکنون در کتابخانه بادلیان آکسفورد نگهداری می‌شود و همگی به زبان انگلیسی و با نثری شکسته است. هم او بود که سعی کرد به آنها سر‌و‌سامانی بدهد و رمان «بهشتی برای گونگادین نیست» که در زمان خود مورد توجه قرار گرفت نیز محصول تلاش‌های «همینگ» است. اکنون می‌توانیم «علی» را تصور کنیم که مشغول نوشتن این کتاب‌هاست. نام اصلی اولین کتاب که منتشر شده و توسط «غلامحسین صالحیار» به زبان فارسی ترجمه و به چاپ رسیده است «افسران انگلیسی و آمریکایی» بود که «همینگ» آن را به «بهشتی برای گونگادین نیست» تغییر داد. به‌عنوان یک متخصص مغز و اعصاب این سؤال وسوسه‌انگیز در ذهن من ایجاد می‌شود که دنیای ذهنی و ساختار پردازشی مغز «علی» چگونه بوده که او را به انجام چنین کاری توانا کرده است. شاید اگر او یک تحصیلات آکادمیک داشت یا حتی شرایطی را داشت که می‌توانست به شکلی سیستماتیک موضوعات مختلف را یاد بگیرد، این توانایی چندان مورد تعجب نبود. اما اینکه یک روستایی با کمترین امکانات در زمان خود، به عجیب‌ترین شکل ممکن و با پافشاری بسیار سعی در آموختن زبان انگلیسی داشته و بعد به همین زبان نیز شروع به نوشتن می‌کند، بسیار حائز اهمیت و بررسی است. انگار نوعی اجبار درونی و نوعی وسواس ذهنی او را به چنین تلاش شگرفی واداشته است. اینکه فردی راضی باشد که زندانی شود، فقط به این شرط که زندانبانش یک انگلیسی باشد، با معیارهای تلاش‌های مرسوم در بین دانشمندان چندان قابل‌ توجیه نیست. چیزی فراتر از اینها وجود دارد. چیزی که نوعی الزام درونی و ذهنی برای او به ‌وجود می‌آورد. «علی» با همین الزام ذهنی‌اش شروع به نوشتن می‌کند. اولین اثری که از این التزام ذهنی، از این اجبار به نوشتن متولد می‌شود، همین تنها رمانی است که از او به چاپ رسیده است. یک داستان طنزآمیز و در‌عین‌حال غمگین که «علی» نهایتِ زندگی خود را پیشاپیش در آن به تصویر می‌کشد.
جست‌وجویی در دالان‌های مغزی «گونگادین»
داستان «بهشتی برای گونگادین نیست» در جاده کهکشان رخ می‌دهد. عده‌ای از افسران انگلیسی و آمریکایی از طریق جاده کهکشان در حال رفتن به‌ سوی بهشت هستند. «گونگادین» که در نهایت مشخص می‌شود قهرمان داستان است، در واقع مستخدم آنهاست که کارهای روزمره‌شان را انجام می‌دهد و وظیفه دارد هر روز کفش آنها را واکس بزند. از همان ابتدا که این 83 نفر در جاده کهکشان قدم می‌زنند، نوعی حس بصری و تصویری قوی در کل داستان موج می‌زند. به ‌غیر از آن نمای زیبایی که زمین از ورای جاده کهکشان به تصویر کشیده می‌شود، ما با صحنه‌های بصری بسیاری نیز روبه‌رو هستیم؛ مانند ابرهایی که در کهکشان هستند، باغ تاریکی که نور ستارگان بر آن نیفتاده یا خانه مقدس که در نگاه اول خانه‌ای خشک و خالی است ولی وقتی در آن نام چیزی آورده شود به همان تبدیل می‌شود؛ مثلا وقتی نام غذا بیاید به سالن پذیرایی به انواع غذاها بدل می‌شود. ما چیزی درمورد «گونگادین» نمی‌دانیم. او به‌ظاهر نقش چندانی در این داستان ندارد. انسانی در حاشیه است. پس باید ببینیم سر‌ آخر چه پیش می‌آید که قهرمان داستان همین «گونگادین» می‌شود. همان‌طور که گفتم کتاب تصویرگراست و همان‌طور که ذکر شد در صحنه‌ای صحبت از دیدن زمین از فراز جاده کهکشان است. اینکه زمین را از فضا ببینیم پس از اولین سفر انسان به فضا که توسط «یوری گاگارین» سوار بر فضاپیمای وستوک رخ داد، سال‌ها پس از آنکه «علی میردریکوندی» رمان خود را نوشت، بنابراین تصور زمین از دل کهکشان، یک تصویر ذهنی فوق‌العاده است. کتاب، ذهن تصویرگرا و رؤیاپرداز «گونگادین» را نشان می‌دهد. انگار داریم خواب می‌بینیم. انگار روی ابرها در حرکت هستیم و همین می‌تواند نشان دهد که چگونه «گونگادین» در فضای مغزی متفاوتی از ما سیر می‌کرده است. زندگی واقعی او در عالم رؤیا بوده و او انگار میانه‌ای با جهان واقعی نداشته است. متأسفانه اطلاعات چندانی از «علی» و ذهنیت او در دست نیست، ولی تأکید او بر یاد‌گرفتن و نوشتن به زبان انگلیسی و نیز رؤیاپردازی و تصویرگرایی شدید او، ما را به یاد ساخت یک فضای جدید مجازی به‌ واسطه ادبیات می‌اندازد. فضایی که باب دل او بوده تا او بتواند در آن زندگی کند. این روزها صحبت از فضای مجازی و به‌‌خصوص متاورس بسیار جدی و گسترده است. شاید خسته‌شدن ذهن انسان از جهانی که در آن زندگی می‌کنیم و تمایل به فرار از قوانین فیزیکی که بر جهان ما حاکم است، یکی از انگیزه‌های بسیار مهم در ساخت متاورس باشد. متاورس با استفاده از تکنولوژی‌هایی همچون هدست‌های واقعیت مجازی، عینک‌های واقعیت افزوده، گوشی‌های هوشمند، رایانه‌های شخصی و کنسول‌های بازی، جهانی بسیار متفاوت را در دنیای مجازی برای ما می‌سازد و تلاش می‌کند زندگی در چنین جهانی را هرچه بیشتر برای ما واقعی کند. این موضوع یک تغییر ساده در فضای زندگی ما نیست، بلکه بی‌تردید به تغییر ساختار مغزی ما نیز منجر خواهد شد. از دیرباز با پدیده‌ای به نام نوروپلاستیسیتی آشنا هستیم. از لحاظ تعریفی، نوروپلاستیسیتی یک توانایی بیولوژیک مغز است که به‌ واسطه آن می‌تواند در پاسخ به محرک‌های محیطی یا آسیب‌های وارده، ساختار فیزیولوژیک و حتی آناتومیک خود را تغییر دهد. از دیرباز می‌دانیم که مغز می‌تواند با مکانیسمی به نام نوروپلاستیسیتی به ترمیم ضایعات واردشده به خود بپردازد. این اثر در بیماری‌‌های مختلفی چون سکته مغزی، ام‌اس و تروما دیده شده است. در سال 2004 دکتر «ریچارد دیویدسون» مفهوم نوروپلاستیسیتی را وارد مرحله جدیدی کرد. او به‌ دنبال پاسخ به این سؤال بود که مدیتیشن چه تأثیری بر مغز انسان دارد و آیا همان‌طور که «دالایی‌لاما» پس از مشاهده یک عمل جراحی مغز از جراح مربوطه سؤال کرد، ذهن می‌تواند ساختار مغز را تغییر دهد؟ دکتر «دیویدسون» برای پاسخ به این سؤال به اندازه‌گیری Gamma-band در هشت لامائیست با تبحر خاص در مدیتیشن و 10 نوآموز مدیتیشن پرداخت.
