نياز افغانستان به اراده بينالمللي و پاکسازي فساد حاکميتي
اردشير زارعيقنواتي: تحولات افغانستان بعد از بيش از 40 سال جنگ و بيثباتي که از همان ابتدا تابع رقابتهاي جهاني در چارچوب «جنگ سرد» با دخالت مستقيم خارجي انجام شد و تا امروز همچنان در اشکال مختلف ادامه دارد، تصويري فراتر از خاکستري را در جهان معاصر به نمايش گذاشته است. در اين چهار دهه جنگ و هرجومرج ميتوان چهار مقطع تاريخي را مورد ارزيابي قرار داد که هر کدام تابع مشخصههاي روشن و البته کاملا تحت تأثير عامل خارجي با کمک بستر محلي براي زايش عامل داخلي موجب اين وضعيت ناخوشايند بوده است. در مقطع اول ميتوان به تلاش جمع بزرگي از افسران و نظاميان ارتش ملي عليه «داود خان» و برآمدن جمهوري دموکراتيک افغانستان اشاره کرد که از حمايت اتحاد جماهير شوروي برخوردار بود. اين تحول که از طرف دولت جديد به انقلاب «ثور» معروف است، جدا از توازن قواي داخلي در ابعاد بزرگتر و تابع توازن قواي جهاني در چارچوب رقابت بين دو بلوک رقيب در چارچوب جنگ سرد موجب شد که اردوگاه امپرياليستي و ارتجاع منطقهاي با زايش و گسيل بنيادگرايي اسلامي در قالب گروههاي جهادي نه تنها جنگ را بر اين کشور تحميل كند که حتي کانون رقابتهاي
جهاني را هم به اين سرزمين منتقل کند. در مقطع دوم با خروج نيروهاي شوروي از افغانستان و معاهده بين دولت دکتر «نجيبالله» رئيسجمهوري اين کشور با سازمان ملل متحد براي واگذاري قدرت به اين نهاد در چارچوب طرح آشتي و مصالحه ملي متأسفانه سازمان ملل متحد نهتنها به تعهدات خود عمل نکرد بلکه قدرتهاي خارجي شريک در تعهد با گسيل جهادگرايان براي فتح کابل و نقض معاهده موفق به تشکيل «دولت مجاهدين» شدند. از آنجا که گروههاي مجاهدين در بطن خود حامل تضادهاي آنتاگونيستي بودند، ماهعسل مجاهدين زياد طول نکشيد و بعد از چند ماه با تشديد اختلافات همه روی هم اسلحه کشيدند و جناح شمالي «برهاندين رباني» که کنترل کابل را در دست داشت، با محاصره و يک جنگ ويرانگر توسط جناح جنوبي «حکمتيار» مواجه شد که تقريبا بخش عظيمي از پايتخت را به ويرانه تبديل کرد و سراسر افغانستان را هم به هرجومرج کشاند. در مقطع سوم بازيگران بينالمللي و منطقهاي ظاهرا راهحل را در يک مسير ميانبر ديدند و با سازماندهي، آموزش و تجهيز طلاب مدارس علوم ديني در پاکستان و مناطق جنوبي افغانستان ظهور «طالبان» را کليد زده و آنچنان سازمانيافته اين نيروي جديد را وارد بازي
کردند که در کمترين زمان ممکن کابل را فتح و حاکميت خود را تقريبا در جنوب و مرکز کشور تثبيت کرد. مقطع چهارم اما از زماني آغاز شد که به دليل بروز اختلاف بين اين رژيم قرونوسطايي با حاميان خارجي خود، متحد قدرتمند آنان موسوم به «القاعده» در يک سناريوي مرتبط با محافل تندرو
اطلاعاتي - امنيتي آمريکا اقدام به عمليات يازدهم سپتامبر کرد و زمينه را براي لشکرکشي و حضور مستقيم نيروهاي نظامي آمريکا و ناتو در افغانستان مهيا کرد. با اشغال افغانستان در کمتر از يک هفته توسط ائتلاف به رهبري آمريکا، تکنوکراتهاي فاسد در شراکت با مجاهدين شمالي کنترل کشور را در دست گرفتند که انتظار ميرفت ثبات نسبي به اين کشور جنگزده بازگردد. اما به تجربه عيني اثبات شد که سناريونويسان جنگ افغانستان به هيچ عنوان درصدد ثباتبخشي و پاياندادن به هرجومرج حاکم بر اين کشور نبودهاند و هدف استفاده از اين کشور براي بازي بزرگتر در عرصه ژئوپليتيک بينالمللي بوده است. به همين دليل بعد از يک مدت کوتاه دوباره اختلافات، تضادها و بازگشت باقيمانده طالبان به شطرنج سياسي افغانستان کليد خورد و تا امروز با شدت و ضعفهاي ادواري همچنان ادامه دارد. چنانچه هماکنون بيش از هر زمان ديگري در ساختار نيابتي حاکم و اپوزيسيون مسلح، تضادها در حال اوجگيري است و دولت مستقر «اشرف غني» حتي قادر به ايجاد اجماع نظر در ساختار دولتي نيز نيست. در حالي که همچنان نيروهاي نظامي آمريکا و ناتو در قالب دهها پايگاه نظامي در اين کشور حضور دارند و به
اصطلاح ارتش ملي هم سازمان داده شده است، تقريبا همهروزه ميتوان شاهد بيثباتي بيشتر و امکان فروپاشي ساختارهاي حاکم بود. در شرايطي که در چند سال اخير حملات طالبان به نهادهاي دولتي، پاسگاههاي ارتش و پليس، اشغال بيش از 30 درصد از خاک افغانستان توسط طالبان، ورود نيابتي هستههاي گروه تروريستي «داعش» به کشور، تسويهحسابهاي سياسي بين اضلاع حکومتي (بهخصوص مورد اخير بازداشت نظامالدين قيصاري نماينده ويژه ژنرال عبدالرشيد دوستم) و اختلافات در دولت وحدت ملي در حال تشديد است، اما هنوز حتي کورسوي اميدي براي برونرفت از بنبست موجود ديده نميشود. بنا بر گزارش رويترز، گويا به دليل شکست استراتژي آمريکا در افغانستان، پنتاگون و کاخ سفيد قصد بازنگري در استراتژي خود را دارند. اصولا راهحل خروج از بحران در افغانستان هيچ ربطي به استراتژي نظامي قدرتهاي خارجي ندارد چراکه بيثباتي نهادينهشده در اين کشور با بسياري از عوامل سياسي - اجتماعي عجين است که در چارچوب اهداف ذاتي هژمونهاي بينالمللي، ادامه و استمرار وضع موجود در قالب راهحلهاي جنگي نهتنها پاسخ مشکل نخواهد بود که بيش از پيش افغانستان را به لبه پرتگاه سقوط نزديک
ميکند. هماکنون به يک اراده بينالمللي بسيار فراتر از ائتلاف آمريکا - ناتو در کنار پاکسازي ساختار حاکميتي براي گام اول نياز است.
اردشير زارعيقنواتي: تحولات افغانستان بعد از بيش از 40 سال جنگ و بيثباتي که از همان ابتدا تابع رقابتهاي جهاني در چارچوب «جنگ سرد» با دخالت مستقيم خارجي انجام شد و تا امروز همچنان در اشکال مختلف ادامه دارد، تصويري فراتر از خاکستري را در جهان معاصر به نمايش گذاشته است. در اين چهار دهه جنگ و هرجومرج ميتوان چهار مقطع تاريخي را مورد ارزيابي قرار داد که هر کدام تابع مشخصههاي روشن و البته کاملا تحت تأثير عامل خارجي با کمک بستر محلي براي زايش عامل داخلي موجب اين وضعيت ناخوشايند بوده است. در مقطع اول ميتوان به تلاش جمع بزرگي از افسران و نظاميان ارتش ملي عليه «داود خان» و برآمدن جمهوري دموکراتيک افغانستان اشاره کرد که از حمايت اتحاد جماهير شوروي برخوردار بود. اين تحول که از طرف دولت جديد به انقلاب «ثور» معروف است، جدا از توازن قواي داخلي در ابعاد بزرگتر و تابع توازن قواي جهاني در چارچوب رقابت بين دو بلوک رقيب در چارچوب جنگ سرد موجب شد که اردوگاه امپرياليستي و ارتجاع منطقهاي با زايش و گسيل بنيادگرايي اسلامي در قالب گروههاي جهادي نه تنها جنگ را بر اين کشور تحميل كند که حتي کانون رقابتهاي
جهاني را هم به اين سرزمين منتقل کند. در مقطع دوم با خروج نيروهاي شوروي از افغانستان و معاهده بين دولت دکتر «نجيبالله» رئيسجمهوري اين کشور با سازمان ملل متحد براي واگذاري قدرت به اين نهاد در چارچوب طرح آشتي و مصالحه ملي متأسفانه سازمان ملل متحد نهتنها به تعهدات خود عمل نکرد بلکه قدرتهاي خارجي شريک در تعهد با گسيل جهادگرايان براي فتح کابل و نقض معاهده موفق به تشکيل «دولت مجاهدين» شدند. از آنجا که گروههاي مجاهدين در بطن خود حامل تضادهاي آنتاگونيستي بودند، ماهعسل مجاهدين زياد طول نکشيد و بعد از چند ماه با تشديد اختلافات همه روی هم اسلحه کشيدند و جناح شمالي «برهاندين رباني» که کنترل کابل را در دست داشت، با محاصره و يک جنگ ويرانگر توسط جناح جنوبي «حکمتيار» مواجه شد که تقريبا بخش عظيمي از پايتخت را به ويرانه تبديل کرد و سراسر افغانستان را هم به هرجومرج کشاند. در مقطع سوم بازيگران بينالمللي و منطقهاي ظاهرا راهحل را در يک مسير ميانبر ديدند و با سازماندهي، آموزش و تجهيز طلاب مدارس علوم ديني در پاکستان و مناطق جنوبي افغانستان ظهور «طالبان» را کليد زده و آنچنان سازمانيافته اين نيروي جديد را وارد بازي
کردند که در کمترين زمان ممکن کابل را فتح و حاکميت خود را تقريبا در جنوب و مرکز کشور تثبيت کرد. مقطع چهارم اما از زماني آغاز شد که به دليل بروز اختلاف بين اين رژيم قرونوسطايي با حاميان خارجي خود، متحد قدرتمند آنان موسوم به «القاعده» در يک سناريوي مرتبط با محافل تندرو
اطلاعاتي - امنيتي آمريکا اقدام به عمليات يازدهم سپتامبر کرد و زمينه را براي لشکرکشي و حضور مستقيم نيروهاي نظامي آمريکا و ناتو در افغانستان مهيا کرد. با اشغال افغانستان در کمتر از يک هفته توسط ائتلاف به رهبري آمريکا، تکنوکراتهاي فاسد در شراکت با مجاهدين شمالي کنترل کشور را در دست گرفتند که انتظار ميرفت ثبات نسبي به اين کشور جنگزده بازگردد. اما به تجربه عيني اثبات شد که سناريونويسان جنگ افغانستان به هيچ عنوان درصدد ثباتبخشي و پاياندادن به هرجومرج حاکم بر اين کشور نبودهاند و هدف استفاده از اين کشور براي بازي بزرگتر در عرصه ژئوپليتيک بينالمللي بوده است. به همين دليل بعد از يک مدت کوتاه دوباره اختلافات، تضادها و بازگشت باقيمانده طالبان به شطرنج سياسي افغانستان کليد خورد و تا امروز با شدت و ضعفهاي ادواري همچنان ادامه دارد. چنانچه هماکنون بيش از هر زمان ديگري در ساختار نيابتي حاکم و اپوزيسيون مسلح، تضادها در حال اوجگيري است و دولت مستقر «اشرف غني» حتي قادر به ايجاد اجماع نظر در ساختار دولتي نيز نيست. در حالي که همچنان نيروهاي نظامي آمريکا و ناتو در قالب دهها پايگاه نظامي در اين کشور حضور دارند و به
اصطلاح ارتش ملي هم سازمان داده شده است، تقريبا همهروزه ميتوان شاهد بيثباتي بيشتر و امکان فروپاشي ساختارهاي حاکم بود. در شرايطي که در چند سال اخير حملات طالبان به نهادهاي دولتي، پاسگاههاي ارتش و پليس، اشغال بيش از 30 درصد از خاک افغانستان توسط طالبان، ورود نيابتي هستههاي گروه تروريستي «داعش» به کشور، تسويهحسابهاي سياسي بين اضلاع حکومتي (بهخصوص مورد اخير بازداشت نظامالدين قيصاري نماينده ويژه ژنرال عبدالرشيد دوستم) و اختلافات در دولت وحدت ملي در حال تشديد است، اما هنوز حتي کورسوي اميدي براي برونرفت از بنبست موجود ديده نميشود. بنا بر گزارش رويترز، گويا به دليل شکست استراتژي آمريکا در افغانستان، پنتاگون و کاخ سفيد قصد بازنگري در استراتژي خود را دارند. اصولا راهحل خروج از بحران در افغانستان هيچ ربطي به استراتژي نظامي قدرتهاي خارجي ندارد چراکه بيثباتي نهادينهشده در اين کشور با بسياري از عوامل سياسي - اجتماعي عجين است که در چارچوب اهداف ذاتي هژمونهاي بينالمللي، ادامه و استمرار وضع موجود در قالب راهحلهاي جنگي نهتنها پاسخ مشکل نخواهد بود که بيش از پيش افغانستان را به لبه پرتگاه سقوط نزديک
ميکند. هماکنون به يک اراده بينالمللي بسيار فراتر از ائتلاف آمريکا - ناتو در کنار پاکسازي ساختار حاکميتي براي گام اول نياز است.