در سوگ زندهیاد اصغر فردی
دریغا از او دیگر آواز نیست*
سیدابوالحسن مختاباد
شنیدن خبر درگذشت اصغر فردی در سنوسالی که در اوج پختگی و کمال و دانایی و توانایی ذهنی و قلمی قرار داشت، بسی ناگوار است. در غربت این خبر سنگینتر است؛ چراکه در سه، چهار سال اخیر و از طریق فیسبوک و وسایل ارتباطی مدرن، گپوگفت و البته بیشتر، گفتنوشت (چت) زیادی با هم داشتیم. وقتی دیوان جواد آذر را منتشر کرد، دو نسخه برایم فرستاد که نسخهای از آن را به دست استاد شجریان برسانم؛ چون هم او و هم من میدانستیم که استاد شجریان تا چه اندازه به جواد آذر ارادت داشت و سخت مشتاق رسیدن این دیوان بود؛ اما تقدیر بر این قرار گرفت که استاد هم به بیماریای دچار شود و نتواند آنگونه که باید از این اثر بهره ببرد.
نخستینبار او را بیش از یکونیم دهه قبل در تحریریه روزنامه همشهری دیدم و همانجا یکی از نوشتههایش را برایم به جای گذاشت که به گمانم درباره اقبال آذر نوشته بود. نثری سنگین و جاافتاده و وزین داشت، با قلمی روان که مخاطب صاحبذوق میتوانست به فراست دریابد او چه چیزها در چنته دارد.
مانند قدوقامت بلندش، نثر و قلمش نیز از دور خود را نمایان میساخت و فریاد میزد که نویسنده این نثر و مطلب چه کسی است.
زندهیاد اصغر فردی به سبب نام استاد شهریار شهرت یافت؛ چراکه بهنوعی فرزندخوانده او بود؛ اما به گمانم بیش از یک فرزند برای استاد و پدر معنویاش مایه گذاشت. در همه این 30 سالی که برای استاد شهریار سالگرد و بزرگداشت گرفتند، او یک پای معنوی و البته اجرائی این کار بود، با تمام گرفتاریها و دوندگیها.
شهریار توصیه کرده بود که او دیوانش را ویراستاری کند و به گمانم چنین جنم و دانشی را در او دیده بود و میدانست که چه شوق و عشقی دارد؛ اما تقدیر چنان رقم خورد که او 30 سال برای انجام این توصیه در تعلیق و سرگردانی بماند و در نهایت نیز به آرزویش نرسد؛ چراکه ناشری پختهخوار، حق انتشار این کار را گرفته بود و البته سودهای کلانی از این کار به جیب زد؛ اما هیچگاه حاضر نشد که اصلاحات و ویرایشهایی را که فردی میخواست در دیوان اعمال کند، انجام دهد. آخرین یادداشت او عنوانی عجیب دارد. گویی به مرگش آگاهی یافته بود. عنوانش این است «مرگ آرزوی من» و مضمون آن هم تلاشهای 30سالهاش برای چاپ کامل دیوان شهریار است. گمانش بر این بود که بتواند با قانون 30 سال بعد از مرگ مؤلف، دست به انتشار این اثر بزند که با ۵۰سالهشدن این قانون به این کار توفیق نیافت و خود دریافته بود که عمرش کفاف رسیدن به ۵۰ سال را نمیدهد. پس نوشت: «اما اینجا برای فرداییان بگویم که نسخهای از کلیات آثار استاد را بهمثابه ماکت آماده و پرینتشده در دست دارم تا اگر ... هنوز اهل شعری باز بماند و زبان فارسی متکلمی داشته باشد و کتابی به این زبان درآید، این نسخه
را به چاپ و انتشار برساند».یادش گرامی باد و امید که دیگران و بهویژه علاقهمندان به دیوان کامل استاد شهریار این وصیت زندهیاد فردی را جامه عمل بپوشانند.
* مصراعی از زندهیاد جواد آذر
شنیدن خبر درگذشت اصغر فردی در سنوسالی که در اوج پختگی و کمال و دانایی و توانایی ذهنی و قلمی قرار داشت، بسی ناگوار است. در غربت این خبر سنگینتر است؛ چراکه در سه، چهار سال اخیر و از طریق فیسبوک و وسایل ارتباطی مدرن، گپوگفت و البته بیشتر، گفتنوشت (چت) زیادی با هم داشتیم. وقتی دیوان جواد آذر را منتشر کرد، دو نسخه برایم فرستاد که نسخهای از آن را به دست استاد شجریان برسانم؛ چون هم او و هم من میدانستیم که استاد شجریان تا چه اندازه به جواد آذر ارادت داشت و سخت مشتاق رسیدن این دیوان بود؛ اما تقدیر بر این قرار گرفت که استاد هم به بیماریای دچار شود و نتواند آنگونه که باید از این اثر بهره ببرد.
نخستینبار او را بیش از یکونیم دهه قبل در تحریریه روزنامه همشهری دیدم و همانجا یکی از نوشتههایش را برایم به جای گذاشت که به گمانم درباره اقبال آذر نوشته بود. نثری سنگین و جاافتاده و وزین داشت، با قلمی روان که مخاطب صاحبذوق میتوانست به فراست دریابد او چه چیزها در چنته دارد.
مانند قدوقامت بلندش، نثر و قلمش نیز از دور خود را نمایان میساخت و فریاد میزد که نویسنده این نثر و مطلب چه کسی است.
زندهیاد اصغر فردی به سبب نام استاد شهریار شهرت یافت؛ چراکه بهنوعی فرزندخوانده او بود؛ اما به گمانم بیش از یک فرزند برای استاد و پدر معنویاش مایه گذاشت. در همه این 30 سالی که برای استاد شهریار سالگرد و بزرگداشت گرفتند، او یک پای معنوی و البته اجرائی این کار بود، با تمام گرفتاریها و دوندگیها.
شهریار توصیه کرده بود که او دیوانش را ویراستاری کند و به گمانم چنین جنم و دانشی را در او دیده بود و میدانست که چه شوق و عشقی دارد؛ اما تقدیر چنان رقم خورد که او 30 سال برای انجام این توصیه در تعلیق و سرگردانی بماند و در نهایت نیز به آرزویش نرسد؛ چراکه ناشری پختهخوار، حق انتشار این کار را گرفته بود و البته سودهای کلانی از این کار به جیب زد؛ اما هیچگاه حاضر نشد که اصلاحات و ویرایشهایی را که فردی میخواست در دیوان اعمال کند، انجام دهد. آخرین یادداشت او عنوانی عجیب دارد. گویی به مرگش آگاهی یافته بود. عنوانش این است «مرگ آرزوی من» و مضمون آن هم تلاشهای 30سالهاش برای چاپ کامل دیوان شهریار است. گمانش بر این بود که بتواند با قانون 30 سال بعد از مرگ مؤلف، دست به انتشار این اثر بزند که با ۵۰سالهشدن این قانون به این کار توفیق نیافت و خود دریافته بود که عمرش کفاف رسیدن به ۵۰ سال را نمیدهد. پس نوشت: «اما اینجا برای فرداییان بگویم که نسخهای از کلیات آثار استاد را بهمثابه ماکت آماده و پرینتشده در دست دارم تا اگر ... هنوز اهل شعری باز بماند و زبان فارسی متکلمی داشته باشد و کتابی به این زبان درآید، این نسخه
را به چاپ و انتشار برساند».یادش گرامی باد و امید که دیگران و بهویژه علاقهمندان به دیوان کامل استاد شهریار این وصیت زندهیاد فردی را جامه عمل بپوشانند.
* مصراعی از زندهیاد جواد آذر