رئيسجمهوري آمريكا بهراحتي شركاي اروپايي خود را ناديده ميگيرد
عبور ترامپ از متحدان اروپايي
به نظر میرسد اروپا از زمان بهقدرترسيدن دونالد ترامپ در آمريکا، رابطه کجدارومريزي را با واشنگتن در پيش گرفته است. خروج از توافق آب و هوايي پاريس، وضع تعرفه بر کالاهاي وارداتي از اروپا و انتقاد از سياستهاي تجاري با کشورهايی مانند آلمان باعث شده که روابط اين دو متحد قديمي تا حدي تحتالشعاع قرار بگيرد. هفته گذشته نيز بعد از آنکه دونالد ترامپ، رئيسجمهور آمريکا تصميم به خروج از توافق هستهاي با ايران گرفت، اروپا واکنش تندي به این اقدام آمريکا نشان داد. به نظر میرسد مسئله فقط بر سر بياعتبارکردن يکي از دستاوردهاي مهم ديپلماسي اتحاديه اروپا نيست بلکه مسئله اين است که دمدميمزاجي، پيشبينيناپذيربودن و از همه مهمتر عدم تعهد و پايبندي ترامپ به اتحاديه اروپا ميتواند به اين معنا باشد که از اين پس، ميتوان هر رفتاري را از ايالات متحده انتظار داشت. به نظر میرسد سياست تعامل جاي خود را به سياست خشم داده است؛ امري که ميتواند حتي اتحاد ترانس آتلانتيک را نيز تهديد کند و در اين شرايط تقبيح و انتقاد تند نيز ديگر نميتواند چاره کار باشد. با اين اوصاف، پرسش اصلي اين است که آيا اروپاييها در واکنش به اين اقدامات ترامپ،
واکنشي خواهند داشت يا نه؛ به نظر میرسد جواب منفي است. به گزارش فارين افرز، خروج ايالات متحده از توافق هستهاي با ايران را بدون ترديد بايد لحظه مهم و سرنوشتسازی در رابطه آمريکا و اروپا و به اصطلاح براي مناسبات ترانس آتلانتيک دانست. براي اروپاييها، برجام نمونهاي نادر از تلاشي هماهنگ و نتيجهبخش از سوي اروپاييها بود که توانست ديدگاه آمريکا درباره يک مسئله امنيت بينالمللي حياتي را تغيير دهد. با اين اوصاف، تصميم ترامپ براي خروج از اين توافق نهتنها با تشويق کشورها براي دستيابي به سلاح هستهاي، امنيت و ثبات منطقهاي را موردتهديد قرار ميدهد بلکه حاوي اين نکته است که اروپا نميتواند درباره مسائل امنيتي غامض بر تصميم واشنگتن تأثيرگذار باشد. هرچند اروپا در محکومکردن تصميم ترامپ متحد عمل کرد اما به نظر میرسد اين چيزي زيادي را تغيير نخواهد داد.
واکنش به اين تصميم در ميان رسانهها از اين هم تندتر بوده است. اشپيگل اخيرا در سرمقالهاي عنوان کرده که رابطه کنوني اروپا و آمريکا را نميتوان يک رابطه دوستانه دانست. اين خشم و سرخوردگي طبيعي است اما مسئله جديدي نيست. رابطه اروپا و آمريکا بعد از حمله به کانال سوئز در سال 1956، هر از چندگاهي با بحرانهايي همراه بوده است. در واقع در سال 2015 ميلادي و در همان دوران طلايي رياستجمهوري باراک اوباما، ماجراي شنود مکالمات آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان، با انتقاد تند رسانههاي آلماني همراه شد. در همان زمان نيز اشپيگل با لحني مشابه از پايانيافتن رابطه آمريکا و آلمان نوشت و از مرکل خواست تا در برابر آمريکا مقاومت کند. هرچند مقامات آلماني در پشت درهاي بسته از اين سخن ميگفتند که روابط برلين و واشنگتن هيچگاه مثل قبل نخواهد شد اما چند ماه بعد، همه چيز به روال عادي بازگشت.
