پانیذ زرتابی: رمان «دوران تحقیر» آندره مالرو را که بهتازگی با ترجمه سیروس ذکاء، مترجمِ نامآشنای آثار زولا منتشر شده است، بسیاری چرخشی ناگهانی در کارنامه کاری او میدانند. گویا مالرو در ژوئنِ سال 1934 در حال نوشتن رمانی درباره نفت بوده و جالب اینکه ماجرای رمان در ایران و کوبا اتفاق افتاده است. اما در اکتبر همان سال مالرو به آندره ژید میگوید که رمانی در دست دارد که در اردوگاههای کار اجباری میگذرد و درواقع درباره آلمان نازی است. پس از رویکارآمدن هيتلر، مالرو به كمونيستها نزدیک شد و در نهضتهای ضدفاشيست فعاليت میکرد و از فرانسويان نیز دعوت كرد كه به ارتش سرخ بپیوندند و علیه فاشیسم موضع بگیرند. سرانجام حاصل این دوران از زندگی مالرو رمان کوتاه «دوران تحقير» است كه نخستینبار در سال 1935 چاپ شد و آن را صریحترین موضعگیری آندره مالرو نسبت به ظهور فاشيسم در اروپا میدانند. «دوران تحقیر» آنطور که مترجمش، سیروس ذکاء در مقدمه نوشته است، چندان رمان محسوب نمیشود. خودِ مالرو نیز در مقدمه کتاب، آن را داستان کوتاه خوانده است. داستان حول محور شخصیتی با نام «کاسنر» روایت میشود، یکی از اعضای مهم حزب کمونیست آلمان که نازیها مدتها در تعقیب او بودند و سرانجام او را در جریان اقدامی برای از بین بردن مدارک حزب به دام میاندازند. اما ماجرا همینجا تمام نمیشود. نازیها برای اثبات هویت واقعی کاسنر چندان مدرک معتبری در دست ندارند. داستان با ورود کاسنر به بازداشتگاه آغاز میشود. کاسنر شاهد صحنه بازجویی یکی از اعضای حزب است. «در همان لحظهای که کاسنر را به اتاق بازداشتگاه هُل دادند، یک زندانی داشت جواب سوالی را که از او شده بود تمام میکرد و صدایش در میان خش خش کاغذها و تق تق چکمه افراد پلیس گم میشد. کارمند هیتلری آن طرف میز که دک و پوزی مثل دیگران داشت، با چهرهای ذوذنقهایشکل و موهای از ته تراشیده بالای گوشها و کاکلی بور و شق و رق در بالای پیشانی گفت: بخش آموزشی حزب... از کی؟ - از 1924...» و بعد مکالمه آن دو در چند جمله دیگر ادامه پیدا کرد. اما کاسنر بیش از هر چیز توجهش به صداها بود. صدای کسی که از او سوال میشد، آهسته و نامشخص بود انگار او نیست که جواب میدهد، بلکه شخص تحت اجباری است. صدای سوالکننده هم صدای کسی بود حواسپرت. سرانجام زندانی که صدوهشتاد روز یعنی شش ماه در «موآبیت»؛ جوخههای نازی به سر برده به سلول تازهاش فرستاده میشود تا بهگفته مرد نازی حافظهاش کاملا سر جایش برگردد. سوال و جواب مرد که تمام شد، کاسنر را به طرف میز هُل دادند. مرد نازی به او نگاهی کرد و بعد پروندهاش را درآورد، عکسی بیرون کشید و به نوبت نگاهش را به عکس و به چهره کاسنر میدوخت. کاسنر میدانست اگر شناخته شود کارش تمام است. اگر شناخته میشد با محکومیت یا بیمحکومیت کشته میشد و خود این را بیشتر از هر کس دیگری میدانست. کاسنر به خانه یکی از اعضای حزب میرود تا فهرست اسامی جاسازیشده در قاب ساعتی را بردارد. «وقتی کاسنر به منزل رسید، دو تا از اس.آ.ها را در راهرو دید...» کاسنر کمی ایستاد، سعی کرد سیگارش را روشن کند. از دو مرد نازی آتش خواست و بعد به راه خود ادامه داد. داخل خانه شد. در را بست. گنجه را باز کرد. ساعت را برداشت و فهرست اسامی را خورد. ساعت را سر جایش گذاشت و گنجه را بست و برگشت. طعم کاغذی که میجوید بدون درد هم نبود. سرآخر کاسنر دستگیر شده بود اما با برگههای جعلی هویت. از اینجا به بعدِ داستان، اوضاع کاسنر، آزار و شکنجه او در زندان اردوگاه ترسیم میشود و البته تخیلات و توهماتی که گرفتار آنهاست و او را تا مرز جنون و تباهی میکشاند و ارتباط او با زندانی همسایهاش که تنها با ضرباتی معنادار به دیوار برقرار میشود.
فصول هشتگانه کتاب آنطور که خودِ آندره مالرو در مقدمهاش نوشته است تأکیدی است بر آنچه مالرو «یک تراژدی به معنی باستانی کلمه میداند، یعنی انسان تنها در برابر سرنوشت و مبارزهاش با عناصر طبیعی و ستم و استبداد، که در عین حال افشای اعمال جنایتکارانه نازیهاست و در قالب همان مبارزهای قرار میگیرد که بعدها با استالینیسم بهکار خواهد بست.» ترجمه فارسی رمانِ «دوران تحقیر» یا بهگفته مالرو داستان کوتاه، یک پیشگفتار کوتاه دارد که مترجم آن نوشته است و مقدمهای به قلم خود مالرو. سیروس ذکاء که پیشتر آثاری چون «وسوسه غرب»، «سرنوشت بشر»، «آیینه اوهام» و اخیرا نیز «راه شاهی» را از آندره مالرو ترجمه کرده است و بهخوبی این نویسنده صاحب سبک را میشناسد، در پیشگفتار کوتاهِ دوران تحقیر از زمینه نوشته شدن این رمان مینویسد و شرحی از داستان آن ارائه میدهد. زمانِ انتشار این کتاب، بحثهای بسیاری بر سر آن به راه میافتد که گویا بخش عمدهای از آنها انتقادی است علیه تعریفی که مالرو در این داستان از حزب ناسیونال سوسیال آلمان به دست داده یا انتقاد از وضعیت حاکم بر اردوگاهها. امری که مالرو را به نوشتن متنی کوتاه وامیدارد، متنی که بهنوعی دفاعیه مالرو از واقعیتِ اثر است. «مقالاتی که در زمان انتشار این داستان کوتاه در مجله دربارهاش منتشر شد، مرا وامیدارند که در اینجا چند اندیشهای را بهصورتی مختصر و کوتاه یادآور شوم. کسانی که ارائه اسناد و مدارک را از طرف من ناکافی دانستهاند، بهتر است به مقررات رسمی اردوگاههای مرگ مراجعه کنند.» در ادامه مالرو تفسیری از دوران تحقیر به دست میدهد و دنیای اثری همچو داستان خود را، دنیای تراژدی میخواند، یعنی انسان، توده مردم، عناصر طبیعت و تقدیر. این دنیا به نظر مالرو در دو شخصیت خلاصه میشود: قهرمان و معنی زندگی او. تضادها و اختلافهای فردی که پیچیدگیهای رمان را به وجود میآورند، در این دنیا به چشم نمیخورند. و بعد مالرو از فلوبر نمونه میآورد که با آفریدن شخصیتهایی متضاد با ذوق و آرمان خود تا آنجا پیش میرفت که میتوانست بگوید: «همهشان را از یک گل میآفرینم و حق میداشت» و میرود سراغ شخصیت خودش در دوران تحقیر؛ کاسنر. «در نظر کاسنر همچون بسیاری از روشنفکران کمونیست، این مرام زایا بودن انسان را به او باز میگرداند. انسان دوره امپراتوری رُم، انسان مسیحی، سربازان ارتش آلمان، کارگر شوروی، مثل هر انسانی وابسته به مردمی است که اطرافش را فراگرفتهاند.» سرآخر مالرو نتیجه میگیرد که «انسان بودن دشوار است. اما نه دشوارتر از انسان شدن با تعمیق وابستگی و همبستگی خود با دیگران، بهجای تشدید تفاوتهای خود با آنها - راه نخست دستکم به اندازه راه دوم، تقویتکننده چیزی است که انسان با آن انسان است و از خود فراتر میرود، میآفریند، نوآوری میکند و خویشتن را درک میکند.