Gamma-band عبارت است از هم‌زمانی فعالیت‌های الکتریکی نورون‌ها به‌خصوص در فرکانس‌های 25-70 هرتز که نقش مهمی در پردازش‌های ذهنی و مغزی اعم از توجه، یادگیری یا ادراك آگاهانه ایفا می‌کند. این 10 نفر هیچ‌گونه آموزش قبلی در باب مدیتیشن نداشتند و حالا حدود هشت ساعت در روز تحت تعلیمات مدیتیشن قرار می‌گرفتند. «دیویدسون» دریافت که میزان Gamma-band در لامائیست‌هایی که سال‌ها تحت مراقبه بودند، هنگام مدیتیشن نسبت به گروه 10‌‌نفره کنترل به میزان بارزی بالاتر است. اما نکته درخور‌توجه اینجا بود که این تفاوت در حالت عادی یعنی زمانی که این دو گروه در حال مدیتیشن نبودند نیز ادامه داشت. این مسئله حاکی از آن بود که یک مقوله ذهنی همچون مدیتیشن صرفا تأثیرات کوتاه‌مدت بر مغز نداشته، بلکه توانسته موجب ایجاد تغییرات طولانی‌مدت در ساختار نورونی مغز شود. پس می‌توان این‌گونه نتیجه‌گیری کرد که فعالیت‌های ذهنی و دانش‌های انتزاعی، توانایی تغییر ساختار فیزیولوژیک مغز را دارند. اینکه نوروپلاستیسیتی چگونه عمل می‌کند موضوع پیچیده‌ای است. مسئله مرکزی در نوروپلاستیسیتی تغییر ارتباطات بین سیناپس‌هاست. مشخص شده که نوروپلاستیسیتی‌هایی که تغییرات طولانی‌مدت در مغز ایجاد می‌کنند با تغییر در تظاهر ژنی همراه هستند. اینکه چگونه تغییرات در سطح مولکولی منجر به سیناپتیک پلاستیسیتی می‌شود، موضوع تحقیقات متعدد بوده است. همان‌طور که گفته شد نوروپلاستیسیتی در چند سطح اتفاق می‌افتد. یکی از موضوعاتی که به‌شدت مورد توجه واقع شده و از مفاهیم مهم در بحث ما نیز محسوب می‌شود، مفهوم connectome and connectivity است. Human Connectome به نقشه‌ای اطلاق می‌شود که مسیر ارتباطات عصبی داخل مغز را به نمایش می‌گذارد. این ارتباطات عصبی، موضوعی ثابت نبوده و می‌تواند با زمان و تحت شرایط مختلف تغییر کند.
یکی از مواردی که سبب تغییر در این نقشه عصبی می‌شود، نوروپلاستیسیتی است. اینکه نقشه اتصالات نورونی با نوروپلاستیسیتی می‌تواند تغییر کند یک نمای بسیار کلی از قدرت تأثیر نوروپلاستیسیتی را به ما نشان می‌دهد. ما با فرایندی در مغز روبه‌رو هستیم که می‌تواند تأثیرات کلی بر عملکرد مغز بگذارد. از‌این‌رو فضایی پیچیده مانند متاورس که تمام قوانین جهان را دگرگون کرده و تجربه پیشین انسان از فضای مجازی و اینترنت نشان داده که به‌شدت در آن غوطه‌ور خواهد شد، نیز باعث تغییرات بسیار در مغز ما خواهد شد. تا پیش از این یعنی قبل از اینکه فضای مجازی و فناوری امکان غوطه‌ور‌شدن در دنیایی دیگر را به انسان بدهد، این ادبیات بود که می‌توانست با ساخت جهانی مجازی و تخیلی انسان را به دنیاهای دیگر بکشاند و در آن غوطه‌ور سازد. از این منظر آنچه «علی میردریکوندی» به‌ وجود آورد و تأثیری که بر مغز او گذاشت، قابل تحلیل است. دوباره به زندگی او تا به اینجا نگاه می‌کنیم. او با کوششی وصف‌ناپذیر شروع به آموختن انگلیسی می‌کند. سپس با همان انگلیسی که پیش خودش یاد گرفته، شروع به نوشتن کتابی می‌کند که وجه تصویری آن نه‌تنها غالب است؛ بلکه فضایی خیالی و فانتزی دارد؛ یعنی او از همه چیز واقعی اطراف خود فاصله گرفته و جهان مخصوص به خود را می‌سازد. نوشتن داستان‌ها همانند تجربه‌ای مداوم در فضای مجازی است و با هر خطی که می‌نویسد، این تجربه افزون‌تر شده و ساختار مغز او نیز تغییر کرده و بیشتر مبتنی بر رؤیا و رؤیاپردازی و زندگی در جهانی دیگر می‌شود. این موضوعی است که در آثار به‌جامانده از او شاهد هستیم. به داستان بازگردیم. این 83 نفر از زمین راه افتاده‌اند تا به بهشت بروند. آنها هرچه در جاده کهکشان راه می‌روند، به دروازه‌های بهشت نمی‌رسند تا اینکه موجودی عجیب‌الخلقه که دربان باغی تاریک است می‌گوید این راه فقط به ستاره‌ها می‌رود و برای رفتن به بهشت باید مجوز آزادی داشته باشند؛ مجوزی که در میدان داوری کسب می‌شود. 83 نفر که نمی‌خواهند این راه طولانی را تا میدان داوری طی کنند، از فرماندهان مقدس که وظیفه ساماندهی و نظم‌بخشیدن به اوضاع را بر‌عهده دارند و سرنوشت را رقم می‌زنند، درخواست کمک می‌کنند. آنها هم می‌گویند باید مجوز ورود به بهشت را بگیرید و از آنجا که این کار مستلزم وقت بسیار زیاد است، افسران، فرماندهان مقدس را مجاب می‌کنند که آنها را سوار بر ابری به دروازه‌های بهشت ببرند؛ اما از آنجا که مجوز ندارند سر آخر نمی‌توانند وارد بهشت شوند. این است که در دل جنگل‌های اطراف بهشت سکنی گزیده و هرازچندگاهی به داخل بهشت شبیخون می‌زنند. همین می‌شود که فرشته‌های دربان بهشت که از دست این 83 نفر عاصی شده‌اند از «آدم ابوالبشر» می‌خواهند که پادرمیانی کرده و این مشکل را حل کند. سر آخر تصمیم گرفته می‌شود که این 83 نفر به میدان داوری فرستاده شوند تا داور برای همه آنها تصمیم بگیرد. در ابتدا همه گناهکار هستند و باید مدتی را در جهنم سپری کنند؛ اما با پادرمیانی «آژانس مقدس» نهایتا گناهان همه بخشیده می‌شود. همه راهی بهشت می‌شوند به ‌جز «گونگادین» که باید به جهنم برود. او دچار بزرگ‌ترین گناه شده است؛ زیرا می‌خواسته جنگ سوم یا همان جنگ «زندگی را درو کن» را آغاز کند. همین او را از بقیه متمایز کرده و لایق جهنم کرده است. این است که بهشتی برای «گونگادین» نیست و او باید به جهنم برود. تلاش‌ها نیز برای رهایی او از جهنم فایده‌ای ندارد. این سرنوشت محتوم «گونگادین» یا همان مغز خسته «علی میردریکوندی» است. برای مغز خسته بهشت نیست. «گونگادین» دغدغه‌های بسیار فراتر از همه دارد. او با اینکه در نگاه اول پادویی بیش نیست که کفش‌های افسران را واکس می‌زند؛ اما درواقع درمورد بنیادین‌ترین مسائل بشری فکر می‌کند تا آنجا که راه‌حل نهایی را در جنگ نهایی می‌داند؛ جنگی که تمام زندگی را درو کند و از بین ببرد. او که بین دنیاها سرگردان است و نمی‌تواند به مغز پریشان خود سامانی ببخشد، رهایی را در نابودی می‌بیند، برای همین هم حضورش در بهشت مجاز نبوده؛ زیرا بهشت با سکون و آرامشش پذیرای مغز خسته و پریشان «گونگادین» نخواهد بود. این دنیاها تنوع فوق‌العاده‌ای در این اثر دارند. در این اثر می‌توان هم دنیاهای پریشان مغز خسته «گونگادین» را دید و هم آنچه در زندگی و اطرافش می‌دیده است: فقر و بیماری و مصیبت و مرگ از سویی و از آن‌ طرف زندگی خوب اشغالگران انگلیسی که با جنگ جهانی دوم وارد ایران شده‌اند و با خودشان مرگ و قحطی آورده‌اند؛ اما با وجود این تبعیض‌ها حتی در جهان دیگر نیز جایی برای مردم مصیبت‌زده نیست. در آن دنیا نیز این «گونگادین» است که باید به جهنم برود. «بیوار» در همین کتاب «چهره‌های مهر» از قول «زِنِر»، ایران‌شناس مشهور، که با «علی» آشنایی داشت به‌درستی عنوان می‌کند که به احتمال زیاد «علی» با آثار زرتشتی و پیشازرتشتی آشنایی داشته و این رمان او بی‌شباهت به معراج‌نامه‌های زرتشتی نیست. نمونه مهم این معراج‌نامه ارداویراف‌نامه است که شرح سفر روحانی «ارداویراف» موبد بزرگ زرتشتی به بهشت و جهنم است؛ اما «علی میردریکوندی» با درک نبوغ‌آمیز خود داستان سفر روحانی را تغییر داده و سعی کرده آن را با مقتضیاتی که خود در آن رشد کرده و بزرگ شده هماهنگ کند: دیگر صحبت از خوبی و بدی نیست، درستی و راستی نیز در این تصمیم‌گیری دخالتی ندارد. آنچه اتفاق می‌افتد همین است: برای مغز خسته بهشت نیست.
سرانجامِ «گونگادین»
کتاب «بهشتی برای گونگادین نیست» پس از چاپ در لندن موفقیت بسیاری یافت و نام «گونگادین» یا همان «علی میردریکوندی» بر سر زبان‌ها افتاد. به‌ دنبال آن تلاش و جست‌وجوی زیادی برای پیدا‌کردن «گونگادین» صورت گرفت؛ اما هیچ نشانی از او نبود. او هم به سرنوشت قهرمان کتابش دچار شده بود. سرگردانی او بین دنیاها و اینکه انگار در دنیایی که خود به‌ واسطه مغز رؤیاپردازش ساخته بود، نیز جایی نداشت و سر آخر او را به فروپاشی کشاند. در مستند «برای گونگادین بهشت نیست»، «غلامرضا نعمت‌پور» سعی کرده سرنوشت مبهم او را پیگیری کند. با دیدن این مستند نه‌تنها پازل زندگی پریشان «گونگادین» معلوم می‌شود؛ بلکه داستان مغز خسته و تباه‌شده او نیز برای ما مشخص می‌شود. «گونگادین» هیچ‌گاه شاهد این موفقیت جهانی خود نبود. او معتاد شد و کم‌کم قوای ذهنی خود را از دست داد. آن‌طور که این مستند می‌گوید او آخر عمر خود را در بروجرد زندگی می‌کرد. همان‌جا هم مرد. لباس‌هایش را سوزاندند و او را در گوشه‌ای به خاک سپردند و چند سال بعد برادرش سنگ قبر کوچکی بر مزار او گذاشت. همین و تمام. همان‌طور که گفته شد «علی میردریکوندی» به ‌غیر از «بهشتی برای گونگادین نیست» اثری دیگر به نام «نورافکن» نیز دارد که متأسفانه به چاپ نرسیده؛ ولی در کتابخانه بادلیان آکسفورد نگهداری می‌شود. امیدوارم روزی این اثر به چاپ برسد. «دیوید بیوار» در کتاب «چهره‌های مهر» چند صفحه‌ای از این کتاب را که ظاهرا 17 جلد هست، به چاپ رسانده است. خواندن این چند صفحه بر تعجب و شگفتی من افزود. «بیوار» در این کتاب نقل می‌کند که احتمالا «علی میردریکوندی» این داستان را از پدربزرگش شنیده است. همان‌طور که گفته شد، این متن چاپ‌شده چند صفحه‌ای بیش نیست؛ بنابراین چندان هم نمی‌توان بر مبنای این چند صفحه ارزیابی‌ای از آن داشت. با این حال سخن‌نگفتن درمورد آن نیز روایت ما را ناقص می‌گذارد. امیدوارم به آثار به‌جامانده از «علی میردریکوندی» به‌مثابه نوعی میراث ملی نگاه شده و سعی در چاپ و تحلیل و بررسی آن شود. همین چند صفحه از داستان نیز همان لحن رؤیاپردازانه و در‌عین‌حال کودکانه را دارد، همان‌طور که پدربزرگی داستانی را برای نوه خود تعریف می‌کند. داستان با الهه شیرسان آغاز می‌شود. الهه‌ای که بر تخت پادشاهی نشسته و گویی را در دست دارد. الهه‌ای که در محضرش همه حضور دارند: پهلوانان و یلان و جادوگران و دیوان و ارواح و اشباح و شیاطین. از‌این‌رو الهه شیرسان که ماهیت اصلی آن بر کسی آشکار نیست به‌ واسطه سحر و جادوی خود بر تمام جهان حکمفرمایی می‌کرد. روزی از روزها به این الهه شیرسان اطلاع داده می‌شود که یکی از مخلوقات او اجازه دیدار و شرفیابی می‌خواهد. این آفریده برای گله‌گزاری و امان‌خواهی از موجودی به نام نورافکن به دیدار الهه شیرسان آمده بود. آفریده شکوه می‌کند که نورافکن برخلاف بقیه، الهه شیرسان را نمی‌پرستد. او پرستنده خدای آسمان بوده و تمام کفار را تار‌و‌مار کرده و هرچه بت و بتکده است را نابود کرده است. در ادامه، داستان کمی درمورد نورافکن به ما می‌گوید. اینکه او را در کودکی از والدینش جدا کرده‌اند. اینکه او سال‌ها به دنبال والدینش گشته و آنها را نیافته است. اینکه او از کودکی میلی شدید به پرستش خدای واقعی داشته و در راه راستی جنگیده است. این‌گونه جهان به دو بخش تقسیم شده است: اکثریت که الهه شیرسان را می‌پرستند و بخش اندکی که ستایشگر خدای راستین هستند. در ادامه صدراعظم جادوگر در محضر الهه شیرسان از کتاب جادویی سخن می‌گوید که آینده را پیش‌بینی می‌کند و در همین کتاب آمده که یکی از نمایندگان شیرسان توسط نورافکن به دو نیم خواهد شد. نه‌تنها یکی از نمایندگان بلکه به‌ دلیل عشق نورافکن به دختر الهه شیرسان، بسیاری از آفریدگان نیز کشته خواهند شد. الهه شیرسان آن‌قدر از این موضوع عصبانی می‌شود که فرمان مرگ جادوگر را صادر می‌کند و پس از اینکه جادوگر با پادرمیانی بقیه از مرگ نجات می‌یابد، دستور می‌دهد که کتاب را در آتش بسوزانند. این متن کوتاه که کاملا مشخص است بخش کوچکی از یک داستان بلند است، در همین‌جا به پایان می‌رسد. همین کوتاهی باعث می‌شود که نتوان چندان درمورد آن بحث کرد؛ اما نشانه‌هایی در آن وجود دارد که نشان می‌دهد چرا «بیوار» آن را در کتاب «چهره‌های مهر» آورده است. الهه شیرسان با گویی که در دست دارد به ‌نوعی ما را به یاد نمادهای میترائیسم می‌اندازد. الهه شیرسان همان نمایش و تجلی زروان در آیین میترا است. زروان در آیین میترائیسم با خدایی از سر شیر و بدنی که ماری به دور آن پیچیده است ترسیم می‌شود. از طرف دیگر می‌دانیم که وقتی «میترا» از یک سنگ متولد می‌شود، گویی در دست دارد. متأسفانه بیش از این نمی‌توان سخن گفت؛ اما اینکه چگونه نمادهای میترائیسم از دل داستانی به نام نورافکن سر برآورده، بسیار تأمل‌برانگیز است. ادعاهایی مبنی بر حضور مهرکده‌ها و نیز آیین مهرپرستی در منطقه لرستان وجود داشته که نیازمند تحقیق‌و‌تفحص بیشتری است. این داستان نیز که «علی میردریکوندی» برای ما روایت کرده می‌تواند دلیل دیگری بر حضور این آیین در فلات قاره ایران باشد. البته «بیوار» در همان کتاب دوباره به‌درستی ذکر می‌کند که ممکن است «علی میردریکوندی» به‌ دلیل مطالعات گسترده خود این اطلاعات را داشته باشد؛ اما چه شده که «علی» در میان خیلی از چیزها و مطالب دیگر سعی به بیان این داستان غریب آن هم به انگلیسی داشته می‌تواند به دلایل زیر باشد: اولا همان خصلت تصویرگرایانه و رؤیاپردازانه‌ای که در اثر قبلی «علی میردریکوندی» ذکر کردیم در این اثر نیز وجود دارد. موضوع بعدی مجددا بحث دنیاهای متفاوت است. ذهن خسته «علی» دنیای متفاوتی را می‌جست. و گفتیم که جهان تخیل قبل از اینکه دنیا به سمت فضای مجازی و واقعیت افزوده و متاورس حرکت کند، جایی برای ساخت جهانی مخصوص به خود برای نویسندگان و هنرمندان بود. «علی میردریکوندی» حتی در این جهان تخیلی نیز باز جهان متفاوتی را برای خود می‌جست. اگر در داستان «بهشتی برای گونگادین نیست» که سر آخر همه به بهشت می‌روند، او باید به جهنم برود، در داستان نورافکن نیز «علی» خود به‌مثابه روشنگری متعلق به جهانی متفاوت با تمام عالمیان است.
و در انتها...
روزهایی که به تحقیق درمورد «علی میردریکوندی» و نوشتن این مقاله گذشت، روزهای عجیبی بود. «علی» و زندگی‌اش، ذهن من را به‌شدت به‌ خودش مشغول داشت. هضم چنین شخصیتی بسیار برای من سخت بود. هنوز هم با اینکه سعی کرده‌ام یک جمع‌بندی کوچک نسبت به ساحت فکری این شخصیت پیچیده داشته باشم؛ اما در درک درست آن دچار مشکلم. واقعا امیدوارم نه‌تنها آثار به‌جامانده از او به تمام و کمال چاپ شود؛ بلکه بررسی‌ای جامع در پیرامون او نیز انجام شود. شاید این‌گونه مغز خسته او نیز آرام بگیرد.

بسیار اتفاقی و آن‌هم در حال جست‌وجو برای نشانه‌های یک آیین کهن، با شخصیتی عجیب و پیچیده در تاریخ معاصر ایران آشنا شدم که در هیچ قاموسی نمی‌گنجد و از تمام معیارهای شناخته‌شده فاصله دارد. شخصیت «علی میردریکوندی» یا همان‌طور‌که خود دوست داشت نامیده شود «گونگادین»، آن‌قدر برای من عجیب بود که اگر او را سالکی تنها در جهان کنونی بخوانیم، چندان بیراه نگفته‌ایم. سالکی عجیب که از دنیاهای عجیبی می‌آمد و با معیارهای ما قابل سنجش نبود. من در جست‌وجوی نشانه‌هایی از آیین مهر بودم. اینکه میترائیسم رومی چقدر با ستایش مهر در فلات قاره ایران ارتباط دارد، موضوعی مورد مناقشه بین ایران‌شناسان است. آیا می‌توان نشانه‌هایی از میترائیسم‌ یا ریشه‌های آن را در ایران یافت؟ آیا تمام داستان‌ها و سمبل‌های پرطمطراق میترا در روم باستان شکل گرفته است؟ دنبال این سؤال بودم که به کتاب «چهره‌های مهر در باستان‌شناسی و ادبیات» اثر «دیوید بیوار» رسیدم. فصلی از کتاب نظر من را به خود جلب کرد. فصلی که درمورد کتابی به نام «نورافکن» از نویسنده معاصر ایرانی به نام «علی میردریکوندی» صحبت می‌کرد. نویسنده‌ای که تا پیش از این چیزی درمورد او نشنیده بودم. موضوع آن‌قدر جالب بود که شروع به تحقیق درمورد او کردم. متوجه شدم که با وجود کمبود مدارک و شواهد، خوشبختانه فیلمی مستند درمورد او ساخته شده است. فیلمی که سعی کرده همین شواهد اندک را جمع‌آوری کند. دیدن فیلم «برای گونگادین بهشت نیست» به کارگردانی «سیدغلامرضا نعمت‌پور» بر تعجب من افزود، زیرا سخن از انسانی کاملا متفاوت می‌کرد. انسانی که کمتر در تاریخ بشری دیده می‌شود و متأسفانه برای ما ایرانیان که هم‌وطن او هستیم بسیار ناشناخته مانده است.