به نظر میرسد دست اروپاييها براي سياستمداران آمريکايي رو شده است. از نظر آمريکاييها، اروپاييها خيلي حرف ميزنند اما در عمل کاري انجام نميدهند. حتي در جريان حمله به عراق که ميتوانست لحظهاي طلايي براي شکلدهي به يک مقاومت اروپايي باشد، 14 کشور عضو اتحاديه اروپا از جمله ايتاليا، اسپانيا و بريتانيا از هجوم نظامي آمريکا حمايت کردند. هرچند شايد سرانجام زماني برسد که ديگر اروپا رفتارهاي آمريکا را تحمل نکند اما بايد اين سؤال را پرسيد که چه عاملي باعث شده اروپا در اين رابطه نابرابر دوام بياورد. اولين عامل اين است که به نظر میرسد اروپاييها بيشتر به اين ائتلاف نياز دارند. از نظر اروپاييها، اتحاد با آمريکا حکم وزنه ثبات در اين دنياي در حال تغيير را دارد و همچنين بنياني است که امنيت اروپا بر آن بنا شده است. منافع و ارزشهاي مشترک در کنار تهديد قدرتهاي اقتدارگرايي مانند روسيه و چين ميتواند اين پيوند را زنده نگه دارد.
از سوي ديگر اروپا نيز براي آمريکا اهميت دارد. واشنگتن درخصوص مسائل امنيت بينالملل از جمله سوريه و افغانستان به کمک نياز دارد. اما مسئله اين است که آمريکا خلاف اروپا براي امنيت خود نيازي به اتحاد با اروپا ندارد. همانطور که ترامپ بارها اذعان کرده، ايالات متحده ميتواند به راحتي از اين اتحاد خارج شود. روي کاغذ، اروپاييها ميتوانند با اتحاد با يکديگر امنيت خود را تأمين کنند. اين کشورها در کنار هم از وزن اقتصادي و قدرت نظامي معادل با آمريکا و حتي بيشتر از هر رقيب ديگري از جمله روسيه برخوردارند. اما در عمل، آنها همچنان ترجيح ميدهند در حوزه امنيت به جاي تکيه به يکديگر به آمريکا تکيه کنند. از نگاه اروپاييها، آمريکا فقط متحدي در برابر تهديدهاي بيروني از جمله روسيه يا تروريسم نيست بلکه حکم متحدي را دارد که در مناقشات داخلي ميان کشورهاي اتحاديه اروپا نيز نقش ايفا ميکند. به عنوان مثال، سياستمداران يونان به واشنگتن به چشم سپري دفاعي در برابر سياستهاي رياضتي اقتصادي آلمان نگاه ميکنند. در لهستان، عدم اعتماد به اتحاديه اروپا و ديگر کشورها بهخصوص آلمان، باعث نزديکي ورشو به واشنگتن شده است. در حقيقت آمريکا
ميتواند از کشورهاي اروپايي در برابر يکديگر دفاع کند. شايد به همين خاطر باشد که با وجود مواضع تند شفاهي، رهبران اروپايي در عمل کار خاصي براي مقابله با ترامپ انجام ندادهاند.
برداشت اوليه اروپا اين بود که عقلاي جمهوريخواه پيرامون ترامپ سرانجام او را سر عقل خواهند آورد و سياست آمريکا در قبال اروپا تغيير چنداني نخواهد کرد. مقامات آمريکايي نيز در سفر به اروپا از رهبران کشورهاي اروپايي ميخواستند بدون توجه به توييتهاي ترامپ، توجه خود را به سياستهاي اين کشور معطوف کنند. آنطور که اين مقامات ميگفتند در مسائلي چون روسيه و ناتو، سياست آمريکا با وجود اظهارات ترامپ در همان مسير قبلي باقي ميماند. اما حال بسياري از آن عقلا رفتهاند و ترامپ عملا سکان هدايت سياست خارجي اين کشور را در دست گرفته است. علاوه بر اين، برخي موارد ديگر نيز باعث ميشود تا اتحاديه اروپا نتواند جبهه واحدي را عليه آمريکا تشکيل دهد که از آن جمله بايد به وابستگي امنيتي لهستان به واشنگتن و خروج بريتانيا از اتحاديه اروپا اشاره کرد.
بنابراين در طولانيمدت، اتحاد ترانسآتلانتيک براي بقا به چيزي فراتر از وضعيت کنوني نياز دارد. در غير اين صورت، سرخوردگي اروپاييها در کنار بيتفاوتي آمريکا باعث ميشود اين اتحاد کارکرد خود را از دست بدهد. شايد افزايش بودجه دفاعي و عمل به تعهدات بودجهاي در قبال ناتو بتواند تا حدودي اين شرايط را بهبود ببخشد اما عامل اساسيتر درک اين نکته از سوي اروپاييهاست که منافع اروپا شايد با منافع آمريکا همراستا نباشد. در واقع اروپاييها بايد درک کنند آنچه از آنها ميتواند دفاع کند، اتحاد با يکديگر و ايجاد صفي متحد در برابر آمريکاست. البته اين به معناي همسويي با چين و روسيه در قبال آمريکا نيست بلکه به معناي درک اتحاد به همان شکلي است که آمريکا آن را درک ميکند.
