چخوف و ادیپ معاصر
هنر جمعی
«خالیبند دنیای غرب» عنوان نمایشنامهای است از جان میلینگتن سینگ که بهتازگی با ترجمه حمید احیاء از طرف نشر نیلا به چاپ رسیده است. سینگ نویسنده و نمایشنامهنویسی است که در سال 1871 در دوبلین متولد شد و در آغاز دلبستگی زیادی به موسیقی نشان داد اما بعد بیشتر با ادبیات و خاصه ادبیات فرانسه ارتباط برقرار کرد و به نوشتن نمایشنامه و سرودن شعر روی آورد. او نخست روی نمایشنامههایی منظوم کار کرد و در سالهای ابتدایی قرن بیستم چند نمایشنامه نوشت. «خالیبند دنیای غرب» را میتوان شاهکار سینگ دانست. نمایشنامهای که در سال 1906 نوشته شد و در 1907 اجرا شد. این نمایشنامه بر اساس دو حادثه که در غرب ایرلند روی داده بودند شکل گرفت. مترجم کتاب در مقدمهاش درباره این دو اتفاق که درواقع سرچشمه نمایشنامه هستند نوشته: «در نخستین حادثه، مردی پدر خود را میکشد و مردم او را پنهان میکنند. در دومین حادثه مردی به قتل زنی - که صاحبکارش بوده- دست میزند، اما زن نمیمیرد و تنها زخمی میشود. مرد بهصورتی هیجانانگیز از چنگ پلیس میگریزد و مدتی نزد بستگانش پنهان میشود، تا اینکه پلیس او را مییابد و دستگیر میکند، دادگاه هم او را
گناهکار تشخیص میدهد و به زندان میفرستد، اما او از زندان نیز میگریزد و به یاری دوستانش راهی امریکا میشود. سینگ براساس این دو اتفاق طرحی میریزد و با مشاهدات خود از غرب ایرلند میآمیزد؛ با مناظر خلوت سواحل غربی، با دمدمیمزاجبودن، مذهبیبودن، سرکشبودن و الکلیبودن اهالی آن مناطق، و با زبان رنگارنگ و زیبایشان.» سینگ دو سال روی «خالیبند دنیای غرب» کار کرد و آنطور که مترجم نوشته، در این دو سال پنج عنوان، بیست طرح داستان و تقریبا ده متن تمامشده را آزمود تا سرانجام نسخه نهایی آن در ژانویه 1907 در دوبلین به روی صحنه رفت. البته اجرای این نمایشنامه به دور از جنجال و حاشیه نبود چراکه عدهای از تماشاگران و فعالان ملیگرا را در دوبلین برآشفته کرد. به اعتقاد این گروه این نمایشنامه اهانتی به غرور ملی، مذهب کاتولیک و اخلاق عمومی بود. متن سینگ زبانی تندوتیز دارد و این مسئله بر حساسیتهای پیشآمده میافزود. سینگ درباره زبان نمایشنامهاش گفته بود که این گفتار را از مردم کوچهوبازار گرفته است. مترجم کتاب در جایی دیگر از مقدمهاش درباره رابطه تخیل و واقعیت در اثر سینگ نوشته: «گرچه طرح داستان، زبان، و شخصیتهای
خالیبند دنیای غرب هریک بر بنیاد منابع واقعی و مستند شکل گرفتهاند، اما بیتردید کل اثر حاصل بینش، تخیل و هنرمندی سینگ است. او زبان انگلیسی فاخر و ادیبانه و کتابی را کنار میگذارد و با بهکارگیری زبان انگلیسی ویژه روستاهای ایرلند، در عین خلق اثری شاعرانهتر از نمونهای شاعرانه کلاسیک انگلیسی، زبان ویژهای به تئاتر ایرلند معرفی میکند؛ زبانی که بعدها بسیاری از نمایشنامهنویسان ایرلندی قرن بیستم -از شان اوکیسی گرفته تا مارتین مکدونا- به زیبایی از آن استفاده میکنند.» با اینحال همه اهمیت سینگ در سبک واقعگرا و زبان درخشان و خاص آثارش نیست. او اگرچه از بنیانگذاران تئاتر ملی ایرلند بهشمار میرود اما به قول احیای او بهعنوان هنرمند «حاضر نیست غرور ملی را به صورتی ساختگی تبلیغ کند و تصویری دروغین یا آمیخته توهم از مردم و ملیت خویش ارائه دهد. او حتا به همقطاران خود نیز باج نمیدهد و واقعیتی را که میبیند بدون مجامله و خودسانسوری بر صحنه میآورد.»
«خالیبند دنیای غرب» پر از لحظههای کمیک است و ردی از مضحکه و کمدی سیاه در آن دیده میشود. وجه دیگری از اهمیت این اثر به طنز تلخش و پیوند آن با مضمون حماسه و قهرمان حماسی برمیگردد. منتقدان زیادی این اثر را از این حیث با کهنالگوی قهرمانی که قربانی جامعه میشود، با ادیپ و داستان مسیح مرتبط دانستهاند.
باغ آلبالو در باکس کانتی
«وانیا و سونیا و ماشا و اسپایک» نمایشنامهای است کمدی از کریستوفر دورانگ که با ترجمه داراب داداشزاده در نشر نیلا منتشر شده است. این نمایشنامه شش شخصیت دارد و داستان آن در خانهای رعیتی در باکس کانتی پنسیلوانیا اتفاق میافتد. نمایشنامه با گفتوگوی وانیا و سونیای پنجاه و چندساله آغاز میشود. دو شخصیتی که با هم خواهر و برادر ناتنیاند و سونیا را درواقع پدر و مادر وانیا به فرزندخواندگی گرفته بودهاند. اسمهای این دو شخصیت را، چنانکه در گفتوگویشان به آن اشاره میشود، پدر و مادر از نمایشنامه چخوف انتخاب کردهاند و کسانی که با آثار چخوف آشنایی داشته باشند، درمییابند که این اسمها برگرفته از نام دو شخصیت نمایشنامه «دایی وانیا»ی چخوف است و البته حضور چخوف در این نمایشنامه به همین دو اسم محدود نمیشود. چخوف در سراسر نمایشنامه «وانیا و سونیا و ماشا و اسپایک» حضوری پررنگ دارد و نمایشنامه دورانگ هم به لحاظ مضمون و هم ارجاعاتی که در آن هست با آثار چخوف پیوندی محکم برقرار کرده است. اما گذشته از حضور پررنگ چخوف و ارجاع به آثارش، در این نمایشنامه ارجاع به دیگر نویسندگان و آثار نمایشی و سینمایی و بازیگران تئاتر و سینما
و تلویزیون فراوان است.
دورانگ در نمایشنامه «وانیا و سونیا و ماشا و اسپایک» یک کمدی تلخ را رقم زده است. کمدیای که لبخندی تلخ به لب مخاطب مینشاند و او را به فکر فرو میبرد. آنچه در ادامه میخوانید قسمتی است از این نمایشنامه:
«وانیا: کجا اینقدر خوش بودیم؟
سونیا: میدونم دارم غر میزنم، ولی یه جورهایی اینجا رو دوست دارم. این خونه جاییه که از هشتسالگی توش زندگی کردهم. از یتیمخونه واردِ خانوادهای شدم که یا دوستم داشتن یا وانمود میکردن که دوستم دارن، نمیدونم کدومش. اینجا قشنگه. و من دوست دارم به اون بِرکه نگاه کنم. بوقلمونهای وحشیای رو که دور و بَرِ خونه میپلکن دوست دارم، کِیف میکنم وقتی یاد میگیرم این حیوونها اونقدر گیجن که روی درختها میخوابن ولی همهش پرت میشن پایین. احساس میکنم منَم مثلِ اونهام. من بیشترِ وقتها تو خواب ناآرومم، اونقدر اینوَر و اونوَر میشم که از تختخوابم میافتم پایین. من یه بوقلمونِ وحشیام. و باغِ آلبالو رو تو بهار دوست دارم. همهی اون شکوفههای صورتی رو،
طبیعتِ خیرهکننده رو.
وانیا: باغِ آلبالو؟ کدوم باغِ آلبالو؟
سونیا: ده یازدهتا درختِ آلبالو داریم، هر بهار شکوفه میدن. یادت نیست؟
وانیا: یادم هست. ولی اون که باغ نیست. به دهیازدهتا درخت که نمیگن باغ.
سونیا: من میگم. به دو سهتا درخت نمیگم باغ، ولی به ده یازدهتا چرا.»
هنر جمعی
«خالیبند دنیای غرب» عنوان نمایشنامهای است از جان میلینگتن سینگ که بهتازگی با ترجمه حمید احیاء از طرف نشر نیلا به چاپ رسیده است. سینگ نویسنده و نمایشنامهنویسی است که در سال 1871 در دوبلین متولد شد و در آغاز دلبستگی زیادی به موسیقی نشان داد اما بعد بیشتر با ادبیات و خاصه ادبیات فرانسه ارتباط برقرار کرد و به نوشتن نمایشنامه و سرودن شعر روی آورد. او نخست روی نمایشنامههایی منظوم کار کرد و در سالهای ابتدایی قرن بیستم چند نمایشنامه نوشت. «خالیبند دنیای غرب» را میتوان شاهکار سینگ دانست. نمایشنامهای که در سال 1906 نوشته شد و در 1907 اجرا شد. این نمایشنامه بر اساس دو حادثه که در غرب ایرلند روی داده بودند شکل گرفت. مترجم کتاب در مقدمهاش درباره این دو اتفاق که درواقع سرچشمه نمایشنامه هستند نوشته: «در نخستین حادثه، مردی پدر خود را میکشد و مردم او را پنهان میکنند. در دومین حادثه مردی به قتل زنی - که صاحبکارش بوده- دست میزند، اما زن نمیمیرد و تنها زخمی میشود. مرد بهصورتی هیجانانگیز از چنگ پلیس میگریزد و مدتی نزد بستگانش پنهان میشود، تا اینکه پلیس او را مییابد و دستگیر میکند، دادگاه هم او را
گناهکار تشخیص میدهد و به زندان میفرستد، اما او از زندان نیز میگریزد و به یاری دوستانش راهی امریکا میشود. سینگ براساس این دو اتفاق طرحی میریزد و با مشاهدات خود از غرب ایرلند میآمیزد؛ با مناظر خلوت سواحل غربی، با دمدمیمزاجبودن، مذهبیبودن، سرکشبودن و الکلیبودن اهالی آن مناطق، و با زبان رنگارنگ و زیبایشان.» سینگ دو سال روی «خالیبند دنیای غرب» کار کرد و آنطور که مترجم نوشته، در این دو سال پنج عنوان، بیست طرح داستان و تقریبا ده متن تمامشده را آزمود تا سرانجام نسخه نهایی آن در ژانویه 1907 در دوبلین به روی صحنه رفت. البته اجرای این نمایشنامه به دور از جنجال و حاشیه نبود چراکه عدهای از تماشاگران و فعالان ملیگرا را در دوبلین برآشفته کرد. به اعتقاد این گروه این نمایشنامه اهانتی به غرور ملی، مذهب کاتولیک و اخلاق عمومی بود. متن سینگ زبانی تندوتیز دارد و این مسئله بر حساسیتهای پیشآمده میافزود. سینگ درباره زبان نمایشنامهاش گفته بود که این گفتار را از مردم کوچهوبازار گرفته است. مترجم کتاب در جایی دیگر از مقدمهاش درباره رابطه تخیل و واقعیت در اثر سینگ نوشته: «گرچه طرح داستان، زبان، و شخصیتهای
خالیبند دنیای غرب هریک بر بنیاد منابع واقعی و مستند شکل گرفتهاند، اما بیتردید کل اثر حاصل بینش، تخیل و هنرمندی سینگ است. او زبان انگلیسی فاخر و ادیبانه و کتابی را کنار میگذارد و با بهکارگیری زبان انگلیسی ویژه روستاهای ایرلند، در عین خلق اثری شاعرانهتر از نمونهای شاعرانه کلاسیک انگلیسی، زبان ویژهای به تئاتر ایرلند معرفی میکند؛ زبانی که بعدها بسیاری از نمایشنامهنویسان ایرلندی قرن بیستم -از شان اوکیسی گرفته تا مارتین مکدونا- به زیبایی از آن استفاده میکنند.» با اینحال همه اهمیت سینگ در سبک واقعگرا و زبان درخشان و خاص آثارش نیست. او اگرچه از بنیانگذاران تئاتر ملی ایرلند بهشمار میرود اما به قول احیای او بهعنوان هنرمند «حاضر نیست غرور ملی را به صورتی ساختگی تبلیغ کند و تصویری دروغین یا آمیخته توهم از مردم و ملیت خویش ارائه دهد. او حتا به همقطاران خود نیز باج نمیدهد و واقعیتی را که میبیند بدون مجامله و خودسانسوری بر صحنه میآورد.»
«خالیبند دنیای غرب» پر از لحظههای کمیک است و ردی از مضحکه و کمدی سیاه در آن دیده میشود. وجه دیگری از اهمیت این اثر به طنز تلخش و پیوند آن با مضمون حماسه و قهرمان حماسی برمیگردد. منتقدان زیادی این اثر را از این حیث با کهنالگوی قهرمانی که قربانی جامعه میشود، با ادیپ و داستان مسیح مرتبط دانستهاند.
باغ آلبالو در باکس کانتی
«وانیا و سونیا و ماشا و اسپایک» نمایشنامهای است کمدی از کریستوفر دورانگ که با ترجمه داراب داداشزاده در نشر نیلا منتشر شده است. این نمایشنامه شش شخصیت دارد و داستان آن در خانهای رعیتی در باکس کانتی پنسیلوانیا اتفاق میافتد. نمایشنامه با گفتوگوی وانیا و سونیای پنجاه و چندساله آغاز میشود. دو شخصیتی که با هم خواهر و برادر ناتنیاند و سونیا را درواقع پدر و مادر وانیا به فرزندخواندگی گرفته بودهاند. اسمهای این دو شخصیت را، چنانکه در گفتوگویشان به آن اشاره میشود، پدر و مادر از نمایشنامه چخوف انتخاب کردهاند و کسانی که با آثار چخوف آشنایی داشته باشند، درمییابند که این اسمها برگرفته از نام دو شخصیت نمایشنامه «دایی وانیا»ی چخوف است و البته حضور چخوف در این نمایشنامه به همین دو اسم محدود نمیشود. چخوف در سراسر نمایشنامه «وانیا و سونیا و ماشا و اسپایک» حضوری پررنگ دارد و نمایشنامه دورانگ هم به لحاظ مضمون و هم ارجاعاتی که در آن هست با آثار چخوف پیوندی محکم برقرار کرده است. اما گذشته از حضور پررنگ چخوف و ارجاع به آثارش، در این نمایشنامه ارجاع به دیگر نویسندگان و آثار نمایشی و سینمایی و بازیگران تئاتر و سینما
و تلویزیون فراوان است.
دورانگ در نمایشنامه «وانیا و سونیا و ماشا و اسپایک» یک کمدی تلخ را رقم زده است. کمدیای که لبخندی تلخ به لب مخاطب مینشاند و او را به فکر فرو میبرد. آنچه در ادامه میخوانید قسمتی است از این نمایشنامه:
«وانیا: کجا اینقدر خوش بودیم؟
سونیا: میدونم دارم غر میزنم، ولی یه جورهایی اینجا رو دوست دارم. این خونه جاییه که از هشتسالگی توش زندگی کردهم. از یتیمخونه واردِ خانوادهای شدم که یا دوستم داشتن یا وانمود میکردن که دوستم دارن، نمیدونم کدومش. اینجا قشنگه. و من دوست دارم به اون بِرکه نگاه کنم. بوقلمونهای وحشیای رو که دور و بَرِ خونه میپلکن دوست دارم، کِیف میکنم وقتی یاد میگیرم این حیوونها اونقدر گیجن که روی درختها میخوابن ولی همهش پرت میشن پایین. احساس میکنم منَم مثلِ اونهام. من بیشترِ وقتها تو خواب ناآرومم، اونقدر اینوَر و اونوَر میشم که از تختخوابم میافتم پایین. من یه بوقلمونِ وحشیام. و باغِ آلبالو رو تو بهار دوست دارم. همهی اون شکوفههای صورتی رو،
طبیعتِ خیرهکننده رو.
وانیا: باغِ آلبالو؟ کدوم باغِ آلبالو؟
سونیا: ده یازدهتا درختِ آلبالو داریم، هر بهار شکوفه میدن. یادت نیست؟
وانیا: یادم هست. ولی اون که باغ نیست. به دهیازدهتا درخت که نمیگن باغ.
سونیا: من میگم. به دو سهتا درخت نمیگم باغ، ولی به ده یازدهتا چرا.»