«علی میردریکوندی» کیست؟
«علی میردریکوندی» متولد یکی از روستاهای لرستان در اوایل قرن بیستم بود. او که به دلیل هوش وافرش مورد توجه قرار گرفته بود، تحصیلات ابتدایی را در مدرسه‌ای مخصوص سران طوایف گذراند و از همان کودکی قریحه ادبی او مشخص بود. با ورود قوای انگلیسی در جنگ جهانی دوم به ایران او سعی کرد کاری در نزد آنان پیدا کند. همین تلاش او، اولین خصوصیت متفاوت او را نشان می‌دهد. او می‌خواست به هر قیمتی که شده زبان انگلیسی را یاد بگیرد. موضوعی که از یک جوان روستایی آن‌هم در آن سال‌ها، بسیار عجیب و غیرعادی می‌نمود. او با نوشتن نامه‌ای به انگلیسی به افسری به نام «همینگ» توانست او را تحت تأثیر قرار داده و او را مجاب کند که کاری در کنار سایر کارکنان و افسران انگلیسی به او بدهد. او به «همینگ» می‌نویسد که حتی اگر می‌خواهید مرا زندانی کنید اما زندانبان من انگلیسی باشد. او سپس به ‌صورت خودآموز و با صحبت با سایر انگلیسی‌ها و با انجیلی که داشت نزد خود انگلیسی را آموخت. «همینگ» که پشتکار او را دید به او قول داد که نوشته‌های وی را تصحیح کند و چندی بعد خود «همینگ» پیشنهاد نوشتن داستان را به او داد. و این‌گونه بود که دو کتاب باقی‌مانده از «علی میردریکوندی» با نام‌های «بهشتی برای گونگادین نیست» و «نورافکن» به‌ وجود آمدند. قبل از آنکه ببینیم ادامه زندگی و داستان «علی میردریکوندی» چه شد، باید در اینجا مکثی کنیم و به محتوای نوشته‌های او بپردازیم. زیرا همین نوشته‌ها هست که مفهوم ما از «مغز خسته» را روشن کرده و درنهایت نشان می‌دهد که چگونه هجوم دنیاهای مختلف باعث فروپاشی ذهن او شد. «همینگ» تمام نوشته‌های «علی» را نگه داشت؛ نوشته‌هایی که اکنون در کتابخانه بادلیان آکسفورد نگهداری می‌شود و همگی به زبان انگلیسی و با نثری شکسته است. هم او بود که سعی کرد به آنها سر‌و‌سامانی بدهد و رمان «بهشتی برای گونگادین نیست» که در زمان خود مورد توجه قرار گرفت نیز محصول تلاش‌های «همینگ» است. اکنون می‌توانیم «علی» را تصور کنیم که مشغول نوشتن این کتاب‌هاست. نام اصلی اولین کتاب که منتشر شده و توسط «غلامحسین صالحیار» به زبان فارسی ترجمه و به چاپ رسیده است «افسران انگلیسی و آمریکایی» بود که «همینگ» آن را به «بهشتی برای گونگادین نیست» تغییر داد. به‌عنوان یک متخصص مغز و اعصاب این سؤال وسوسه‌انگیز در ذهن من ایجاد می‌شود که دنیای ذهنی و ساختار پردازشی مغز «علی» چگونه بوده که او را به انجام چنین کاری توانا کرده است. شاید اگر او یک تحصیلات آکادمیک داشت یا حتی شرایطی را داشت که می‌توانست به شکلی سیستماتیک موضوعات مختلف را یاد بگیرد، این توانایی چندان مورد تعجب نبود. اما اینکه یک روستایی با کمترین امکانات در زمان خود، به عجیب‌ترین شکل ممکن و با پافشاری بسیار سعی در آموختن زبان انگلیسی داشته و بعد به همین زبان نیز شروع به نوشتن می‌کند، بسیار حائز اهمیت و بررسی است. انگار نوعی اجبار درونی و نوعی وسواس ذهنی او را به چنین تلاش شگرفی واداشته است. اینکه فردی راضی باشد که زندانی شود، فقط به این شرط که زندانبانش یک انگلیسی باشد، با معیارهای تلاش‌های مرسوم در بین دانشمندان چندان قابل‌ توجیه نیست. چیزی فراتر از اینها وجود دارد. چیزی که نوعی الزام درونی و ذهنی برای او به ‌وجود می‌آورد. «علی» با همین الزام ذهنی‌اش شروع به نوشتن می‌کند. اولین اثری که از این التزام ذهنی، از این اجبار به نوشتن متولد می‌شود، همین تنها رمانی است که از او به چاپ رسیده است. یک داستان طنزآمیز و در‌عین‌حال غمگین که «علی» نهایتِ زندگی خود را پیشاپیش در آن به تصویر می‌کشد.
جست‌وجویی در دالان‌های مغزی «گونگادین»
داستان «بهشتی برای گونگادین نیست» در جاده کهکشان رخ می‌دهد. عده‌ای از افسران انگلیسی و آمریکایی از طریق جاده کهکشان در حال رفتن به‌ سوی بهشت هستند. «گونگادین» که در نهایت مشخص می‌شود قهرمان داستان است، در واقع مستخدم آنهاست که کارهای روزمره‌شان را انجام می‌دهد و وظیفه دارد هر روز کفش آنها را واکس بزند. از همان ابتدا که این 83 نفر در جاده کهکشان قدم می‌زنند، نوعی حس بصری و تصویری قوی در کل داستان موج می‌زند. به ‌غیر از آن نمای زیبایی که زمین از ورای جاده کهکشان به تصویر کشیده می‌شود، ما با صحنه‌های بصری بسیاری نیز روبه‌رو هستیم؛ مانند ابرهایی که در کهکشان هستند، باغ تاریکی که نور ستارگان بر آن نیفتاده یا خانه مقدس که در نگاه اول خانه‌ای خشک و خالی است ولی وقتی در آن نام چیزی آورده شود به همان تبدیل می‌شود؛ مثلا وقتی نام غذا بیاید به سالن پذیرایی به انواع غذاها بدل می‌شود. ما چیزی درمورد «گونگادین» نمی‌دانیم. او به‌ظاهر نقش چندانی در این داستان ندارد. انسانی در حاشیه است. پس باید ببینیم سر‌ آخر چه پیش می‌آید که قهرمان داستان همین «گونگادین» می‌شود. همان‌طور که گفتم کتاب تصویرگراست و همان‌طور که ذکر شد در صحنه‌ای صحبت از دیدن زمین از فراز جاده کهکشان است. اینکه زمین را از فضا ببینیم پس از اولین سفر انسان به فضا که توسط «یوری گاگارین» سوار بر فضاپیمای وستوک رخ داد، سال‌ها پس از آنکه «علی میردریکوندی» رمان خود را نوشت، بنابراین تصور زمین از دل کهکشان، یک تصویر ذهنی فوق‌العاده است. کتاب، ذهن تصویرگرا و رؤیاپرداز «گونگادین» را نشان می‌دهد. انگار داریم خواب می‌بینیم. انگار روی ابرها در حرکت هستیم و همین می‌تواند نشان دهد که چگونه «گونگادین» در فضای مغزی متفاوتی از ما سیر می‌کرده است. زندگی واقعی او در عالم رؤیا بوده و او انگار میانه‌ای با جهان واقعی نداشته است. متأسفانه اطلاعات چندانی از «علی» و ذهنیت او در دست نیست، ولی تأکید او بر یاد‌گرفتن و نوشتن به زبان انگلیسی و نیز رؤیاپردازی و تصویرگرایی شدید او، ما را به یاد ساخت یک فضای جدید مجازی به‌ واسطه ادبیات می‌اندازد. فضایی که باب دل او بوده تا او بتواند در آن زندگی کند. این روزها صحبت از فضای مجازی و به‌‌خصوص متاورس بسیار جدی و گسترده است. شاید خسته‌شدن ذهن انسان از جهانی که در آن زندگی می‌کنیم و تمایل به فرار از قوانین فیزیکی که بر جهان ما حاکم است، یکی از انگیزه‌های بسیار مهم در ساخت متاورس باشد. متاورس با استفاده از تکنولوژی‌هایی همچون هدست‌های واقعیت مجازی، عینک‌های واقعیت افزوده، گوشی‌های هوشمند، رایانه‌های شخصی و کنسول‌های بازی، جهانی بسیار متفاوت را در دنیای مجازی برای ما می‌سازد و تلاش می‌کند زندگی در چنین جهانی را هرچه بیشتر برای ما واقعی کند. این موضوع یک تغییر ساده در فضای زندگی ما نیست، بلکه بی‌تردید به تغییر ساختار مغزی ما نیز منجر خواهد شد. از دیرباز با پدیده‌ای به نام نوروپلاستیسیتی آشنا هستیم. از لحاظ تعریفی، نوروپلاستیسیتی یک توانایی بیولوژیک مغز است که به‌ واسطه آن می‌تواند در پاسخ به محرک‌های محیطی یا آسیب‌های وارده، ساختار فیزیولوژیک و حتی آناتومیک خود را تغییر دهد. از دیرباز می‌دانیم که مغز می‌تواند با مکانیسمی به نام نوروپلاستیسیتی به ترمیم ضایعات واردشده به خود بپردازد. این اثر در بیماری‌‌های مختلفی چون سکته مغزی، ام‌اس و تروما دیده شده است. در سال 2004 دکتر «ریچارد دیویدسون» مفهوم نوروپلاستیسیتی را وارد مرحله جدیدی کرد. او به‌ دنبال پاسخ به این سؤال بود که مدیتیشن چه تأثیری بر مغز انسان دارد و آیا همان‌طور که «دالایی‌لاما» پس از مشاهده یک عمل جراحی مغز از جراح مربوطه سؤال کرد، ذهن می‌تواند ساختار مغز را تغییر دهد؟ دکتر «دیویدسون» برای پاسخ به این سؤال به اندازه‌گیری Gamma-band در هشت لامائیست با تبحر خاص در مدیتیشن و 10 نوآموز مدیتیشن پرداخت.
Gamma-band عبارت است از هم‌زمانی فعالیت‌های الکتریکی نورون‌ها به‌خصوص در فرکانس‌های 25-70 هرتز که نقش مهمی در پردازش‌های ذهنی و مغزی اعم از توجه، یادگیری یا ادراك آگاهانه ایفا می‌کند. این 10 نفر هیچ‌گونه آموزش قبلی در باب مدیتیشن نداشتند و حالا حدود هشت ساعت در روز تحت تعلیمات مدیتیشن قرار می‌گرفتند. «دیویدسون» دریافت که میزان Gamma-band در لامائیست‌هایی که سال‌ها تحت مراقبه بودند، هنگام مدیتیشن نسبت به گروه 10‌‌نفره کنترل به میزان بارزی بالاتر است. اما نکته درخور‌توجه اینجا بود که این تفاوت در حالت عادی یعنی زمانی که این دو گروه در حال مدیتیشن نبودند نیز ادامه داشت. این مسئله حاکی از آن بود که یک مقوله ذهنی همچون مدیتیشن صرفا تأثیرات کوتاه‌مدت بر مغز نداشته، بلکه توانسته موجب ایجاد تغییرات طولانی‌مدت در ساختار نورونی مغز شود. پس می‌توان این‌گونه نتیجه‌گیری کرد که فعالیت‌های ذهنی و دانش‌های انتزاعی، توانایی تغییر ساختار فیزیولوژیک مغز را دارند. اینکه نوروپلاستیسیتی چگونه عمل می‌کند موضوع پیچیده‌ای است. مسئله مرکزی در نوروپلاستیسیتی تغییر ارتباطات بین سیناپس‌هاست. مشخص شده که نوروپلاستیسیتی‌هایی که تغییرات طولانی‌مدت در مغز ایجاد می‌کنند با تغییر در تظاهر ژنی همراه هستند. اینکه چگونه تغییرات در سطح مولکولی منجر به سیناپتیک پلاستیسیتی می‌شود، موضوع تحقیقات متعدد بوده است. همان‌طور که گفته شد نوروپلاستیسیتی در چند سطح اتفاق می‌افتد. یکی از موضوعاتی که به‌شدت مورد توجه واقع شده و از مفاهیم مهم در بحث ما نیز محسوب می‌شود، مفهوم connectome and connectivity است. Human Connectome به نقشه‌ای اطلاق می‌شود که مسیر ارتباطات عصبی داخل مغز را به نمایش می‌گذارد. این ارتباطات عصبی، موضوعی ثابت نبوده و می‌تواند با زمان و تحت شرایط مختلف تغییر کند.
یکی از مواردی که سبب تغییر در این نقشه عصبی می‌شود، نوروپلاستیسیتی است. اینکه نقشه اتصالات نورونی با نوروپلاستیسیتی می‌تواند تغییر کند یک نمای بسیار کلی از قدرت تأثیر نوروپلاستیسیتی را به ما نشان می‌دهد. ما با فرایندی در مغز روبه‌رو هستیم که می‌تواند تأثیرات کلی بر عملکرد مغز بگذارد. از‌این‌رو فضایی پیچیده مانند متاورس که تمام قوانین جهان را دگرگون کرده و تجربه پیشین انسان از فضای مجازی و اینترنت نشان داده که به‌شدت در آن غوطه‌ور خواهد شد، نیز باعث تغییرات بسیار در مغز ما خواهد شد. تا پیش از این یعنی قبل از اینکه فضای مجازی و فناوری امکان غوطه‌ور‌شدن در دنیایی دیگر را به انسان بدهد، این ادبیات بود که می‌توانست با ساخت جهانی مجازی و تخیلی انسان را به دنیاهای دیگر بکشاند و در آن غوطه‌ور سازد. از این منظر آنچه «علی میردریکوندی» به‌ وجود آورد و تأثیری که بر مغز او گذاشت، قابل تحلیل است. دوباره به زندگی او تا به اینجا نگاه می‌کنیم. او با کوششی وصف‌ناپذیر شروع به آموختن انگلیسی می‌کند. سپس با همان انگلیسی که پیش خودش یاد گرفته، شروع به نوشتن کتابی می‌کند که وجه تصویری آن نه‌تنها غالب است؛ بلکه فضایی خیالی و فانتزی دارد؛ یعنی او از همه چیز واقعی اطراف خود فاصله گرفته و جهان مخصوص به خود را می‌سازد. نوشتن داستان‌ها همانند تجربه‌ای مداوم در فضای مجازی است و با هر خطی که می‌نویسد، این تجربه افزون‌تر شده و ساختار مغز او نیز تغییر کرده و بیشتر مبتنی بر رؤیا و رؤیاپردازی و زندگی در جهانی دیگر می‌شود. این موضوعی است که در آثار به‌جامانده از او شاهد هستیم. به داستان بازگردیم. این 83 نفر از زمین راه افتاده‌اند تا به بهشت بروند. آنها هرچه در جاده کهکشان راه می‌روند، به دروازه‌های بهشت نمی‌رسند تا اینکه موجودی عجیب‌الخلقه که دربان باغی تاریک است می‌گوید این راه فقط به ستاره‌ها می‌رود و برای رفتن به بهشت باید مجوز آزادی داشته باشند؛ مجوزی که در میدان داوری کسب می‌شود. 83 نفر که نمی‌خواهند این راه طولانی را تا میدان داوری طی کنند، از فرماندهان مقدس که وظیفه ساماندهی و نظم‌بخشیدن به اوضاع را بر‌عهده دارند و سرنوشت را رقم می‌زنند، درخواست کمک می‌کنند. آنها هم می‌گویند باید مجوز ورود به بهشت را بگیرید و از آنجا که این کار مستلزم وقت بسیار زیاد است، افسران، فرماندهان مقدس را مجاب می‌کنند که آنها را سوار بر ابری به دروازه‌های بهشت ببرند؛ اما از آنجا که مجوز ندارند سر آخر نمی‌توانند وارد بهشت شوند. این است که در دل جنگل‌های اطراف بهشت سکنی گزیده و هرازچندگاهی به داخل بهشت شبیخون می‌زنند. همین می‌شود که فرشته‌های دربان بهشت که از دست این 83 نفر عاصی شده‌اند از «آدم ابوالبشر» می‌خواهند که پادرمیانی کرده و این مشکل را حل کند. سر آخر تصمیم گرفته می‌شود که این 83 نفر به میدان داوری فرستاده شوند تا داور برای همه آنها تصمیم بگیرد. در ابتدا همه گناهکار هستند و باید مدتی را در جهنم سپری کنند؛ اما با پادرمیانی «آژانس مقدس» نهایتا گناهان همه بخشیده می‌شود. همه راهی بهشت می‌شوند به ‌جز «گونگادین» که باید به جهنم برود. او دچار بزرگ‌ترین گناه شده است؛ زیرا می‌خواسته جنگ سوم یا همان جنگ «زندگی را درو کن» را آغاز کند. همین او را از بقیه متمایز کرده و لایق جهنم کرده است. این است که بهشتی برای «گونگادین» نیست و او باید به جهنم برود. تلاش‌ها نیز برای رهایی او از جهنم فایده‌ای ندارد. این سرنوشت محتوم «گونگادین» یا همان مغز خسته «علی میردریکوندی» است. برای مغز خسته بهشت نیست. «گونگادین» دغدغه‌های بسیار فراتر از همه دارد. او با اینکه در نگاه اول پادویی بیش نیست که کفش‌های افسران را واکس می‌زند؛ اما درواقع درمورد بنیادین‌ترین مسائل بشری فکر می‌کند تا آنجا که راه‌حل نهایی را در جنگ نهایی می‌داند؛ جنگی که تمام زندگی را درو کند و از بین ببرد. او که بین دنیاها سرگردان است و نمی‌تواند به مغز پریشان خود سامانی ببخشد، رهایی را در نابودی می‌بیند، برای همین هم حضورش در بهشت مجاز نبوده؛ زیرا بهشت با سکون و آرامشش پذیرای مغز خسته و پریشان «گونگادین» نخواهد بود. این دنیاها تنوع فوق‌العاده‌ای در این اثر دارند. در این اثر می‌توان هم دنیاهای پریشان مغز خسته «گونگادین» را دید و هم آنچه در زندگی و اطرافش می‌دیده است: فقر و بیماری و مصیبت و مرگ از سویی و از آن‌ طرف زندگی خوب اشغالگران انگلیسی که با جنگ جهانی دوم وارد ایران شده‌اند و با خودشان مرگ و قحطی آورده‌اند؛ اما با وجود این تبعیض‌ها حتی در جهان دیگر نیز جایی برای مردم مصیبت‌زده نیست. در آن دنیا نیز این «گونگادین» است که باید به جهنم برود. «بیوار» در همین کتاب «چهره‌های مهر» از قول «زِنِر»، ایران‌شناس مشهور، که با «علی» آشنایی داشت به‌درستی عنوان می‌کند که به احتمال زیاد «علی» با آثار زرتشتی و پیشازرتشتی آشنایی داشته و این رمان او بی‌شباهت به معراج‌نامه‌های زرتشتی نیست. نمونه مهم این معراج‌نامه ارداویراف‌نامه است که شرح سفر روحانی «ارداویراف» موبد بزرگ زرتشتی به بهشت و جهنم است؛ اما «علی میردریکوندی» با درک نبوغ‌آمیز خود داستان سفر روحانی را تغییر داده و سعی کرده آن را با مقتضیاتی که خود در آن رشد کرده و بزرگ شده هماهنگ کند: دیگر صحبت از خوبی و بدی نیست، درستی و راستی نیز در این تصمیم‌گیری دخالتی ندارد. آنچه اتفاق می‌افتد همین است: برای مغز خسته بهشت نیست.
سرانجامِ «گونگادین»
کتاب «بهشتی برای گونگادین نیست» پس از چاپ در لندن موفقیت بسیاری یافت و نام «گونگادین» یا همان «علی میردریکوندی» بر سر زبان‌ها افتاد. به‌ دنبال آن تلاش و جست‌وجوی زیادی برای پیدا‌کردن «گونگادین» صورت گرفت؛ اما هیچ نشانی از او نبود. او هم به سرنوشت قهرمان کتابش دچار شده بود. سرگردانی او بین دنیاها و اینکه انگار در دنیایی که خود به‌ واسطه مغز رؤیاپردازش ساخته بود، نیز جایی نداشت و سر آخر او را به فروپاشی کشاند. در مستند «برای گونگادین بهشت نیست»، «غلامرضا نعمت‌پور» سعی کرده سرنوشت مبهم او را پیگیری کند. با دیدن این مستند نه‌تنها پازل زندگی پریشان «گونگادین» معلوم می‌شود؛ بلکه داستان مغز خسته و تباه‌شده او نیز برای ما مشخص می‌شود. «گونگادین» هیچ‌گاه شاهد این موفقیت جهانی خود نبود. او معتاد شد و کم‌کم قوای ذهنی خود را از دست داد. آن‌طور که این مستند می‌گوید او آخر عمر خود را در بروجرد زندگی می‌کرد. همان‌جا هم مرد. لباس‌هایش را سوزاندند و او را در گوشه‌ای به خاک سپردند و چند سال بعد برادرش سنگ قبر کوچکی بر مزار او گذاشت. همین و تمام. همان‌طور که گفته شد «علی میردریکوندی» به ‌غیر از «بهشتی برای گونگادین نیست» اثری دیگر به نام «نورافکن» نیز دارد که متأسفانه به چاپ نرسیده؛ ولی در کتابخانه بادلیان آکسفورد نگهداری می‌شود. امیدوارم روزی این اثر به چاپ برسد. «دیوید بیوار» در کتاب «چهره‌های مهر» چند صفحه‌ای از این کتاب را که ظاهرا 17 جلد هست، به چاپ رسانده است. خواندن این چند صفحه بر تعجب و شگفتی من افزود. «بیوار» در این کتاب نقل می‌کند که احتمالا «علی میردریکوندی» این داستان را از پدربزرگش شنیده است. همان‌طور که گفته شد، این متن چاپ‌شده چند صفحه‌ای بیش نیست؛ بنابراین چندان هم نمی‌توان بر مبنای این چند صفحه ارزیابی‌ای از آن داشت. با این حال سخن‌نگفتن درمورد آن نیز روایت ما را ناقص می‌گذارد. امیدوارم به آثار به‌جامانده از «علی میردریکوندی» به‌مثابه نوعی میراث ملی نگاه شده و سعی در چاپ و تحلیل و بررسی آن شود. همین چند صفحه از داستان نیز همان لحن رؤیاپردازانه و در‌عین‌حال کودکانه را دارد، همان‌طور که پدربزرگی داستانی را برای نوه خود تعریف می‌کند. داستان با الهه شیرسان آغاز می‌شود. الهه‌ای که بر تخت پادشاهی نشسته و گویی را در دست دارد. الهه‌ای که در محضرش همه حضور دارند: پهلوانان و یلان و جادوگران و دیوان و ارواح و اشباح و شیاطین. از‌این‌رو الهه شیرسان که ماهیت اصلی آن بر کسی آشکار نیست به‌ واسطه سحر و جادوی خود بر تمام جهان حکمفرمایی می‌کرد. روزی از روزها به این الهه شیرسان اطلاع داده می‌شود که یکی از مخلوقات او اجازه دیدار و شرفیابی می‌خواهد. این آفریده برای گله‌گزاری و امان‌خواهی از موجودی به نام نورافکن به دیدار الهه شیرسان آمده بود. آفریده شکوه می‌کند که نورافکن برخلاف بقیه، الهه شیرسان را نمی‌پرستد. او پرستنده خدای آسمان بوده و تمام کفار را تار‌و‌مار کرده و هرچه بت و بتکده است را نابود کرده است. در ادامه، داستان کمی درمورد نورافکن به ما می‌گوید. اینکه او را در کودکی از والدینش جدا کرده‌اند. اینکه او سال‌ها به دنبال والدینش گشته و آنها را نیافته است. اینکه او از کودکی میلی شدید به پرستش خدای واقعی داشته و در راه راستی جنگیده است. این‌گونه جهان به دو بخش تقسیم شده است: اکثریت که الهه شیرسان را می‌پرستند و بخش اندکی که ستایشگر خدای راستین هستند. در ادامه صدراعظم جادوگر در محضر الهه شیرسان از کتاب جادویی سخن می‌گوید که آینده را پیش‌بینی می‌کند و در همین کتاب آمده که یکی از نمایندگان شیرسان توسط نورافکن به دو نیم خواهد شد. نه‌تنها یکی از نمایندگان بلکه به‌ دلیل عشق نورافکن به دختر الهه شیرسان، بسیاری از آفریدگان نیز کشته خواهند شد. الهه شیرسان آن‌قدر از این موضوع عصبانی می‌شود که فرمان مرگ جادوگر را صادر می‌کند و پس از اینکه جادوگر با پادرمیانی بقیه از مرگ نجات می‌یابد، دستور می‌دهد که کتاب را در آتش بسوزانند. این متن کوتاه که کاملا مشخص است بخش کوچکی از یک داستان بلند است، در همین‌جا به پایان می‌رسد. همین کوتاهی باعث می‌شود که نتوان چندان درمورد آن بحث کرد؛ اما نشانه‌هایی در آن وجود دارد که نشان می‌دهد چرا «بیوار» آن را در کتاب «چهره‌های مهر» آورده است. الهه شیرسان با گویی که در دست دارد به ‌نوعی ما را به یاد نمادهای میترائیسم می‌اندازد. الهه شیرسان همان نمایش و تجلی زروان در آیین میترا است. زروان در آیین میترائیسم با خدایی از سر شیر و بدنی که ماری به دور آن پیچیده است ترسیم می‌شود. از طرف دیگر می‌دانیم که وقتی «میترا» از یک سنگ متولد می‌شود، گویی در دست دارد. متأسفانه بیش از این نمی‌توان سخن گفت؛ اما اینکه چگونه نمادهای میترائیسم از دل داستانی به نام نورافکن سر برآورده، بسیار تأمل‌برانگیز است. ادعاهایی مبنی بر حضور مهرکده‌ها و نیز آیین مهرپرستی در منطقه لرستان وجود داشته که نیازمند تحقیق‌و‌تفحص بیشتری است. این داستان نیز که «علی میردریکوندی» برای ما روایت کرده می‌تواند دلیل دیگری بر حضور این آیین در فلات قاره ایران باشد. البته «بیوار» در همان کتاب دوباره به‌درستی ذکر می‌کند که ممکن است «علی میردریکوندی» به‌ دلیل مطالعات گسترده خود این اطلاعات را داشته باشد؛ اما چه شده که «علی» در میان خیلی از چیزها و مطالب دیگر سعی به بیان این داستان غریب آن هم به انگلیسی داشته می‌تواند به دلایل زیر باشد: اولا همان خصلت تصویرگرایانه و رؤیاپردازانه‌ای که در اثر قبلی «علی میردریکوندی» ذکر کردیم در این اثر نیز وجود دارد. موضوع بعدی مجددا بحث دنیاهای متفاوت است. ذهن خسته «علی» دنیای متفاوتی را می‌جست. و گفتیم که جهان تخیل قبل از اینکه دنیا به سمت فضای مجازی و واقعیت افزوده و متاورس حرکت کند، جایی برای ساخت جهانی مخصوص به خود برای نویسندگان و هنرمندان بود. «علی میردریکوندی» حتی در این جهان تخیلی نیز باز جهان متفاوتی را برای خود می‌جست. اگر در داستان «بهشتی برای گونگادین نیست» که سر آخر همه به بهشت می‌روند، او باید به جهنم برود، در داستان نورافکن نیز «علی» خود به‌مثابه روشنگری متعلق به جهانی متفاوت با تمام عالمیان است.
و در انتها...
روزهایی که به تحقیق درمورد «علی میردریکوندی» و نوشتن این مقاله گذشت، روزهای عجیبی بود. «علی» و زندگی‌اش، ذهن من را به‌شدت به‌ خودش مشغول داشت. هضم چنین شخصیتی بسیار برای من سخت بود. هنوز هم با اینکه سعی کرده‌ام یک جمع‌بندی کوچک نسبت به ساحت فکری این شخصیت پیچیده داشته باشم؛ اما در درک درست آن دچار مشکلم. واقعا امیدوارم نه‌تنها آثار به‌جامانده از او به تمام و کمال چاپ شود؛ بلکه بررسی‌ای جامع در پیرامون او نیز انجام شود. شاید این‌گونه مغز خسته او نیز آرام بگیرد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها