|

ترامپ از منظر روان‌شناسي

مهدی ملک‌محمد . روان‌شناس

روان‌شناسی شخصیت دونالد ترامپ نشان می‌دهد که مذاکره با او بی‌فایده است. چرا؟
چرخه انتقادهای مکرر، توهین، تحقیر، تهدید، تنبیه، پیشنهاد و انجام مذاکره و در نهایت درگیری نظامی (در صورت دست‌نیافتن به نتیجه کاملا مطلوب) را می‌توان در همه دوره‌های زندگی دونالد ترامپ مشاهده کرد؛ چه آن هنگام که در حومه ابردین اسکاتلند قصد داشت زمینی را برای تأسیس یک باشگاه گلف لوکس و مدرن از روستایی‌ها بخرد، چه هنگامی‌که در مناظره‌های انتخابات ریاست جمهوری با رقیبان جمهوری‌خواه و دموکرات مواجه بود و چه زمانی‌که در مقام ریاست جمهوری ایالات متحده آمريكا چالش‌های جدی و دامنه‌داری را در مواجهه با مکزیک، کانادا، کوبا، چین، کشورهای اروپای غربی، روسیه، کره شمالی و در نهایت و به‌طور خاص ایران آغاز یا شعله‌ور کرد. میلیاردر مشهور نیویورکی که اکنون در سمت رئیس‌جمهور ایالات متحده آمريكا جهان را به چالش‌های جدی می‌کشاند، از پدر ثروتمند خود آموخته است که دیگران به‌دنبال سوءاستفاده یا آسیب‌رساندن به او هستند، بنابراین به هیچ‌کس نباید اعتماد داشته باشد؛ به همین دلیل است که مارک سینگر، روزنامه‌نگار مشهور آمريكایی و خبرنگار نیویورکر در اواخر دهه ۱۹۹۰ میلادی، درباره او می‌نویسد: «او مردی گیج‌کننده است. یک وجود سرکش با روحی که می‌غرد».
این وجود سرکش به‌نظر «دان. پی. مک آدامز»، روان‌شناس سیاسی آمريكایی، یک بازیگر حرفه‌ای است؛ از همین‌رو نمی‌توان فهمید نظر و هدف واقعی‌اش چیست. حالا او با ایران نیز همان بازی‌ای را آغاز کرده که قوانینش را غیرمستقیم از پدرش فراگرفته است؛ اعتماد نداشته باش، تحقیر و تهدیدشان کن، ولی در نهایت باب مذاکره را باز نگه‌ دار.
اما نتیجه مذاکره با ترامپ چیست؟
دکتر مک آدامز که شخصیت ترامپ را به‌دقت بررسی کرده، معتقد است او در طول عمرش صفت‌هايی را به نمايش گذاشته است که شما از رئيس‌جمهوری آمريکا انتظار نداريد؛ برون‌گرايی بسيار بالا که با توافق‌پذيری بسيار پايين ترکيب شده است. چنین ترکیبی از دو عامل شخصیت، پیش‌بینی‌کننده رفتارهای ناسازگارانه و خشمگینانه است. ترامپ به‌دلیل برون‌گرایی بسیار بالایش، ابایی ندارد که به دوربین‌ها و چشمان نگران خبرنگاران خیره شود و بگوید که از فلان توافق بین‌المللی خارج می‌شود. همان‌طور که ابایی ندارد آداب دیپلماتیک را رعایت نکند و در میانه یک نشست خبری با خبرنگار سی‌ان‌ان مجادله لفظی داشته باشد. نتیجه ترکیب این سطح از برون‌گرایی با توافق‌پذیری پایین که یکی از پنج عامل بزرگ شخصیتی نامیده می‌شود، بی‌اعتباری و حتی خطرناک‌بودن مذاکره با اوست؛ چراکه مطالعات روان‌شناسی شخصیت نشان می‌دهد افرادی که برون‌گرایی بالا و توافق‌پذیری پایینی دارند، از حس همدلی بی‌بهره‌اند؛ همچنین حیله‌گر، غیرقابل اعتماد و بدبین‌اند که از تصمیمات و انتخاب‌های خطرناک هراسی ندارند و اتفاقا این‌گونه تصمیمات به آنها هیجان‌های مثبتی هدیه می‌دهد. به این ویژگی‌ها باید نمایشگری‌های بی‌امان ترامپ را هم افزود که تحت‌تأثیر‌ قراردادن دیگران به او انرژی زایدالوصفی می‌دهد. مذاکره‌ای در سطح بین‌المللی برای رسیدن به یک توافق مطلوب دوجانبه به مذاکره‌کنندگانی با سطح توافق‌پذیری بالا نیاز دارد؛ مذاکره‌کننده‌ای مانند ترامپ که به میز مذاکره به‌مثابه صحنه نمایشی می‌نگرد که مخاطبی در سطح جهانی دارد و به‌هیچ‌وجه ردی از میل به توافقی برد-برد را نمی‌توان در زندگی و باورهای او دید؛ در انتهای مذاکره یا حتی اواسط آن به زیر میز خواهد زد و جهانی را مبهوت رفتارهای خشمگینانه‌ خود خواهد کرد. این پایان ماجرا نیست؛ دونالد ترامپ از کودکی یاد گرفته که خشم، مطلوب‌ترین هیجانی است که می‌تواند با استفاده از آن دیگران را مبهوت و خیره کند. او خواهان بهت و خیرگی بیشتر و بیشتر دیگران است. از همین‌رو، اگر قوه عاقله‌ای در آمريكا نتواند این بازیگر غرق‌شده در نقش منجی «آمريكای بزرگ» را نجات دهد و مانع او شود، هیچ بعید نیست که او به درگیری نظامی فکر کند.
اکنون ترامپ در مواجهه با ایران به میانه چرخه تکراری‌اش رسیده است؛ انتقادهای مکرر، توهین و تهدید و تحقیر را پشت‌سر گذاشته و اکنون در آغاز مرحله تنبیه به شکل تحریم است. هنوز این گزینه آغاز نشده است که او به گزینه بعدی می‌اندیشد؛ مذاکره. روان‌شناسی شخصیت او به ما نشان می‌دهد که چه مذاکره انجام شود و چه نشود - از آن‌رو که میل به توافقی هم‌سطح در او نیست- اگر مانعی جدی در کار نباشد، به جنگ فکر خواهد کرد. یادمان باشد که گزینه انتخابی برای او هرچه خطرناک‌تر و خشمگینانه‌تر باشد، اغواکننده‌تر و مطلوب‌تر است.

روان‌شناسی شخصیت دونالد ترامپ نشان می‌دهد که مذاکره با او بی‌فایده است. چرا؟
چرخه انتقادهای مکرر، توهین، تحقیر، تهدید، تنبیه، پیشنهاد و انجام مذاکره و در نهایت درگیری نظامی (در صورت دست‌نیافتن به نتیجه کاملا مطلوب) را می‌توان در همه دوره‌های زندگی دونالد ترامپ مشاهده کرد؛ چه آن هنگام که در حومه ابردین اسکاتلند قصد داشت زمینی را برای تأسیس یک باشگاه گلف لوکس و مدرن از روستایی‌ها بخرد، چه هنگامی‌که در مناظره‌های انتخابات ریاست جمهوری با رقیبان جمهوری‌خواه و دموکرات مواجه بود و چه زمانی‌که در مقام ریاست جمهوری ایالات متحده آمريكا چالش‌های جدی و دامنه‌داری را در مواجهه با مکزیک، کانادا، کوبا، چین، کشورهای اروپای غربی، روسیه، کره شمالی و در نهایت و به‌طور خاص ایران آغاز یا شعله‌ور کرد. میلیاردر مشهور نیویورکی که اکنون در سمت رئیس‌جمهور ایالات متحده آمريكا جهان را به چالش‌های جدی می‌کشاند، از پدر ثروتمند خود آموخته است که دیگران به‌دنبال سوءاستفاده یا آسیب‌رساندن به او هستند، بنابراین به هیچ‌کس نباید اعتماد داشته باشد؛ به همین دلیل است که مارک سینگر، روزنامه‌نگار مشهور آمريكایی و خبرنگار نیویورکر در اواخر دهه ۱۹۹۰ میلادی، درباره او می‌نویسد: «او مردی گیج‌کننده است. یک وجود سرکش با روحی که می‌غرد».
این وجود سرکش به‌نظر «دان. پی. مک آدامز»، روان‌شناس سیاسی آمريكایی، یک بازیگر حرفه‌ای است؛ از همین‌رو نمی‌توان فهمید نظر و هدف واقعی‌اش چیست. حالا او با ایران نیز همان بازی‌ای را آغاز کرده که قوانینش را غیرمستقیم از پدرش فراگرفته است؛ اعتماد نداشته باش، تحقیر و تهدیدشان کن، ولی در نهایت باب مذاکره را باز نگه‌ دار.
اما نتیجه مذاکره با ترامپ چیست؟
دکتر مک آدامز که شخصیت ترامپ را به‌دقت بررسی کرده، معتقد است او در طول عمرش صفت‌هايی را به نمايش گذاشته است که شما از رئيس‌جمهوری آمريکا انتظار نداريد؛ برون‌گرايی بسيار بالا که با توافق‌پذيری بسيار پايين ترکيب شده است. چنین ترکیبی از دو عامل شخصیت، پیش‌بینی‌کننده رفتارهای ناسازگارانه و خشمگینانه است. ترامپ به‌دلیل برون‌گرایی بسیار بالایش، ابایی ندارد که به دوربین‌ها و چشمان نگران خبرنگاران خیره شود و بگوید که از فلان توافق بین‌المللی خارج می‌شود. همان‌طور که ابایی ندارد آداب دیپلماتیک را رعایت نکند و در میانه یک نشست خبری با خبرنگار سی‌ان‌ان مجادله لفظی داشته باشد. نتیجه ترکیب این سطح از برون‌گرایی با توافق‌پذیری پایین که یکی از پنج عامل بزرگ شخصیتی نامیده می‌شود، بی‌اعتباری و حتی خطرناک‌بودن مذاکره با اوست؛ چراکه مطالعات روان‌شناسی شخصیت نشان می‌دهد افرادی که برون‌گرایی بالا و توافق‌پذیری پایینی دارند، از حس همدلی بی‌بهره‌اند؛ همچنین حیله‌گر، غیرقابل اعتماد و بدبین‌اند که از تصمیمات و انتخاب‌های خطرناک هراسی ندارند و اتفاقا این‌گونه تصمیمات به آنها هیجان‌های مثبتی هدیه می‌دهد. به این ویژگی‌ها باید نمایشگری‌های بی‌امان ترامپ را هم افزود که تحت‌تأثیر‌ قراردادن دیگران به او انرژی زایدالوصفی می‌دهد. مذاکره‌ای در سطح بین‌المللی برای رسیدن به یک توافق مطلوب دوجانبه به مذاکره‌کنندگانی با سطح توافق‌پذیری بالا نیاز دارد؛ مذاکره‌کننده‌ای مانند ترامپ که به میز مذاکره به‌مثابه صحنه نمایشی می‌نگرد که مخاطبی در سطح جهانی دارد و به‌هیچ‌وجه ردی از میل به توافقی برد-برد را نمی‌توان در زندگی و باورهای او دید؛ در انتهای مذاکره یا حتی اواسط آن به زیر میز خواهد زد و جهانی را مبهوت رفتارهای خشمگینانه‌ خود خواهد کرد. این پایان ماجرا نیست؛ دونالد ترامپ از کودکی یاد گرفته که خشم، مطلوب‌ترین هیجانی است که می‌تواند با استفاده از آن دیگران را مبهوت و خیره کند. او خواهان بهت و خیرگی بیشتر و بیشتر دیگران است. از همین‌رو، اگر قوه عاقله‌ای در آمريكا نتواند این بازیگر غرق‌شده در نقش منجی «آمريكای بزرگ» را نجات دهد و مانع او شود، هیچ بعید نیست که او به درگیری نظامی فکر کند.
اکنون ترامپ در مواجهه با ایران به میانه چرخه تکراری‌اش رسیده است؛ انتقادهای مکرر، توهین و تهدید و تحقیر را پشت‌سر گذاشته و اکنون در آغاز مرحله تنبیه به شکل تحریم است. هنوز این گزینه آغاز نشده است که او به گزینه بعدی می‌اندیشد؛ مذاکره. روان‌شناسی شخصیت او به ما نشان می‌دهد که چه مذاکره انجام شود و چه نشود - از آن‌رو که میل به توافقی هم‌سطح در او نیست- اگر مانعی جدی در کار نباشد، به جنگ فکر خواهد کرد. یادمان باشد که گزینه انتخابی برای او هرچه خطرناک‌تر و خشمگینانه‌تر باشد، اغواکننده‌تر و مطلوب‌تر است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها