«تفسیر و بیشتفسیر» چیست؟
«به نظر تو مراد کارگردان از آن پلان چه بود؟»، «حافظ در هنگام سرودن آن بیت مشهور، پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت...، چه قصدی داشت؟»، «فکر میکنی تفسیر آن منتقد ادبی از رمانهای کافکا تفسیر درست و معتبری است؟»، «گمان میکنم نویسندگان قانون اساسی نخستین سودای دیگری در سر داشتند»، «جملات متن آن معنا را دارند، حتی اگر مؤلف متن زیر بار پذیرش آن معنا نرود».
این جملات جملات کاملاً آشنایی هستند. شاید ما هم برخی از آنها را بر زبان رانده باشیم. کارگردانها، هنرمندان و نویسندگان آثار ادبی گهگاه از تفاسیر نادرستی که از آثارشان میشود شکوه سر میدهند. فیلسوفان بزرگ معمولاً شاگردان برجسته خود را طرد میکنند زیرا گمان میکنند که شاگردانشان نظام فلسفی آنها را به بیراهه بردهاند و از فلسفه آنها لوازمی نادرست بیرون کشیدهاند. حتی در گفتوگوهای دوستانه روزمره یا مشاجرات معمول زناشویی، جملاتی مثل «تو منظور مرا نمیفهمی» یا «مراد من آن نبود» پدیده رایجی است.
برخي نظريههاي معاصر نقادي قائلاند كه تنها خوانش قابل اعتماد از يك متن خوانش نادرست است، تنها موجوديتي كه متن دارد معلول زنجيرهاي از پاسخهايي است كه آن متن برميانگيزد. متن فقط يك پيكنيك است كه در آن مؤلف واژهها را ميآورد و خواننده معنا را. تفسیر متن همان تبيين اين مطلب است كه چرا اين واژگان ميتوانند از طريق شيوهاي كه تفسير ميشوند كارهايي متنوع انجام دهند. درسگفتارهای «تفسیر و بیشتفسیر: جهان، تاریخ، متن»، اثر اومبرتو اکو، درباره همین پدیده کاملاً آشنا اما معماگونه است: هنگام تفسیر یک رمان، اثر فلسفی، سند حقوقی، مکتوب دینی، شعر، نامه عاشقانه و هر متن دیگری، چه باید کرد؟ آیا باید در پی یافتن مراد و منظور مؤلف تجربی باشیم (ایده قصد مؤلف تجربی)، یا
خوانندگان/ مفسران در ارائه تفسیر دلخواهشان مجازند (ایده تفسیر خواننده تجربی)؟ اومبرتو اکو راهحل سومی را پیش مینهد: ایده «قصد متن». بر اساس این نظریه، «قصد مؤلف تجربی» آنقدرها اهمیت ندارد که «قصد متن». اما از طرف دیگر، این سخن به معنای مجازدانستن هر نوع خوانش و تفسیر از یک متن نیست. متن برخی خوانشها و تفسیرها را رد یا دستکم تضعیف میکند. بنابراین،
«قصد خواننده/ مفسر تجربی» مطلقالعنان نیست. تفاسیر خوانندگان/ مفسران تجربی را باید با محک «قصد متن» آزمود. در نتیجه، ارائه تفسیری از یک متن که با «قصد مؤلف تجربی» ناهمخوان است، لزوماً نادرست یا ناموجه نیست. اما این با «بیشتفسیر»، که مقوله دیگری است، کاملاً فرق دارد. «بیشتفسیر» آن است که از یک نوشته یا گفته، معنایی بیش از آنچه متن و اطلاعات مندرج در متن مجاز میدارد استخراج و استنباط کنیم. بهاینترتیب، هرچند تفسیری متفاوت با «قصد مؤلف تجربی» کاری مجاز و مشروع است، تفسیری بیشتر و فراتر از آنچه «قصد متن» و محتوای متن مجاز میدارد («بیشتفسیر») از حیثی خاص ناموجه و نامقبول است. تمایز بین
«مؤلف الگو/ مؤلف تجربی» و «خواننده الگو/ خواننده تجربی» تمایزهای مهم اکو در این درسگفتارها هستند که هدف از آنها صورتبندی ایده «قصد متن» است. نتیجهگیری نهایی اکو این است که «متن بما هو متن» باید نقطه اتکای کنش خوانش، فهم و تفسیر باشد.
اومبرتو اکو نخستین کسی نیست که ایده «قصد متن» یا ایده «استقلال متن از مؤلف» را مطرح میکند. همه کسانی که از ایده اجتماعیبودن زبان و استقلال زبان از گویشوران فردی دفاع میکنند، متن را مستقل از مؤلف در نظر میگیرند. همه آنهایی که برای توضیح پدیده زبان یا فهم یا تفسیر از استعارهای مثل «بازی» استفاده میکنند، در حقیقت به ما میگویند که هرچند بازیگران یک بازی نقش مهمی در آن بازی دارند، اما قواعد بازی مستقل از اهداف و مقاصد تکتک بازیگران است. موضع اکو بیشباهت به این سخنان نیست. اما آنچه کتاب اکو را متفاوت میکند این است که او در کنار این نوع تأملات هرمنوتیکی- فلسفی، نمونههای ادبی واقعی از اختلاف فهم خوانندگان با قصد مؤلف تجربی و قصد متن را مطرح میکند که بسیار جالب توجه و تأملبرانگیزند. در این میان، تجربههای شخصی خود اکو در مقام ناقد ادبی و رماننویس کاملاً در خدمت طرح ایدههای فلسفی- هرمنوتیکی اوست.
درسگفتارهای «تفسیر و بیشتفسیر» در سال 1990 در قالب سه سخنرانی و در مجموعه «درسگفتارهای تَنِر در باب ارزشهای انسانی» ایراد شده است. درسگفتار اول ریشههای تاریخی نظریههای خوانندهمحور معاصر را میکاود و مخاطب خود را به دنیای باورهای هرمسی و گنوسی میبرد. درسگفتار دوم نمونههایی از «بیشتفسیر» متون را بررسی میکند. درسگفتار سوم بررسی برخی نقدها و تفسیرهایی است که منتقدان ادبی بر رمانهای خود اکو نوشتهاند. او با بررسي اين نقدها و تفسيرها ميكوشد ايده «قصد متن» را روشنتر و مستندتر پيش نهد. در حقيقت، هدف اكو از طرح ايده «قصد متن» جستوجوي نوعي امكان سوم است (امكان سومي بين قصد مؤلف و قصد خواننده). مدعاي اكو اين است كه اين امكان سوم مشكلات و نواقص دو بديل رايج و رسوم «قصد مولف» و «قصد خواننده» را برطرف كند.
او طي درسگفتارهاي دوم و سوم ميكوشد مرادش را از قصد متن (يا قصد اثر، در تقابل يا تعامل با قصد مؤلف و قصد خواننده) روشن كند. برعكس، طي درسگفتار اول نگاهي دوباره مياندازد به ريشههاي كهن مباحثه معاصر در باب معنا يا كثرتي از معاني، يا فقدان هر نوع معناي استعلايي متن. او دو نوع تمايز و تفاوت را كمرنگ ميكند: نخست، تفاوت بين متون، كه تصاويري از جهان هستند، و جهان طبيعي كه بر اساس سنتي اسمورسمدار متن بزرگي است كه بايد رمزگشايي شود، و افزونبرآن، تمايز بين متون ادبي و متون هرروزه. «تفسير و تاريخ» به شيوهاي از تفسير جهان و متون نظر دارد كه بر يگانگييابي نسبتهاي همنوايي مبتني است كه عالم صغير و عالم كبير را به يكديگر ميپيوندند. هم متافيزيك و هم فيزيك جهانشمول بايد بر شالوده نشانهشناسي صريح يا ضمني مشابهت استوار باشند. ميشل فوكو قبلاً در كتاب «نظم اشياء» به پارادايم مشابهت پرداخته بود اما او اساسا دلمشغول آن لحظه آستانهاي بين رنسانس و سده هفدهم است كه در آن، پارادايم مشابهت در پارادايم علم مدرن منحل ميشود. فرضيه اكو از نظر تاريخي فراگيرتر است و مقصود از آن تاكيد بر معياري تفسيري است (معياري كه او
«نشانگي هرمسي» مينامد) كه بقاي آن را در طي سدههاي متمادي ميتوان رديابي كرد.
«به نظر تو مراد کارگردان از آن پلان چه بود؟»، «حافظ در هنگام سرودن آن بیت مشهور، پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت...، چه قصدی داشت؟»، «فکر میکنی تفسیر آن منتقد ادبی از رمانهای کافکا تفسیر درست و معتبری است؟»، «گمان میکنم نویسندگان قانون اساسی نخستین سودای دیگری در سر داشتند»، «جملات متن آن معنا را دارند، حتی اگر مؤلف متن زیر بار پذیرش آن معنا نرود».
این جملات جملات کاملاً آشنایی هستند. شاید ما هم برخی از آنها را بر زبان رانده باشیم. کارگردانها، هنرمندان و نویسندگان آثار ادبی گهگاه از تفاسیر نادرستی که از آثارشان میشود شکوه سر میدهند. فیلسوفان بزرگ معمولاً شاگردان برجسته خود را طرد میکنند زیرا گمان میکنند که شاگردانشان نظام فلسفی آنها را به بیراهه بردهاند و از فلسفه آنها لوازمی نادرست بیرون کشیدهاند. حتی در گفتوگوهای دوستانه روزمره یا مشاجرات معمول زناشویی، جملاتی مثل «تو منظور مرا نمیفهمی» یا «مراد من آن نبود» پدیده رایجی است.
برخي نظريههاي معاصر نقادي قائلاند كه تنها خوانش قابل اعتماد از يك متن خوانش نادرست است، تنها موجوديتي كه متن دارد معلول زنجيرهاي از پاسخهايي است كه آن متن برميانگيزد. متن فقط يك پيكنيك است كه در آن مؤلف واژهها را ميآورد و خواننده معنا را. تفسیر متن همان تبيين اين مطلب است كه چرا اين واژگان ميتوانند از طريق شيوهاي كه تفسير ميشوند كارهايي متنوع انجام دهند. درسگفتارهای «تفسیر و بیشتفسیر: جهان، تاریخ، متن»، اثر اومبرتو اکو، درباره همین پدیده کاملاً آشنا اما معماگونه است: هنگام تفسیر یک رمان، اثر فلسفی، سند حقوقی، مکتوب دینی، شعر، نامه عاشقانه و هر متن دیگری، چه باید کرد؟ آیا باید در پی یافتن مراد و منظور مؤلف تجربی باشیم (ایده قصد مؤلف تجربی)، یا
خوانندگان/ مفسران در ارائه تفسیر دلخواهشان مجازند (ایده تفسیر خواننده تجربی)؟ اومبرتو اکو راهحل سومی را پیش مینهد: ایده «قصد متن». بر اساس این نظریه، «قصد مؤلف تجربی» آنقدرها اهمیت ندارد که «قصد متن». اما از طرف دیگر، این سخن به معنای مجازدانستن هر نوع خوانش و تفسیر از یک متن نیست. متن برخی خوانشها و تفسیرها را رد یا دستکم تضعیف میکند. بنابراین،
«قصد خواننده/ مفسر تجربی» مطلقالعنان نیست. تفاسیر خوانندگان/ مفسران تجربی را باید با محک «قصد متن» آزمود. در نتیجه، ارائه تفسیری از یک متن که با «قصد مؤلف تجربی» ناهمخوان است، لزوماً نادرست یا ناموجه نیست. اما این با «بیشتفسیر»، که مقوله دیگری است، کاملاً فرق دارد. «بیشتفسیر» آن است که از یک نوشته یا گفته، معنایی بیش از آنچه متن و اطلاعات مندرج در متن مجاز میدارد استخراج و استنباط کنیم. بهاینترتیب، هرچند تفسیری متفاوت با «قصد مؤلف تجربی» کاری مجاز و مشروع است، تفسیری بیشتر و فراتر از آنچه «قصد متن» و محتوای متن مجاز میدارد («بیشتفسیر») از حیثی خاص ناموجه و نامقبول است. تمایز بین
«مؤلف الگو/ مؤلف تجربی» و «خواننده الگو/ خواننده تجربی» تمایزهای مهم اکو در این درسگفتارها هستند که هدف از آنها صورتبندی ایده «قصد متن» است. نتیجهگیری نهایی اکو این است که «متن بما هو متن» باید نقطه اتکای کنش خوانش، فهم و تفسیر باشد.
اومبرتو اکو نخستین کسی نیست که ایده «قصد متن» یا ایده «استقلال متن از مؤلف» را مطرح میکند. همه کسانی که از ایده اجتماعیبودن زبان و استقلال زبان از گویشوران فردی دفاع میکنند، متن را مستقل از مؤلف در نظر میگیرند. همه آنهایی که برای توضیح پدیده زبان یا فهم یا تفسیر از استعارهای مثل «بازی» استفاده میکنند، در حقیقت به ما میگویند که هرچند بازیگران یک بازی نقش مهمی در آن بازی دارند، اما قواعد بازی مستقل از اهداف و مقاصد تکتک بازیگران است. موضع اکو بیشباهت به این سخنان نیست. اما آنچه کتاب اکو را متفاوت میکند این است که او در کنار این نوع تأملات هرمنوتیکی- فلسفی، نمونههای ادبی واقعی از اختلاف فهم خوانندگان با قصد مؤلف تجربی و قصد متن را مطرح میکند که بسیار جالب توجه و تأملبرانگیزند. در این میان، تجربههای شخصی خود اکو در مقام ناقد ادبی و رماننویس کاملاً در خدمت طرح ایدههای فلسفی- هرمنوتیکی اوست.
درسگفتارهای «تفسیر و بیشتفسیر» در سال 1990 در قالب سه سخنرانی و در مجموعه «درسگفتارهای تَنِر در باب ارزشهای انسانی» ایراد شده است. درسگفتار اول ریشههای تاریخی نظریههای خوانندهمحور معاصر را میکاود و مخاطب خود را به دنیای باورهای هرمسی و گنوسی میبرد. درسگفتار دوم نمونههایی از «بیشتفسیر» متون را بررسی میکند. درسگفتار سوم بررسی برخی نقدها و تفسیرهایی است که منتقدان ادبی بر رمانهای خود اکو نوشتهاند. او با بررسي اين نقدها و تفسيرها ميكوشد ايده «قصد متن» را روشنتر و مستندتر پيش نهد. در حقيقت، هدف اكو از طرح ايده «قصد متن» جستوجوي نوعي امكان سوم است (امكان سومي بين قصد مؤلف و قصد خواننده). مدعاي اكو اين است كه اين امكان سوم مشكلات و نواقص دو بديل رايج و رسوم «قصد مولف» و «قصد خواننده» را برطرف كند.
او طي درسگفتارهاي دوم و سوم ميكوشد مرادش را از قصد متن (يا قصد اثر، در تقابل يا تعامل با قصد مؤلف و قصد خواننده) روشن كند. برعكس، طي درسگفتار اول نگاهي دوباره مياندازد به ريشههاي كهن مباحثه معاصر در باب معنا يا كثرتي از معاني، يا فقدان هر نوع معناي استعلايي متن. او دو نوع تمايز و تفاوت را كمرنگ ميكند: نخست، تفاوت بين متون، كه تصاويري از جهان هستند، و جهان طبيعي كه بر اساس سنتي اسمورسمدار متن بزرگي است كه بايد رمزگشايي شود، و افزونبرآن، تمايز بين متون ادبي و متون هرروزه. «تفسير و تاريخ» به شيوهاي از تفسير جهان و متون نظر دارد كه بر يگانگييابي نسبتهاي همنوايي مبتني است كه عالم صغير و عالم كبير را به يكديگر ميپيوندند. هم متافيزيك و هم فيزيك جهانشمول بايد بر شالوده نشانهشناسي صريح يا ضمني مشابهت استوار باشند. ميشل فوكو قبلاً در كتاب «نظم اشياء» به پارادايم مشابهت پرداخته بود اما او اساسا دلمشغول آن لحظه آستانهاي بين رنسانس و سده هفدهم است كه در آن، پارادايم مشابهت در پارادايم علم مدرن منحل ميشود. فرضيه اكو از نظر تاريخي فراگيرتر است و مقصود از آن تاكيد بر معياري تفسيري است (معياري كه او
«نشانگي هرمسي» مينامد) كه بقاي آن را در طي سدههاي متمادي ميتوان رديابي كرد.