توسعه علمی، رهبری علمی
مسعود آریننژاد. استاد ریاضی دانشگاه زنجان
«بازیگری»، نقش و اجرای لاجرمی در نمایش یکتای زندگی است؛ همان نقش و اجرائی که بی هیچ نمایشنامه ازپیشنوشتهای، هوشیار و ناهوشیار، بر صحنه میرود و تمام تصویر و هویت یک انسان در قاب تاریخ و فرصت مُقدر بودنش میشود. زندگی «سرگذشت» و «خاطره» توالی نقشهای بیانقطاع و تودرتوی این بازیگری یکتا و لاجرم است، سرگذشتهایی سرشار از فرصتها و غفلتها، آرامشها و پریشانیها، پیروزیها و شکستها، وصلتها و هجرانها و خاطرههایی سرشار از بیمها و امیدها، غمها و شادیها، عشقها و نفرتها، دلبستگیها و شورها و شوقها. در صحنه بزرگ و بیکران این نمایش باشکوه و بیهمتا، نقش و رفتار اغلب آدمها، بسیار ساده و معمولی است و راست این است که این بازیگران بر این طریق و تقدیر، هم طبیعی و راحتاند و هم محق و شاکر و تا حد زیادی حتی مفتخر و سربلند. با وجود این پنهان نیست که از این دسته، پس از پایینآمدن از صحنه، بهرغم همه صمیمیت و صفا و صداقتشان، تقریبا هیچ یادگار و خاطره پایداری در دفتر تاریخ برجای نمیماند. تاریخ مملو از سرگذشتها و سرنوشتهای فراموششده است؛ اما همهچیز فراموش نشده است و نمیشود. تاریخ، همان نقشِ یادها و
خاطرههای فراموشنشده است و واژههای آن را برخی با روایت سرگذشت خود مینویسند! کسانی که نقش و فرصت بازیهای دگرگون و دگرگونساز را پیدا میکنند، کسانی که در افقهای دیگری هم سیر میکنند، کسانی که بازیگران منفعل و تسلیم صحنهها نیستند، بازیگرانی با اعتماد به نفس که سناریوهای مستقل و انتخابگرانه خویش را بازی میکنند، بازیگرانی خودساخته، پیراسته و وارسته که روایتگر مستقل بخشی از «داستان بزرگ همهچیز»، درچارچوب آرزوها و آرمانهای خود هستند، بازیگرانی که در نقشِ یک بازیساز، یک قهرمان و یک رهبر ایفای نقش میکنند. سلام، تکریم و احترام، رسم تاریخ به اقبال ورود این جماعت به صحنههای بزرگ این نمایش است. «علم و دانش» نام و نشان همیشه برخی از پردهها وصحنههای پُرشکوه تاریخ است. پردههایی که بالارفتنش چون همه پردههای پُرشکوه، در انتظار ورود ستارهها و بازیگران ویژه و تکخالش درنگ میکند، پردههایی آکنده از شور و هیجان ظهور و حضور قهرمانان، رهبران، بازیگران و بازیسازان بزرگ، کسانی که رکود و روزمرگی زندگی و روزگار را به حاشیه میرانند و افقهای دورتر و چشماندازهای تازهتری از آرزوها و رؤیاهای علمی بیمنتهای انسان را
ترسیم میکنند. در این شرایط، برای ما اهالی و متعلقان ریاضی در این کنج معصوم و متعالیاندیش علم و بهطور ویژهتری برای ما دانشوران و ریاضیپیشگان ایرانی در عزلت این گوشه اینجایی عالم، چنانچه هست و پنهان نیست، ظهور کسی چون «مریم میرزاخانی» در قامت بیمثال یک «ریاضیدان» بزرگ و جهانی که در این آب و خاک رسته و آزموده و پرورده است، یک فرصت بزرگ و بینظیر برای «چشم گشودن» به پهنای وسیع فرصتهای بازیگری در اندازههای جهانی و تاریخی است. این نوشته نگاهی از سر انتخاب و آموختن به بازیگری کوتاه اما تاریخی و ماندگار میرزاخانی در این صحنه بزرگ است. مریم میرزاخانی در فرصت کوتاه و فشردهای از زندگی، ویژگیهای ممتازی از شخصیت یک نقشاولی، یک بازیساز و یک رهبر علمی را نشان داد و این گرانقدرترین آموختنی سرگذشت اوست. زندگی علمی میرزاخانی نمونه و الگوی راهگشایی برای راهبردهای ریاضیپیشگی امروز ماست که باید مورد تأمل و کنکاش مکرر قرار گیرد و البته او هیچگاه داعیهای جز همقطاری و همراهی و دوستی با علم و ریاضیات ما نداشت و با این درجه، این هم از یادگارهای ارزنده یاد و خاطره گرامی او در نزد ماست.
درآمد
شاید برای ما اهالی علم و علمپیشگان در این گوشه دورافتاده و پرهیاهوی جهان امروز، قدری غافلگیرکننده و عجیب باشد که بگوییم و صادقانه هم بگوییم که «ما اهالی علم، واقعا خیلی هم مهم نیستیم»! مغالطه و بدفهمی نشود. منظور از این سخن آن است که برای تحقق هدف عالی و راهبردی «توسعه و پیشرفت اجتماعی تاریخی»، شرطی به نام «توسعه و پیشرفت علمی» و به تبع آن تَفضل مرتبت دانشمندان و دانشگران لزوما یک شرط مقدم، فوری، حساس، بهترین، مهمترین یا حتی چیزی از نوع یک اقدام محسوس همیشه موفق و مؤثر برای توسعه و پیشرفت کشور نیست! به سخن دیگر «توجه به علم و توسعه علمی» با هزار اما و اگر و ازجمله اما و اگر در هدایتگریها و بازیگریهای موفق و مؤثر، فقط یکی از تمام مسیرهای ممکن در طریق «توسعه ملی» است که نهتنها راه یا اصلیترین راه یا مهمترین و فوریترین راه، آنطور که گاهی گفته و شنیده میشود یا انتظار میرود و گاهی خود ما اهل علم و اندیشه هم گمانش را داریم و در واقع دچار این توهم مغلوط خودبینانه میشویم که معبر و مجرای اصلی توسعه کشور همین ما حاملان و ذیمدخلان در وادی علم به معنی دانشگاهی و رسمی آن هستیم و اگر دولت و ملت توسعه
میخواهند، باید «هوای ما را هم داشته باشند!». حال برعکس، خوب است خیلی غَره نشویم که «همه اسرار راهگشا و رازهای غایی رسیدن به آرمان کامیابی و سعادت و رفاه و کمال و جلال و جمال شکوفای جامعه را این ماییم که در نگین انگشتری تدبیر و همت و دانایی و درایت و زحمت و غیرت خود داریم»، خیر، چنین نیست! نیز برحذر باشیم از اینکه تمام مساعی خلاقیتها و اندیشهورزیهای مورد نیاز و اهتمام کشور را بیگدار خرج مسیرهای مبهم و تعریفنشده آرزوهای ناپیدا و دیررس علم و توسعه علمی نکنیم که این راه به ترکستان است و دستکم به نخلستان نیست!
لُب سخن
صادقانه و صریح، مغز این حرف و سخن آن است که مدیریت هوشمند جامعه میتواند و حتی محق و موظف است که توفیق و پیشرفتن در مسیر توسعه عمومی کشور را متکی و متوقف به پیشبرد جدی و مؤثر علم در جامعه نسازد! بسیاری از کشورهای در حال توسعه و به نسبت و مقتضای شرایط خود، کامیاب و کامکار در جهان امروز مانند هند، چین، کرهجنوبی، امارات متحده عربی، قطر، مالزی، سنگاپور و مانند آنها خیلی زود و دوراندیشانه دریافتند که رسیدن به «کاروان علم» بسیار سختتر و دسترسناپذیرتر از رسیدن به کاروانهای دیگر بشری برای تدارک و ساختن زندگی عصری و آبرومند در دنیای امروز است؛ پس فرصت از کف ننهادند و با تأکید (موضعی، موقتی و گاهی راهبردی) بر مدیریت و بهرهبرداری مناسب از مزیتهای ملی دیگر مانند منابع زیرزمینی، گردشگری، هنر، صنایع دستی، تجارت، نیروی کار، انبوهی جمعیت و مانند آنکه همیشه خریداران خود را در جهان تجارت و اقتصاد و سیاست دارند، به صحنه همکاریهای وسیع بینالمللی برای انتقال ثروت، فناوری و علوم کاربردی (مانند شهرسازی، انتقال فناوری، حفظ و بهرهمندی توأمان از محیط زیست، سرمایهگذاریهای مالی، انسانی و مانند آن) پیوستند و از سازوکارهای
مقدور آن با کفایت و درایت بهره جستند و در ذیل پویشهای جهانی اقتصاد، ثروت و فرهنگ، در کمتر از چند دههای که ما معطل و گرفتار احوال متلاطم خود بودیم و هستیم، برای خود کلاهی از نمد زندگی عصری، نسلی و اینزمانی دوختند و پوشیدند و حتی فخر فروختند! برخی از این کشورها به صِرف تعاملات تجاری و گردشگری، در رسیدن به مواهب توسعه همت گماردند؛ مثل سنگاپور، مالزی، اسپانیا، امارات متحده عربی و قطر و برخی تولید انبوه، تنوع تولید، خلاقیت در انتقال و نیابت در بهکارگیری فناوری و مدیریت توزیع، صادرات و ترویج مصرف جهانی را به سرزمین خود آوردند و خود را خانهدار و بلکه صاحبخانه کردند؛ مانند چین، کره، تایوان و حتی ژاپن (که اگر به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بازگردیم، خیزش و ظهور ژاپن مقارن با تلاش ناکام و بیسرانجام امیرکبیر به دنیای نوین به همین شیوه و از مدخل گسترش تجارت بود).
شرح حال نافرجام ما
شوربختانه و تلخکامانه، ما نه در عهد ناصری، نه در عهد پهلوی و نه در عصر کنونی توفیق چندانی در تدبیر و تحقق توسعه از مسیر و منزل این راههای متنوع در دسترستر نداشتهایم و از قراری که معلوم است، نخواهیم داشت. لاجرم آنکه برخلاف رأی و نظر ملحوظ در مقدمهای که گذشت، اگر راهی برای برونرفت ما از چاله و چنبره پیچدرپیچ عقبماندگی و توسعهنیافتگی و انواع خطاها و نادانیها باشد، شاید آن راه، راهگشایی از «کورسوی» صعب و ثقیل «توسعه و پیشرفت نسبی علمی» کشور باشد. این یعنی به نظر میرسد فقط همین یک راه سخت، سنگلاخ، پردردسرتر و دیررستری که چندان در سمتوسوی رغبت و طمع فرصتطلبان نیست، برایمان باقی مانده است. بیپرده باید گفت در تمام این چند دهه، ما تقریبا همه راههای شدنیتر و سادهتر دیگر را فروگذارده و حتی شکستهایم و تمام مدخلهایش را نهتنها بر خود بستهایم که اغلب کور کردهایم، پلهای پشتسر را خراب کردهایم، بر بن نشسته، شاخهها را از بیخ و بن بُریدهایم و حال به تقریب، فقط این راه سختتر، صعبتر و طولانیتر برایمان باقی مانده است. حال اگر این مقدمه لااقل تا حدی صحیح است، هماکنون پرسش بیمناک آن است که در
تلاطم بحرانهای مواج و توفانی این عصر، فوران و سرریزشدن نیازهای نسلی و جمعیتی، بحران سیاستهای جهانی، بحرانهای زیستمحیطی و مانند آن، آمال این «کورسو»ی بعید و مبهمی را که به دست این نسل رسیده است، چگونه و با چه احوال، سیاست و درایتی باید بپیماییم تا ماحصل آن گامی به پیش باشد؟ اینها همه مدخل سخنی از یک بحث و گفتوگوی پرشاخوبرگ و پرکرانه و پر از حرفها و آرای پوشیده و ناتمام است؛ اما اتمام آن در فرصت و هدف این نوشته نیست. با این وجود، پیداست که هر موضعگیری موجهی در مقابل این بحثها و پرسشها، هم باید متکی باشد بر فهم علت ناکامی ما در طیطریق چنان راههایی که خیلی از ملل جهان با توفیق و کامیابی پیمودند و از آوردههای کلان آن هدفها و آرمانهای علمی خود را نیز به قدر توان و ضرورت و آرزوهایشان سروسامانی دادند و هم باید متکی باشد بر تدارک گزارشی از ارزیابی و تحلیل کارنامه چند نسل اخیر دانشوران ما در دانشگاهها و دیگر مراکز و سازمانهای تخصصی علمی. تهیه چنین برنامه و راهبردی باید به ابواب و بخشهای کثیری که متوجه و مخاطب این پرسش است، تجزیه شود و به دست جامعه علمی تدوین پذیرد. تعلق خاطر معنوی و
مسئولیتجویی جامعه علمی برای سنجش کارنامه تاریخی و اجتماعی خود، میتواند پشتوانه تدارک چنین گزارش و برنامه راهگشایی باشد.
رهبری علمی
اصل وجود «رهبری» یک امر ضروری و ناگزیر برای پیشرفتن، استمرار و صبوری در هر مسیر، مقصد و مقصود جمعی و حتی فردیست. واقعیت این است که جامعه علمی امروز کشور با وجود همه توفیقها، داشتهها، دستاوردها، نقشهها و تدبیرهای آیندهاندیشانهاش -که نیازمند نقد و بررسی درونی است- درعینحال از فقدان، قلت یا انزوای وجود «رهبران و سرمشقهای علمی» در میان خود در رنج، خسران و زیان بوده و از آزمون و خطاهای مکرر و متفرقاش در آوار شتاب زمان و رقابتهای بیوقفه جهانی، آسیبهای فراوانی دیده است و میبیند. سخن کاملتر آن است که تقریبا همه جامعه علمی ما در اغلب رشتههای علمی و دانشگاهی، در میان خود رهبران و کرسیداران برجسته چندانی که مورد اجماع و احترام قوم خود باشند و محور سرمشقها، رهنمودها و پشتیبانیهای فکری و تجربی فعالیتهایشان قرار گیرند، ندارند. فقدان توالی منظم و آرام تجربه نسلی و نبود اندیشه و اعتقاد به «تکوین تدریجی و آزموده» بسط و توسعه علم و علمورزی به علاوه شتابهای آسیبزا در توسعه و گسترش مراکز ظاهرالصلاح علمی، خسارت انزوا و مهاجرت نخبگان علمی و در نهایت تفوق سیاست و ایدئولوژی بر علم در همه جای این جامعه، همه
از عوامل مؤثر در فقدان فرصت و نیاز به حضور «پیشاهنگان علمی و اندیشهای» در گستره تاریخی جامعه علمی امروز کشور است. مجموعه شرایط اکنون جامعه علمی گواه است بر اینکه تقریبا همه اعضای این خانواده به حال خود رها هستند و هرکسی ساز و آواز خود را مینوازد و راه و منش خودمختار، بیآزمون، بیپرسش و بیبازخواست خود را طی میکند. همه اینها یعنی نبود رهبری و راهبردهای ملی و جهانیاندیش متقن و روشنی در برنامه عمل فردی و جمعی دانشوران ما. به سخن دیگر، آحاد تقریبا متفرق این جامعه هریک راه و منش خود را حسب منافع محدود فردی و محفلی اطراف خویش، صرفا از خلال تبعیت از ابلاغیهها و آییننامههای نهچندان پخته و آزموده وزارتی و سازمانی دانشگاه متبوع خود دنبال میکنند و نه از برای اقتضاهای خردگرای توسعه علم در بستری از تجربه ملی، تاریخی و جهانی و نه متکی به تعهدی برای کارآمدیها و سودمندیهای روشن توافقشده و پذیرفتهشده جمعی. حال آیا این روال و روند، چارهساز تحولات هدفگرا و دگردیسیهای عظیم مورد نیاز در ارتقا و بهبود کارکردها و کارآمدیهای ارکان متنوع کشور بهعنوان مصرفکننده دستاوردهای علمی کشور است؟!
سازوکار اغلب صوری و اداری ظهور و رشد آدمهای علمی و مجموعهها و سازمانهای علمی، به قیاس سنجشهای کلیشهای، صوری یا آماری و نه محتوایی و کارکردی از آن نوعی که مستند به قضاوت جامعه ملی و جهانی باشد، در حاشیه خیلی از دیگر واقعیتهای متعارفشدهای همچون «تمرکزگرایی»، «آسیبها و ضعفهای اخلاقی»، «سیاستزدگی» و «عوامگرایی» که راه خود را از تسلط و تراکمی که در بیرون دانشگاه دارند به درون مرزهای دانشگاه هم میگشایند و گشودهاند، موجب شده است که فضای «رشد طبیعی و تکوینی و فرهیخته امور علمی» بسیار سخت و شکننده، محدود و کمدوام، بیقوام و بیمناسبت و طاقتسوز و بیپشتیبان باشد. در این شرایط، نه سازمانها، نه مدیران و نه دانشگاهیان ما هیچیک حوصله تدریج تاریخی و تکاملی برپاداشتن ساختارها و هویتیابیهای علمی را به شیوههایی که پرقوام و استوار باشند، ندارند. این یعنی درست به قیاس و تشابه عرصه عمومی، در نظام علمی هم تمایل زیادی در کار است که راههای طولانی پیچیده ظریف پراجزا پراسرار پروسواس، خیلی سریع و تعجیلی و میانبُر با اِعمال انواع و اقسام نیرنگها طی شوند و به کرسی و منزل و دستاورد قابل عرضه و فروش و تبلیغی
برسند و در این میان طبیعتا ملاحظه اصالت، کیفیت، جوهره و عیار، دغدغههای چندان مورد اعتنایی نیستند.
سابق بر این، دانشگاههای تازهتأسیس، مناسبات متعارف مورد نیاز خود را تا مدتها و بهتدریج زیر نظر یک دانشگاه پرسابقه و پرتجربه بهعنوان دانشگاه مادر میساختند، اما اکنون در زمانهای هستیم که یکروزه مؤسسات و مراکز و دانشگاههای ریزودرشتی حتی به شکل خوشهای و زنجیرهای در یک فرایند پرسشبرانگیز، همچون شگرد شعبدهای از پس پرده برون میافتند و به چشم برهمنهادنی از انواع و اقسام حمایتهای فرهنگی، معنوی، قانونی و فراقانونی برخوردار میشوند و تقریبا در همه مراتب دانشگاهی و شاخههای علوم بشری دانشجو میپذیرند و گواهی و مدرک علمی صادر میکنند و به استناد رتبههای خودساختهای خود را صاحب کرسی و نظر و موضع علمی در جهان هستی میپندارند و سنتها و رویههایی را که مبلغ و مدافع اصول و ارزشهای علمی ملی، تاریخی، تدریجی و تکوینی هستند،به استهزا میگیرند!
سابق بر این، ارشدیت علمی و کرسیداری در دانشگاهها مرتبهای بود که بهسختی یک عمر زحمت، کفایت، معنیآفرینی، صبوری، ریاضت، اقتدا، جلب اعتماد تدریجی و خیلی سخت و جانکاه به دست میآمد؛ چیزی از جنس یک منزلت عالیرتبه آزموده و عمیق علمی اجتماعی توأمان. ازاینرو استادان، همیشه خداوندان واقعی و بیچونوچرای نظام دانشگاهی محسوب میشدند و در همهجا مورد عزت و احترام بسیار بودند. امروزه جوانان از گرد راه رسیده بسیاری، بیتجربه و ناپخته و بیاعتنا و بیشناخت از مصالح عالیه ملی و بیآرمان و بینیاز به اظهارنظر و قضاوت جامعه علمی، حتی در حد محلی و موضعی، به صرف تسلیم آمار مدارک ظاهرالصلاحی به مراکز دفتری دانشگاهی، رتبهدار و کرسیدار فلان عنوان و رشته و تخصص علمی میشوند و سنت تاریخی تدریج و تکوین مراتب بلوغ و ارشدیت و کرسیداری و تجربهاندوزی را در پشت شبهاحکام اداری عناوینی همچون دانشیاری و استادی و یکدرصدی و صاحب ایندکس و مانند آن، سهل و دمدستی و کلیشهای و روزمره و ساده و عوامانه میکنند. ماحصل آنکه ای کاش هریک، لااقل به اندازه خود، ثقل علمی و وزن حقیقی و معنایی قابل اتکا و اعتمادی برای دانشگاه به همراه
میآوردند که معمولا چنین نیست و جز انبانی از مقالههای کارسازیشدهای که در گنجهای نهاده میشوند و فقط سیاهه شمارههایشان موجبات مباهات و فخر این و آن و دستگاه تبلیغاتی دانشگاه و حتی وزارت متبوع را فراهم میکنند، کارکرد مؤثر و پیدای دیگری در وجود و حضور و ظهور ندارند و نمیجویند.
سابق بر این، تجربه و ارشدیت و اخلاق و ادب و آداب، در مناسبات و زندگی علمی، وزنی و قدری و قیمتی داشت و در توالی نسلها، حرمت تقدم و شأن و رتبه سنی و تجربی و عمومی هرکسی رعایت میشد، اما امروزه تقریبا همه این مفاهیم در یک بلبشوی عرفیشده پرآسیبِ پرآذرم پرتنش فرو رفتهاند و در خیلی از مراکز علمی ما سازوکارهایی در جریانند که هر از راهرسیدهای بیپروای هر ملاحظهای خود را همشأن و همرتبه پیران و چراغبهدستان دیر میداند و بر هر موقعیت و تصمیم و رفتاری مستحق. در چنین شرایطی فضای خیلی از بخشهای علمی ما با درشتیها، اختلافها و منیتهای نابالغی آشفته و پریشانند و سازوکارهای متعارف مدیریتی و دانشگاهی هم سنت و رویهای برای جلوگیری از بروز یا سامانبخشی آنها ندارند چراکه در یک «تازه به دورانرسیدگی بیپایان و زاینده»، اصل موضوع و کارکرد نهاد ارشدیت و سرمشق و رهبری را به رسمیت نمیشناسند.
یکی از بلیههای امروز نظام دانشگاهی استیلای اجرائی و مدیریتی دیدگاههایی است که نقادی، اجتهاد، بالندگی، متفاوتبودن و استقلال عمل و اندیشه را در معبد و پرستشگاه کلیشهها و فرمالیسمها ذبح میکنند و در بحران نگرانی و تقلای بقا، محافظهکاریها و مظلومیتهای ناخودآگاه و لاجرمی را بر همه تحمیل میکنند؛ دیدگاههایی که همه ارزشها و اصالتها را به داوریهای رسمی، اداری، بخشنامهای، تکلیفی و فرمالیستی فرو میکاهند و هیچ وجهی از استقلال و اجتهاد فردی و سازمانی در نهاد اندیشگی دانشگاه را برنمیتابند و با رفتارهای مستمر ایذایی و سلبی، فرصت بروز و رشد اصالتها و هویتها را سلب و حتی مصلوب میکنند.
شوربختانه اینها رَویهها و سنتهای تقریبا غالبی در همه مراکز علمی کشور هستند و ماحصلش آنکه زندگی علمی و دانشگاهی در این جامعه، پر از نشانههای تفرق و بیصدایی و بیهدفی و بیسرانجامی و از آن بدتر و مهلکتر، ناامیدی و بیآرمانی است و همه اینها از عوارض فقدان وجود سرمشقها و رهبران تعالیگر علمی در محیطهای دانشگاهی و البته فقدان اتکا و استناد رسمی و عرفی این نظام به رشد و پویندگی و هویتبخشیهای متعالیاندیش چنین نهاد آزموده ارجمندی است. اینها نمونهها و مثالهایی از انبوه آسیبهایی هستند که مانند نوعی بیکسی و بیپشتیبانی، جوهره جسارت و اعتمادبهنفس را در فضای علمی ما منحل یا فقیر کردهاند. در این شرایط این رهبران علمی هستند که مولد و مبلغ ارزشهای آرمانی و متفاوت پیشراناند، این رهبران علمی هستند که برای انجام و تحقق آرمانهای علمی، مخاطرهپذیری را فرضی از هزینههای لاجرمی میدانند که نشاط و نوآوری و مسئولیتآفرینی و پرسشگری و پاسخگویی را بیدار و هوشیار نگه میدارند. راست این است که در غیاب همه سنتها و سرمایههای علمی، معنوی و تاریخی دانشگاه و از جمله در غیاب نهاد «سرمشقها و رهبران علمی و اندیشگی»،
کارنامه دستاوردهای ما در محدوده انتظار از فرصتهای تاریخی اندک و بسیار محدودمان نمیگنجند و شرم است که اکنون مطاع علمی ما اغلب در بازارهای جهانی علم و دانش و دانشوری نیز به ثمن بخسی خریده نمیشوند. در زمانهای که همه جهان سرریز از شتابهای پرمخاطره و ویرانگر سرعت و رقابت است، بیم آن میرود که آزمون و خطای برنامهریزیها و مدیریتهای علمی کمتوان ما تاوانهای پرهزینهای داشته باشند.
در قامت یک سرمشق
درست در چنین شرایطی از مناسبات علمی، اکنون میتوان به سنت و راه و رسم و تجربه علمی موفق «مریم میرزاخانی» بهعنوان نمونهای از یک سرمشقِ در دسترس پرداخت و برای ظهور نزدیک و حاضر و متفاوت چنین سرمشقهایی راهها، دروازهها، اندیشهها و انتظارها را بسیار بیش از آنچه تاکنون بوده و هست فراگشود. جامعه علمی ما باید شجاعت نقادی و خودارزیابی و گریز از علمگراییهای بیراهبرد، رتبهداریهای رسمی و دولتی و منزلتجوییهای سیاسی و ایدئولوژیک را پیدا کند. جامعه علمی ما باید بداند که بدون رأی و نظر و قضاوت شفاف جامعه ملی و جهانی و بدون مشارکت بهروز و فعال ملی و جهانی و بدون حضور در صحنه آشکار ارزیابی کارآمدیها و اصالتها نمیتواند بار و مسئولیت قابلتوجهی از مسائل و مصائب ملی را به مقصود و مقصدی از آرمانها و آرزوهای بزرگ برساند. سازمانهای علمی ما و دانشوران بلندنظر ما باید جسارت و شجاعت استقلال عمل و انتخابگریهایی مستقل از رویهها و دستورنامههای ابلاغی مراجعی که ما را به ناکجاآباد و بیمنزل و مقصدی کنونی نهاد علم در کشور کشاندهاند، پیدا کنند. راست این است که سرمشقها مثل هیچکس نیستند و راه و منش خود را مستقلا
تأسیس میکنند، پس نباید انتظار داشته باشیم راه و رسمشان مؤید روشها و رویههای جاری ما باشد و در واقع ارزش پیشقراولی هم در همین سنتشکنی و تغییر طریقتها و مقاومت و رودررویی سربلند با دیکته تکلیفهای سطحی ناصواب است. مریم میرزاخانی و شیوههای سلوک علمیاش در نسبت با سنتهای جاری دانشگاههای ما بهوضوح چنین جنبههایی دارد و در نوشتههای متعددی این معنی کنکاش و تحلیل شده و شرح دادهاند که میرزاخانی در چارچوب شرایط زیست و بقای علمی امروز ما کامیاب نمیبود. مطمئنا خیلی از دانشگران دانشگاهی ما که هماکنون در تنگنای چنین نظام علمی بیسودایی در تقلای حیات و مماتاند، شیفتگی آن را دارند که راه و منش بیباک و بیآلایش میرزاخانی را پیشه همت خود سازند و ای کاش که چنین کنند و ای کاش که داستان رشد و شکوفایی علمی میرزاخانی برای همه مدیران عالی و تصمیمسازان نظام علمی و دانشگاهی ما مایه عبرت و تأمل باشد.
راه و رسم قهرمان ما
میرزاخانی هیچگاه در پی سندسازیهای کمهویت یا بیهویت علمی نبود، میرزاخانی هیچگاه در دام کلیشههای آماری و تبلیغاتی علمسنجی فرونیفتاد، میرزاخانی هیچگاه در دام نردبامسازیهای مالی و علمی از خلال پذیرش انبوه دانشجویان تکمیلی واقع نشد، میرزاخانی حضور در تکاپوی گفتمانهای جهانی علم را اصل بیبدیل شادابی و بهروزبودن میدانست، میرزاخانی به اصالتهای نهادی و جوهری علم برای کشف و خلق و بدعتگری عشق میورزید، میرزاخانی اصل اصیل کارآمدی، سودمندی و ثمربخشی را بخشی از تقدس ساحت علم میدانست و در نهایت، میرزاخانی، اقتدا به ارشدیت، احترام به پیشقدمی و پیشکسوتی، سخاوت علمی و اندیشگی و اخلاقیات عالی انسانی را از تکیهگاههای اصلی زندگی علمی خود قرار داده بود و بر همه این اصول ایستاد. واقعیت آن است که قالبهای رسمی دانشوری و ریاضیدانی ما اکنون، فرصت بقای چندانی برای بُروز و پایداری ارزشهایی که میرزاخانی آفرید و بر محور آن تمام زیست علمی خود را سامان داد، نمیدهد، واقعیت آن است که چنین روحیههایی در شرایط اکنون ما فرصت پایداری و رشد و بلوغ چندانی نمییابند؛ اما آیا همه اینها این درنگ عمیق را به همراه ندارند که با
تأسی از سنت و منش سرمشقهای وی سامانه علمی و ریاضیورزی خود را بهطور جدی نقد کنیم و برای بهبود آن برنامه و طرح و تدبیری ترسیم کنیم؟
هوشنگ شرقي*
چهار سال پیش، هنگامی که غرق در شوروشعف و مباهات به نخستین بانوی مدالآور «فیلدز» از کشورمان بودیم، شادمانی و امید خودم را در یادداشتی با عنوان «مدال فیلدز و همگانیکردن ریاضیات در ایران» در روزنامه «شرق»، انعکاس دادم و در آنجا نوشتم: «... این نتیجه گرانقدر، دو پیام برای مسئولان آموزش و تعلیم و تربیت کشور دارد: نخست آنکه جایگاه دختران و زنان را در اعتلای علمی کشورمان به رسمیت بشناسند و حق مسلم آنان را در احراز کرسیهای مختلف در این عرصه انکار نکرده و به آنان واگذار کنند و دیگر آنکه با کمک به ترویج دانش ریاضی در کشورمان بهخصوص در میان دختران دانشآموز، گامی اساسی در راستای ترویج دانش ریاضی و همگانیکردن آن بردارند». یکسالونیم پیش از آن هم در ضمیمه علمی «شرق» در پنجم بهمن 1391 و به مناسبت کسب جایزه انجمن ریاضی آمریکا توسط مریم، در یادداشتی با عنوان «ققنوسها نمیمیرند»، بعد از آنکه او را میراثدار بزرگانی از نسل پیشین خودش مانند هشترودی، مصاحب، شهریاری، بیرشک و... دانسته و آنان را ققنوسهایی نامیدم که با فداکردن خودشان راه را برای امثال میرزاخانیها گشودند، نوشتم: «مریم میرزاخانی یک استثنا نیست و من تصور میکنم دهها و صدها جوان ایرانی هستند که میتوانند همین مسیر را طی کنند و در ریاضیات و سایر علوم پایه به عالیترین مدارج برسند. لازمه این کار فراهمآوردن بستر مناسب توسط مسئولان امر است. باید از مطرحشدن نام این جوانان استقبال کرد و نباید از مهاجرت آنان بهعنوان فرار مغزها وحشت کرد. آنان هرکجا که باشند، سرمایههای ملت ایران محسوب میشوند، به شرطی که به این موضوع باور داشته باشیم»، اما آن روز باور نداشتم که کمتر از پنج سال بعد، مریم عزیز خود ققنوسوار پر میکشد و ما را چشمانتظار مریمهای دیگر میگذارد، اما آیا میتوان امیدوار بود که مریمهای دیگری در این فضای آموزشی بالنده شوند و به عبارت دیگر «آیا مریم میرزاخانی تکرارشدنی است؟» با نگاهی به گذشته درمییابیم که مریم میرزاخانی محصول فضای پرشوروحرارت سالهای طلایی المپیادهای علمی ایران در دهه 70 شمسی بود که به همت چهرههای مختلف سیاسی و فرهنگی و آموزشی کشورمان که به دلایل مختلف نسبت به این امر اهتمام ورزیدند و از شرکت جوانان در این رقابت جهانی حمایت ویژه کردند، ایجاد شده بود. در آن سالهای (به زعم من) خوب، روزی نبود که خبر کسب مدالهای زرین و سیمین توسط یکی از تیمهای المپیاد علمی کشورمان سرلوحه اخبار نباشد. گفتوگو با مدالآوران و استادانشان و حتی خانوادههایشان در رسانههای گوناگون به چشم میخورد و جامعه دانشآموزی کشورمان با شوقوذوق زایدالوصفی خود را برای شرکت در این رقابتها آماده میکردند. مریم میرزاخانی در همان سالها چهره و اسوه همنسلانش شد و با کسب دو مدال طلای پیاپی در دو سال متوالی از همان سالها درخشش را آغاز کرد. چهرههای دیگری مانند رؤیا بهشتی، ایمان افتخاری، امید امینی و... نیز محصول همان فضا بودند، اما در سالهای اخیر بر جامعه علمی و ریاضی کشورمان چه گذشت؟ در طی دو دهه فضای «نکته و تست» بهجای تفکر خلاق نشست و خود را به ما تحمیل کرد. استعدادهای درخشان ما بهجای تفکر منطقی و رقابت سالم علمی، سعی خود را معطوف به انباشتن ذهن از مشتی نکته و کلید و... کردند. رشته ریاضی در مدارس و دانشگاهها بهشدت تضعیف و لذت حل مسئله از ذائقه جوانان پاک شد. البته در چنین فضایی لااقل من چندان امیدوار به تکرار مریمها نیستم، ولی نسبت به تغییر این فضا ناامید نیستم و امیدوارم وعدههای مسئولان که خود از استیلای مافیای نکته و تست و کنکور به تنگ آمدهاند تحقق یابد تا شاهد تکرار روزافزون مریمها باشیم.
* دبیر ریاضی و عضو شورای سردبیری
مجله ریاضی برهان متوسطه 1
«بازیگری»، نقش و اجرای لاجرمی در نمایش یکتای زندگی است؛ همان نقش و اجرائی که بی هیچ نمایشنامه ازپیشنوشتهای، هوشیار و ناهوشیار، بر صحنه میرود و تمام تصویر و هویت یک انسان در قاب تاریخ و فرصت مُقدر بودنش میشود. زندگی «سرگذشت» و «خاطره» توالی نقشهای بیانقطاع و تودرتوی این بازیگری یکتا و لاجرم است، سرگذشتهایی سرشار از فرصتها و غفلتها، آرامشها و پریشانیها، پیروزیها و شکستها، وصلتها و هجرانها و خاطرههایی سرشار از بیمها و امیدها، غمها و شادیها، عشقها و نفرتها، دلبستگیها و شورها و شوقها. در صحنه بزرگ و بیکران این نمایش باشکوه و بیهمتا، نقش و رفتار اغلب آدمها، بسیار ساده و معمولی است و راست این است که این بازیگران بر این طریق و تقدیر، هم طبیعی و راحتاند و هم محق و شاکر و تا حد زیادی حتی مفتخر و سربلند. با وجود این پنهان نیست که از این دسته، پس از پایینآمدن از صحنه، بهرغم همه صمیمیت و صفا و صداقتشان، تقریبا هیچ یادگار و خاطره پایداری در دفتر تاریخ برجای نمیماند. تاریخ مملو از سرگذشتها و سرنوشتهای فراموششده است؛ اما همهچیز فراموش نشده است و نمیشود. تاریخ، همان نقشِ یادها و
خاطرههای فراموشنشده است و واژههای آن را برخی با روایت سرگذشت خود مینویسند! کسانی که نقش و فرصت بازیهای دگرگون و دگرگونساز را پیدا میکنند، کسانی که در افقهای دیگری هم سیر میکنند، کسانی که بازیگران منفعل و تسلیم صحنهها نیستند، بازیگرانی با اعتماد به نفس که سناریوهای مستقل و انتخابگرانه خویش را بازی میکنند، بازیگرانی خودساخته، پیراسته و وارسته که روایتگر مستقل بخشی از «داستان بزرگ همهچیز»، درچارچوب آرزوها و آرمانهای خود هستند، بازیگرانی که در نقشِ یک بازیساز، یک قهرمان و یک رهبر ایفای نقش میکنند. سلام، تکریم و احترام، رسم تاریخ به اقبال ورود این جماعت به صحنههای بزرگ این نمایش است. «علم و دانش» نام و نشان همیشه برخی از پردهها وصحنههای پُرشکوه تاریخ است. پردههایی که بالارفتنش چون همه پردههای پُرشکوه، در انتظار ورود ستارهها و بازیگران ویژه و تکخالش درنگ میکند، پردههایی آکنده از شور و هیجان ظهور و حضور قهرمانان، رهبران، بازیگران و بازیسازان بزرگ، کسانی که رکود و روزمرگی زندگی و روزگار را به حاشیه میرانند و افقهای دورتر و چشماندازهای تازهتری از آرزوها و رؤیاهای علمی بیمنتهای انسان را
ترسیم میکنند. در این شرایط، برای ما اهالی و متعلقان ریاضی در این کنج معصوم و متعالیاندیش علم و بهطور ویژهتری برای ما دانشوران و ریاضیپیشگان ایرانی در عزلت این گوشه اینجایی عالم، چنانچه هست و پنهان نیست، ظهور کسی چون «مریم میرزاخانی» در قامت بیمثال یک «ریاضیدان» بزرگ و جهانی که در این آب و خاک رسته و آزموده و پرورده است، یک فرصت بزرگ و بینظیر برای «چشم گشودن» به پهنای وسیع فرصتهای بازیگری در اندازههای جهانی و تاریخی است. این نوشته نگاهی از سر انتخاب و آموختن به بازیگری کوتاه اما تاریخی و ماندگار میرزاخانی در این صحنه بزرگ است. مریم میرزاخانی در فرصت کوتاه و فشردهای از زندگی، ویژگیهای ممتازی از شخصیت یک نقشاولی، یک بازیساز و یک رهبر علمی را نشان داد و این گرانقدرترین آموختنی سرگذشت اوست. زندگی علمی میرزاخانی نمونه و الگوی راهگشایی برای راهبردهای ریاضیپیشگی امروز ماست که باید مورد تأمل و کنکاش مکرر قرار گیرد و البته او هیچگاه داعیهای جز همقطاری و همراهی و دوستی با علم و ریاضیات ما نداشت و با این درجه، این هم از یادگارهای ارزنده یاد و خاطره گرامی او در نزد ماست.
درآمد
شاید برای ما اهالی علم و علمپیشگان در این گوشه دورافتاده و پرهیاهوی جهان امروز، قدری غافلگیرکننده و عجیب باشد که بگوییم و صادقانه هم بگوییم که «ما اهالی علم، واقعا خیلی هم مهم نیستیم»! مغالطه و بدفهمی نشود. منظور از این سخن آن است که برای تحقق هدف عالی و راهبردی «توسعه و پیشرفت اجتماعی تاریخی»، شرطی به نام «توسعه و پیشرفت علمی» و به تبع آن تَفضل مرتبت دانشمندان و دانشگران لزوما یک شرط مقدم، فوری، حساس، بهترین، مهمترین یا حتی چیزی از نوع یک اقدام محسوس همیشه موفق و مؤثر برای توسعه و پیشرفت کشور نیست! به سخن دیگر «توجه به علم و توسعه علمی» با هزار اما و اگر و ازجمله اما و اگر در هدایتگریها و بازیگریهای موفق و مؤثر، فقط یکی از تمام مسیرهای ممکن در طریق «توسعه ملی» است که نهتنها راه یا اصلیترین راه یا مهمترین و فوریترین راه، آنطور که گاهی گفته و شنیده میشود یا انتظار میرود و گاهی خود ما اهل علم و اندیشه هم گمانش را داریم و در واقع دچار این توهم مغلوط خودبینانه میشویم که معبر و مجرای اصلی توسعه کشور همین ما حاملان و ذیمدخلان در وادی علم به معنی دانشگاهی و رسمی آن هستیم و اگر دولت و ملت توسعه
میخواهند، باید «هوای ما را هم داشته باشند!». حال برعکس، خوب است خیلی غَره نشویم که «همه اسرار راهگشا و رازهای غایی رسیدن به آرمان کامیابی و سعادت و رفاه و کمال و جلال و جمال شکوفای جامعه را این ماییم که در نگین انگشتری تدبیر و همت و دانایی و درایت و زحمت و غیرت خود داریم»، خیر، چنین نیست! نیز برحذر باشیم از اینکه تمام مساعی خلاقیتها و اندیشهورزیهای مورد نیاز و اهتمام کشور را بیگدار خرج مسیرهای مبهم و تعریفنشده آرزوهای ناپیدا و دیررس علم و توسعه علمی نکنیم که این راه به ترکستان است و دستکم به نخلستان نیست!
لُب سخن
صادقانه و صریح، مغز این حرف و سخن آن است که مدیریت هوشمند جامعه میتواند و حتی محق و موظف است که توفیق و پیشرفتن در مسیر توسعه عمومی کشور را متکی و متوقف به پیشبرد جدی و مؤثر علم در جامعه نسازد! بسیاری از کشورهای در حال توسعه و به نسبت و مقتضای شرایط خود، کامیاب و کامکار در جهان امروز مانند هند، چین، کرهجنوبی، امارات متحده عربی، قطر، مالزی، سنگاپور و مانند آنها خیلی زود و دوراندیشانه دریافتند که رسیدن به «کاروان علم» بسیار سختتر و دسترسناپذیرتر از رسیدن به کاروانهای دیگر بشری برای تدارک و ساختن زندگی عصری و آبرومند در دنیای امروز است؛ پس فرصت از کف ننهادند و با تأکید (موضعی، موقتی و گاهی راهبردی) بر مدیریت و بهرهبرداری مناسب از مزیتهای ملی دیگر مانند منابع زیرزمینی، گردشگری، هنر، صنایع دستی، تجارت، نیروی کار، انبوهی جمعیت و مانند آنکه همیشه خریداران خود را در جهان تجارت و اقتصاد و سیاست دارند، به صحنه همکاریهای وسیع بینالمللی برای انتقال ثروت، فناوری و علوم کاربردی (مانند شهرسازی، انتقال فناوری، حفظ و بهرهمندی توأمان از محیط زیست، سرمایهگذاریهای مالی، انسانی و مانند آن) پیوستند و از سازوکارهای
مقدور آن با کفایت و درایت بهره جستند و در ذیل پویشهای جهانی اقتصاد، ثروت و فرهنگ، در کمتر از چند دههای که ما معطل و گرفتار احوال متلاطم خود بودیم و هستیم، برای خود کلاهی از نمد زندگی عصری، نسلی و اینزمانی دوختند و پوشیدند و حتی فخر فروختند! برخی از این کشورها به صِرف تعاملات تجاری و گردشگری، در رسیدن به مواهب توسعه همت گماردند؛ مثل سنگاپور، مالزی، اسپانیا، امارات متحده عربی و قطر و برخی تولید انبوه، تنوع تولید، خلاقیت در انتقال و نیابت در بهکارگیری فناوری و مدیریت توزیع، صادرات و ترویج مصرف جهانی را به سرزمین خود آوردند و خود را خانهدار و بلکه صاحبخانه کردند؛ مانند چین، کره، تایوان و حتی ژاپن (که اگر به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بازگردیم، خیزش و ظهور ژاپن مقارن با تلاش ناکام و بیسرانجام امیرکبیر به دنیای نوین به همین شیوه و از مدخل گسترش تجارت بود).
شرح حال نافرجام ما
شوربختانه و تلخکامانه، ما نه در عهد ناصری، نه در عهد پهلوی و نه در عصر کنونی توفیق چندانی در تدبیر و تحقق توسعه از مسیر و منزل این راههای متنوع در دسترستر نداشتهایم و از قراری که معلوم است، نخواهیم داشت. لاجرم آنکه برخلاف رأی و نظر ملحوظ در مقدمهای که گذشت، اگر راهی برای برونرفت ما از چاله و چنبره پیچدرپیچ عقبماندگی و توسعهنیافتگی و انواع خطاها و نادانیها باشد، شاید آن راه، راهگشایی از «کورسوی» صعب و ثقیل «توسعه و پیشرفت نسبی علمی» کشور باشد. این یعنی به نظر میرسد فقط همین یک راه سخت، سنگلاخ، پردردسرتر و دیررستری که چندان در سمتوسوی رغبت و طمع فرصتطلبان نیست، برایمان باقی مانده است. بیپرده باید گفت در تمام این چند دهه، ما تقریبا همه راههای شدنیتر و سادهتر دیگر را فروگذارده و حتی شکستهایم و تمام مدخلهایش را نهتنها بر خود بستهایم که اغلب کور کردهایم، پلهای پشتسر را خراب کردهایم، بر بن نشسته، شاخهها را از بیخ و بن بُریدهایم و حال به تقریب، فقط این راه سختتر، صعبتر و طولانیتر برایمان باقی مانده است. حال اگر این مقدمه لااقل تا حدی صحیح است، هماکنون پرسش بیمناک آن است که در
تلاطم بحرانهای مواج و توفانی این عصر، فوران و سرریزشدن نیازهای نسلی و جمعیتی، بحران سیاستهای جهانی، بحرانهای زیستمحیطی و مانند آن، آمال این «کورسو»ی بعید و مبهمی را که به دست این نسل رسیده است، چگونه و با چه احوال، سیاست و درایتی باید بپیماییم تا ماحصل آن گامی به پیش باشد؟ اینها همه مدخل سخنی از یک بحث و گفتوگوی پرشاخوبرگ و پرکرانه و پر از حرفها و آرای پوشیده و ناتمام است؛ اما اتمام آن در فرصت و هدف این نوشته نیست. با این وجود، پیداست که هر موضعگیری موجهی در مقابل این بحثها و پرسشها، هم باید متکی باشد بر فهم علت ناکامی ما در طیطریق چنان راههایی که خیلی از ملل جهان با توفیق و کامیابی پیمودند و از آوردههای کلان آن هدفها و آرمانهای علمی خود را نیز به قدر توان و ضرورت و آرزوهایشان سروسامانی دادند و هم باید متکی باشد بر تدارک گزارشی از ارزیابی و تحلیل کارنامه چند نسل اخیر دانشوران ما در دانشگاهها و دیگر مراکز و سازمانهای تخصصی علمی. تهیه چنین برنامه و راهبردی باید به ابواب و بخشهای کثیری که متوجه و مخاطب این پرسش است، تجزیه شود و به دست جامعه علمی تدوین پذیرد. تعلق خاطر معنوی و
مسئولیتجویی جامعه علمی برای سنجش کارنامه تاریخی و اجتماعی خود، میتواند پشتوانه تدارک چنین گزارش و برنامه راهگشایی باشد.
رهبری علمی
اصل وجود «رهبری» یک امر ضروری و ناگزیر برای پیشرفتن، استمرار و صبوری در هر مسیر، مقصد و مقصود جمعی و حتی فردیست. واقعیت این است که جامعه علمی امروز کشور با وجود همه توفیقها، داشتهها، دستاوردها، نقشهها و تدبیرهای آیندهاندیشانهاش -که نیازمند نقد و بررسی درونی است- درعینحال از فقدان، قلت یا انزوای وجود «رهبران و سرمشقهای علمی» در میان خود در رنج، خسران و زیان بوده و از آزمون و خطاهای مکرر و متفرقاش در آوار شتاب زمان و رقابتهای بیوقفه جهانی، آسیبهای فراوانی دیده است و میبیند. سخن کاملتر آن است که تقریبا همه جامعه علمی ما در اغلب رشتههای علمی و دانشگاهی، در میان خود رهبران و کرسیداران برجسته چندانی که مورد اجماع و احترام قوم خود باشند و محور سرمشقها، رهنمودها و پشتیبانیهای فکری و تجربی فعالیتهایشان قرار گیرند، ندارند. فقدان توالی منظم و آرام تجربه نسلی و نبود اندیشه و اعتقاد به «تکوین تدریجی و آزموده» بسط و توسعه علم و علمورزی به علاوه شتابهای آسیبزا در توسعه و گسترش مراکز ظاهرالصلاح علمی، خسارت انزوا و مهاجرت نخبگان علمی و در نهایت تفوق سیاست و ایدئولوژی بر علم در همه جای این جامعه، همه
از عوامل مؤثر در فقدان فرصت و نیاز به حضور «پیشاهنگان علمی و اندیشهای» در گستره تاریخی جامعه علمی امروز کشور است. مجموعه شرایط اکنون جامعه علمی گواه است بر اینکه تقریبا همه اعضای این خانواده به حال خود رها هستند و هرکسی ساز و آواز خود را مینوازد و راه و منش خودمختار، بیآزمون، بیپرسش و بیبازخواست خود را طی میکند. همه اینها یعنی نبود رهبری و راهبردهای ملی و جهانیاندیش متقن و روشنی در برنامه عمل فردی و جمعی دانشوران ما. به سخن دیگر، آحاد تقریبا متفرق این جامعه هریک راه و منش خود را حسب منافع محدود فردی و محفلی اطراف خویش، صرفا از خلال تبعیت از ابلاغیهها و آییننامههای نهچندان پخته و آزموده وزارتی و سازمانی دانشگاه متبوع خود دنبال میکنند و نه از برای اقتضاهای خردگرای توسعه علم در بستری از تجربه ملی، تاریخی و جهانی و نه متکی به تعهدی برای کارآمدیها و سودمندیهای روشن توافقشده و پذیرفتهشده جمعی. حال آیا این روال و روند، چارهساز تحولات هدفگرا و دگردیسیهای عظیم مورد نیاز در ارتقا و بهبود کارکردها و کارآمدیهای ارکان متنوع کشور بهعنوان مصرفکننده دستاوردهای علمی کشور است؟!
سازوکار اغلب صوری و اداری ظهور و رشد آدمهای علمی و مجموعهها و سازمانهای علمی، به قیاس سنجشهای کلیشهای، صوری یا آماری و نه محتوایی و کارکردی از آن نوعی که مستند به قضاوت جامعه ملی و جهانی باشد، در حاشیه خیلی از دیگر واقعیتهای متعارفشدهای همچون «تمرکزگرایی»، «آسیبها و ضعفهای اخلاقی»، «سیاستزدگی» و «عوامگرایی» که راه خود را از تسلط و تراکمی که در بیرون دانشگاه دارند به درون مرزهای دانشگاه هم میگشایند و گشودهاند، موجب شده است که فضای «رشد طبیعی و تکوینی و فرهیخته امور علمی» بسیار سخت و شکننده، محدود و کمدوام، بیقوام و بیمناسبت و طاقتسوز و بیپشتیبان باشد. در این شرایط، نه سازمانها، نه مدیران و نه دانشگاهیان ما هیچیک حوصله تدریج تاریخی و تکاملی برپاداشتن ساختارها و هویتیابیهای علمی را به شیوههایی که پرقوام و استوار باشند، ندارند. این یعنی درست به قیاس و تشابه عرصه عمومی، در نظام علمی هم تمایل زیادی در کار است که راههای طولانی پیچیده ظریف پراجزا پراسرار پروسواس، خیلی سریع و تعجیلی و میانبُر با اِعمال انواع و اقسام نیرنگها طی شوند و به کرسی و منزل و دستاورد قابل عرضه و فروش و تبلیغی
برسند و در این میان طبیعتا ملاحظه اصالت، کیفیت، جوهره و عیار، دغدغههای چندان مورد اعتنایی نیستند.
سابق بر این، دانشگاههای تازهتأسیس، مناسبات متعارف مورد نیاز خود را تا مدتها و بهتدریج زیر نظر یک دانشگاه پرسابقه و پرتجربه بهعنوان دانشگاه مادر میساختند، اما اکنون در زمانهای هستیم که یکروزه مؤسسات و مراکز و دانشگاههای ریزودرشتی حتی به شکل خوشهای و زنجیرهای در یک فرایند پرسشبرانگیز، همچون شگرد شعبدهای از پس پرده برون میافتند و به چشم برهمنهادنی از انواع و اقسام حمایتهای فرهنگی، معنوی، قانونی و فراقانونی برخوردار میشوند و تقریبا در همه مراتب دانشگاهی و شاخههای علوم بشری دانشجو میپذیرند و گواهی و مدرک علمی صادر میکنند و به استناد رتبههای خودساختهای خود را صاحب کرسی و نظر و موضع علمی در جهان هستی میپندارند و سنتها و رویههایی را که مبلغ و مدافع اصول و ارزشهای علمی ملی، تاریخی، تدریجی و تکوینی هستند،به استهزا میگیرند!
سابق بر این، ارشدیت علمی و کرسیداری در دانشگاهها مرتبهای بود که بهسختی یک عمر زحمت، کفایت، معنیآفرینی، صبوری، ریاضت، اقتدا، جلب اعتماد تدریجی و خیلی سخت و جانکاه به دست میآمد؛ چیزی از جنس یک منزلت عالیرتبه آزموده و عمیق علمی اجتماعی توأمان. ازاینرو استادان، همیشه خداوندان واقعی و بیچونوچرای نظام دانشگاهی محسوب میشدند و در همهجا مورد عزت و احترام بسیار بودند. امروزه جوانان از گرد راه رسیده بسیاری، بیتجربه و ناپخته و بیاعتنا و بیشناخت از مصالح عالیه ملی و بیآرمان و بینیاز به اظهارنظر و قضاوت جامعه علمی، حتی در حد محلی و موضعی، به صرف تسلیم آمار مدارک ظاهرالصلاحی به مراکز دفتری دانشگاهی، رتبهدار و کرسیدار فلان عنوان و رشته و تخصص علمی میشوند و سنت تاریخی تدریج و تکوین مراتب بلوغ و ارشدیت و کرسیداری و تجربهاندوزی را در پشت شبهاحکام اداری عناوینی همچون دانشیاری و استادی و یکدرصدی و صاحب ایندکس و مانند آن، سهل و دمدستی و کلیشهای و روزمره و ساده و عوامانه میکنند. ماحصل آنکه ای کاش هریک، لااقل به اندازه خود، ثقل علمی و وزن حقیقی و معنایی قابل اتکا و اعتمادی برای دانشگاه به همراه
میآوردند که معمولا چنین نیست و جز انبانی از مقالههای کارسازیشدهای که در گنجهای نهاده میشوند و فقط سیاهه شمارههایشان موجبات مباهات و فخر این و آن و دستگاه تبلیغاتی دانشگاه و حتی وزارت متبوع را فراهم میکنند، کارکرد مؤثر و پیدای دیگری در وجود و حضور و ظهور ندارند و نمیجویند.
سابق بر این، تجربه و ارشدیت و اخلاق و ادب و آداب، در مناسبات و زندگی علمی، وزنی و قدری و قیمتی داشت و در توالی نسلها، حرمت تقدم و شأن و رتبه سنی و تجربی و عمومی هرکسی رعایت میشد، اما امروزه تقریبا همه این مفاهیم در یک بلبشوی عرفیشده پرآسیبِ پرآذرم پرتنش فرو رفتهاند و در خیلی از مراکز علمی ما سازوکارهایی در جریانند که هر از راهرسیدهای بیپروای هر ملاحظهای خود را همشأن و همرتبه پیران و چراغبهدستان دیر میداند و بر هر موقعیت و تصمیم و رفتاری مستحق. در چنین شرایطی فضای خیلی از بخشهای علمی ما با درشتیها، اختلافها و منیتهای نابالغی آشفته و پریشانند و سازوکارهای متعارف مدیریتی و دانشگاهی هم سنت و رویهای برای جلوگیری از بروز یا سامانبخشی آنها ندارند چراکه در یک «تازه به دورانرسیدگی بیپایان و زاینده»، اصل موضوع و کارکرد نهاد ارشدیت و سرمشق و رهبری را به رسمیت نمیشناسند.
یکی از بلیههای امروز نظام دانشگاهی استیلای اجرائی و مدیریتی دیدگاههایی است که نقادی، اجتهاد، بالندگی، متفاوتبودن و استقلال عمل و اندیشه را در معبد و پرستشگاه کلیشهها و فرمالیسمها ذبح میکنند و در بحران نگرانی و تقلای بقا، محافظهکاریها و مظلومیتهای ناخودآگاه و لاجرمی را بر همه تحمیل میکنند؛ دیدگاههایی که همه ارزشها و اصالتها را به داوریهای رسمی، اداری، بخشنامهای، تکلیفی و فرمالیستی فرو میکاهند و هیچ وجهی از استقلال و اجتهاد فردی و سازمانی در نهاد اندیشگی دانشگاه را برنمیتابند و با رفتارهای مستمر ایذایی و سلبی، فرصت بروز و رشد اصالتها و هویتها را سلب و حتی مصلوب میکنند.
شوربختانه اینها رَویهها و سنتهای تقریبا غالبی در همه مراکز علمی کشور هستند و ماحصلش آنکه زندگی علمی و دانشگاهی در این جامعه، پر از نشانههای تفرق و بیصدایی و بیهدفی و بیسرانجامی و از آن بدتر و مهلکتر، ناامیدی و بیآرمانی است و همه اینها از عوارض فقدان وجود سرمشقها و رهبران تعالیگر علمی در محیطهای دانشگاهی و البته فقدان اتکا و استناد رسمی و عرفی این نظام به رشد و پویندگی و هویتبخشیهای متعالیاندیش چنین نهاد آزموده ارجمندی است. اینها نمونهها و مثالهایی از انبوه آسیبهایی هستند که مانند نوعی بیکسی و بیپشتیبانی، جوهره جسارت و اعتمادبهنفس را در فضای علمی ما منحل یا فقیر کردهاند. در این شرایط این رهبران علمی هستند که مولد و مبلغ ارزشهای آرمانی و متفاوت پیشراناند، این رهبران علمی هستند که برای انجام و تحقق آرمانهای علمی، مخاطرهپذیری را فرضی از هزینههای لاجرمی میدانند که نشاط و نوآوری و مسئولیتآفرینی و پرسشگری و پاسخگویی را بیدار و هوشیار نگه میدارند. راست این است که در غیاب همه سنتها و سرمایههای علمی، معنوی و تاریخی دانشگاه و از جمله در غیاب نهاد «سرمشقها و رهبران علمی و اندیشگی»،
کارنامه دستاوردهای ما در محدوده انتظار از فرصتهای تاریخی اندک و بسیار محدودمان نمیگنجند و شرم است که اکنون مطاع علمی ما اغلب در بازارهای جهانی علم و دانش و دانشوری نیز به ثمن بخسی خریده نمیشوند. در زمانهای که همه جهان سرریز از شتابهای پرمخاطره و ویرانگر سرعت و رقابت است، بیم آن میرود که آزمون و خطای برنامهریزیها و مدیریتهای علمی کمتوان ما تاوانهای پرهزینهای داشته باشند.
در قامت یک سرمشق
درست در چنین شرایطی از مناسبات علمی، اکنون میتوان به سنت و راه و رسم و تجربه علمی موفق «مریم میرزاخانی» بهعنوان نمونهای از یک سرمشقِ در دسترس پرداخت و برای ظهور نزدیک و حاضر و متفاوت چنین سرمشقهایی راهها، دروازهها، اندیشهها و انتظارها را بسیار بیش از آنچه تاکنون بوده و هست فراگشود. جامعه علمی ما باید شجاعت نقادی و خودارزیابی و گریز از علمگراییهای بیراهبرد، رتبهداریهای رسمی و دولتی و منزلتجوییهای سیاسی و ایدئولوژیک را پیدا کند. جامعه علمی ما باید بداند که بدون رأی و نظر و قضاوت شفاف جامعه ملی و جهانی و بدون مشارکت بهروز و فعال ملی و جهانی و بدون حضور در صحنه آشکار ارزیابی کارآمدیها و اصالتها نمیتواند بار و مسئولیت قابلتوجهی از مسائل و مصائب ملی را به مقصود و مقصدی از آرمانها و آرزوهای بزرگ برساند. سازمانهای علمی ما و دانشوران بلندنظر ما باید جسارت و شجاعت استقلال عمل و انتخابگریهایی مستقل از رویهها و دستورنامههای ابلاغی مراجعی که ما را به ناکجاآباد و بیمنزل و مقصدی کنونی نهاد علم در کشور کشاندهاند، پیدا کنند. راست این است که سرمشقها مثل هیچکس نیستند و راه و منش خود را مستقلا
تأسیس میکنند، پس نباید انتظار داشته باشیم راه و رسمشان مؤید روشها و رویههای جاری ما باشد و در واقع ارزش پیشقراولی هم در همین سنتشکنی و تغییر طریقتها و مقاومت و رودررویی سربلند با دیکته تکلیفهای سطحی ناصواب است. مریم میرزاخانی و شیوههای سلوک علمیاش در نسبت با سنتهای جاری دانشگاههای ما بهوضوح چنین جنبههایی دارد و در نوشتههای متعددی این معنی کنکاش و تحلیل شده و شرح دادهاند که میرزاخانی در چارچوب شرایط زیست و بقای علمی امروز ما کامیاب نمیبود. مطمئنا خیلی از دانشگران دانشگاهی ما که هماکنون در تنگنای چنین نظام علمی بیسودایی در تقلای حیات و مماتاند، شیفتگی آن را دارند که راه و منش بیباک و بیآلایش میرزاخانی را پیشه همت خود سازند و ای کاش که چنین کنند و ای کاش که داستان رشد و شکوفایی علمی میرزاخانی برای همه مدیران عالی و تصمیمسازان نظام علمی و دانشگاهی ما مایه عبرت و تأمل باشد.
راه و رسم قهرمان ما
میرزاخانی هیچگاه در پی سندسازیهای کمهویت یا بیهویت علمی نبود، میرزاخانی هیچگاه در دام کلیشههای آماری و تبلیغاتی علمسنجی فرونیفتاد، میرزاخانی هیچگاه در دام نردبامسازیهای مالی و علمی از خلال پذیرش انبوه دانشجویان تکمیلی واقع نشد، میرزاخانی حضور در تکاپوی گفتمانهای جهانی علم را اصل بیبدیل شادابی و بهروزبودن میدانست، میرزاخانی به اصالتهای نهادی و جوهری علم برای کشف و خلق و بدعتگری عشق میورزید، میرزاخانی اصل اصیل کارآمدی، سودمندی و ثمربخشی را بخشی از تقدس ساحت علم میدانست و در نهایت، میرزاخانی، اقتدا به ارشدیت، احترام به پیشقدمی و پیشکسوتی، سخاوت علمی و اندیشگی و اخلاقیات عالی انسانی را از تکیهگاههای اصلی زندگی علمی خود قرار داده بود و بر همه این اصول ایستاد. واقعیت آن است که قالبهای رسمی دانشوری و ریاضیدانی ما اکنون، فرصت بقای چندانی برای بُروز و پایداری ارزشهایی که میرزاخانی آفرید و بر محور آن تمام زیست علمی خود را سامان داد، نمیدهد، واقعیت آن است که چنین روحیههایی در شرایط اکنون ما فرصت پایداری و رشد و بلوغ چندانی نمییابند؛ اما آیا همه اینها این درنگ عمیق را به همراه ندارند که با
تأسی از سنت و منش سرمشقهای وی سامانه علمی و ریاضیورزی خود را بهطور جدی نقد کنیم و برای بهبود آن برنامه و طرح و تدبیری ترسیم کنیم؟
هوشنگ شرقي*
چهار سال پیش، هنگامی که غرق در شوروشعف و مباهات به نخستین بانوی مدالآور «فیلدز» از کشورمان بودیم، شادمانی و امید خودم را در یادداشتی با عنوان «مدال فیلدز و همگانیکردن ریاضیات در ایران» در روزنامه «شرق»، انعکاس دادم و در آنجا نوشتم: «... این نتیجه گرانقدر، دو پیام برای مسئولان آموزش و تعلیم و تربیت کشور دارد: نخست آنکه جایگاه دختران و زنان را در اعتلای علمی کشورمان به رسمیت بشناسند و حق مسلم آنان را در احراز کرسیهای مختلف در این عرصه انکار نکرده و به آنان واگذار کنند و دیگر آنکه با کمک به ترویج دانش ریاضی در کشورمان بهخصوص در میان دختران دانشآموز، گامی اساسی در راستای ترویج دانش ریاضی و همگانیکردن آن بردارند». یکسالونیم پیش از آن هم در ضمیمه علمی «شرق» در پنجم بهمن 1391 و به مناسبت کسب جایزه انجمن ریاضی آمریکا توسط مریم، در یادداشتی با عنوان «ققنوسها نمیمیرند»، بعد از آنکه او را میراثدار بزرگانی از نسل پیشین خودش مانند هشترودی، مصاحب، شهریاری، بیرشک و... دانسته و آنان را ققنوسهایی نامیدم که با فداکردن خودشان راه را برای امثال میرزاخانیها گشودند، نوشتم: «مریم میرزاخانی یک استثنا نیست و من تصور میکنم دهها و صدها جوان ایرانی هستند که میتوانند همین مسیر را طی کنند و در ریاضیات و سایر علوم پایه به عالیترین مدارج برسند. لازمه این کار فراهمآوردن بستر مناسب توسط مسئولان امر است. باید از مطرحشدن نام این جوانان استقبال کرد و نباید از مهاجرت آنان بهعنوان فرار مغزها وحشت کرد. آنان هرکجا که باشند، سرمایههای ملت ایران محسوب میشوند، به شرطی که به این موضوع باور داشته باشیم»، اما آن روز باور نداشتم که کمتر از پنج سال بعد، مریم عزیز خود ققنوسوار پر میکشد و ما را چشمانتظار مریمهای دیگر میگذارد، اما آیا میتوان امیدوار بود که مریمهای دیگری در این فضای آموزشی بالنده شوند و به عبارت دیگر «آیا مریم میرزاخانی تکرارشدنی است؟» با نگاهی به گذشته درمییابیم که مریم میرزاخانی محصول فضای پرشوروحرارت سالهای طلایی المپیادهای علمی ایران در دهه 70 شمسی بود که به همت چهرههای مختلف سیاسی و فرهنگی و آموزشی کشورمان که به دلایل مختلف نسبت به این امر اهتمام ورزیدند و از شرکت جوانان در این رقابت جهانی حمایت ویژه کردند، ایجاد شده بود. در آن سالهای (به زعم من) خوب، روزی نبود که خبر کسب مدالهای زرین و سیمین توسط یکی از تیمهای المپیاد علمی کشورمان سرلوحه اخبار نباشد. گفتوگو با مدالآوران و استادانشان و حتی خانوادههایشان در رسانههای گوناگون به چشم میخورد و جامعه دانشآموزی کشورمان با شوقوذوق زایدالوصفی خود را برای شرکت در این رقابتها آماده میکردند. مریم میرزاخانی در همان سالها چهره و اسوه همنسلانش شد و با کسب دو مدال طلای پیاپی در دو سال متوالی از همان سالها درخشش را آغاز کرد. چهرههای دیگری مانند رؤیا بهشتی، ایمان افتخاری، امید امینی و... نیز محصول همان فضا بودند، اما در سالهای اخیر بر جامعه علمی و ریاضی کشورمان چه گذشت؟ در طی دو دهه فضای «نکته و تست» بهجای تفکر خلاق نشست و خود را به ما تحمیل کرد. استعدادهای درخشان ما بهجای تفکر منطقی و رقابت سالم علمی، سعی خود را معطوف به انباشتن ذهن از مشتی نکته و کلید و... کردند. رشته ریاضی در مدارس و دانشگاهها بهشدت تضعیف و لذت حل مسئله از ذائقه جوانان پاک شد. البته در چنین فضایی لااقل من چندان امیدوار به تکرار مریمها نیستم، ولی نسبت به تغییر این فضا ناامید نیستم و امیدوارم وعدههای مسئولان که خود از استیلای مافیای نکته و تست و کنکور به تنگ آمدهاند تحقق یابد تا شاهد تکرار روزافزون مریمها باشیم.
* دبیر ریاضی و عضو شورای سردبیری
مجله ریاضی برهان متوسطه 1