خواستیم... شد
ثمین مهاجرانی
تجربه دوم! ۲۸ آبانماه است؛ با نامه درخواست رسمی به شهرداری ناحیه يك منطقه ۱۲ تهران میروم؛ بخش محیط زیست: این درخواست ماست برای اختصاص چند مخزن مخصوص بازیافت به مؤسسه فرهنگی-هنری «اینجا»... . خانمی نامه را میگیرد و میگوید: «دو روز دیگه بهتون خبر میدیم».یک هفته بعد خبری نیست. به ۱۳۷ زنگ میزنیم. میگویند درخواست رسمی ندادهایم. توضیح میدهم حضورا به ساختمان شهرداری در فردوسی رفتهایم و نامه را به واحد محیط زیست ارائه کردهایم. میگویند خبر میدهند... . پنج، ششبار همین تماس و همین مکالمه تکرار میشود. ظاهرا نامه ما گم شده. ما در توییتر نوشتیم: «پیگیری يكماهه جواب نداد، ما به صورت دستی کاغذها و پلاستیکهایمان را تفکیک میکنیم و به غرفه بازیافت نزدیک محل سکونتمان میبریم». اکانت رسمی شهرداری در توییتر و اکانت خانم الهام فخاری (نماینده شورای شهر تهران) به توییت واکنش نشان میدهند. برای خانم فخاری در پیغام مستقیم مینویسم: «ممنونم از واکنشتون. ما اگر کاری به این سادگی برای محیط زیست از دستمان برمیآید، چرا نمیکنیم؟ چرا گرفتن سطل بازیافت باید آنقدر پیچیده باشه؟ کاش پیگیری کنید». پیگیری میکنند. فردا
صبحش (یعنی چهارم دیماه)، از شهرداری ناحیه يك منطقه ۱۲ زنگ «اینجا» را میزنند. سه نفر از شهرداری آمدهاند برای دیدن ما، عذرخواهی حضوری و تحویل مخزنهای بازیافت. توضیح میدهند که نامه را پیدا کردهاند و کوتاهی از آنها بوده. مخزنها را در جاهایش قرار میدهند و میروند.شد!
تجربه اول! ۱۸ اردیبهشت است. از طرف دانشگاه برای یک سفر تحقیقی باید به کن برویم. ۲۹ اردیبهشت انتخابات ریاستجمهوری است و برای من بسیار مهم... . کن هفت ساعت با پاریس فاصله دارد و تا جایی که جستوجوهایم نشان میدهد، فقط در پاریس میتوان رأی داد. به دکتر ظریف ایمیل میزنم و توضیح میدهم در خارج از ایران، دانشجوی سینما هستم و برای سفر تحقیقاتی باید به فستیوال کن بروم. میپرسم با توجه به حضور تعداد زیادی از سینماگرهای ایرانی و بقیه ایرانیها در این نقطه از فرانسه، آیا امکان رأیدادن در این منطقه فراهم شده؟ ناامیدانه دکمه «ارسال» را میزنم و در دلم میگویم «تیری در تاریکی!»...فردا صبحش ایمیلی از دکتر جواد ظریف دارم. نوشته: «ممنونم از پیگیری شما. تا جایی که میدانم ایرانیهای خارج از ایران فقط در کنسولگریها میتوانند رأی بدهند اما از همکارانم سؤال میکنم». چند روز مانده به انتخابات ریاستجمهوری، ایمیلی دریافت میکنم از سفیر ایران در فرانسه: «با توجه به درخواست شما و حضور ایرانیان در این منطقه از فرانسه، و دستور آقای دکتر ظریف، صندوقی به شهر کن اختصاص داده شده. میتوانید در آدرس زیر رأی بدهید». شد! خیلیوقتها
طبعمان با غرزدن آشناتر است؛ به نشستن و گفتن اینکه «میدانم نمیشود... و نشد». نمیدانم؛ شاید هم واقعا کار راحتتر همین است: غرزدن و طلبداشتن، اما شاید نمیدانیم چه طعم شیرینی دارد نشستن، تکیهدادن و گفتن اینکه «خواستم و شد». تغییراتی همینقدر کوچک، پلهپله، قدمبهقدم...؛ همانها که از دستمان برمیآید. شاید هم از 10 بار، هشتبارش نشود و دوبارش بشود. تا وقتی نخواستهایم، نمیدانیم، اما کاش ما تغییر را بخواهیم و زندگی کنیم. اگر نشد، میگوییم نشد! محکم بایستیم و بگوییم آنچه درست است و درباره زندگی است «باید بشود» و شد. بیایید تلاشگر باشیم و تجربه کنیم شیرینی گفتن این جمله را:«ما خواستیم... شد!».
تجربه دوم! ۲۸ آبانماه است؛ با نامه درخواست رسمی به شهرداری ناحیه يك منطقه ۱۲ تهران میروم؛ بخش محیط زیست: این درخواست ماست برای اختصاص چند مخزن مخصوص بازیافت به مؤسسه فرهنگی-هنری «اینجا»... . خانمی نامه را میگیرد و میگوید: «دو روز دیگه بهتون خبر میدیم».یک هفته بعد خبری نیست. به ۱۳۷ زنگ میزنیم. میگویند درخواست رسمی ندادهایم. توضیح میدهم حضورا به ساختمان شهرداری در فردوسی رفتهایم و نامه را به واحد محیط زیست ارائه کردهایم. میگویند خبر میدهند... . پنج، ششبار همین تماس و همین مکالمه تکرار میشود. ظاهرا نامه ما گم شده. ما در توییتر نوشتیم: «پیگیری يكماهه جواب نداد، ما به صورت دستی کاغذها و پلاستیکهایمان را تفکیک میکنیم و به غرفه بازیافت نزدیک محل سکونتمان میبریم». اکانت رسمی شهرداری در توییتر و اکانت خانم الهام فخاری (نماینده شورای شهر تهران) به توییت واکنش نشان میدهند. برای خانم فخاری در پیغام مستقیم مینویسم: «ممنونم از واکنشتون. ما اگر کاری به این سادگی برای محیط زیست از دستمان برمیآید، چرا نمیکنیم؟ چرا گرفتن سطل بازیافت باید آنقدر پیچیده باشه؟ کاش پیگیری کنید». پیگیری میکنند. فردا
صبحش (یعنی چهارم دیماه)، از شهرداری ناحیه يك منطقه ۱۲ زنگ «اینجا» را میزنند. سه نفر از شهرداری آمدهاند برای دیدن ما، عذرخواهی حضوری و تحویل مخزنهای بازیافت. توضیح میدهند که نامه را پیدا کردهاند و کوتاهی از آنها بوده. مخزنها را در جاهایش قرار میدهند و میروند.شد!
تجربه اول! ۱۸ اردیبهشت است. از طرف دانشگاه برای یک سفر تحقیقی باید به کن برویم. ۲۹ اردیبهشت انتخابات ریاستجمهوری است و برای من بسیار مهم... . کن هفت ساعت با پاریس فاصله دارد و تا جایی که جستوجوهایم نشان میدهد، فقط در پاریس میتوان رأی داد. به دکتر ظریف ایمیل میزنم و توضیح میدهم در خارج از ایران، دانشجوی سینما هستم و برای سفر تحقیقاتی باید به فستیوال کن بروم. میپرسم با توجه به حضور تعداد زیادی از سینماگرهای ایرانی و بقیه ایرانیها در این نقطه از فرانسه، آیا امکان رأیدادن در این منطقه فراهم شده؟ ناامیدانه دکمه «ارسال» را میزنم و در دلم میگویم «تیری در تاریکی!»...فردا صبحش ایمیلی از دکتر جواد ظریف دارم. نوشته: «ممنونم از پیگیری شما. تا جایی که میدانم ایرانیهای خارج از ایران فقط در کنسولگریها میتوانند رأی بدهند اما از همکارانم سؤال میکنم». چند روز مانده به انتخابات ریاستجمهوری، ایمیلی دریافت میکنم از سفیر ایران در فرانسه: «با توجه به درخواست شما و حضور ایرانیان در این منطقه از فرانسه، و دستور آقای دکتر ظریف، صندوقی به شهر کن اختصاص داده شده. میتوانید در آدرس زیر رأی بدهید». شد! خیلیوقتها
طبعمان با غرزدن آشناتر است؛ به نشستن و گفتن اینکه «میدانم نمیشود... و نشد». نمیدانم؛ شاید هم واقعا کار راحتتر همین است: غرزدن و طلبداشتن، اما شاید نمیدانیم چه طعم شیرینی دارد نشستن، تکیهدادن و گفتن اینکه «خواستم و شد». تغییراتی همینقدر کوچک، پلهپله، قدمبهقدم...؛ همانها که از دستمان برمیآید. شاید هم از 10 بار، هشتبارش نشود و دوبارش بشود. تا وقتی نخواستهایم، نمیدانیم، اما کاش ما تغییر را بخواهیم و زندگی کنیم. اگر نشد، میگوییم نشد! محکم بایستیم و بگوییم آنچه درست است و درباره زندگی است «باید بشود» و شد. بیایید تلاشگر باشیم و تجربه کنیم شیرینی گفتن این جمله را:«ما خواستیم... شد!».