به نظر میرسد اروپا از زمان بهقدرترسيدن دونالد ترامپ در آمريکا، رابطه کجدارومريزي را با واشنگتن در پيش گرفته است. خروج از توافق آب و هوايي پاريس، وضع تعرفه بر کالاهاي وارداتي از اروپا و انتقاد از سياستهاي تجاري با کشورهايی مانند آلمان باعث شده که روابط اين دو متحد قديمي تا حدي تحتالشعاع قرار بگيرد. هفته گذشته نيز بعد از آنکه دونالد ترامپ، رئيسجمهور آمريکا تصميم به خروج از توافق هستهاي با ايران گرفت، اروپا واکنش تندي به این اقدام آمريکا نشان داد. به نظر میرسد مسئله فقط بر سر بياعتبارکردن يکي از دستاوردهاي مهم ديپلماسي اتحاديه اروپا نيست بلکه مسئله اين است که دمدميمزاجي، پيشبينيناپذيربودن و از همه مهمتر عدم تعهد و پايبندي ترامپ به اتحاديه اروپا ميتواند به اين معنا باشد که از اين پس، ميتوان هر رفتاري را از ايالات متحده انتظار داشت. به نظر میرسد سياست تعامل جاي خود را به سياست خشم داده است؛ امري که ميتواند حتي اتحاد ترانس آتلانتيک را نيز تهديد کند و در اين شرايط تقبيح و انتقاد تند نيز ديگر نميتواند چاره کار باشد. با اين اوصاف، پرسش اصلي اين است که آيا اروپاييها در واکنش به اين اقدامات ترامپ،
واکنشي خواهند داشت يا نه؛ به نظر میرسد جواب منفي است. به گزارش فارين افرز، خروج ايالات متحده از توافق هستهاي با ايران را بدون ترديد بايد لحظه مهم و سرنوشتسازی در رابطه آمريکا و اروپا و به اصطلاح براي مناسبات ترانس آتلانتيک دانست. براي اروپاييها، برجام نمونهاي نادر از تلاشي هماهنگ و نتيجهبخش از سوي اروپاييها بود که توانست ديدگاه آمريکا درباره يک مسئله امنيت بينالمللي حياتي را تغيير دهد. با اين اوصاف، تصميم ترامپ براي خروج از اين توافق نهتنها با تشويق کشورها براي دستيابي به سلاح هستهاي، امنيت و ثبات منطقهاي را موردتهديد قرار ميدهد بلکه حاوي اين نکته است که اروپا نميتواند درباره مسائل امنيتي غامض بر تصميم واشنگتن تأثيرگذار باشد. هرچند اروپا در محکومکردن تصميم ترامپ متحد عمل کرد اما به نظر میرسد اين چيزي زيادي را تغيير نخواهد داد.
واکنش به اين تصميم در ميان رسانهها از اين هم تندتر بوده است. اشپيگل اخيرا در سرمقالهاي عنوان کرده که رابطه کنوني اروپا و آمريکا را نميتوان يک رابطه دوستانه دانست. اين خشم و سرخوردگي طبيعي است اما مسئله جديدي نيست. رابطه اروپا و آمريکا بعد از حمله به کانال سوئز در سال 1956، هر از چندگاهي با بحرانهايي همراه بوده است. در واقع در سال 2015 ميلادي و در همان دوران طلايي رياستجمهوري باراک اوباما، ماجراي شنود مکالمات آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان، با انتقاد تند رسانههاي آلماني همراه شد. در همان زمان نيز اشپيگل با لحني مشابه از پايانيافتن رابطه آمريکا و آلمان نوشت و از مرکل خواست تا در برابر آمريکا مقاومت کند. هرچند مقامات آلماني در پشت درهاي بسته از اين سخن ميگفتند که روابط برلين و واشنگتن هيچگاه مثل قبل نخواهد شد اما چند ماه بعد، همه چيز به روال عادي بازگشت.
به نظر میرسد دست اروپاييها براي سياستمداران آمريکايي رو شده است. از نظر آمريکاييها، اروپاييها خيلي حرف ميزنند اما در عمل کاري انجام نميدهند. حتي در جريان حمله به عراق که ميتوانست لحظهاي طلايي براي شکلدهي به يک مقاومت اروپايي باشد، 14 کشور عضو اتحاديه اروپا از جمله ايتاليا، اسپانيا و بريتانيا از هجوم نظامي آمريکا حمايت کردند. هرچند شايد سرانجام زماني برسد که ديگر اروپا رفتارهاي آمريکا را تحمل نکند اما بايد اين سؤال را پرسيد که چه عاملي باعث شده اروپا در اين رابطه نابرابر دوام بياورد. اولين عامل اين است که به نظر میرسد اروپاييها بيشتر به اين ائتلاف نياز دارند. از نظر اروپاييها، اتحاد با آمريکا حکم وزنه ثبات در اين دنياي در حال تغيير را دارد و همچنين بنياني است که امنيت اروپا بر آن بنا شده است. منافع و ارزشهاي مشترک در کنار تهديد قدرتهاي اقتدارگرايي مانند روسيه و چين ميتواند اين پيوند را زنده نگه دارد.
از سوي ديگر اروپا نيز براي آمريکا اهميت دارد. واشنگتن درخصوص مسائل امنيت بينالملل از جمله سوريه و افغانستان به کمک نياز دارد. اما مسئله اين است که آمريکا خلاف اروپا براي امنيت خود نيازي به اتحاد با اروپا ندارد. همانطور که ترامپ بارها اذعان کرده، ايالات متحده ميتواند به راحتي از اين اتحاد خارج شود. روي کاغذ، اروپاييها ميتوانند با اتحاد با يکديگر امنيت خود را تأمين کنند. اين کشورها در کنار هم از وزن اقتصادي و قدرت نظامي معادل با آمريکا و حتي بيشتر از هر رقيب ديگري از جمله روسيه برخوردارند. اما در عمل، آنها همچنان ترجيح ميدهند در حوزه امنيت به جاي تکيه به يکديگر به آمريکا تکيه کنند. از نگاه اروپاييها، آمريکا فقط متحدي در برابر تهديدهاي بيروني از جمله روسيه يا تروريسم نيست بلکه حکم متحدي را دارد که در مناقشات داخلي ميان کشورهاي اتحاديه اروپا نيز نقش ايفا ميکند. به عنوان مثال، سياستمداران يونان به واشنگتن به چشم سپري دفاعي در برابر سياستهاي رياضتي اقتصادي آلمان نگاه ميکنند. در لهستان، عدم اعتماد به اتحاديه اروپا و ديگر کشورها بهخصوص آلمان، باعث نزديکي ورشو به واشنگتن شده است. در حقيقت آمريکا
ميتواند از کشورهاي اروپايي در برابر يکديگر دفاع کند. شايد به همين خاطر باشد که با وجود مواضع تند شفاهي، رهبران اروپايي در عمل کار خاصي براي مقابله با ترامپ انجام ندادهاند.
برداشت اوليه اروپا اين بود که عقلاي جمهوريخواه پيرامون ترامپ سرانجام او را سر عقل خواهند آورد و سياست آمريکا در قبال اروپا تغيير چنداني نخواهد کرد. مقامات آمريکايي نيز در سفر به اروپا از رهبران کشورهاي اروپايي ميخواستند بدون توجه به توييتهاي ترامپ، توجه خود را به سياستهاي اين کشور معطوف کنند. آنطور که اين مقامات ميگفتند در مسائلي چون روسيه و ناتو، سياست آمريکا با وجود اظهارات ترامپ در همان مسير قبلي باقي ميماند. اما حال بسياري از آن عقلا رفتهاند و ترامپ عملا سکان هدايت سياست خارجي اين کشور را در دست گرفته است. علاوه بر اين، برخي موارد ديگر نيز باعث ميشود تا اتحاديه اروپا نتواند جبهه واحدي را عليه آمريکا تشکيل دهد که از آن جمله بايد به وابستگي امنيتي لهستان به واشنگتن و خروج بريتانيا از اتحاديه اروپا اشاره کرد.
بنابراين در طولانيمدت، اتحاد ترانسآتلانتيک براي بقا به چيزي فراتر از وضعيت کنوني نياز دارد. در غير اين صورت، سرخوردگي اروپاييها در کنار بيتفاوتي آمريکا باعث ميشود اين اتحاد کارکرد خود را از دست بدهد. شايد افزايش بودجه دفاعي و عمل به تعهدات بودجهاي در قبال ناتو بتواند تا حدودي اين شرايط را بهبود ببخشد اما عامل اساسيتر درک اين نکته از سوي اروپاييهاست که منافع اروپا شايد با منافع آمريکا همراستا نباشد. در واقع اروپاييها بايد درک کنند آنچه از آنها ميتواند دفاع کند، اتحاد با يکديگر و ايجاد صفي متحد در برابر آمريکاست. البته اين به معناي همسويي با چين و روسيه در قبال آمريکا نيست بلکه به معناي درک اتحاد به همان شکلي است که آمريکا آن را درک ميکند.