|

در حاشیه تواریخ

شیما بهره‌مند

«کاتب... کاتب... چنان حرف می‌زنیم ما که انگار زبان یکدیگر را نمی‌فهمیم! یا چنان است که انگار شما نمی‌شنوید - نشنیده‌اند که من چه می‌گویم... پس بگذار برویم سر اصل مطلب، یعنی تاریخ روز؛ همان‌چه امروز جاری است. ما امروز به قلم شما احتیاج داریم. همین امروز در همین احوال. گذشته به گذشتگان مربوط می‌شده، به ما امروز مربوط می‌شود. همین اکنون. همین لحظه.» روایتِ محمود دولت‌آبادی از جنگ ایران و عراق در رمانی با عنوانِ «طریق بسمل‌شدن» پس از قریب‌به دَه سال انتظار در صف ارشاد، اجازه انتشار پیدا کرد و در آستانه سی‌ویکمین نمایشگاه کتاب تهران به‌طبع رسید. در این رمانِ صدوسی‌وسه صفحه‌ای «کاتب» بنا دارد روایت جنگ را بنویسد و نویسنده از خلالِ دیالوگِ او با «سرگرد»‌ دیدگاه‌هایی متفاوت درباره جنگ و تاریخ به‌دست می‌دهد. «- گفتید تاریخ، سرگرد؟ درست شنیدم؟ - بلی، تاریخ، کاملا درست شنیدید. ما در یک جنگ تاریخی دیگر دچاریم با خصم! - خرسند هستم که می‌بینم توجه دارید به تاریخ. تا پیش از جنگ،‌ من فقط به قصه و روایات زمانه مشغول بودم. اما چندی است به تاریخ فی‌مابین عرب و ایران متوجه شده‌ام. البته تاریخ معمولا درباره خصومت‌ها، جنگ‌ها و کشتارها می‌نویسد و درباره شکست یا پیروزی یکی از دو طرف. اما در حاشیه تواریخ، نکته‌های بدیع یافت می‌شود که خالی از لطف نیست. همین است که چندی است به‌صرافتِ‌ نوشتن اثری افتاده‌ام که فراگیر تاریخی باشد همه پیروزی ما و همه مقاومت و شکست آن‌ها.» کاتبِ دولت‌آبادی که به‌تعبیری گاه با خودِ‌ او و نظریاتش یکی می‌شود، به‌قول خودش «در اندیشه پدیدآوردنِ حماسه‌ای است و بس». او تنها از همین زاویه می‌تواند به تاریخ نگاه کند، پس در کارِ‌ نوشتن «حماسه» است. «طریق بسمل‌شدن» اثر محمود دولت‌آبادی در تیراژ سه‌هزار نسخه در نشر چشمه منتشر شده است.
خیالِ کوچه درختی
رمانِ‌ «کوچه درختی» نوشته حمید امجد، از دیگر آثاری است که در آستانه نمایشگاه کتاب از سوی نشر نیلا درآمده. امجد شاید در میان مخاطبان بیشتر به‌عنوان اهلِ تئاتر و نیز سینما شناخته‌شده است و کمتر وجهه ادبی داشته، گرچه او پیش از این، مجموعه‌داستانِ «عکس‌های دسته‌جمعی» را منتشر کرد که دست‌کم داستانِ آخر آن،‌ «مردی که زنش را گم کرد»، از تک‌داستان‌های ماندگار ادبیات داستانی یک دهه اخیر ما خواهد بود. به‌اعتبار همین دوری از محافل و گفتار ادبی حاکم، داستان‌های حمید امجد حاملِ سویه‌ای متفاوت و دست‌برقضا خلاف جریان ادبیات اخیرند. او همین یکی دو سال پیش، در دورانی شش داستان کوتاهِ «عکس‌های دسته‌جمعی» را به چاپ رساند که بازارِ داستان کوتاه در ایران رو به افول گذاشت و نهادهای مستقر ادبی حُکم به نوشتن رمان‌های طویل و دراز دادند. ظهور نابهنگام مجموعه‌داستانی از تبار سنت ادبی که با وسواس و دقت در زبان و نیز در قصه و روایت می‌نوشت، از این منظر نیز قابل تأمل است. در رمان اخیر او نیز در وهله نخست، زبانِ شسته‌رفته بی‌پیرایه و فارسی درست به‌چشم می‌آید، آن‌چه در غالب آثار ادبیات داستانی اخیر به باد فراموشی سپرده شده است. رمان او نیز مانند داستان‌های کوتاهش با خاطره و قدیم و نوستالژی نشان‌دار می‌شود اما میراث گذشته در رمانِ امجد به‌شکل چیزی فراتر از نوستالژی صرف بدل می‌شود. «می‌گوید: کوچه درختی بودین دیگه؟ درختی نمونده توش، حالا فقط اسمش درختیه. تقریبا همه‌شو کوبیده‌ن و چند طبقه ساخته‌ن. فقط یکی دو قواره مونده، یکیش خونه‌ی روبه‌رویی‌تون. اونَم پای قراردادیم. وارثش تازگی اومده از خارج، تا بُنچاق حاضر شه رفته‌ن شهرستان... زیرِ دانه‌های باران که در زردی نورِ چراغِ کوچه به‌چشم می‌آیند،‌ ایستاده‌ای جلوی تنها خانه‌ای که هنوز شکلِ قدیم است. پشتِ سرت، جای خانه‌ی خودتان، چهارطبقه‌ای قناس بالا رفته با نمای سنگ سفید باریک افقی، و دورتادورش چهارپنج طبقه‌هایی که از روی سنگ‌شان می‌شود فهمید کدامش چهارپنج سال زودتر یا دیرتر ساخته شده. درِ حیاط زنگ زده ولی قفلش هنوز محکم است. صدایی نیست جز شرشر ناودانی از جایی ناپیدا...»
شوکرانِ تاریخ
«مردی که پشت میز خود نشسته است، میزی که درست مقابلش پنجره‌ای باز می‌شود، تلاش می‌کند شرح رخداد عشق را بنویسد، او سرِ آن دارد تا برای یک‌بار و همیشه شرحی از عشق به‌دست دهد که از جامعیت تامی برخوردار باشد، چنان جامعیتی که کسی را یارای تمام‌کردن آن نداشته باشد، حتی خود او؛ چگونه چنین چیزی ممکن است؟» کتاب متفاوتِ دیگری که در آستانه نمایشگاه کتاب درآمد، مجموعه‌داستانی است از امیرهوشنگ افتخاری‌راد، مترجمِ آثار تئوریک و فلسفی که سابقه روزنامه‌نگاری در حوزه فلسفه نیز دارد. «کتاب مخلوقات یا ماین‌کامپف»‌ عنوانِ مجموعه‌داستانِ نخست اوست که اخیرا منتشر شده است. داستان‌های این مجموعه زبانی خاص دارد، زبانی داستانی که گاه به زبانِ مقاله و جستار نیز تنه می‌زند. اگر مخاطب، نوشتارِ افتخاری‌راد و خطِ فکری او را دنبال کرده باشد، می‌تواند رَدی از تفکر او را در داستان‌هایش بازشناسد. داستانِ «عقل افسرده» که به‌طور مشخص به اثری جریان‌ساز از مراد فرهادپور اشاره می‌کند، ادای دینی است به ایده‌هایی که شخصیت فکری او و تنی چند از هم‌نسلان او را ساخته است. «در میدان ری‌وُلسیون مردی ایستاده بود و کتابِ عقل افسرده را در دست داشت. آفتاب چارتاق می‌تابید و سایه مرد را محکم به زمین انداخته بود. مرد سیگارش را پک زد و به دوردست میدان نگاه کرد. هیچ جنبنده‌ای در میدان نبود و چند کلاغ تنها نقاط سیاهی بودند که فضای میدان را اشغال کرده بودند و جای خود را در میدان با هم تعویض می‌کردند. گاهی با صدای خشک خود، سکوت را می‌شکستند. مرد کتاب را با یک دست باز کرد و جلو صورت خود گرفت و شروع کرد به خواندن یا چنین وانمود کرد. دست دیگرش سیگار بود که داشت دود می‌کرد. یکی از کلاغ‌ها روبه‌روی او در کف پیاده‌رو نشست.» دمش سمندری می‌نمود و پاهایش به مارمولک شبیه و بال‌هایش از کرک پوشیده بود. موجودِ غریب خطاب به مرد می‌گوید که راه بیفتد، و مرد گویا این صحنه یادآورِ خوابی باشد آن را دژاوو می‌پندارد و از موجود سیاه‌رنگ می‌پرسد «آیا من اینجا هستم که صحنه‌ای را بازسازی کنم؟» و موجود چنین پاسخ می‌دهد «تنها در تاریخ می‌شود صحنه‌ای را بازسازی کرد.» و مرد می‌پرسد چگونه می‌تواند در تاریخ واقع شود؟ این ستیزِ زیرپوستی و کلامی رفته‌رفته به صحنه‌ای هولناک بدل می‌شود. در صحنه آخر مرد که دیگر چیزی به آخر حیاتش نمانده، مایع غلیظی از دهان بیرون می‌دهد و می‌گوید «این شوکران تاریخ است که هیچ تنابنده‌ای زنده از آن بیرون نیامده است» و سرآخر تنها چیزی که برجا ماند «عقل افسرده» بود. «در روزنامه» نیز تکه‌ای است از شخصیتِ نویسنده و تجربیات او که داستانی می‌شود. راوی تنها در تحریریه نشسته است که داستان آغاز می‌شود. «سر را که از کتاب بلند کردم، مردگانی را دیدم که لبخند به لب داشتند، گفتم شماها مرده‌اید و این چیزی که من می‌بینم، خواب و خیالی بیش نیست. من در تحریریه روزنامه هستم، حیان و جنبنده، شما هستید که مردید و مردن یعنی پایان کار.» این داستان شاید بیش از دیگر داستان‌ها سرنمونِ خصیصه‌ای باشد که در تمام مجموعه کش می‌آید: اینکه نویسنده در داستان‌هایش به مصافِ ایده‌ای می‌رود یا به‌تعبیر خودش داستان‌ها نیز نوعی «پرتاب‌های فکر»‌اند. داستانِ «جستجوگر حقیقت» یکی دیگر از این سنخ داستان‌هاست که چنین آغاز می‌شود: «مردی جستجوگر حقیقت بود و در این راه متحمل مرارت‌هایی شده بود. عاقبت به‌طور ناگهانی خود را در اتاقی که گفته می‌شد تنها یک چراغ درست در روبه‌رو قرار داشت،‌ یافت. شنیده بود که حقیقت چنان نور زننده‌ای کورکننده است. مگر تو خواستار حقیقت نبودی؟ اکنون این نور به‌منزله چراغ تنها برای تو روشن می‌شود، می‌خواهم ببینم که تا چه پایه شجاعت خیره‌شدن به آن را داری؟» داستان همان ابتدا ایده‌ای را پیش می‌کشد که همانا «جستجوی حقیقت» است و این عبارتِ جاافتاده که حقیقت «نور زننده‌ای کورکننده» است و بعد روایت داستانی این ایده را در خود شکل می‌دهد، و به‌تعبیر دیگر این‌دست ایده‌ها ساختمانِ داستان را بنا می‌کند. مجموعه‌داستانِ «مخلوقات» سی‌وچهار داستانِ کوتاه دارد و در صدوشصت‌وهشت صفحه در نشر پیدایش منتشر شده است.
باران اندوهان
بازنشرِ مجموعه‌داستانِ معروف شهریار مندنی‌پور با نام «مومیا و عسل» از پسِ قریب‌به دو دهه، از دیگر اتفاقات نشر در آستانه نمایشگاه کتاب است. این مجموعه، سیزده داستان دارد با عناوینِ «بشکن دندان سنگی را»، «زیر بال درنا»، «پسرک آن‌سوی رود»، «مومیا و عسل»، «نارنج‌های شریر شیراز»، «باران اندوهان»، «مردمک‌های خاک»، «آوازهای در‌باد‌خوانده‌ داوود»، «سنبل ابلیس»، «فصل‌های برزخ»، «نظریه پنجشنبه»، «دره مهرگیا» و «طوطی پیر بر بام قزاق». داستان‌های «مومیا و عسل» هریک داستان و زبان و فضایی خاص خود دارد، اما از یک منظر شاید بتوان آنها را مرتبط دانست و آن، اتمسفری تلخ و گزنده است که بر تمام داستان‌های این مجموعه مندنی‌پور حاکم است. داستانِ‌ «فصل‌های برزخ»، خاصه آغاز آن، مصداقِ بارز چنین فضایی است. «... همان‌طور ماند و ماند و روزها و شب‌ها پشت‌سرهم گذشتند. لباسش پوسید، تریشه‌ها با گوشت تنش تکیدند، آفتاب روغنش را گرفت و خاک دوروبرش چرب و سیاه شد. یک روز دیدیم که لب‌هایش ریخته‌اند -کار کرم‌ها بود- دندان‌های درازش پیدا شدند؛ انگار می‌خندید. نصف‌شبی جانوری یک دستش را کند و برد ولی او نیفتاد. تکیه داده به تخته‌سنگ همین‌طور بود و بود و بود... سربازهای ارشد رفتند، آش‌خورها آمدند. دیگر بوی عفونت و موهای جمجمه‌اش را باد برد و ابرهای پاییزی را آورد. باران توی گودال‌های خمپاره‌ها جمع می‌شد و اسلکت هنوز آنجا، با سوراخ‌های چشمش به زمین نگاه می‌کرد... برف آمد و رویش را پوشاند...»‌ مندنی‌پور با اینکه روزگاری گفته بود که به‌عنوانِ یک نویسنده ایرانی خسته است از نوشتن داستان‌های تیره و تلخ؛ «داستان‌هایی سرشار از ارواح و راویان مرده با پایان‌های پیش‌بینی‌پذیری از مرگ و نابودی»، اما این راویِ خسته از نوشتن داستان‌های گوتیک و ‌تیره‌وتار می‌خواهد اگر شخصیت‌هایش به خاک سیاه هم می‌نشینند‌، روزنه‌ای از امید در دلِ آنها، در داستان باشد گرچه مندنی‌پور باور دارد که از نوشتن داستان‌های سیاه گریزی نیست. ‌
از سنگ‌ها و سایه‌ها
از محمدرضا صفدری، نویسنده صاحب‌سبک، پنج سال پیش رمان «سنگ و سایه» درآمد و بعد از آن مجموعه‌داستانی که چندی پیش با عنوانِ «با شب یکشنبه» در نشر نیماژ درآورد. این مجموعه نُه داستان دارد که یکی از آنها، «سنگ سیاه»، پیش‌تر در مجموعه‌داستانِ‌ معروفش، «سیاسنبو» نیز آمده بود. «مرد کلاه‌آبی»، «مصطمقوظ»، «مَکمول»، «کُرزَنگِرو»، «پرنده»، «با شب یکشنبه»، «سنگ سیاه» و دو داستانِ بدون نام یا «...»، عناوین داستان‌های این مجموعه‌داستان‌اند. این مجموعه‌داستان پنجمین کتاب محمدرضا صفدری به‌عنوان نویسنده‌ای گزیده‌کار است و به‌گفته خودش مجموعه‌ای است دربردارنده داستان‌های کوتاهی که او به‌مرور در وبلاگش می‌نوشته و اینک، به‌قامت کتاب درآمده است. داستان‌های صفدری حتا در همین مجموعه که به‌نظر می‌رسد به‌قدر دیگر داستان‌های او صیقل نخورده است، گواهی‌ سبک ادبی اوست که توأمان بر زبان و ادبیات و نیز پیوند داستان با جامعه و تاریخ و تجربیات زیسته نویسنده تأکید می‌گذارد. داستان‌های مجموعه اخیر، به‌گواهِ تاریخ پای هر داستان در سال‌های مختلف نوشته شده‌اند و بازه‌ زمانی سه‌دهه‌ای از دهه شصت تا هشتاد را دربر می‌گیرند. داستانِ «با شب یکشنبه» که عنوان مجموعه نیز با آن یکی است، در اسفند هشتادوشش نوشته شده، و به ابراهیم گلستان تقدیم شده است.
از دیگر آثار ادبیات داستانی ایران نیز می‌توان به سه مجموعه‌داستانِ «عرصه‌های کسالت»، «پرگار» و «قصه‌های مکرر» اشاره کرد که در قامت یک کتاب منتشر شده است. این داستان‌ها از آثارِ شاخص بیجاری و متعلق به دهه شصت و هفتاد هستند. دو رمانِ «تماشای یک رویای تباه‌شده» و «باغ سرخ» نیز از دیگر آثار این نویسنده‌اند که دو دهه پیش در نشر مرکز منتشر شده بودند و اینک در نشر آموت بازنشر می‌شوند. با‌این‌اوصاف و در غیابِ نویسندگان صاحب‌سبک و نام‌های بزرگ در ادبیات ما، به‌نظر می‌رسد بازنشر آثار شاخص از نویسندگانی چون بیژن بیجاری و شهریار مندنی‌پور خودْ به رویدادی در فضای رکود تورمی بازار نشر ادبیات ما می‌ماند.

«کاتب... کاتب... چنان حرف می‌زنیم ما که انگار زبان یکدیگر را نمی‌فهمیم! یا چنان است که انگار شما نمی‌شنوید - نشنیده‌اند که من چه می‌گویم... پس بگذار برویم سر اصل مطلب، یعنی تاریخ روز؛ همان‌چه امروز جاری است. ما امروز به قلم شما احتیاج داریم. همین امروز در همین احوال. گذشته به گذشتگان مربوط می‌شده، به ما امروز مربوط می‌شود. همین اکنون. همین لحظه.» روایتِ محمود دولت‌آبادی از جنگ ایران و عراق در رمانی با عنوانِ «طریق بسمل‌شدن» پس از قریب‌به دَه سال انتظار در صف ارشاد، اجازه انتشار پیدا کرد و در آستانه سی‌ویکمین نمایشگاه کتاب تهران به‌طبع رسید. در این رمانِ صدوسی‌وسه صفحه‌ای «کاتب» بنا دارد روایت جنگ را بنویسد و نویسنده از خلالِ دیالوگِ او با «سرگرد»‌ دیدگاه‌هایی متفاوت درباره جنگ و تاریخ به‌دست می‌دهد. «- گفتید تاریخ، سرگرد؟ درست شنیدم؟ - بلی، تاریخ، کاملا درست شنیدید. ما در یک جنگ تاریخی دیگر دچاریم با خصم! - خرسند هستم که می‌بینم توجه دارید به تاریخ. تا پیش از جنگ،‌ من فقط به قصه و روایات زمانه مشغول بودم. اما چندی است به تاریخ فی‌مابین عرب و ایران متوجه شده‌ام. البته تاریخ معمولا درباره خصومت‌ها، جنگ‌ها و کشتارها می‌نویسد و درباره شکست یا پیروزی یکی از دو طرف. اما در حاشیه تواریخ، نکته‌های بدیع یافت می‌شود که خالی از لطف نیست. همین است که چندی است به‌صرافتِ‌ نوشتن اثری افتاده‌ام که فراگیر تاریخی باشد همه پیروزی ما و همه مقاومت و شکست آن‌ها.» کاتبِ دولت‌آبادی که به‌تعبیری گاه با خودِ‌ او و نظریاتش یکی می‌شود، به‌قول خودش «در اندیشه پدیدآوردنِ حماسه‌ای است و بس». او تنها از همین زاویه می‌تواند به تاریخ نگاه کند، پس در کارِ‌ نوشتن «حماسه» است. «طریق بسمل‌شدن» اثر محمود دولت‌آبادی در تیراژ سه‌هزار نسخه در نشر چشمه منتشر شده است.
خیالِ کوچه درختی
رمانِ‌ «کوچه درختی» نوشته حمید امجد، از دیگر آثاری است که در آستانه نمایشگاه کتاب از سوی نشر نیلا درآمده. امجد شاید در میان مخاطبان بیشتر به‌عنوان اهلِ تئاتر و نیز سینما شناخته‌شده است و کمتر وجهه ادبی داشته، گرچه او پیش از این، مجموعه‌داستانِ «عکس‌های دسته‌جمعی» را منتشر کرد که دست‌کم داستانِ آخر آن،‌ «مردی که زنش را گم کرد»، از تک‌داستان‌های ماندگار ادبیات داستانی یک دهه اخیر ما خواهد بود. به‌اعتبار همین دوری از محافل و گفتار ادبی حاکم، داستان‌های حمید امجد حاملِ سویه‌ای متفاوت و دست‌برقضا خلاف جریان ادبیات اخیرند. او همین یکی دو سال پیش، در دورانی شش داستان کوتاهِ «عکس‌های دسته‌جمعی» را به چاپ رساند که بازارِ داستان کوتاه در ایران رو به افول گذاشت و نهادهای مستقر ادبی حُکم به نوشتن رمان‌های طویل و دراز دادند. ظهور نابهنگام مجموعه‌داستانی از تبار سنت ادبی که با وسواس و دقت در زبان و نیز در قصه و روایت می‌نوشت، از این منظر نیز قابل تأمل است. در رمان اخیر او نیز در وهله نخست، زبانِ شسته‌رفته بی‌پیرایه و فارسی درست به‌چشم می‌آید، آن‌چه در غالب آثار ادبیات داستانی اخیر به باد فراموشی سپرده شده است. رمان او نیز مانند داستان‌های کوتاهش با خاطره و قدیم و نوستالژی نشان‌دار می‌شود اما میراث گذشته در رمانِ امجد به‌شکل چیزی فراتر از نوستالژی صرف بدل می‌شود. «می‌گوید: کوچه درختی بودین دیگه؟ درختی نمونده توش، حالا فقط اسمش درختیه. تقریبا همه‌شو کوبیده‌ن و چند طبقه ساخته‌ن. فقط یکی دو قواره مونده، یکیش خونه‌ی روبه‌رویی‌تون. اونَم پای قراردادیم. وارثش تازگی اومده از خارج، تا بُنچاق حاضر شه رفته‌ن شهرستان... زیرِ دانه‌های باران که در زردی نورِ چراغِ کوچه به‌چشم می‌آیند،‌ ایستاده‌ای جلوی تنها خانه‌ای که هنوز شکلِ قدیم است. پشتِ سرت، جای خانه‌ی خودتان، چهارطبقه‌ای قناس بالا رفته با نمای سنگ سفید باریک افقی، و دورتادورش چهارپنج طبقه‌هایی که از روی سنگ‌شان می‌شود فهمید کدامش چهارپنج سال زودتر یا دیرتر ساخته شده. درِ حیاط زنگ زده ولی قفلش هنوز محکم است. صدایی نیست جز شرشر ناودانی از جایی ناپیدا...»
شوکرانِ تاریخ
«مردی که پشت میز خود نشسته است، میزی که درست مقابلش پنجره‌ای باز می‌شود، تلاش می‌کند شرح رخداد عشق را بنویسد، او سرِ آن دارد تا برای یک‌بار و همیشه شرحی از عشق به‌دست دهد که از جامعیت تامی برخوردار باشد، چنان جامعیتی که کسی را یارای تمام‌کردن آن نداشته باشد، حتی خود او؛ چگونه چنین چیزی ممکن است؟» کتاب متفاوتِ دیگری که در آستانه نمایشگاه کتاب درآمد، مجموعه‌داستانی است از امیرهوشنگ افتخاری‌راد، مترجمِ آثار تئوریک و فلسفی که سابقه روزنامه‌نگاری در حوزه فلسفه نیز دارد. «کتاب مخلوقات یا ماین‌کامپف»‌ عنوانِ مجموعه‌داستانِ نخست اوست که اخیرا منتشر شده است. داستان‌های این مجموعه زبانی خاص دارد، زبانی داستانی که گاه به زبانِ مقاله و جستار نیز تنه می‌زند. اگر مخاطب، نوشتارِ افتخاری‌راد و خطِ فکری او را دنبال کرده باشد، می‌تواند رَدی از تفکر او را در داستان‌هایش بازشناسد. داستانِ «عقل افسرده» که به‌طور مشخص به اثری جریان‌ساز از مراد فرهادپور اشاره می‌کند، ادای دینی است به ایده‌هایی که شخصیت فکری او و تنی چند از هم‌نسلان او را ساخته است. «در میدان ری‌وُلسیون مردی ایستاده بود و کتابِ عقل افسرده را در دست داشت. آفتاب چارتاق می‌تابید و سایه مرد را محکم به زمین انداخته بود. مرد سیگارش را پک زد و به دوردست میدان نگاه کرد. هیچ جنبنده‌ای در میدان نبود و چند کلاغ تنها نقاط سیاهی بودند که فضای میدان را اشغال کرده بودند و جای خود را در میدان با هم تعویض می‌کردند. گاهی با صدای خشک خود، سکوت را می‌شکستند. مرد کتاب را با یک دست باز کرد و جلو صورت خود گرفت و شروع کرد به خواندن یا چنین وانمود کرد. دست دیگرش سیگار بود که داشت دود می‌کرد. یکی از کلاغ‌ها روبه‌روی او در کف پیاده‌رو نشست.» دمش سمندری می‌نمود و پاهایش به مارمولک شبیه و بال‌هایش از کرک پوشیده بود. موجودِ غریب خطاب به مرد می‌گوید که راه بیفتد، و مرد گویا این صحنه یادآورِ خوابی باشد آن را دژاوو می‌پندارد و از موجود سیاه‌رنگ می‌پرسد «آیا من اینجا هستم که صحنه‌ای را بازسازی کنم؟» و موجود چنین پاسخ می‌دهد «تنها در تاریخ می‌شود صحنه‌ای را بازسازی کرد.» و مرد می‌پرسد چگونه می‌تواند در تاریخ واقع شود؟ این ستیزِ زیرپوستی و کلامی رفته‌رفته به صحنه‌ای هولناک بدل می‌شود. در صحنه آخر مرد که دیگر چیزی به آخر حیاتش نمانده، مایع غلیظی از دهان بیرون می‌دهد و می‌گوید «این شوکران تاریخ است که هیچ تنابنده‌ای زنده از آن بیرون نیامده است» و سرآخر تنها چیزی که برجا ماند «عقل افسرده» بود. «در روزنامه» نیز تکه‌ای است از شخصیتِ نویسنده و تجربیات او که داستانی می‌شود. راوی تنها در تحریریه نشسته است که داستان آغاز می‌شود. «سر را که از کتاب بلند کردم، مردگانی را دیدم که لبخند به لب داشتند، گفتم شماها مرده‌اید و این چیزی که من می‌بینم، خواب و خیالی بیش نیست. من در تحریریه روزنامه هستم، حیان و جنبنده، شما هستید که مردید و مردن یعنی پایان کار.» این داستان شاید بیش از دیگر داستان‌ها سرنمونِ خصیصه‌ای باشد که در تمام مجموعه کش می‌آید: اینکه نویسنده در داستان‌هایش به مصافِ ایده‌ای می‌رود یا به‌تعبیر خودش داستان‌ها نیز نوعی «پرتاب‌های فکر»‌اند. داستانِ «جستجوگر حقیقت» یکی دیگر از این سنخ داستان‌هاست که چنین آغاز می‌شود: «مردی جستجوگر حقیقت بود و در این راه متحمل مرارت‌هایی شده بود. عاقبت به‌طور ناگهانی خود را در اتاقی که گفته می‌شد تنها یک چراغ درست در روبه‌رو قرار داشت،‌ یافت. شنیده بود که حقیقت چنان نور زننده‌ای کورکننده است. مگر تو خواستار حقیقت نبودی؟ اکنون این نور به‌منزله چراغ تنها برای تو روشن می‌شود، می‌خواهم ببینم که تا چه پایه شجاعت خیره‌شدن به آن را داری؟» داستان همان ابتدا ایده‌ای را پیش می‌کشد که همانا «جستجوی حقیقت» است و این عبارتِ جاافتاده که حقیقت «نور زننده‌ای کورکننده» است و بعد روایت داستانی این ایده را در خود شکل می‌دهد، و به‌تعبیر دیگر این‌دست ایده‌ها ساختمانِ داستان را بنا می‌کند. مجموعه‌داستانِ «مخلوقات» سی‌وچهار داستانِ کوتاه دارد و در صدوشصت‌وهشت صفحه در نشر پیدایش منتشر شده است.
باران اندوهان
بازنشرِ مجموعه‌داستانِ معروف شهریار مندنی‌پور با نام «مومیا و عسل» از پسِ قریب‌به دو دهه، از دیگر اتفاقات نشر در آستانه نمایشگاه کتاب است. این مجموعه، سیزده داستان دارد با عناوینِ «بشکن دندان سنگی را»، «زیر بال درنا»، «پسرک آن‌سوی رود»، «مومیا و عسل»، «نارنج‌های شریر شیراز»، «باران اندوهان»، «مردمک‌های خاک»، «آوازهای در‌باد‌خوانده‌ داوود»، «سنبل ابلیس»، «فصل‌های برزخ»، «نظریه پنجشنبه»، «دره مهرگیا» و «طوطی پیر بر بام قزاق». داستان‌های «مومیا و عسل» هریک داستان و زبان و فضایی خاص خود دارد، اما از یک منظر شاید بتوان آنها را مرتبط دانست و آن، اتمسفری تلخ و گزنده است که بر تمام داستان‌های این مجموعه مندنی‌پور حاکم است. داستانِ‌ «فصل‌های برزخ»، خاصه آغاز آن، مصداقِ بارز چنین فضایی است. «... همان‌طور ماند و ماند و روزها و شب‌ها پشت‌سرهم گذشتند. لباسش پوسید، تریشه‌ها با گوشت تنش تکیدند، آفتاب روغنش را گرفت و خاک دوروبرش چرب و سیاه شد. یک روز دیدیم که لب‌هایش ریخته‌اند -کار کرم‌ها بود- دندان‌های درازش پیدا شدند؛ انگار می‌خندید. نصف‌شبی جانوری یک دستش را کند و برد ولی او نیفتاد. تکیه داده به تخته‌سنگ همین‌طور بود و بود و بود... سربازهای ارشد رفتند، آش‌خورها آمدند. دیگر بوی عفونت و موهای جمجمه‌اش را باد برد و ابرهای پاییزی را آورد. باران توی گودال‌های خمپاره‌ها جمع می‌شد و اسلکت هنوز آنجا، با سوراخ‌های چشمش به زمین نگاه می‌کرد... برف آمد و رویش را پوشاند...»‌ مندنی‌پور با اینکه روزگاری گفته بود که به‌عنوانِ یک نویسنده ایرانی خسته است از نوشتن داستان‌های تیره و تلخ؛ «داستان‌هایی سرشار از ارواح و راویان مرده با پایان‌های پیش‌بینی‌پذیری از مرگ و نابودی»، اما این راویِ خسته از نوشتن داستان‌های گوتیک و ‌تیره‌وتار می‌خواهد اگر شخصیت‌هایش به خاک سیاه هم می‌نشینند‌، روزنه‌ای از امید در دلِ آنها، در داستان باشد گرچه مندنی‌پور باور دارد که از نوشتن داستان‌های سیاه گریزی نیست. ‌
از سنگ‌ها و سایه‌ها
از محمدرضا صفدری، نویسنده صاحب‌سبک، پنج سال پیش رمان «سنگ و سایه» درآمد و بعد از آن مجموعه‌داستانی که چندی پیش با عنوانِ «با شب یکشنبه» در نشر نیماژ درآورد. این مجموعه نُه داستان دارد که یکی از آنها، «سنگ سیاه»، پیش‌تر در مجموعه‌داستانِ‌ معروفش، «سیاسنبو» نیز آمده بود. «مرد کلاه‌آبی»، «مصطمقوظ»، «مَکمول»، «کُرزَنگِرو»، «پرنده»، «با شب یکشنبه»، «سنگ سیاه» و دو داستانِ بدون نام یا «...»، عناوین داستان‌های این مجموعه‌داستان‌اند. این مجموعه‌داستان پنجمین کتاب محمدرضا صفدری به‌عنوان نویسنده‌ای گزیده‌کار است و به‌گفته خودش مجموعه‌ای است دربردارنده داستان‌های کوتاهی که او به‌مرور در وبلاگش می‌نوشته و اینک، به‌قامت کتاب درآمده است. داستان‌های صفدری حتا در همین مجموعه که به‌نظر می‌رسد به‌قدر دیگر داستان‌های او صیقل نخورده است، گواهی‌ سبک ادبی اوست که توأمان بر زبان و ادبیات و نیز پیوند داستان با جامعه و تاریخ و تجربیات زیسته نویسنده تأکید می‌گذارد. داستان‌های مجموعه اخیر، به‌گواهِ تاریخ پای هر داستان در سال‌های مختلف نوشته شده‌اند و بازه‌ زمانی سه‌دهه‌ای از دهه شصت تا هشتاد را دربر می‌گیرند. داستانِ «با شب یکشنبه» که عنوان مجموعه نیز با آن یکی است، در اسفند هشتادوشش نوشته شده، و به ابراهیم گلستان تقدیم شده است.
از دیگر آثار ادبیات داستانی ایران نیز می‌توان به سه مجموعه‌داستانِ «عرصه‌های کسالت»، «پرگار» و «قصه‌های مکرر» اشاره کرد که در قامت یک کتاب منتشر شده است. این داستان‌ها از آثارِ شاخص بیجاری و متعلق به دهه شصت و هفتاد هستند. دو رمانِ «تماشای یک رویای تباه‌شده» و «باغ سرخ» نیز از دیگر آثار این نویسنده‌اند که دو دهه پیش در نشر مرکز منتشر شده بودند و اینک در نشر آموت بازنشر می‌شوند. با‌این‌اوصاف و در غیابِ نویسندگان صاحب‌سبک و نام‌های بزرگ در ادبیات ما، به‌نظر می‌رسد بازنشر آثار شاخص از نویسندگانی چون بیژن بیجاری و شهریار مندنی‌پور خودْ به رویدادی در فضای رکود تورمی بازار نشر ادبیات ما می‌ماند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها