|

در اعماق تاریخ

ترجمه‌: کاوه اکبری

داستان‌های قدیمی از کاستیا لا بیه‌خا
میگل دلیبس، آرش فنائیان و فرناز فروتنی
گراسینیا دو سانتوس آراخو، در
revistamito.com، ۲۶ فوریه‌ی ۲۰۱۴
داستان‌های قدیمی از کاستیا لا بیه‌خا، یا همان اسپانیای کهن، کتاب کم‌قطری است متشکل از هفده‌ داستان کوتاه و به‌هم‌پیوسته از میگل دلیبس که نخستین‌بار به‌سالِ ۱۹۶۴ منتشر شده و با نثری روان، ساده و شاعرانه هم به پدیده‌ی مهاجرت از روستاهای اسپانیا می‌پردازد و هم مشکلات موجود در این مناطق و دشواری‌های زندگی در روستا را در پوششِ داستان‌هایی شیرین و خواندنی پیشِ چشم می‌آورد. نویسنده‌ اهل وایادولید که به‌خوبی از مسائل زادگاه‌اش آگاه است ما را به‌واسطه‌ پسری به‌نام «ایسیدورو»، که راوی‌ِ داستان است، با پدیده‌ مهاجرت آشنا می‌کند. پسرک از دِه به مدرسه‌ شهر می‌رود، و آن‌جاست که موقعیت خود در مقام دهاتی را درمی‌یابد. ایسیدورو حال‌وهوای آبادیِ کوچکی در کاستیا را هم‌چنان با خود دارد و نوستالژیِ آن در ضمیرش حک شده است. فرانسیسکو اومبرال تأکید می‌کند که در کتاب‌هایی مثل داستان‌های قدیمی از کاستیا لا بیه‌خا می‌توان با دلیبسِ واقعی مواجه شد، دلیبسی که، فارغ از هرگونه تعهدِ فرمی یا ایدئولوژیک، بی‌معطلی ما را وارد جهان ساده و سرسخت دِه می‌کند، با سپیدارها و کبوترها و مارهایش. نویسنده نشان می‌دهد که کوچِ آدم‌ها به شهر بازتابی از تضادهای دیرینه‌ اجتماعی در مناطق زراعیِ کاستیا است، که البته پیدایش نظام سرمایه‌دارانه‌ توسعه و نیز ایجاد نیازهای جدید این تضادها را تشدید کرده و بدان‌جا رسانده که روستاییان، به‌هوای پیشرفت، راهی شهرها شوند. دلیبس با ظرافتی مخصوص‌به‌خود به گردآوری و ثبت حکایت‌ها و روایت‌هایی از مردمان کاستیا پرداخته، و این کار را با نثری چنان غنی و قوی انجام داده که گواهِ شناخت عمیق او از محیط جغرافیایی کاستیا است. از سویی، این اثر نشان می‌دهد که او همواره از جزءجزء اتفاقات و تغییراتی که در زادگاه‌اش رخ می‌دهند خبر دارد و خوب می‌داند که زندگی در روستا چگونه است: کشت و برداشت محصول؛ مراسم شکار و جشن؛ دل‌دادگی‌ها و جنایت‌ها؛ حفظ زمین و جانداران؛ و از این‌دست. او بدون مبالغه از روالِ پرتکرارِ زیست روستایی می‌نویسد و دغدغه‌اش را درباره‌ی واقعیتی که پیشِ‌روی روستاییان قرار دارد آشکارا نشان می‌دهد. از سوی دیگر، دلیبس بر شرایطی انگشت می‌گذارد که روستاییان را به ترک زمین‌هاشان وامی‌دارد. او نشان می‌دهد که کوچ‌کردگان از کاستیای کهن به‌ناچار پا در راهی می‌نهند که سرانجامی ندارد، راهی ناشناخته... و بازگشتی «نامعلوم». نبودِ سیاست‌های توسعه‌ روستایی و فقدان هرگونه طرحی برای آینده به کاهش جمعیت روستاها می‌انجامد. اما هرچند که زندگی در موطن خود برای دهقانان آسان نیست، آن‌گاه که نومیدانه از محیط خویش به مراکز شهری می‌گریزند اوضاع سخت‌تر هم می‌شود و با جهانی ناشناخته رودررو می‌آیند که به فرهنگ و تجربه‌ها و آداب‌ورسوم‌شان بی‌اعتناست. و در پایان این مسیر چیزی نیست مگر اضمحلالِ روستا و سنت‌هایش. موضع راسخ میگل دلیبس در قبال مهاجرت به سطوحی گسترده‌تر نیز تسری می‌یابد. او ضرورت تحریک حساسیت جامعه درباره‌ تغییرات سیاسی‌- اجتماعی را درک می‌کند،‌ حساسیتی که برای حفظ زیستِ روستایی و تعادل سیاره و حتا خودِ‌ روندِ توسعه و برای ایجاد برابری اجتماعی در جهانی مملو از نابرابری لازم و ضروری است.
نقال فیلم، نوشته‌ اِرنان ریورا لتلیئر
ترجمه بیوك بوداغی
روساریو فِرِیره در themissingslate.com
«نقال فیلم» را به‌آسانی می‌توان ظرف یکی‌دو ساعت خواند، نه‌فقط به‌دلیلِ حجم کمی که دارد، بلکه به‌خاطرِ گیرایی‌اش - صفحه‌ نخست را که بخوانی، دیگر نمی‌توانی چشم از داستان برگیری. لتلیئر، مانند سایر رمان‌هایش، این‌بار نیز خواننده را به چشم‌اندازها و داستان‌های شهر‌های تباه‌شده‌ معدنی [در این‌جا شهرک نیترات] در صحرای شمال شیلی می‌کشاند - شهرهایی که خود در آن‌ها بال‌وپر گرفته و به‌خوبی می‌شناسدشان. صدای روایت‌های او چنان واقعی می‌نمایند که دشوار می‌توان دریافت که آن‌چه می‌خوانیم داستان است یا خاطراتِ او: در نقال فیلم، نویسنده به‌تمامی با شخصیت‌هایی که آفریده درمی‌آمیزد. کتاب داستانِ مجذوب‌کننده‌ دختری جوان به‌نام ماریا مارگاریتا را نقل می‌کند که استعداد ویژه‌ای دارد: مهارتی بی‌بدیل در بازگوییِ فیلم‌های سینمایی. چیزی نمی‌گذرد که آوازه‌ شوروشوق و استعدادِ او از خانواده‌ بینوا و فقیرش - شامل چهار برادر و پدری معلول، که از پس هزینه‌ حتا یک‌بار رفتنِ دسته‌جمعی به سینما برنمی‌آیند - فراتر می‌رود و در کل محل می‌پیچد، و مردم گردِ هم می‌آیند تا از شنیدن داستان‌های او حظ ببرند و لَختی از مرارت‌‌های زندگی پرتکرار و روزمره‌‌شان فارغ شوند. سبک لتلیئر بسیار ساده و خشن است، درست مثل صحرا و زندگی مردمانی که ناچار شده‌اند عمر خود را در آن سر کنند. روایتِ کتاب مکان‌ها و انسان‌هایی را به تصویر می‌کشد که گویی کسی به‌یادشان نیست: ناپیدایانِ تاریخ، مردمانی واقعی که در فقر می‌زیند - فقری که در آن می‌توان به‌راستی فضیلت‌های انسانی را پاس داشت. داستان توأم است با رخدادهای فرهنگی مهمی در تاریخِ شهر، مثل آمدن و اقبال‌یافتنِ سینما، و سپس زوالِ آن در اثر فراگیرشدنِ تلویزیون. وسیع‌تر که بنگریم، نقال فیلم در کارِ مستندسازیِ اضمحلال شهرک‌های معدنی در شمال شیلی است. این کتاب خاطرات ناگفته‌ای را فاش می‌گوید که در اعماقِ تاریخ مدفون شده‌اند؛ و رؤیاها و آرزوهای مردمی را نشان‌مان می‌دهد که بیدادِ زمان تسمه از گرده‌شان کشیده است.

داستان‌های قدیمی از کاستیا لا بیه‌خا
میگل دلیبس، آرش فنائیان و فرناز فروتنی
گراسینیا دو سانتوس آراخو، در
revistamito.com، ۲۶ فوریه‌ی ۲۰۱۴
داستان‌های قدیمی از کاستیا لا بیه‌خا، یا همان اسپانیای کهن، کتاب کم‌قطری است متشکل از هفده‌ داستان کوتاه و به‌هم‌پیوسته از میگل دلیبس که نخستین‌بار به‌سالِ ۱۹۶۴ منتشر شده و با نثری روان، ساده و شاعرانه هم به پدیده‌ی مهاجرت از روستاهای اسپانیا می‌پردازد و هم مشکلات موجود در این مناطق و دشواری‌های زندگی در روستا را در پوششِ داستان‌هایی شیرین و خواندنی پیشِ چشم می‌آورد. نویسنده‌ اهل وایادولید که به‌خوبی از مسائل زادگاه‌اش آگاه است ما را به‌واسطه‌ پسری به‌نام «ایسیدورو»، که راوی‌ِ داستان است، با پدیده‌ مهاجرت آشنا می‌کند. پسرک از دِه به مدرسه‌ شهر می‌رود، و آن‌جاست که موقعیت خود در مقام دهاتی را درمی‌یابد. ایسیدورو حال‌وهوای آبادیِ کوچکی در کاستیا را هم‌چنان با خود دارد و نوستالژیِ آن در ضمیرش حک شده است. فرانسیسکو اومبرال تأکید می‌کند که در کتاب‌هایی مثل داستان‌های قدیمی از کاستیا لا بیه‌خا می‌توان با دلیبسِ واقعی مواجه شد، دلیبسی که، فارغ از هرگونه تعهدِ فرمی یا ایدئولوژیک، بی‌معطلی ما را وارد جهان ساده و سرسخت دِه می‌کند، با سپیدارها و کبوترها و مارهایش. نویسنده نشان می‌دهد که کوچِ آدم‌ها به شهر بازتابی از تضادهای دیرینه‌ اجتماعی در مناطق زراعیِ کاستیا است، که البته پیدایش نظام سرمایه‌دارانه‌ توسعه و نیز ایجاد نیازهای جدید این تضادها را تشدید کرده و بدان‌جا رسانده که روستاییان، به‌هوای پیشرفت، راهی شهرها شوند. دلیبس با ظرافتی مخصوص‌به‌خود به گردآوری و ثبت حکایت‌ها و روایت‌هایی از مردمان کاستیا پرداخته، و این کار را با نثری چنان غنی و قوی انجام داده که گواهِ شناخت عمیق او از محیط جغرافیایی کاستیا است. از سویی، این اثر نشان می‌دهد که او همواره از جزءجزء اتفاقات و تغییراتی که در زادگاه‌اش رخ می‌دهند خبر دارد و خوب می‌داند که زندگی در روستا چگونه است: کشت و برداشت محصول؛ مراسم شکار و جشن؛ دل‌دادگی‌ها و جنایت‌ها؛ حفظ زمین و جانداران؛ و از این‌دست. او بدون مبالغه از روالِ پرتکرارِ زیست روستایی می‌نویسد و دغدغه‌اش را درباره‌ی واقعیتی که پیشِ‌روی روستاییان قرار دارد آشکارا نشان می‌دهد. از سوی دیگر، دلیبس بر شرایطی انگشت می‌گذارد که روستاییان را به ترک زمین‌هاشان وامی‌دارد. او نشان می‌دهد که کوچ‌کردگان از کاستیای کهن به‌ناچار پا در راهی می‌نهند که سرانجامی ندارد، راهی ناشناخته... و بازگشتی «نامعلوم». نبودِ سیاست‌های توسعه‌ روستایی و فقدان هرگونه طرحی برای آینده به کاهش جمعیت روستاها می‌انجامد. اما هرچند که زندگی در موطن خود برای دهقانان آسان نیست، آن‌گاه که نومیدانه از محیط خویش به مراکز شهری می‌گریزند اوضاع سخت‌تر هم می‌شود و با جهانی ناشناخته رودررو می‌آیند که به فرهنگ و تجربه‌ها و آداب‌ورسوم‌شان بی‌اعتناست. و در پایان این مسیر چیزی نیست مگر اضمحلالِ روستا و سنت‌هایش. موضع راسخ میگل دلیبس در قبال مهاجرت به سطوحی گسترده‌تر نیز تسری می‌یابد. او ضرورت تحریک حساسیت جامعه درباره‌ تغییرات سیاسی‌- اجتماعی را درک می‌کند،‌ حساسیتی که برای حفظ زیستِ روستایی و تعادل سیاره و حتا خودِ‌ روندِ توسعه و برای ایجاد برابری اجتماعی در جهانی مملو از نابرابری لازم و ضروری است.
نقال فیلم، نوشته‌ اِرنان ریورا لتلیئر
ترجمه بیوك بوداغی
روساریو فِرِیره در themissingslate.com
«نقال فیلم» را به‌آسانی می‌توان ظرف یکی‌دو ساعت خواند، نه‌فقط به‌دلیلِ حجم کمی که دارد، بلکه به‌خاطرِ گیرایی‌اش - صفحه‌ نخست را که بخوانی، دیگر نمی‌توانی چشم از داستان برگیری. لتلیئر، مانند سایر رمان‌هایش، این‌بار نیز خواننده را به چشم‌اندازها و داستان‌های شهر‌های تباه‌شده‌ معدنی [در این‌جا شهرک نیترات] در صحرای شمال شیلی می‌کشاند - شهرهایی که خود در آن‌ها بال‌وپر گرفته و به‌خوبی می‌شناسدشان. صدای روایت‌های او چنان واقعی می‌نمایند که دشوار می‌توان دریافت که آن‌چه می‌خوانیم داستان است یا خاطراتِ او: در نقال فیلم، نویسنده به‌تمامی با شخصیت‌هایی که آفریده درمی‌آمیزد. کتاب داستانِ مجذوب‌کننده‌ دختری جوان به‌نام ماریا مارگاریتا را نقل می‌کند که استعداد ویژه‌ای دارد: مهارتی بی‌بدیل در بازگوییِ فیلم‌های سینمایی. چیزی نمی‌گذرد که آوازه‌ شوروشوق و استعدادِ او از خانواده‌ بینوا و فقیرش - شامل چهار برادر و پدری معلول، که از پس هزینه‌ حتا یک‌بار رفتنِ دسته‌جمعی به سینما برنمی‌آیند - فراتر می‌رود و در کل محل می‌پیچد، و مردم گردِ هم می‌آیند تا از شنیدن داستان‌های او حظ ببرند و لَختی از مرارت‌‌های زندگی پرتکرار و روزمره‌‌شان فارغ شوند. سبک لتلیئر بسیار ساده و خشن است، درست مثل صحرا و زندگی مردمانی که ناچار شده‌اند عمر خود را در آن سر کنند. روایتِ کتاب مکان‌ها و انسان‌هایی را به تصویر می‌کشد که گویی کسی به‌یادشان نیست: ناپیدایانِ تاریخ، مردمانی واقعی که در فقر می‌زیند - فقری که در آن می‌توان به‌راستی فضیلت‌های انسانی را پاس داشت. داستان توأم است با رخدادهای فرهنگی مهمی در تاریخِ شهر، مثل آمدن و اقبال‌یافتنِ سینما، و سپس زوالِ آن در اثر فراگیرشدنِ تلویزیون. وسیع‌تر که بنگریم، نقال فیلم در کارِ مستندسازیِ اضمحلال شهرک‌های معدنی در شمال شیلی است. این کتاب خاطرات ناگفته‌ای را فاش می‌گوید که در اعماقِ تاریخ مدفون شده‌اند؛ و رؤیاها و آرزوهای مردمی را نشان‌مان می‌دهد که بیدادِ زمان تسمه از گرده‌شان کشیده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها