به مناسبت برگزاری هفته بزرگداشت «سهراب شهیدثالث» در«هنر و تجربه»
نوشدارو بعد از مرگ «سهراب»
علی فرهمند
1- غریب است نوشتن درباره رویدادی - گفتهاند و به ناچار شنیدهایم: بزرگداشت- که با نام «سهراب شهیدثالث» گره خورده است. درعینحال که تلخ میتوان زهرخندی زد به آن و افسوس خورد. بزرگداشت «سهراب شهیدثالث» یک تناقض بزرگ میان دیگر داشتههای متناقضنمای ماست، بهخصوص در حوزه فرهنگ، ازاینرو که این بزرگداشتها چونان نوشدارو عمل میکنند بعد از مرگ «سهراب». حال اگر بخواهیم به این رویداد خوشبینانه نگاه کنیم، چنین بزرگداشتهای سازماندهیشدهای تنها بخشی از شخصیت و کارنامه هنری فیلمسازی مانند «شهیدثالث» را دربر میگیرد که کوچکترین لطمهای به ساختار غالب نمیزند. پس بهتر است بگوییم بزرگداشت تکهای از «شهیدثالث»! که اتفاقا بخش کوچکی است از بزرگی آن شخصیت و بخش مگوی زندگی هنری و شخصی او همواره از جانب همان برگزارکنندگان رد میشود. خندهدار است و غمانگیز که «طبیعت بیجان» را نمایش میدهند، اما از شگفتی روزگار به صاحب اثر سالها پشت کردند؛ راهش ندادند و با برچسبهای بیشمار، موجبات مهاجرتش را فراهم کردند. در آن سالهای واپسین سرگردان عمر میان کشورها، کسی سراغی از او نگرفت؛ حالا اما میگویند آدم مهمی بوده. البته
شهیدثالث آنقدر اصالت و آزادگی داشت که بههیچوجه تن به سانسور نمیداد و در غربت همانگونه اصیل و هنرمند میزیست که زیست و مُرد. «طبیعت بیجان» را نمایش میدهند، اما تهیهکنندهاش - که اجازه نداریم نامی از او در مطبوعات بیاوریم- سالهاست که مهاجر است؛ تهیهکنندهای که میتوانست با کمترین حضورش در سینمای پس از انقلاب به کاسبهای بازاریِ بهاصطلاح تهیهکننده، هنر سینما و علم تهیه فیلم بیاموزد. مرد بزرگی بود - و هست- و باید تا نمیدانم چند سال دیگر خارج از وطنش بماند و بپوسد، اما فیلمش را نمایش میدهند، چون فیلم خوبی است. تو بگو یکبار حوصله کرده، فیلم را بدونتوقف دیده باشند! بزرگداشت «سهراب شهیدثالث» است، اما حاضر نیستند با پرداخت بودجهای - کم و زیادش را نمیدانم و مهم هم نیست- فیلمهای بیکیفیت خارجی آن مرد اصیل را از تلویزیون آلمان خریداری کرده و ترمیم کنند. حیف از «شهیدثالث» که غریبانه از این جهان رفت و حالا برایش بزرگداشت گرفتهاند! مانند برخی از مجسمههای «محصص» که آنها را شرحهشرحه کردهاند! اما حالا چندتای آن در سطح شهر قرار گرفته. آقایان نمیشود هم این را خواست و هم آن را! با «کیارستمی» چهها که
نکردند و حالا «کیارستمی» عزیز شده، «کیمیاوی» همینطور و مطمئن باشید این «بزرگداشت» در کمین «فرهادی» و «بیضایی» هم نشسته است؛ حرف زیاد است، اما دیگر چه باید نوشت؟ بهتر نیست این تلخکامی را سکوت بیاوریم؟
2. گفتم «سهراب» اصیل بود و توضیح میدهم دلیلش را. اصالت یک هنرمند را نه خصایل و رفتارش، نه تفکرات و عقیدههایش که هنرش نمایان میکند و فراتر میروم از این و میرسم به «هنر جهانشمول» و «هنرمند فرامرزی» که آفرینش هنرش معلول محدوده بومی و ملی و فرهنگیاش نیست. «سهراب شهیدثالث» یک هنرمند صرفا ایرانی نبود که با تبعید تمام شود؛ آنطرف تازه آغاز شد. هنرمندی نبود که پسوند «ملی» را با ضرب شعار به خود آویزان کند؛ هنرش در هر موقعیتی و با هر فرهنگی قابلدرک بود؛ چون حرفش بدیع بود و درعینحال جهانشمول و چارچوبهای فرهنگی، بیان هنریاش را محدود نمیکرد. مسئلهاش «انسان» بود - و نیز برخلاف خیلیها- مخاطبش انسان با هر فرهنگ و زبان و مذهب و آیینی. فیلمهایش اصیل بودند، چون با کمترین تأثیر سینمایی پا به عرصه فیلمسازی گذاشت و کاری کرد که سالها بعدش کسی مثل «هانکه» کرد؛ بهخصوص در فیلمهای «نظم» و «مصائب یک عاشق». کاری کرد که دیگری با فرهنگی دیگر داشت در کشور خودش میکرد: فاسبیندر (که الان مجال توضیحش نیست) و کاری کرد که تا امروز در سینمای ایران هیچکس نکرده و انگار حتی توان تقلید از او هم نیست و ازاینرو یکی از معدود
افرادی است در هنر ایرانزمین که اصیل است و تألیفش دارای اصالت. مرگش اما تراژیک! چونان که هیچ سراینده سوگنامهای توان سرودنش را نداشته. نامش که «سهراب» بود، اما برخلاف «سهراب» به دست پدر - آن یل جوانمرد- کشته نشد. واقعیت رنجآورتر است از رنج 30 ساله «فردوسی».
1- غریب است نوشتن درباره رویدادی - گفتهاند و به ناچار شنیدهایم: بزرگداشت- که با نام «سهراب شهیدثالث» گره خورده است. درعینحال که تلخ میتوان زهرخندی زد به آن و افسوس خورد. بزرگداشت «سهراب شهیدثالث» یک تناقض بزرگ میان دیگر داشتههای متناقضنمای ماست، بهخصوص در حوزه فرهنگ، ازاینرو که این بزرگداشتها چونان نوشدارو عمل میکنند بعد از مرگ «سهراب». حال اگر بخواهیم به این رویداد خوشبینانه نگاه کنیم، چنین بزرگداشتهای سازماندهیشدهای تنها بخشی از شخصیت و کارنامه هنری فیلمسازی مانند «شهیدثالث» را دربر میگیرد که کوچکترین لطمهای به ساختار غالب نمیزند. پس بهتر است بگوییم بزرگداشت تکهای از «شهیدثالث»! که اتفاقا بخش کوچکی است از بزرگی آن شخصیت و بخش مگوی زندگی هنری و شخصی او همواره از جانب همان برگزارکنندگان رد میشود. خندهدار است و غمانگیز که «طبیعت بیجان» را نمایش میدهند، اما از شگفتی روزگار به صاحب اثر سالها پشت کردند؛ راهش ندادند و با برچسبهای بیشمار، موجبات مهاجرتش را فراهم کردند. در آن سالهای واپسین سرگردان عمر میان کشورها، کسی سراغی از او نگرفت؛ حالا اما میگویند آدم مهمی بوده. البته
شهیدثالث آنقدر اصالت و آزادگی داشت که بههیچوجه تن به سانسور نمیداد و در غربت همانگونه اصیل و هنرمند میزیست که زیست و مُرد. «طبیعت بیجان» را نمایش میدهند، اما تهیهکنندهاش - که اجازه نداریم نامی از او در مطبوعات بیاوریم- سالهاست که مهاجر است؛ تهیهکنندهای که میتوانست با کمترین حضورش در سینمای پس از انقلاب به کاسبهای بازاریِ بهاصطلاح تهیهکننده، هنر سینما و علم تهیه فیلم بیاموزد. مرد بزرگی بود - و هست- و باید تا نمیدانم چند سال دیگر خارج از وطنش بماند و بپوسد، اما فیلمش را نمایش میدهند، چون فیلم خوبی است. تو بگو یکبار حوصله کرده، فیلم را بدونتوقف دیده باشند! بزرگداشت «سهراب شهیدثالث» است، اما حاضر نیستند با پرداخت بودجهای - کم و زیادش را نمیدانم و مهم هم نیست- فیلمهای بیکیفیت خارجی آن مرد اصیل را از تلویزیون آلمان خریداری کرده و ترمیم کنند. حیف از «شهیدثالث» که غریبانه از این جهان رفت و حالا برایش بزرگداشت گرفتهاند! مانند برخی از مجسمههای «محصص» که آنها را شرحهشرحه کردهاند! اما حالا چندتای آن در سطح شهر قرار گرفته. آقایان نمیشود هم این را خواست و هم آن را! با «کیارستمی» چهها که
نکردند و حالا «کیارستمی» عزیز شده، «کیمیاوی» همینطور و مطمئن باشید این «بزرگداشت» در کمین «فرهادی» و «بیضایی» هم نشسته است؛ حرف زیاد است، اما دیگر چه باید نوشت؟ بهتر نیست این تلخکامی را سکوت بیاوریم؟
2. گفتم «سهراب» اصیل بود و توضیح میدهم دلیلش را. اصالت یک هنرمند را نه خصایل و رفتارش، نه تفکرات و عقیدههایش که هنرش نمایان میکند و فراتر میروم از این و میرسم به «هنر جهانشمول» و «هنرمند فرامرزی» که آفرینش هنرش معلول محدوده بومی و ملی و فرهنگیاش نیست. «سهراب شهیدثالث» یک هنرمند صرفا ایرانی نبود که با تبعید تمام شود؛ آنطرف تازه آغاز شد. هنرمندی نبود که پسوند «ملی» را با ضرب شعار به خود آویزان کند؛ هنرش در هر موقعیتی و با هر فرهنگی قابلدرک بود؛ چون حرفش بدیع بود و درعینحال جهانشمول و چارچوبهای فرهنگی، بیان هنریاش را محدود نمیکرد. مسئلهاش «انسان» بود - و نیز برخلاف خیلیها- مخاطبش انسان با هر فرهنگ و زبان و مذهب و آیینی. فیلمهایش اصیل بودند، چون با کمترین تأثیر سینمایی پا به عرصه فیلمسازی گذاشت و کاری کرد که سالها بعدش کسی مثل «هانکه» کرد؛ بهخصوص در فیلمهای «نظم» و «مصائب یک عاشق». کاری کرد که دیگری با فرهنگی دیگر داشت در کشور خودش میکرد: فاسبیندر (که الان مجال توضیحش نیست) و کاری کرد که تا امروز در سینمای ایران هیچکس نکرده و انگار حتی توان تقلید از او هم نیست و ازاینرو یکی از معدود
افرادی است در هنر ایرانزمین که اصیل است و تألیفش دارای اصالت. مرگش اما تراژیک! چونان که هیچ سراینده سوگنامهای توان سرودنش را نداشته. نامش که «سهراب» بود، اما برخلاف «سهراب» به دست پدر - آن یل جوانمرد- کشته نشد. واقعیت رنجآورتر است از رنج 30 ساله «فردوسی».