|

مردم آمريکا را نرنجانيم

علاالدين غروي-استاد دانشکده روابط بين‌الملل

مردماني که در قرن‌هاي 17 و 18 ميلادي عمدتا از اروپا به قاره جديد مهاجرت کردند، پس از استقرار کامل و آغاز بهره‌وري از سرزميني حاصلخيز، متوجه اهميت اين سرزمين شدند و پس از چندين دهه مبارزه با دولت استعمارگر انگليس، استقلال خود را در سال 1776 به دست آوردند. اين مبارزات در تاريخ جهان به‌عنوان انقلاب آمريکا شهرت يافت؛ چراکه در جنگ هشت‌ساله استقلال، شعارهاي آزادي‌خواهانه مبتني بر کرامت انساني از زبان رهبران نهضت استقلال شنيده و باعث تهييج مردم در مبارزه مسلحانه با انگليس استعمارگر مي‌شد. تأکيد بسيار پررنگ بر آزادي‌هاي فردي و اجتماعي و مسئول‌دانستن حکومت در تأمين رضايت مردم تحت حاکميت در اعلاميه توماس جفرسون، از بارزترين رهبران جنبش استقلال‌طلبانه، در جهان آن روز به قدري اهميت يافت که علاوه بر ساختن دولتي مردمي در آمريکاي جديد، رهبران انقلاب فرانسه را تحت‌ تأثير قرار داد. زمان زيادي از استقلال آمريکا نگذشته بود که دست‌اندازي به سرزمين همسايگان و در رأس آنها مکزيک آغاز شد و متجاوزان آمريکايي در نهايت سرزمين‌هايي مانند تگزاس، کاليفرنيا و... را ضميمه خاک خود کردند. در دو قرن گذشته آمريکاي جنوبي و مرکزي به‌عنوان حياط‌خلوت ايالات متحده درآمدند تا با دخالت در امور داخلي آنها و با کودتاها و لشکرکشي‌ها، دولت‌هاي سرسپرده را در اين منطقه بر سر کار آورد. از ذکر دخالت‌هاي بي‌شمار آمريکا در مناطق مختلف جهان در قرن بيستم و بزرگ‌ترين آنها يعني ويتنام که شکستي سخت را بر اين قدرت جهاني وارد کرد، عبور مي‌کنم. اين مقدمه را به اين دليل آوردم تا خوي دولت‌هاي گوناگون در آمريکا از آغاز تا امروز فراموش نشود و در تحليل پديده‌اي به نام دونالد ترامپ که توانست در انتخابات رياست‌جمهوري سال 2017 رأي اکثريت مردم آمريکا را به دست آورد، خطاي تحليل ايجاد نشود.

سياست‌هاي اعمال‌شده از سوي دولت‌هاي آمريکا در دوران پسااستقلال به‌ويژه پس از جنگ جهاني دوم، رؤياي مردمان ديگر سرزمين‌ها که آمريکا را منجي و حلال مشکلات خود مي‌پنداشتند، به‌تدريج به کابوس تبديل کرد و آمريکاگرايي جاي خود را به ضدآمريکاگرايي (Anti Americanism) داد. اين بينش در چند دهه گذشته به تدريج جا افتاد و باعث مخدوش‌شدن چهره آمريکا در جهان شد. نتايج يک نظرسنجي از سوي مجله آمريکايي نيوزويک در سال 1983 نشان داد محبوبيت آمريکا حتي در ميان متحدان نزديکش افول کرده است. در سال 2002 مرکز پژوهش‌هاي پيو، يک نظرسنجي از 38 هزار نفر در 44 کشور به عمل آورد تا نشان دهد ديد منفي نسبت به آمريکا باز هم سير صعودی داشته است.


اما، پس از رويداد‌هاي سال 2003 و اشغال عراق، آمارها دچار دگرگوني قابل‌توجهي شد. در نظرسنجي ديگري در بهار اين سال و پس از يورش آمريکا به عراق، چهره جهاني آمريکا منفي‌تر ديده شد. درحالي‌که در سال 1999، نتايج نظرسنجي وزارت خارجه آمريکا نشان مي‌داد که 78 درصد آلماني‌ها ديد مثبتي به آمريکا دارند، اين رقم در سال 2002 به 61 درصد و در بهار 2003 به 45 درصد کاهش يافت. وضعيت در فرانسه نيز کم و بيش بر همين منوال بود.
در سال‌هاي 1999 و 2000 رقم 62 درصد ديدگاه مثبت مردم فرانسه در سال 2003، به رقم 43 درصد کاهش يافت. پديده ضدآمريکاگرايي علاوه بر اروپاي غربي و جهان اسلام، در ديگر مناطق جهان نيز گسترش قابل‌توجهي داشته است: در سال 2002 ميزان محبوبيت آمريکا در برزيل، 52 درصد بود ولي در سال 2003 به 34 درصد رسيد. اين آمار در روسيه نيز کاهش 25درصدي را در فاصله 2002 تا 2003 نشان مي‌دهد.
در اروپا مؤسسه نظرسنجي يورو بارومتر، وابسته به کميسيون اروپا در نظرسنجي‌اي که در اکتبر سال 2003 در کشورهاي اتحاديه اروپا انجام داد، به اين نتيجه رسيد که اروپايي‌ها به همان ميزان آمريکا را تهديدي عليه صلح جهاني مي‌دانند که ايران را. حتي در انگليس به‌عنوان متحد مورد اعتماد آمريکا، در سال 2003 نظرسنجي نشان داد که 55 درصد مردم، آمريکا را خطري براي صلح جهاني مي‌دانند. جالب‌تر اينکه در همين سال، چهار کشور اروپايي يونان، اسپانيا، فنلاند و سوئد، آمريکا را بيش از کره‌شمالي، بزرگ‌ترين تهديد براي صلح جهاني دانستند.
در خاورميانه و کشورهاي اسلامي، ديدگاه بخش زيادي از مردم نسبت به آمريکا، به‌ويژه پس از سال 2003 تغيير يافته و از ميزان مقبوليت اين کشور کاسته شده است. نظرسنجي وزارت خارجه آمريکا نشان مي‌دهد در سال 1999 فقط 23 درصد اردني‌ها ديد مثبتي به آمريکا داشته‌‌اند و در دوران پس از مداخله آمريکا در عراق، نه تنها در اردن بلکه در بيشتر کشورهاي اسلامي خارج از خاورميانه ميزان محبوبيت آمريکا به‌شدت پايين آمده است. به‌عنوان مثال در سال 2002، 61 درصد از مردم اندونزي نگاهي مثبت به آمريکا داشتند ولي در سال 2003، اين رقم به 15 درصد کاهش يافته است. نظرسنجي مؤسسه پيو نشان مي‌دهد که 71 درصد از مردم ترکيه و 58 درصد لبناني‌ها آمريکا را خطري براي کشورشان دانسته‌اند. بخش بزرگي از افکار عمومي (بيش از نيمي از جمعيت اين کشورها) در دو کشور برزيل و کره‌جنوبي از اينکه ارتش عراق در مقابل آمريکايي‌ها در سال 2003 مقاومت چنداني نکرده است، اظهار ناراحتي کرده‌اند!
نکته ظريف و درخورتوجه اينکه در بيشتر نظرسنجي‌ها، هيئت حاکمه آمريکا زير تيغ منتقدان بوده است نه مردم آمريکا. اگر با تصميم جورج دبليو بوش در سال 2003، ارتش آمريکا، عراق را به بهانه واهي داشتن سلاح‌هاي کشتارجمعي اشغال و به ويرانه‌اي تبديل كرد، اين رفتار خارج از عرف بين‌الملل دولت آمريکا بود که نمود جهاني پيدا کرد و کاري که رئيس‌جمهور کرد، آن را در منظر جهانيان قرار داد.
پيش از بوش پدر و پسر دولت‌هاي آمريکا سابقه حمله به کشورهاي ديگر را در کارنامه خود داشتند که ويتنام، پاناما، کوبا، جمهوري دومينيکن، کامبوج، لائوس، هاييتي و... از آن جمله است.
درحالي‌که سياست يکجانبه‌گرايانه ترامپ در يک سال گذشته در عرصه جهاني حتي متحدان اروپايي‌اش را از آمريکا دور کرده است، خروج اين کشور از توافق هسته‌اي که همه اعضاي دائم شوراي امنيت و آلمان (به نمايندگي از ساير کشورهاي اروپايي) پاي آن را امضا کرده و مهر تأييد شوراي امنيت نيز با ابطال قطع‌نامه‌هاي تحريم بين‌المللي ايران، آن را به يک توافق محکم و کم‌نظير تاريخي تبديل کرده، وجهه و پرستيژ آمريکا به‌عنوان يک قدرت جهاني را به مخاطره انداخته است.
اکنون نوبت بازي ماست تا با طرح ادعانامه عليه پيمان‌شکني آمريکا و مانور بر آن در سطحي وسيع، ساير کشورهاي مستقل و در رأس آنها اتحاديه اروپا، روسيه و چين را که خود زخم‌خورده از تک‌روي‌ها و انحصارطلبي‌هاي آمريکا هستند، در يک جبهه قرار دهيم. شکي نيست که اگر از اين نيز فراتر رويم و افکار عمومي ملت آمريکا را نيز به سو و سود خود بسيج کنيم، کاري خواهد شد کارستان. در اين راستا، رنجاندن ملت آمريکا با بي‌احترامي به پرچم اين کشور که نماد استقلال اين کشور است و مردمان آن سرزمين، آن را بسي مقدس مي‌پندارند، تلاش‌هاي بين‌المللي ما را در محکوميت دولت آمريکا تحت تأثير قرار خواهد داد.

مردماني که در قرن‌هاي 17 و 18 ميلادي عمدتا از اروپا به قاره جديد مهاجرت کردند، پس از استقرار کامل و آغاز بهره‌وري از سرزميني حاصلخيز، متوجه اهميت اين سرزمين شدند و پس از چندين دهه مبارزه با دولت استعمارگر انگليس، استقلال خود را در سال 1776 به دست آوردند. اين مبارزات در تاريخ جهان به‌عنوان انقلاب آمريکا شهرت يافت؛ چراکه در جنگ هشت‌ساله استقلال، شعارهاي آزادي‌خواهانه مبتني بر کرامت انساني از زبان رهبران نهضت استقلال شنيده و باعث تهييج مردم در مبارزه مسلحانه با انگليس استعمارگر مي‌شد. تأکيد بسيار پررنگ بر آزادي‌هاي فردي و اجتماعي و مسئول‌دانستن حکومت در تأمين رضايت مردم تحت حاکميت در اعلاميه توماس جفرسون، از بارزترين رهبران جنبش استقلال‌طلبانه، در جهان آن روز به قدري اهميت يافت که علاوه بر ساختن دولتي مردمي در آمريکاي جديد، رهبران انقلاب فرانسه را تحت‌ تأثير قرار داد. زمان زيادي از استقلال آمريکا نگذشته بود که دست‌اندازي به سرزمين همسايگان و در رأس آنها مکزيک آغاز شد و متجاوزان آمريکايي در نهايت سرزمين‌هايي مانند تگزاس، کاليفرنيا و... را ضميمه خاک خود کردند. در دو قرن گذشته آمريکاي جنوبي و مرکزي به‌عنوان حياط‌خلوت ايالات متحده درآمدند تا با دخالت در امور داخلي آنها و با کودتاها و لشکرکشي‌ها، دولت‌هاي سرسپرده را در اين منطقه بر سر کار آورد. از ذکر دخالت‌هاي بي‌شمار آمريکا در مناطق مختلف جهان در قرن بيستم و بزرگ‌ترين آنها يعني ويتنام که شکستي سخت را بر اين قدرت جهاني وارد کرد، عبور مي‌کنم. اين مقدمه را به اين دليل آوردم تا خوي دولت‌هاي گوناگون در آمريکا از آغاز تا امروز فراموش نشود و در تحليل پديده‌اي به نام دونالد ترامپ که توانست در انتخابات رياست‌جمهوري سال 2017 رأي اکثريت مردم آمريکا را به دست آورد، خطاي تحليل ايجاد نشود.

سياست‌هاي اعمال‌شده از سوي دولت‌هاي آمريکا در دوران پسااستقلال به‌ويژه پس از جنگ جهاني دوم، رؤياي مردمان ديگر سرزمين‌ها که آمريکا را منجي و حلال مشکلات خود مي‌پنداشتند، به‌تدريج به کابوس تبديل کرد و آمريکاگرايي جاي خود را به ضدآمريکاگرايي (Anti Americanism) داد. اين بينش در چند دهه گذشته به تدريج جا افتاد و باعث مخدوش‌شدن چهره آمريکا در جهان شد. نتايج يک نظرسنجي از سوي مجله آمريکايي نيوزويک در سال 1983 نشان داد محبوبيت آمريکا حتي در ميان متحدان نزديکش افول کرده است. در سال 2002 مرکز پژوهش‌هاي پيو، يک نظرسنجي از 38 هزار نفر در 44 کشور به عمل آورد تا نشان دهد ديد منفي نسبت به آمريکا باز هم سير صعودی داشته است.


اما، پس از رويداد‌هاي سال 2003 و اشغال عراق، آمارها دچار دگرگوني قابل‌توجهي شد. در نظرسنجي ديگري در بهار اين سال و پس از يورش آمريکا به عراق، چهره جهاني آمريکا منفي‌تر ديده شد. درحالي‌که در سال 1999، نتايج نظرسنجي وزارت خارجه آمريکا نشان مي‌داد که 78 درصد آلماني‌ها ديد مثبتي به آمريکا دارند، اين رقم در سال 2002 به 61 درصد و در بهار 2003 به 45 درصد کاهش يافت. وضعيت در فرانسه نيز کم و بيش بر همين منوال بود.
در سال‌هاي 1999 و 2000 رقم 62 درصد ديدگاه مثبت مردم فرانسه در سال 2003، به رقم 43 درصد کاهش يافت. پديده ضدآمريکاگرايي علاوه بر اروپاي غربي و جهان اسلام، در ديگر مناطق جهان نيز گسترش قابل‌توجهي داشته است: در سال 2002 ميزان محبوبيت آمريکا در برزيل، 52 درصد بود ولي در سال 2003 به 34 درصد رسيد. اين آمار در روسيه نيز کاهش 25درصدي را در فاصله 2002 تا 2003 نشان مي‌دهد.
در اروپا مؤسسه نظرسنجي يورو بارومتر، وابسته به کميسيون اروپا در نظرسنجي‌اي که در اکتبر سال 2003 در کشورهاي اتحاديه اروپا انجام داد، به اين نتيجه رسيد که اروپايي‌ها به همان ميزان آمريکا را تهديدي عليه صلح جهاني مي‌دانند که ايران را. حتي در انگليس به‌عنوان متحد مورد اعتماد آمريکا، در سال 2003 نظرسنجي نشان داد که 55 درصد مردم، آمريکا را خطري براي صلح جهاني مي‌دانند. جالب‌تر اينکه در همين سال، چهار کشور اروپايي يونان، اسپانيا، فنلاند و سوئد، آمريکا را بيش از کره‌شمالي، بزرگ‌ترين تهديد براي صلح جهاني دانستند.
در خاورميانه و کشورهاي اسلامي، ديدگاه بخش زيادي از مردم نسبت به آمريکا، به‌ويژه پس از سال 2003 تغيير يافته و از ميزان مقبوليت اين کشور کاسته شده است. نظرسنجي وزارت خارجه آمريکا نشان مي‌دهد در سال 1999 فقط 23 درصد اردني‌ها ديد مثبتي به آمريکا داشته‌‌اند و در دوران پس از مداخله آمريکا در عراق، نه تنها در اردن بلکه در بيشتر کشورهاي اسلامي خارج از خاورميانه ميزان محبوبيت آمريکا به‌شدت پايين آمده است. به‌عنوان مثال در سال 2002، 61 درصد از مردم اندونزي نگاهي مثبت به آمريکا داشتند ولي در سال 2003، اين رقم به 15 درصد کاهش يافته است. نظرسنجي مؤسسه پيو نشان مي‌دهد که 71 درصد از مردم ترکيه و 58 درصد لبناني‌ها آمريکا را خطري براي کشورشان دانسته‌اند. بخش بزرگي از افکار عمومي (بيش از نيمي از جمعيت اين کشورها) در دو کشور برزيل و کره‌جنوبي از اينکه ارتش عراق در مقابل آمريکايي‌ها در سال 2003 مقاومت چنداني نکرده است، اظهار ناراحتي کرده‌اند!
نکته ظريف و درخورتوجه اينکه در بيشتر نظرسنجي‌ها، هيئت حاکمه آمريکا زير تيغ منتقدان بوده است نه مردم آمريکا. اگر با تصميم جورج دبليو بوش در سال 2003، ارتش آمريکا، عراق را به بهانه واهي داشتن سلاح‌هاي کشتارجمعي اشغال و به ويرانه‌اي تبديل كرد، اين رفتار خارج از عرف بين‌الملل دولت آمريکا بود که نمود جهاني پيدا کرد و کاري که رئيس‌جمهور کرد، آن را در منظر جهانيان قرار داد.
پيش از بوش پدر و پسر دولت‌هاي آمريکا سابقه حمله به کشورهاي ديگر را در کارنامه خود داشتند که ويتنام، پاناما، کوبا، جمهوري دومينيکن، کامبوج، لائوس، هاييتي و... از آن جمله است.
درحالي‌که سياست يکجانبه‌گرايانه ترامپ در يک سال گذشته در عرصه جهاني حتي متحدان اروپايي‌اش را از آمريکا دور کرده است، خروج اين کشور از توافق هسته‌اي که همه اعضاي دائم شوراي امنيت و آلمان (به نمايندگي از ساير کشورهاي اروپايي) پاي آن را امضا کرده و مهر تأييد شوراي امنيت نيز با ابطال قطع‌نامه‌هاي تحريم بين‌المللي ايران، آن را به يک توافق محکم و کم‌نظير تاريخي تبديل کرده، وجهه و پرستيژ آمريکا به‌عنوان يک قدرت جهاني را به مخاطره انداخته است.
اکنون نوبت بازي ماست تا با طرح ادعانامه عليه پيمان‌شکني آمريکا و مانور بر آن در سطحي وسيع، ساير کشورهاي مستقل و در رأس آنها اتحاديه اروپا، روسيه و چين را که خود زخم‌خورده از تک‌روي‌ها و انحصارطلبي‌هاي آمريکا هستند، در يک جبهه قرار دهيم. شکي نيست که اگر از اين نيز فراتر رويم و افکار عمومي ملت آمريکا را نيز به سو و سود خود بسيج کنيم، کاري خواهد شد کارستان. در اين راستا، رنجاندن ملت آمريکا با بي‌احترامي به پرچم اين کشور که نماد استقلال اين کشور است و مردمان آن سرزمين، آن را بسي مقدس مي‌پندارند، تلاش‌هاي بين‌المللي ما را در محکوميت دولت آمريکا تحت تأثير قرار خواهد داد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها