شاهكار ديدرو و اثري درباره ملال
از كلاسيكها
سالها پيش «ژاك قضاوقدري و اربابشِ» دني ديدرو با ترجمه مينو مشيري به فارسي منتشر شده بود و اينروزها چاپ ششم آن توسط نشر نو منتشر شده است. «ژاك قضاوقدري و اربابش» يكي از مهمترين رمانهاي تاريخ ادبيات است و آنطور كه مشيري نيز در مقدمهاش نوشته، رمان ديدرو را ميتوان در كنار رمانهايي چون «دنكيشوت»، «تام جونز» و «اوليس» قرار داد. تاريخ دقيق نوشتهشدن اين رمان معلوم نيست اما احتمالا ديدرو آن را بين سالهاي 1765 تا 1784 نوشت و كتبا دوازده سال بعد از مرگ نويسنده، در سال 1796 منتشر شد.
مشيري در بخشي از مقدمهاش درباره اين رمان نوشته: «مشكل بتوان ژاك قضاوقدري را در قالب ادبي خاصي گنجاند. شايد بتوان آن را برداشتي كاملا شخصي از ژانر پيكارسك دانست و تا حدي وامدار سنت دنكيشوت. اما در اين نوشتار چندلايه ديدرو هشيارانه با زبان طنز به تقليد معيارها و شگردهاي معمول آثار تخيلي ميپردازد تا آنها را به تمسخر بگيرد و نفي كند؛ و به همين دليل است كه اين اثر او را ضد رمان خواندهاند. او از همان بدو رمان فضايي را خلق ميكند كه پيش از او در تاريخ رماننويسي ديده نشده است. درواقع ميتوان ادعا كرد كه سنتگريزي، ساختار پيچيده، بينظمي استادانه، آوردن داستان در داستان، پارادوكسها و تضادهاي گستاخانه، آميزه طنز و تخيل براي مبارزه با جهل و خرافات و كوتهبيني و عدم تساهل در ژاك قضاوقدري، نمونهاي از داستاننويسي مدرن است. نثر زنده و پوياي ديدرو با آن ضربآهنگ تندوتيز و چالاك، خواندن رمان را لذتبخش و امروزي ميكند». ديدرو از نويسندگان كلاسيك ادبيات جهان است كه در سال 1713 در فرانسه متولد شد و بهجز رماننويس، بهعنوان نمايشنامهنويس و نظريهپرداز زيباييشناسي و زبانشناس و منتقد هنري نيز مطرح است. در بخشي
از رمان ديدرو ميخوانيم: «خانه از كلبه قدري پايينتر است. هركدام افسار اسب خود را در دست ميگيرند و به آنجا ميروند.
در همين لحظه در خانه دايه باز ميشود و مردي بيرون ميآيد؛ ارباب ژاك فريادي ميكشد و دست به شمشير ميبرد؛ مرد مورد اشاره نيز چنين ميكند. اسبها از چكاچاك شمشير هراسان ميشوند و اسب ژاك افسار پاره ميكند و ميگريزد و در همين موقع مردي كه ارباب ژاك با او ميجنگد بيجان نقش زمين ميشود. دهقانان روستا دواندوان خودشان را ميرسانند. ارباب ژاك به چالاكي بر اسب خود ميپرد و به تاخت دور ميشود. ژاك را ميگيرند، دستهايش را از پشت ميبندند، او را نزد قاضي محل ميبرند و قاضي روانه زندانش ميكند. مرد كشتهشده شواليه دو سنت اودن است كه سرنوشت او را دقيقا همان روز همراه با آگات نزد دايه بچه فرستاده است. آگات روي جسد معشوق ميافتد و موهايش را مشتمشت ميكند. ارباب ژاك اينك آنقدر دور شده است كه ديگر در معرض ديد نيست...».
جاندادن از ملال
بهتازگي چاپ جديدي از كتاب «فلسفه ملال» لارس اسونسن با ترجمه افشين خاكباز توسط نشر نو منتشر شده است. آنطور كه از عنوان كتاب هم برميآيد، اين كتاب كوششي است براي انديشيدن درباره ملال و اينكه ملال چيست، چرا اينچنين است، چرا گرفتارش ميشويم، چگونه بر ما غلبه ميكند و چرا نميتوان بهواسطه اراده بر آن غلبه كرد. برايناساس، كتاب در چهار فصل اصلي نوشته شده و عناوين فصلها عبارتند از: طرح مسئله، داستانها، پديدارشناسي و اخلاق. نويسنده در پيشگفتار كتاب اشاره كرده كه علت اصلي نوشتن چنين كتابي ملال عميقي بوده كه خودش مدتي گرفتارش بوده است. اما مسئله مهمتري هم براي او وجود داشته و آن اينكه يكي از دوستان نزديكش بهخاطر مشكلات ناشي از ملال ميميرد و به قول خودش، «كار به جايي رسيده بود كه بايد همچون رمبو ميپذيرفتم كه ديگر ملال محبوب من نيست». اسونسن اما مسئله ملال را فراتر از مسئله شخصي ميداند و معتقد است كه ملال درواقع يكي از نشانههاي وجود مشكلي جدي در ارتباط با معنا در كل فرهنگ معاصر است. به عبارتي، «تلاش براي بررسي مشكل ملال به معناي تلاش براي درك اين است كه كيستيم و در اين برهه خاص از زمان در دنيا چه
جايگاهي داريم. ما در دل فرهنگ ملال زندگي ميكنيم...».
كتاب در فصل اولش، شرحي كلي از جنبههاي مختلف ملال و رابطه آن با مدرنيته ارايه ميدهد. فصل دوم، به ارايه برخي از داستانهاي ملال اختصاص دارد. يكي از نظريههاي اصلي كه در اين بخش مطرح ميشود اين است كه از نظر تاريخ انديشهها، رومانتيسم براي درك ملال در دوران مدرن بنياديترين نقش را برعهده دارد. فصل سوم بر پژوهشهاي پديدارشناسانه هايدگر درباره ملال متمركز است. و نهايتا در فصل چهارم، اين بحث مطرح شده كه در برابر ملال چه موضعي ميتوانيم اتخاذ كنيم و چرا مجبور نيستيم چنين موضعي بگيريم. نويسنده كتاب در ابتدا نوشته كه كوشيده اين كتاب را به صورت غيرفني و قابل فهم بنويسد چراكه ملال تجربهاي است كه بسياري از افراد ممكن است با آن درگير باشند و ازاينرو او خواسته تا دايره مخاطبانش را تا جاي ممكن گسترش دهد. از جمله آثاری كه در فصل «داستانهاي ملال» مورد توجه اسونسن بوده، آثار ساموئل بكت است. در بخشي از فصل دوم كتاب در اين مورد ميخوانيم: «در آثار بكت هيچچيز مثبتي نيست. دنياي ادبي او شامل زباني است كه هر روز كممعناتر ميشود، غيبتي متافيزيكي كه هيچ معنايي ندارد، و فاعلهايي منزوي كه نميتوانند به خود هيچ معنايي
بدهند. او از مفهوم رومانتيك خويشتن فاصله ميگيرد، كه ميتواند آنقدر منبسط شود كه خود را از خود سرشار كند. بكت از طرفداران عادي اصالت وجود نيست. او خواستار گسستي قاطع از مفهوم اگزيستانسياليستي خويش است كه، در آن، من ميتواند خود را رها كند. تنها چيزي كه هست زمان است: زمان بيش از حد، در دنيايي خالي از هر رخدادي. آيا به جز اين مكان بيپايان، مكان ديگري ميتواند باشد؟ نشستن در انتظار لحظهاي كه هرگز نخواهد آمد، در دنياي درونبودگي، و بي اينكه بيروني وجود داشته باشد. اين ملالي است كه به منتهاي منطقي خود رسيده است. چگونه ميتوان بر چنين موقعيتي غلبه كرد؟ چنين كاري نيازمند اين است كه بتوانيم انتظار كشيدن براي لحظه بزرگ را متوقف كنيم، ولي اين آرزوي دورودرازي است كه هرگز نميتوانيم كاملا به آن دست يابيم».
از كلاسيكها
سالها پيش «ژاك قضاوقدري و اربابشِ» دني ديدرو با ترجمه مينو مشيري به فارسي منتشر شده بود و اينروزها چاپ ششم آن توسط نشر نو منتشر شده است. «ژاك قضاوقدري و اربابش» يكي از مهمترين رمانهاي تاريخ ادبيات است و آنطور كه مشيري نيز در مقدمهاش نوشته، رمان ديدرو را ميتوان در كنار رمانهايي چون «دنكيشوت»، «تام جونز» و «اوليس» قرار داد. تاريخ دقيق نوشتهشدن اين رمان معلوم نيست اما احتمالا ديدرو آن را بين سالهاي 1765 تا 1784 نوشت و كتبا دوازده سال بعد از مرگ نويسنده، در سال 1796 منتشر شد.
مشيري در بخشي از مقدمهاش درباره اين رمان نوشته: «مشكل بتوان ژاك قضاوقدري را در قالب ادبي خاصي گنجاند. شايد بتوان آن را برداشتي كاملا شخصي از ژانر پيكارسك دانست و تا حدي وامدار سنت دنكيشوت. اما در اين نوشتار چندلايه ديدرو هشيارانه با زبان طنز به تقليد معيارها و شگردهاي معمول آثار تخيلي ميپردازد تا آنها را به تمسخر بگيرد و نفي كند؛ و به همين دليل است كه اين اثر او را ضد رمان خواندهاند. او از همان بدو رمان فضايي را خلق ميكند كه پيش از او در تاريخ رماننويسي ديده نشده است. درواقع ميتوان ادعا كرد كه سنتگريزي، ساختار پيچيده، بينظمي استادانه، آوردن داستان در داستان، پارادوكسها و تضادهاي گستاخانه، آميزه طنز و تخيل براي مبارزه با جهل و خرافات و كوتهبيني و عدم تساهل در ژاك قضاوقدري، نمونهاي از داستاننويسي مدرن است. نثر زنده و پوياي ديدرو با آن ضربآهنگ تندوتيز و چالاك، خواندن رمان را لذتبخش و امروزي ميكند». ديدرو از نويسندگان كلاسيك ادبيات جهان است كه در سال 1713 در فرانسه متولد شد و بهجز رماننويس، بهعنوان نمايشنامهنويس و نظريهپرداز زيباييشناسي و زبانشناس و منتقد هنري نيز مطرح است. در بخشي
از رمان ديدرو ميخوانيم: «خانه از كلبه قدري پايينتر است. هركدام افسار اسب خود را در دست ميگيرند و به آنجا ميروند.
در همين لحظه در خانه دايه باز ميشود و مردي بيرون ميآيد؛ ارباب ژاك فريادي ميكشد و دست به شمشير ميبرد؛ مرد مورد اشاره نيز چنين ميكند. اسبها از چكاچاك شمشير هراسان ميشوند و اسب ژاك افسار پاره ميكند و ميگريزد و در همين موقع مردي كه ارباب ژاك با او ميجنگد بيجان نقش زمين ميشود. دهقانان روستا دواندوان خودشان را ميرسانند. ارباب ژاك به چالاكي بر اسب خود ميپرد و به تاخت دور ميشود. ژاك را ميگيرند، دستهايش را از پشت ميبندند، او را نزد قاضي محل ميبرند و قاضي روانه زندانش ميكند. مرد كشتهشده شواليه دو سنت اودن است كه سرنوشت او را دقيقا همان روز همراه با آگات نزد دايه بچه فرستاده است. آگات روي جسد معشوق ميافتد و موهايش را مشتمشت ميكند. ارباب ژاك اينك آنقدر دور شده است كه ديگر در معرض ديد نيست...».
جاندادن از ملال
بهتازگي چاپ جديدي از كتاب «فلسفه ملال» لارس اسونسن با ترجمه افشين خاكباز توسط نشر نو منتشر شده است. آنطور كه از عنوان كتاب هم برميآيد، اين كتاب كوششي است براي انديشيدن درباره ملال و اينكه ملال چيست، چرا اينچنين است، چرا گرفتارش ميشويم، چگونه بر ما غلبه ميكند و چرا نميتوان بهواسطه اراده بر آن غلبه كرد. برايناساس، كتاب در چهار فصل اصلي نوشته شده و عناوين فصلها عبارتند از: طرح مسئله، داستانها، پديدارشناسي و اخلاق. نويسنده در پيشگفتار كتاب اشاره كرده كه علت اصلي نوشتن چنين كتابي ملال عميقي بوده كه خودش مدتي گرفتارش بوده است. اما مسئله مهمتري هم براي او وجود داشته و آن اينكه يكي از دوستان نزديكش بهخاطر مشكلات ناشي از ملال ميميرد و به قول خودش، «كار به جايي رسيده بود كه بايد همچون رمبو ميپذيرفتم كه ديگر ملال محبوب من نيست». اسونسن اما مسئله ملال را فراتر از مسئله شخصي ميداند و معتقد است كه ملال درواقع يكي از نشانههاي وجود مشكلي جدي در ارتباط با معنا در كل فرهنگ معاصر است. به عبارتي، «تلاش براي بررسي مشكل ملال به معناي تلاش براي درك اين است كه كيستيم و در اين برهه خاص از زمان در دنيا چه
جايگاهي داريم. ما در دل فرهنگ ملال زندگي ميكنيم...».
كتاب در فصل اولش، شرحي كلي از جنبههاي مختلف ملال و رابطه آن با مدرنيته ارايه ميدهد. فصل دوم، به ارايه برخي از داستانهاي ملال اختصاص دارد. يكي از نظريههاي اصلي كه در اين بخش مطرح ميشود اين است كه از نظر تاريخ انديشهها، رومانتيسم براي درك ملال در دوران مدرن بنياديترين نقش را برعهده دارد. فصل سوم بر پژوهشهاي پديدارشناسانه هايدگر درباره ملال متمركز است. و نهايتا در فصل چهارم، اين بحث مطرح شده كه در برابر ملال چه موضعي ميتوانيم اتخاذ كنيم و چرا مجبور نيستيم چنين موضعي بگيريم. نويسنده كتاب در ابتدا نوشته كه كوشيده اين كتاب را به صورت غيرفني و قابل فهم بنويسد چراكه ملال تجربهاي است كه بسياري از افراد ممكن است با آن درگير باشند و ازاينرو او خواسته تا دايره مخاطبانش را تا جاي ممكن گسترش دهد. از جمله آثاری كه در فصل «داستانهاي ملال» مورد توجه اسونسن بوده، آثار ساموئل بكت است. در بخشي از فصل دوم كتاب در اين مورد ميخوانيم: «در آثار بكت هيچچيز مثبتي نيست. دنياي ادبي او شامل زباني است كه هر روز كممعناتر ميشود، غيبتي متافيزيكي كه هيچ معنايي ندارد، و فاعلهايي منزوي كه نميتوانند به خود هيچ معنايي
بدهند. او از مفهوم رومانتيك خويشتن فاصله ميگيرد، كه ميتواند آنقدر منبسط شود كه خود را از خود سرشار كند. بكت از طرفداران عادي اصالت وجود نيست. او خواستار گسستي قاطع از مفهوم اگزيستانسياليستي خويش است كه، در آن، من ميتواند خود را رها كند. تنها چيزي كه هست زمان است: زمان بيش از حد، در دنيايي خالي از هر رخدادي. آيا به جز اين مكان بيپايان، مكان ديگري ميتواند باشد؟ نشستن در انتظار لحظهاي كه هرگز نخواهد آمد، در دنياي درونبودگي، و بي اينكه بيروني وجود داشته باشد. اين ملالي است كه به منتهاي منطقي خود رسيده است. چگونه ميتوان بر چنين موقعيتي غلبه كرد؟ چنين كاري نيازمند اين است كه بتوانيم انتظار كشيدن براي لحظه بزرگ را متوقف كنيم، ولي اين آرزوي دورودرازي است كه هرگز نميتوانيم كاملا به آن دست يابيم».