|

فوتبال؛ مخدر یا مهیج؟

گروه اندیشه: در میان متفکران معاصر نظر ثابتی در مورد فوتبال وجود ندارد؛ برخی به آن خوشبین‌اند و برخی بدبین‌. برخی از جنبه‌های اشتراکی این بازی می‌گویند و برخی به تبعات سیاسی آن اشاره می‌کنند. برای نمونه،‌ تری ایگلتون، فیلسوف و منتقد ادبی مشهور بریتانیایی، از فوتبال به‌عنوان «دوست عزیز سرمایه‌داری» نام می‌برد و معتقد است مسابقاتی همچون جام جهانی برای تغییر رادیکال از دولت‌های تندرویی همچون کامرون بدتر است. از نظر او، جذابیت فوتبال البته در تجربه حس همبستگی است که جامعه مدرن آن را از آدمیان دریغ کرده. بازی زیبای فوتبال مایه همبستگی افراد است، آن‌هم تا سرحد یک هذیان جمعی. ایگلتون البته به در‌هم‌تنیدگی ابعاد متضاد و گاه متباین فوتبال اشاره می‌کند و معتقد است، در فوتبال می‌توان شاهد طغیان‌های توده‌های خشمگین بود. از آنجا که صاحبان شرکت‌های بزرگ به خرید باشگاه‌ها روی آورده‌اند ممکن است خشم طرفدارانی را دید که علیه آنها بسیج شده‌اند، ولی در نهایت، به گمان او، امروز بخش عمده فوتبال کماکان خصلت مخدرگونه دارد. او فوتبال را افیون توده‌ها می‌داند.
بااین‌حال، وقتی به تاریخ شکل‌گیری آنچه امروز به نام فوتبال در سرتاسر جهان می‌شناسیم بنگریم، نمی‌توان ریشه‌های آن را در طبقه کارگر قرن نوزدهم بریتانیا انکار کرد. به‌رغم اینکه در قرن نوزدهم اشراف بریتانیا فوتبال را در سطح بین‌المللی ترویج دادند و به‌رغم نخبه‌سالاری موجود در انجمن فوتبال انگلیس کنونی، وجه یادبودی فوتبال در فرهنگ عامه ما را متقاعد می‌کند که ماهیت این بازی را همچنان تا حدود زیادی ماهیت کارگری بدانیم. فوتبال، این بازی زیبا، با سطح بالای نمایش در همه ابعاد رسانه‌های توده‌ای، پوشش تلویزیونی و مطبوعاتی، بازی‌های ویدئویی، و توجه بیش از حد شبکه‌های اجتماعی بیش‌ازپیش در معرض توده مردم قرار می‌گیرد. برای فهم ستایش ملل مختلف از فوتبال مقایسه‌های بسیاری بین اهمیت اجتماعی این بازی و جنبه‌های مختلف زندگی سنتی و مدرن صورت گرفته. کلیسا، شبیه فوتبال، نوعی سرمایه اجتماعی تولید می‌کند که منحصر به اعضای یک جماعت خاص است، جماعتی که در آن احساس جمعی و خیر عمومی برتر از خیر فردی است. هم مسابقات فوتبال و هم کلیسا را می‌توان مناسک سازمان‌یافته‌ای دانست که ناظران و تماشاگران در آن با خلوص نیت هر هفته یک ‌بار حضور می‌یابند. در این مناسک یک گروه کر هم در استادیوم فوتبال و هم در کلیسا حضور دارد. این قضیه نشان‌دهنده نقش سرودخوانی و شعارهای پرشور در میان هواداران باشگاه است و تجربه یک اجرای مشترک در فضای عمومی به آدم‌ها می‌دهد. همین تصور می‌تواند در مورد شکل‌های معاصر تجربه‌های جمعی مثل جشنواره‌های موسیقی صادق باشد. به‌رغم تفاوت‌هایی که میان کاتولیسیسم یا حتی طرفداری از رئال‌مادرید با جشنواره‌های موسیقی هست، تعداد آدم‌هایی که در یک جشنواره شرکت می‌کنند همچنان افزایش می‌یابد و دلیل آن چیزی نیست جز سیطره نوعی فرهنگ فردگرا که روز‌به‌روز بیشتر می‌شود. لذت‌طلبی انگیزه اولیه شرکت‌کنندگان است، هرکسی فقط می‌خواهد موسیقی گوش کند تا خوش باشد. ولی حس فراگیر پیوند و همبستگی به سبک عشای ربانی در نهایت بر فرهنگ فردگرا غلبه می‌کند و لحظات اوج هیجان و شادمانی به‌طور جمعی تجربه می‌شود، تقریبا شبیه مسابقات فوتبال.
ولی زندگی مدرن اغلب اجتماعات را در هم می‌شکند و لیگ جزیره مثال بارزی است از وضعیت اجتماعی- اقتصادی امروز. این لیگ همچون شرکتی تجاری تا جای ممکن سرمایه انباشت می‌کند، اغلب به قیمت آنهایی که می‌خواهد استثمارشان کند، یعنی هواداران. ثروتمندانی همچون رومن آبراموویچ باشگاه‌های انگلیس را می‌خرند تا ثروت و شأن و قدرت سیاسی‌شان را بالا ببرند. ابوظبی، کشوری که روی یکی از بزرگ‌ترین ذخایر نفت جهان نشسته، نیز به بازار فوتبال رخنه کرده و مالک منچسترسیتی شده و کمپانی‌های دولتی خود را برای مخاطبان سرتاسر جهان تبلیغ می‌کند. لقب «بازنشسته‌ها» (چلسی) و «شهروندها» (منچسترسیتی) در تضاد آشکار با سلطه مالی آنها بر فوتبال انگلیس است. اکنون حسی از تبعیض و تفاوت بر دیگر تیم‌های فوتبال جزیره حاکم است. منچستر یونایتد، به‌رغم فرازونشیب‌های اخیرش، همواره در بالاترین سطح فوتبال مانده. ولی فروش این باشگاه به مالکوم گلیزر، یک تاجر آمریکایی، در سال 2005 بر طرفداران اولدترافورد تأثیر منفی بیشتری گذاشته تا فروش چلسی و منچسترسیتی. قرض‌هایی که به گلیزر و شرکا رسید تا خرید یونایتد ممکن شود به باشگاه فشار آورد و برای نخستین‌بار در سال‌های اخیر آن را زیر بار قرض برد و هواداران را ناراضی و عصبانی کرد. آنها احساس کردند چیزی بیش از یک کالا نیستند و باشگاه محبوب‌شان ریشه‌های خود را از دست داده. این احساس بیگانگی به شکل‌گیری یک باشگاه نیمه‌حرفه‌ای با عنوان اف.سی. یونایتد منجر شد که به صورت دموکراتیک اداره می‌شود و هواداران سابق منچستریونایتد آن را مدیریت می‌کنند. به‌این‌ترتیب بار دیگر جایگاه فوتبال به‌عنوان بازی مردم به آن بازگردانده شد.
جهانی‌سازی حتی درون اقتصاد فوتبال نابرابری ایجاد می‌کند. باشگاه‌های فوق‌ثروتمند لیگ جزیره پاداش‌های نجومی می‌دهند، به‌خصوص در مقایسه با باشگاه‌های کوچکی مثل برنلی. شکاف بزرگی هست بین باشگاه‌های پولداری مثل منچستریونایتد، چلسی، منچسترسیتی، و آرسنال (چهار باشگاه از پنج باشگاهی که از آغاز لیگ برتر در صدر آن بوده‌اند) و سایر باشگاه‌ها، شکافی که روز‌به‌روز بیشتر می‌شود. چتر حمایت مالی که از طریق حق پخش تلویزیونی به دست می‌آید اکنون به باشگاه‌های صدر جدولی لیگ برتر داده می‌شود تا کمک کند آنها به ازدست‌دادن سود سرسام‌آور درآمدهای تلویزیونی عادت کنند. این یعنی تیم‌های صدر جدول شانس بیشتری برای کسب حمایت دارند و باز هم تبعیض بیشتری بین تیم‌ها به وجود می‌آید. زمانی بود که لیدز یونایتد، ناتینگهام فارست و پورتزموث تیم‌های معرکه‌ای بودند که ارزش‌شان را در اروپا ثابت کرده بودند. حالا امروز، این تیم‌ها در قعر هرم فوتبال قرار دارند و در معرض سقوط از لیگ برترند. خیلی از باشگاه‌ها قدرت مالی لازم برای رسیدن به اوج نظام فوتبال لیگ انگلیس را ندارند.
با اینکه اکثریت هواداران فوتبال درمی‌یابند تنشی دیالکتیکی هست بین اهداف تجاری باشگاه‌ها و اهمیت اخلاقی فعل و انفعالات اجتماعی سنتی، بسیاری از آنها تصمیم می‌گیرند کماکان به باشگاه‌شان وفادار باشند. تقریبا نام همه باشگاه‌ها از یک مکان خاص گرفته شده، و چون بسیاری از هواداران به جنبه‌های محلی خود اهمیت می‌دهند نوعی حس قوی دلبستگی و هویت ایجاد می‌شود. باشگا‌ه‌های کوچک مثل آکرینگتون استنلی بیش از دو ‌هزار نفر در هفته تماشاچی ندارد، با اینکه آن‌قدر کیفیت فوتبالی بالایی دارد که از لیگ‌قهرمانان هم فراتر می‌رود ولی می‌توان از تماشای بازی آنها در تلویزیون و روی مبل خانه هم لذت برد.
همین قضیه نمایانگر پیوند فرهنگی و یکپارچگی اجتماعی است که از نظر برخی تنها از طریق بهشت فوتبال به دست می‌آید و نیز می‌تواند به مقابله با احساس‌هایی همچون بیگانگی، قطع تعلق از اجتماع، و قطبی‌شدن جامعه برود که در ذات جامعه مدرن است. اگر فوتبال را، به گفته ایگلتون، دوست عزیز سرمایه‌داری بدانیم باید بر دوگانگی متناقض‌نمای آن صحه بگذاریم. به موجب این دوگانگی، فوتبال می‌تواند هم اوج تجربه برابری در جامعه مدرن باشد و هم اوج تجربه نابرابری. اینکه در جهان امروز نابرابری وجه غالب بارزترین مصداق سرمایه‌داری یعنی فوتبال است، نمی‌تواند به نادیده‌گرفتن وجه برابری‌خواهانه موجود در آن بینجامد. برهم‌زدن این نسبت در جهان امروز به معنای برهم‌زدن کل مناسبات اجتماعی کنونی است.

گروه اندیشه: در میان متفکران معاصر نظر ثابتی در مورد فوتبال وجود ندارد؛ برخی به آن خوشبین‌اند و برخی بدبین‌. برخی از جنبه‌های اشتراکی این بازی می‌گویند و برخی به تبعات سیاسی آن اشاره می‌کنند. برای نمونه،‌ تری ایگلتون، فیلسوف و منتقد ادبی مشهور بریتانیایی، از فوتبال به‌عنوان «دوست عزیز سرمایه‌داری» نام می‌برد و معتقد است مسابقاتی همچون جام جهانی برای تغییر رادیکال از دولت‌های تندرویی همچون کامرون بدتر است. از نظر او، جذابیت فوتبال البته در تجربه حس همبستگی است که جامعه مدرن آن را از آدمیان دریغ کرده. بازی زیبای فوتبال مایه همبستگی افراد است، آن‌هم تا سرحد یک هذیان جمعی. ایگلتون البته به در‌هم‌تنیدگی ابعاد متضاد و گاه متباین فوتبال اشاره می‌کند و معتقد است، در فوتبال می‌توان شاهد طغیان‌های توده‌های خشمگین بود. از آنجا که صاحبان شرکت‌های بزرگ به خرید باشگاه‌ها روی آورده‌اند ممکن است خشم طرفدارانی را دید که علیه آنها بسیج شده‌اند، ولی در نهایت، به گمان او، امروز بخش عمده فوتبال کماکان خصلت مخدرگونه دارد. او فوتبال را افیون توده‌ها می‌داند.
بااین‌حال، وقتی به تاریخ شکل‌گیری آنچه امروز به نام فوتبال در سرتاسر جهان می‌شناسیم بنگریم، نمی‌توان ریشه‌های آن را در طبقه کارگر قرن نوزدهم بریتانیا انکار کرد. به‌رغم اینکه در قرن نوزدهم اشراف بریتانیا فوتبال را در سطح بین‌المللی ترویج دادند و به‌رغم نخبه‌سالاری موجود در انجمن فوتبال انگلیس کنونی، وجه یادبودی فوتبال در فرهنگ عامه ما را متقاعد می‌کند که ماهیت این بازی را همچنان تا حدود زیادی ماهیت کارگری بدانیم. فوتبال، این بازی زیبا، با سطح بالای نمایش در همه ابعاد رسانه‌های توده‌ای، پوشش تلویزیونی و مطبوعاتی، بازی‌های ویدئویی، و توجه بیش از حد شبکه‌های اجتماعی بیش‌ازپیش در معرض توده مردم قرار می‌گیرد. برای فهم ستایش ملل مختلف از فوتبال مقایسه‌های بسیاری بین اهمیت اجتماعی این بازی و جنبه‌های مختلف زندگی سنتی و مدرن صورت گرفته. کلیسا، شبیه فوتبال، نوعی سرمایه اجتماعی تولید می‌کند که منحصر به اعضای یک جماعت خاص است، جماعتی که در آن احساس جمعی و خیر عمومی برتر از خیر فردی است. هم مسابقات فوتبال و هم کلیسا را می‌توان مناسک سازمان‌یافته‌ای دانست که ناظران و تماشاگران در آن با خلوص نیت هر هفته یک ‌بار حضور می‌یابند. در این مناسک یک گروه کر هم در استادیوم فوتبال و هم در کلیسا حضور دارد. این قضیه نشان‌دهنده نقش سرودخوانی و شعارهای پرشور در میان هواداران باشگاه است و تجربه یک اجرای مشترک در فضای عمومی به آدم‌ها می‌دهد. همین تصور می‌تواند در مورد شکل‌های معاصر تجربه‌های جمعی مثل جشنواره‌های موسیقی صادق باشد. به‌رغم تفاوت‌هایی که میان کاتولیسیسم یا حتی طرفداری از رئال‌مادرید با جشنواره‌های موسیقی هست، تعداد آدم‌هایی که در یک جشنواره شرکت می‌کنند همچنان افزایش می‌یابد و دلیل آن چیزی نیست جز سیطره نوعی فرهنگ فردگرا که روز‌به‌روز بیشتر می‌شود. لذت‌طلبی انگیزه اولیه شرکت‌کنندگان است، هرکسی فقط می‌خواهد موسیقی گوش کند تا خوش باشد. ولی حس فراگیر پیوند و همبستگی به سبک عشای ربانی در نهایت بر فرهنگ فردگرا غلبه می‌کند و لحظات اوج هیجان و شادمانی به‌طور جمعی تجربه می‌شود، تقریبا شبیه مسابقات فوتبال.
ولی زندگی مدرن اغلب اجتماعات را در هم می‌شکند و لیگ جزیره مثال بارزی است از وضعیت اجتماعی- اقتصادی امروز. این لیگ همچون شرکتی تجاری تا جای ممکن سرمایه انباشت می‌کند، اغلب به قیمت آنهایی که می‌خواهد استثمارشان کند، یعنی هواداران. ثروتمندانی همچون رومن آبراموویچ باشگاه‌های انگلیس را می‌خرند تا ثروت و شأن و قدرت سیاسی‌شان را بالا ببرند. ابوظبی، کشوری که روی یکی از بزرگ‌ترین ذخایر نفت جهان نشسته، نیز به بازار فوتبال رخنه کرده و مالک منچسترسیتی شده و کمپانی‌های دولتی خود را برای مخاطبان سرتاسر جهان تبلیغ می‌کند. لقب «بازنشسته‌ها» (چلسی) و «شهروندها» (منچسترسیتی) در تضاد آشکار با سلطه مالی آنها بر فوتبال انگلیس است. اکنون حسی از تبعیض و تفاوت بر دیگر تیم‌های فوتبال جزیره حاکم است. منچستر یونایتد، به‌رغم فرازونشیب‌های اخیرش، همواره در بالاترین سطح فوتبال مانده. ولی فروش این باشگاه به مالکوم گلیزر، یک تاجر آمریکایی، در سال 2005 بر طرفداران اولدترافورد تأثیر منفی بیشتری گذاشته تا فروش چلسی و منچسترسیتی. قرض‌هایی که به گلیزر و شرکا رسید تا خرید یونایتد ممکن شود به باشگاه فشار آورد و برای نخستین‌بار در سال‌های اخیر آن را زیر بار قرض برد و هواداران را ناراضی و عصبانی کرد. آنها احساس کردند چیزی بیش از یک کالا نیستند و باشگاه محبوب‌شان ریشه‌های خود را از دست داده. این احساس بیگانگی به شکل‌گیری یک باشگاه نیمه‌حرفه‌ای با عنوان اف.سی. یونایتد منجر شد که به صورت دموکراتیک اداره می‌شود و هواداران سابق منچستریونایتد آن را مدیریت می‌کنند. به‌این‌ترتیب بار دیگر جایگاه فوتبال به‌عنوان بازی مردم به آن بازگردانده شد.
جهانی‌سازی حتی درون اقتصاد فوتبال نابرابری ایجاد می‌کند. باشگاه‌های فوق‌ثروتمند لیگ جزیره پاداش‌های نجومی می‌دهند، به‌خصوص در مقایسه با باشگاه‌های کوچکی مثل برنلی. شکاف بزرگی هست بین باشگاه‌های پولداری مثل منچستریونایتد، چلسی، منچسترسیتی، و آرسنال (چهار باشگاه از پنج باشگاهی که از آغاز لیگ برتر در صدر آن بوده‌اند) و سایر باشگاه‌ها، شکافی که روز‌به‌روز بیشتر می‌شود. چتر حمایت مالی که از طریق حق پخش تلویزیونی به دست می‌آید اکنون به باشگاه‌های صدر جدولی لیگ برتر داده می‌شود تا کمک کند آنها به ازدست‌دادن سود سرسام‌آور درآمدهای تلویزیونی عادت کنند. این یعنی تیم‌های صدر جدول شانس بیشتری برای کسب حمایت دارند و باز هم تبعیض بیشتری بین تیم‌ها به وجود می‌آید. زمانی بود که لیدز یونایتد، ناتینگهام فارست و پورتزموث تیم‌های معرکه‌ای بودند که ارزش‌شان را در اروپا ثابت کرده بودند. حالا امروز، این تیم‌ها در قعر هرم فوتبال قرار دارند و در معرض سقوط از لیگ برترند. خیلی از باشگاه‌ها قدرت مالی لازم برای رسیدن به اوج نظام فوتبال لیگ انگلیس را ندارند.
با اینکه اکثریت هواداران فوتبال درمی‌یابند تنشی دیالکتیکی هست بین اهداف تجاری باشگاه‌ها و اهمیت اخلاقی فعل و انفعالات اجتماعی سنتی، بسیاری از آنها تصمیم می‌گیرند کماکان به باشگاه‌شان وفادار باشند. تقریبا نام همه باشگاه‌ها از یک مکان خاص گرفته شده، و چون بسیاری از هواداران به جنبه‌های محلی خود اهمیت می‌دهند نوعی حس قوی دلبستگی و هویت ایجاد می‌شود. باشگا‌ه‌های کوچک مثل آکرینگتون استنلی بیش از دو ‌هزار نفر در هفته تماشاچی ندارد، با اینکه آن‌قدر کیفیت فوتبالی بالایی دارد که از لیگ‌قهرمانان هم فراتر می‌رود ولی می‌توان از تماشای بازی آنها در تلویزیون و روی مبل خانه هم لذت برد.
همین قضیه نمایانگر پیوند فرهنگی و یکپارچگی اجتماعی است که از نظر برخی تنها از طریق بهشت فوتبال به دست می‌آید و نیز می‌تواند به مقابله با احساس‌هایی همچون بیگانگی، قطع تعلق از اجتماع، و قطبی‌شدن جامعه برود که در ذات جامعه مدرن است. اگر فوتبال را، به گفته ایگلتون، دوست عزیز سرمایه‌داری بدانیم باید بر دوگانگی متناقض‌نمای آن صحه بگذاریم. به موجب این دوگانگی، فوتبال می‌تواند هم اوج تجربه برابری در جامعه مدرن باشد و هم اوج تجربه نابرابری. اینکه در جهان امروز نابرابری وجه غالب بارزترین مصداق سرمایه‌داری یعنی فوتبال است، نمی‌تواند به نادیده‌گرفتن وجه برابری‌خواهانه موجود در آن بینجامد. برهم‌زدن این نسبت در جهان امروز به معنای برهم‌زدن کل مناسبات اجتماعی کنونی است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها