اعتراضات به تحريك رقيب نبود
شهرزاد همتی
علي جنادله، عضو هيئت علمي دانشگاه علامه طباطبايي، پس از سعيد مدني و مقصود فراستخواه، سومين جامعهشناسي است که مخاطب سؤالهاي «شرق» درباره اعتراضات اخير که از ديماه شروع شد و در تابستان امسال هم بهنوعي ادامه يافت، قرار گرفت. از او درباره ريشهها و تبعات اجتماعي اين اعتراضات پرسيديم. او در اين گفتوگو درباره اميد اجتماعي و افزايش نااميدي سخن ميگويد. جنادله معتقد است شکاف بين انتظارات ذهني مردم و واقعيتهاي موجود، باعث گسترش نااميدي در بين گروههاي مختلف مردم شد. مشروح گفتوگو را در ادامه بخوانيد.
به نظرتان شرايط اجتماعي ايران پس از اعتراضاتي که از دي ماه شروع شد تا امروز چه تغييري داشته؟ و اينکه ريشههاي اجتماعي اين اعتراضات به نظر شما چه بود، برای مثال نااميدي در ميان مردم چقدر بيشتر يا کمتر شده است؟
فضاي عمومي جامعه، گردش فزاينده خبرهاي ناخوشايند درست و نادرست در افکار عمومي، شکافهاي قابلتوجه بين نخبگان درخصوص وضع موجود و راههاي برونرفت از آن و... نشاندهنده افزايش نااميدي در بين اقشار مختلف مردم است. نظرسنجيهاي انجامشده در اين مدت نيز اين روند را تأييد ميکنند. براساس نظرسنجي ملي ايسپا درباره اعتراضات ديماه که نتايج آن بهصورت رسمي در خبرگزاريها منتشر شد، 60 درصد پاسخگويان به اصلاحپذيربودن شرايط کشور اعتقاد داشتند و 31درصد بهبود اوضاع را فقط در صورت تغيير بنيادين شرايط فعلي ممکن ميدانستند. اين يافته هم روزنههاي اميدبخش دارد و هم حامل سويههاي نگرانکننده است. باور 60 درصد افراد جامعه به اصلاح وضع موجود، جنبه اميدوارکننده اين يافتهها است. اما ملاحظه يافتههاي نظرسنجيهاي پيش و پس اين نظرسنجي نشاندهنده فرسايش اميد به اصلاح در جامعه است که متأسفانه شدت نيز پيدا کرده است. در نتايج نظرسنجي سال 93، درصد اميدواري به بهبود اوضاع از طريق اصلاحات، حدود 63 درصد بوده است و يافتههاي برخي نظرسنجيهاي ديگر که پس از نظرسنجي فوق اجرا شدهاند، نشان ميدهد که اميدواري به اصلاحطلبی مدت کوتاهي از ديماه
تا همين اواخر، با شتاب بيشتري نسبت به فاصله زماني 1393 تا 1397 دچار فرسايش شده است.
تاآنجاييکه اطلاع دارم در اين مدت نظرسنجيهاي ديگري نيز از سوی مؤسسات مختلف اجرا شده که با نتايج فوق همگرا و تأييدکننده فرسايش اميد در جامعه هستند. متأسفانه ازآنجاکه بهصورت رسمي منتشر نشدهاند، نميشود به آنها ارجاع داد.
در مجموع چقدر از اعتراضات ديماه تا امروز را ميتوان ناشي از نابرابريها و نارضايتي اجتماعي توصيف کرد؟
نارضايتي اجتماعي مفهومي کلي است و تبيين کافي و مناسبي نيست. نارضايتي اجتماعي با شدت و حدت مختلف هميشه وجود داشته است. سؤالي که بايد پرسيد این است که چرا در چنين برههاي اين نارضايتي، منجر به اعتراضاتي ميشود که به کف خيابان ميآيند. به نظرم پاسخ اين سؤال را بايد به تعبير نهادگرايان تاريخي در تلاقي فرايندهاي مختلفي جستوجو کرد که هرکدام از اين فرايندها بهتنهايي نميتوانست به چنين اعتراضاتي منجر شود اما با تقارن اين فرايندها در يک مقطع زماني واحد چنين اتفاقي ميافتد.
به نظرتان آيا ميتوان اعتراضات اخير را که بهصورت پراکنده بودند، اعتراض جوانان ناميد؟
همه اعتراضات را نه اما بخشي از آنها نمود کنشگري جوانان است. به نظر من فهم درست تحولات صورتگرفته در سبک زندگي جوانان نيازمند فهم اين تحولات بهعنوان برايند شرايط ساختاري و عامليت جوانان در محدوده اين شرايط ساختاري است. به عبارت ديگر، سبک زندگي جوانان را بايد بهمثابه استراتژيهاي خلاقانه جوانان در مواجهه با محدوديتهاي ساختاري در نظر گرفت. بهطورخلاصه ميتوان تغييرات صورتگرفته در سبک زندگي جوانان را در سه مرحله دنبال کرد. مرحله اول، زيرزمينيشدن فعاليتهاي جوانان در مواجهه با محدوديتهاي شديد دهه اول و دوم پس از انقلاب بود. مرحله دوم، مصرف بهمثابه مقاومت است؛ يعني جوانان تلاش ميکردند با نوع پوشش، موسيقيای که گوش ميدادند، مدل مو و... به طور غيرمستقيم، اعتراض و عدم پذيرش برخي چارچوبهاي رسمي را نشان دهند. به نظرم مدتي است وارد مرحله سوم شدهايم و آن کنشگري جوانان است. يعني جوانان در مواجهه با محدوديتهاي موجود به جاي زيرزمينيشدن يا بيان اعتراض غيرمستقيم از طريق مصرف، بهصورت فعالانه و آشکار دست به کنشگري ميزنند. يکي از نمودهاي چنين تغييري را در زلزله کرمانشاه شاهد بوديم. جوانان تلاش کردند بهطور
مستقل و خارج از چارچوبها و کانالهاي رسمي و غيررسمي موجود، خود فعالانه و بهصورت مستقل و بدون نياز به درخواست يا فراخوان تشکل يا جريان خاصي وارد عمل شوند و حتي ميتوان گفت بهصورت مستقيم يا غيرمستقيم توانايي و قدرت خود را به رخ گروهها و مجاري رسمي و غيررسمي در جامعه بکشند. در اعتراضات ديماه به بعد نيز جوانان نقش فعالي ايفا کردند و اين نقشآفريني آنها نه در چارچوب تشکلهاي موجود حتي تشکلها و انجمنهاي دانشجويي بلکه فراتر و خارج از اين چارچوبها شکل گرفت. بدين لحاظ ميتوان گفت حضور جوانان در اعتراضات ديماه با حضور آنها در اعتراضات پيش از آن متفاوت بود و بنابراین ميتوان بخشي از اين اعتراضات را اعتراض جوانان ناميد.
حضور زنان در اعتراضات از دي ماه تاکنون به نظر ميرسد کمتر از گذشته است، دليل اين امر چيست؟
اگر منظور شما حضور فيزيکي زنان در اعتراضات باشد، تا حدودي گفته شما درست است هرچند در تصاوير و فيلمهاي منتشرشده از اعتراضات، حضور زنان نيز مشاهده ميشود. اما به نظرم به موازات اعتراضات دي ماه، زنان جريان خاص خود را آفريدند. زنان نيازي نميديدند که حتما ذيل اعتراضات عمومي فعاليت کنند، بلکه به نظرم براساس همان منطق محليشدن کنشهاي سياسي که گفتم، در اين مرحله به صورت مستقل و براساس مطالبات و با استراتژيهاي خلاقانه خاص خود نقشآفريني کردند و حتي ميتوان گفت در يکي، دو سال اخير، فعاليت و کنشگري زنان شديدتر نيز شده است. در اين خصوص ميتوان به مواردي همچون مطالبه افزايش سهم زنان در پستهاي مختلف، حضور در ورزشگاهها، نقش فعال در مسائل اجتماعي مانند کودکآزاري، ازدواج کودکان و... اشاره کرد.
افزايش نوعي از نااميدي که به نظر در جامعه بروز بيشتري پيدا کرده، در ايجاد اين وضعيت چقدر تأثير داشته است؟
براي فهم روند فرسايش اميد، بايد به چند سال قبل برگشت. اقشار و گروههاي مختلف براي بهبود اوضاع نامناسب ناشي از سياستها و عملکرد نامناسب دولتهاي نهم و دهم، به دولت آقاي روحاني اميد بسته بودند. يادمان هست که شعار انتخاباتي آقاي روحاني «دولت تدبير و اميد» بود. همه جريانها و نيروهايي که حول آقاي روحاني ائتلاف کرده بودند، اين اميد را به مردم ميدادند که با وجود مشکلات و موانع زياد، همچنان ميتوان اميدوار بود و تا حدود زيادي در اميدوارکردن مردم هم موفق بودند. يکي از دلايل اصلي موفقيت اين جريانها در اقناع مردم به اميدواري، همراهي و همدلي آنها با اقشار مختلف معترض به وضع موجود بود. بهاينترتيب در آستانه انتخابات 92 هرچند ميزان نارضايتي زياد بود اما اين نارضايتي همراه با اميد و اعتماد به يک جريان سياسي قوي همچون اصلاحطلبان و سرمايه اجتماعي شخصيتهايي مانند آقاي خاتمي بود. طبقه متوسط نيز به عنوان نيروي ميانجي بين اصلاحطلبان و اقشار ديگر مردم، از قدرت اقناع نسبتا زيادي برخوردار بود و توانست همراهي اقشار ديگري را که دغدغههايشان از نوع معيشتي و اقتصادي بود نيز جلب کند. قوميتها، زنان و جوانان نيز با توجه به
تأكيد آقاي روحاني بر تدوين «منشور حقوق شهروندي» اميد داشتند که با رويکارآمدن دولت آقاي روحاني بخشي از مطالبات خود را پيگيري و محقق کنند. آقاي روحاني در بيانيه شماره سه بر پيگيري مطالبات و حقوق قوميتها، اديان و مذاهب ازجمله رفع تبعيضها، محروميتزدايي، مشارکت مؤثر قوميتها و مذاهب مختلف در مديريتهاي کلان، تدريس رسمي زبان مادري قوميتها در مدارس و دانشگاهها و... تأكيد کرده بود. در مجموع در آن شرايط نارضايتيها همراه با اميد به بهبود اوضاع در چارچوب موجود بود و اين اميد از اين ناشي ميشد که اقشار و گروههاي مختلف مردم بر اين باور بودند که جريان اصلاحطلبي که خود از منتقدان وضع موجود بود، با بسياري از مطالبات و خواستههاي آنها همراه بود و در عمل نيز اين همراهي را نشان ميداد. اين همراهي منجر به اعتماد و باور اقشار مختلف مردم به عزم و اراده جدي اصلاحطلبان براي بهبود وضع موجود شده بود.
برخي تحليلگران تأثيرات مستقيم نوع عملکرد دولت در زمينه افزايش انتظارات مردم بهخصوص در دوران انتخابات را نيز در اين وضعيت بيتأثير نميدانند، نظر شما در اين باره چيست؟
موفقــيت دولت اول آقـــاي روحــــاني در بهسرانجامرساندن برجام، اميدواري مردم را بيشتر کرد اما در عين حال همراه با توقعات فزاينده در اقشار مختلف مردم نيز بود. برخي از مردم که دغدغه اصليشان مسائل معيشتي بود، انتظار داشتند پس از برجام و رفع تحريمها شاهد بهبودي جدي در اوضاع اقتصادي باشند. البته دولت هم از طريق منوطکردن رفع خيلي از مشکلات به موفقيت يا عدم موفقيت برجام در اين وضعيت بيتقصير نبود. جناح رقيب نيز سعي ميکرد در اين توقعات فزاينده در باب بهبود سريع اوضاع اقتصادي بدمد. بخش ديگر مردم نيز که دغدغه گشايش در فضاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي داشتند نيز پس از موفقيت برجام خارجي، در انتظار برجام داخلي بودند تا از طريق آن وعدههاي دادهشده درخصوص آزاديهاي سياسي و اجتماعي و مسئله حصر محقق شوند. بنا بر دلايل مختلفي ازجمله موانع ساختاري، کمکاري دولت، ناهماهنگي درون دولت و طيفهاي حامي آن، اين توقعات در دوره اول آقاي روحاني محقق نشدند و به دور بعد موکول شدند.
تأكيد آقاي روحاني بر اين مطالبات در تبليغات انتخاباتي دوره دوم، همراه با ذهنيت گروههاي مختلف مردم مبني بر اينکه آقاي روحاني در دور دوم جديتر اين مطالبات را پيگيري خواهد کرد، به توقعات فزاينده شتاب بيشتري داد. بنابراين دور دوم دولت آقاي روحاني در شرايطي آغاز به کار کرد که همراه با توقعات و انتظارات انباشته از قبل بود. اما به تدريج رخدادهاي داخلي و خارجي به وقوع پيوست که نه تنها انتظار مردم مبني بر جديت بيشتر دولت در پيگيري شعارها و وعدههاي خود را تأمين نميکرد بلکه حتي در برخي زمينهها مشاهده ميکردند امور فرايندي رو به عقب را در پيش گرفتهاند. جريان رقيب نيز از يک سو بر توقعات عمدتا اقتصادي ميدميد و از سوي ديگر درپي نااميدکردن مردم از دولت آقاي روحاني بود. برخي اقدامات مانند فيلترکردن تلگرام، زندانيکردن فعالان محيط زيست، جلوگيري از حضور زنان در ورزشگاهها و... در واقع حامل اين پيام براي مردم بودند که دولت حتي توانايي برآوردهکردن کوچکترين وعدههاي خود را ندارد. سر بازکردن مشکلاتي مانند مؤسسات مالي و اعتباري که از دولتهاي قبل به ارث رسيده بود و بروز و ظهور مسائل صنفي و زيستمحيطي مانند کمآبي،
ريزگردها و... نيز به وخامت اوضاع ميافزود. در بُعد خارجي نيز رويکارآمدن ترامپ و خروج از برجام، اميدهاي موجود به گشايش در حوزه اقتصاد را کمرنگ کرد؛ بنابراين شکاف بين انتظارات ذهني مردم و واقعيتهاي موجود، باعث کاهش اميد بين گروههاي مختلف مردم شد. علاوه بر اين، عملکرد و محتواي صحبتهاي دولتمردان بهگونهاي بود که گويي دولت مخاطب خود را عوض کرده است و بهجاي تلاش براي تداوم همراهي مردم از طريق آگاهکردنشان از موانع موجود، به جهت ديگري رو کرده بود. چنين شرايطي باعث ظهور و بروز نارضايتيها بهصورت اعتراضات خياباني شد.
در اين ميان اصلاحطلبان نيز نتوانستند واکنش مناسبي به اعتراضات داشته باشند و اين باعث شد گروهها و اقشاري از مردم که از وضع موجود و دولت نااميد شده بودند، از اصلاحطلبان بهعنوان نيرو و جرياني که بهعنوان منتقد وضع موجود اما در چارچوب آن تلاش ميکرد نمايندگي مطالبات مردم را به عهده بگيرد نيز نااميد شوند. واکنش نامناسب اصلاحطلبان به اعتراضات را ميتوان ناشي از سه دليل دانست؛ دليل اول، بدفهمي اين اعتراضات و تقليل آن به برنامه جناح رقيب براي زمينگيرکردن دولت که البته هرچند اين تحليل درباره بخشي از اعتراضات درست بود، اما تقليل همه اعتراضات به تحريک توسط رقيب، واقعبينانه نبود. دومين دليل را ميتوان ناشي از فعالشدن نيروهاي جديدي در جامعه دانست که مطالباتي را مطرح ميکردند که در چارچوب مطالبات به رسميت شناختهشده اصلاحطلبان نميگنجيد. قبلا هم در مصاحبه با ايرنا و هم در مصاحبه با «شرق» توضيح دادهام که چگونه در جريان گسست از دوره آرمانگرايي و رقابتهاي ايدئولوژيک و ورود به دوران واقعگرايي شاهد فعالشدن نيروهاي اجتماعي جديدي شدهايم که مطالبات آنها در چارچوب دوگانه اصولگرايي- اصلاحطلبي نميگنجد يا
اصلاحطلبان خود را موظف و متعهد به پاسخ به اين مطالبات نميدانستند؛ برای مثال آقاي آرمين در يکي از مصاحبههايش با روزنامه «شرق» ميگويد اکثر کساني که در اعتراضات شرکت داشتند، نماينده گروههايي بودند که جزء پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان نبودند و توقع از اصلاحطلبان براي مديريت و هدايت اين اعتراضات منطقي نيست. اين سخن از چند جهت قابل نقد است؛ اول اينکه اينگونه نيست که اکثر معترضان جزء پايگاه اصلاحطلبان نبودند. همانطورکه در صحبتهاي معاون امنيتي وزير کشور آمده بود، بيش از 90 درصد دستگيرشدگان جواناني با ميانگين سني زير 25 سال بودند. علاوه بر اين تعداد دانشجويان دستگيرشده در اين اعتراضات نيز قابل توجه بود و اين يعني بخشي از پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان.
علاوه بر اين حتي آن بخش از مردمي که بهخاطر مسائل معيشتي به خيابان آمده بودند، بهطور غيرمستقيم بخشي از پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان را تشکيل ميدادند. گروههاي خاکسترياي که با واسطه و قدرت اقناع طبقه متوسط مجاب شده بودند به دولت آقاي روحاني رأي بدهند. بعيد ميدانم کسي از اصلاحطلبان اعتقاد داشته باشد که اصلاحطلبان فقط با رأي طبقه متوسط توانستهاند دولت آقاي روحاني را سر کار بياورند. من خود از نزديک شاهد تلاش بسياري از همکاران، دوستان، دانشجويان و بسياري از افراد تحصيلکرده بودم که گروههاي مختلف مردم را مجاب ميکردند که فريب وعدههاي پوپوليستي و راهحلهاي کوتاهمدت براي رفع مشکلات اقتصادي را نخورند و به دولتي رأي دهند که تلاش ميکند از راه سياستگذاري مناسب راهحل مطمئنتر و عقلانيتري را براي اين مشکلات به کار بگيرد. بهاينترتيب بخش قابل توجهي از معترضان، بخشي از پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان بودند که به اين نتيجه رسيده بودند که اصلاحطلبان توجهي جدي به مطالبات آنها نميکنند يا اينکه در چارچوب جريان اصلاحطلبي موجود نميتوانند مطالبات خود را پيگیري کنند، بنابراين بايد بهطور مستقل دست به کنشگري بزنند.
بهويژه که در مقاطع مختلف مشاهده ميکردند جريان اصلاحطلبي جديت لازم براي پيگيري مطالبات آنها را ندارد. اين اتفاق در سه گروه عمده پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان يعني قوميتها، زنان و جوانان دیده میشود. ريشه ديگر واکنش نامناسب اصلاحطلبان به اعتراضات را بايد در تجربه تاريخي اصلاحطلبان جستوجو کرد. آنها در مقاطع مختلفي شاهد اين بودند که در مسير ايفاي نقش نمايندگي اعتراضات و نارضايتيها با مقاومت رسمي مواجه ميشدند و در ادامه مسير در يک دوراهي قرار ميگرفتند: يکي دستکشيدن از پيگيري مطالبات و ديگري همراهشدن با اعتراضات و نارضايتيهاي فزاينده ناشي از بهبنبسترسيدن اصلاحات. در صورت انتخاب مسير اول، متهم به محافظهکاري، عقبنشيني و مصالحه ميشدند و انتخاب مسير دوم نيز نيازمند همراهي با اعتراضاتي است که در برخي مقاطع، در چارچوب موجود، ساختارشکنانه به حساب ميآيند. بهاينترتيب به نظر ميرسد اصلاحطلبان در مواجهه با اعتراضات ديماه بهويژه با توجه اينکه بخش بزرگي از اعتراضات متوجه دولتي بود که با حمايت اصلاحطلبان روي کار آمده بود، با سردرگمي و منفعلانه واکنش نشان دادند.
تا پيش از اعتراضات ديماه، اصلاحطلبان و طبقه متوسط حامي آنها ميتوانستند افکار عمومي پايگاه اجتماعي خود را قانع کنند که اين ناکاميها ناشي از موانعي ساختاري است که خارج از عهده اصلاحطلبان است، اما بهتدريج به نظر ميرسد که اين قدرت اقناعسازي کاهش يافته و شکاف قابل توجهي بين اصلاحطلبان و گروههاي مختلف تشکيلدهنده پايگاه اجتماعي آنها به وجود آمده است. اين شکاف با توجه به فرايندي که من از آن تحت عنوان «محليشدن کنشهاي سياسي» نام ميبرم، شدت بيشتري يافته است. منظور از محليشدن کنش سياسي اين است که با توجه به فعالشدن نيروهاي اجتماعي جديد در اثرگذاري از دوره آرمانگرايانه رقابتهاي سياسي به دوران واقعگرايي، ديگر بهراحتي نميتوان از طبقات يا گروههاي کلان اجتماعي نسبتا همگن صحبت کرد. طبقه متوسط ديگر يک طبقه متوسط يکپارچه و يکدست نيست، بلکه در نيروهاي مختلف اجتماعي توزيع شده است. بخشي از آن در بين زنان است، برخي ديگر در دل قوميتهاست و بخشي ديگر خاستگاه و منشأ کارگري دارد. هر يک از اين گروهها، علاوهبر سهيمبودن در مطالبات عام طبقه متوسط، داراي مطالبات خاص خود بوده و اهداف عام مطرحشده توسط طبقه متوسط را
بر اساس مطالبات خاص خود بازتفسير و دنبال ميکنند. بهاينترتيب کنشهاي سياسي و اقشار و نيروهاي مختلف اجتماعي را ديگر نميتوان بهراحتي در چارچوبهاي کلان و ملي فهم و تبيين کرد، بلکه گروهها و جريانهاي محلي، اهداف، آرمانها و برنامههاي جريانهاي کلان و ملي سياسي را بر اساس اهداف و مطالبات محلي خود بازتفسير کرده و بر اساس همگرايي و واگرايي شعارها و اهداف جريانهاي کلان سياسي با مطالبات و خواستههاي محلي، نسبت خود با اين جريانهاي ملي را تعريف کرده و کنش سياسي خود را جهت ميدهند. اين به اين معني است که ائتلافها و هواداريها از جريانهاي سياسي کلان، با چشماندازي محلي صورت ميگيرد و پيامد اين وضعيت، سياليت و شکنندهترشدن پايگاه اجتماعي جريانهاي کلان سياسي است. ائتلاف گروههاي محلي با جريانهاي سياسي ملي به طور مستمر بر اساس همگرايي و واگرايي اهداف کلان جريانهاي عمده سياسي با مطالبات محلي مورد بازانديشي قرار گرفته و به طور مجدد شکل داده ميشود. البته «محليشدن» کنش سياسي تنها ناظر به موقعيت فيزيکي و جغرافيايي کنشگران نيست، بلکه، تقاطع بين موقعيت فيزيکي و موقعيت اجتماعي کنشگران در فضاي اجتماعي را بهطور
همزمان مورد توجه قرار ميدهد. درحاليکه مطالبات زنان با مردان متفاوت است، مطالبات و کنش سياسي زنان شهرهاي کوچک با مطالبات زنان شهرهاي بزرگ نيز متفاوت است. پراكندگي فضايي و تنوع موضوعات اعتراضات و اقشار شرکتکننده در اين اعتراضات را ميتوان بهعنوان شواهد تأييدکننده محليشدن کنشهاي سياسي در نظر گرفت.
در چنين وضعيتي مطالباتي مطرح ميشوند که فراتر از مطالبات بهرسميتشناختهشده در چارچوب فعلي اصلاحطلبان است و بهاينترتيب طيف وسيعي از معترضان به وضع موجود؛ از طبقات پايين تا زنان، جوانان، فعالان قومي و حتي بخش نسبتا قابلتوجهي از طبقه متوسط و دانشگاهيان و دانشجويان به اين نتيجه رسيدهاند که در چارچوب جريان اصلاحطلبان بهعنوان يک جريان سياسي نميتوانند مطالبات و خواستههاي خود را پيگيري کنند و خود بايد به طور مستقل براي تحقق مطالباتشان دست به کنشگري بزنند. به عبارت ديگر امروزه اصلاحطلبان با بحران مشروعيت در ميان بخش قابلتوجهي از پايگاه اجتماعي خود مواجه هستند. البته جريانهاي مقابل داخلي و براندازان خارجنشين نيز به اين بحران مشروعيت دامن ميزنند و تلاش ميکنند مردم را از مشي اصلاحطلبانه نااميد کنند. متأسفانه واکنش نامناسب برخي اصلاحطلبان به منتقدان نيز، به اين وضعيت دامن ميزند. برخي اصلاحطلبان هرگونه نقد به عملکرد اصلاحطلبان را به دعوت به براندازي و ساختارشکني تعبير و مشي اصلاحطلبي را در خود و نحوه عملکردشان منحصر ميکنند.
آيا ميتوان گفت به سمت آسيبپذيري نظم اجتماعي موجود، چيزي که تا پيش از اين در جامعه وجود داشت، پيش ميرويم؟
همانطور که در ابتدا گفتم، نتايج نظرسنجيها نشان ميدهند که با وجود مشکلات مختلف و نارضايتيهاي موجود، همچنان بخش گستردهاي از مردم به اصلاحپذيربودن شرايط کشور اعتقاد دارند و ميتوان گفت بخش عمدهاي از نخبگان نيز همچنان، بهبود شرايط از طريق اصلاحات تدريجي را مناسبترين، کمهزينهترين و عمليترين راه موجود ميدانند. اين ظرفيت گرانبهايي است که جريانهاي سياسي، بهويژه اصلاحطلبان بايد آن را غنيمت بشمارند. اصلاحطلبان بايد با اميدآفريني و ارائه راهکارهاي عملي براي تحقق مطالبات و آرمانهاي مشترک خود و بخش گستردهاي از اقشار ناراضي از وضع موجود، پايگاه اجتماعي خود را ترميم و مجددا خود را به گفتمان موردقبول جامعه تبديل کنند. اصلاحطلبان بايد از حالت انفعال خارج شده و با ارائه راهکارهايي قدرت اقناع افکار عمومي را داشته باشند و هدايت اين اعتراضات را برعهده بگيرند. برخي اصلاحطلبان درخواست برخي منتقدان براي همدلي اصلاحطلبان با معترضان و پذيرش واقعيبودن اين اعتراضات و نارضايتيها را دعوت به پوپوليسم تلقي ميکنند. اين در حالي است که بايد بين مردمگرايي و عوامگرايي عوامفريبانه تفاوت قائل شد. بله چنانچه جرياني
بخواهد با ارائه راهحلهاي کوتاهمدت و سادهانگارانه و غيرواقعبينانه براي مسائل مهم و پيچيده جامعه، براي خود رأي بخرد و جايگاهي در افکار عمومي پيدا کند، مصداق پوپوليسم است، اما درخواست از اصلاحطلبان براي اميدآفريني در جامعه از طريق بهرسميتشناختن اعتراضات و نارضايتيهاي موجود و گشودن باب و فضاي گفتوگو درخصوص راهحلها و سياستهاي درست و واقعبينانه براي حل مشکلات و رفع نارضايتيها، به معني دعوت اصلاحطلبان به پوپوليسم نيست، بلکه دعوت آنها به واقعگرايي و فراتررفتن از پيله تنگي است که به دور خود پيچيدهاند. اتفاقا در شرايط نارضايتي گسترده و انفعال و تعليق جريانهاي سياسي است که فرصت براي ظهور و جولان پوپوليستها فراهم خواهد شد. سرانجام پوپوليسم نيز نهايتا يا شروع يک دوران بد جديد است يا شرايطي که آينده مشخصي از الان براي آن نميتوان متصور شد. همه جريانها بايد در برابر اين شرايط مسئولانه عمل کنند. جريان مخالف بايد بداند نتيجه نااميدي از اصلاحطلبان رويآوردن مردم به آنها نيست، بلکه عبور از اصلاحطلبي گامنهادن در مسيري فراتر از آن خواهد بود. اصلاحطلبان هم بايد در جهت اميدآفريني فراگير، از تکرار بيانات
و راهکارهايي که امروزه ديگر قدرت اقناعکنندگي خود را از دست دادهاند دست کشيده و به صورت جدي در چارچوبها و ادبيات خود بازنگري کنند. در مقالهاي ميخواندم که شرط تبديلشدن هرگونه اميدي به يک آينده واقعي، تبديل اميد به يک «دارايي عمومي» است و اين نيز مشروط به اين است که جريانها از گفتمانهاي موردقبول خودشان فراتر رفته و با بازکردن باب گفتوگوي مؤثر در جهت افزايش افراد و گروههاي سهيم در اين اميد تلاش کنند. براي فراگيري اميد در جامعه، اصلاحطلبان بايد به طور جدي قوميتها، زنان، جوانان، کارگران، مذاهب، اديان و ديگر اقشار و گروههاي متکثر جامعه را خطاب قرار دهند، مطالباتشان را جدي بگيرند و آنها را با خود همراه کنند. ما ناچار به اميدواربودن هستيم و اين اميد تنها با همراهي همه با هم محقق خواهد شد. هرگونه مالکيت انحصاري اميد منجر به توهمات خطا و تخيلات غيرواقعي خواهد شد.
علي جنادله، عضو هيئت علمي دانشگاه علامه طباطبايي، پس از سعيد مدني و مقصود فراستخواه، سومين جامعهشناسي است که مخاطب سؤالهاي «شرق» درباره اعتراضات اخير که از ديماه شروع شد و در تابستان امسال هم بهنوعي ادامه يافت، قرار گرفت. از او درباره ريشهها و تبعات اجتماعي اين اعتراضات پرسيديم. او در اين گفتوگو درباره اميد اجتماعي و افزايش نااميدي سخن ميگويد. جنادله معتقد است شکاف بين انتظارات ذهني مردم و واقعيتهاي موجود، باعث گسترش نااميدي در بين گروههاي مختلف مردم شد. مشروح گفتوگو را در ادامه بخوانيد.
به نظرتان شرايط اجتماعي ايران پس از اعتراضاتي که از دي ماه شروع شد تا امروز چه تغييري داشته؟ و اينکه ريشههاي اجتماعي اين اعتراضات به نظر شما چه بود، برای مثال نااميدي در ميان مردم چقدر بيشتر يا کمتر شده است؟
فضاي عمومي جامعه، گردش فزاينده خبرهاي ناخوشايند درست و نادرست در افکار عمومي، شکافهاي قابلتوجه بين نخبگان درخصوص وضع موجود و راههاي برونرفت از آن و... نشاندهنده افزايش نااميدي در بين اقشار مختلف مردم است. نظرسنجيهاي انجامشده در اين مدت نيز اين روند را تأييد ميکنند. براساس نظرسنجي ملي ايسپا درباره اعتراضات ديماه که نتايج آن بهصورت رسمي در خبرگزاريها منتشر شد، 60 درصد پاسخگويان به اصلاحپذيربودن شرايط کشور اعتقاد داشتند و 31درصد بهبود اوضاع را فقط در صورت تغيير بنيادين شرايط فعلي ممکن ميدانستند. اين يافته هم روزنههاي اميدبخش دارد و هم حامل سويههاي نگرانکننده است. باور 60 درصد افراد جامعه به اصلاح وضع موجود، جنبه اميدوارکننده اين يافتهها است. اما ملاحظه يافتههاي نظرسنجيهاي پيش و پس اين نظرسنجي نشاندهنده فرسايش اميد به اصلاح در جامعه است که متأسفانه شدت نيز پيدا کرده است. در نتايج نظرسنجي سال 93، درصد اميدواري به بهبود اوضاع از طريق اصلاحات، حدود 63 درصد بوده است و يافتههاي برخي نظرسنجيهاي ديگر که پس از نظرسنجي فوق اجرا شدهاند، نشان ميدهد که اميدواري به اصلاحطلبی مدت کوتاهي از ديماه
تا همين اواخر، با شتاب بيشتري نسبت به فاصله زماني 1393 تا 1397 دچار فرسايش شده است.
تاآنجاييکه اطلاع دارم در اين مدت نظرسنجيهاي ديگري نيز از سوی مؤسسات مختلف اجرا شده که با نتايج فوق همگرا و تأييدکننده فرسايش اميد در جامعه هستند. متأسفانه ازآنجاکه بهصورت رسمي منتشر نشدهاند، نميشود به آنها ارجاع داد.
در مجموع چقدر از اعتراضات ديماه تا امروز را ميتوان ناشي از نابرابريها و نارضايتي اجتماعي توصيف کرد؟
نارضايتي اجتماعي مفهومي کلي است و تبيين کافي و مناسبي نيست. نارضايتي اجتماعي با شدت و حدت مختلف هميشه وجود داشته است. سؤالي که بايد پرسيد این است که چرا در چنين برههاي اين نارضايتي، منجر به اعتراضاتي ميشود که به کف خيابان ميآيند. به نظرم پاسخ اين سؤال را بايد به تعبير نهادگرايان تاريخي در تلاقي فرايندهاي مختلفي جستوجو کرد که هرکدام از اين فرايندها بهتنهايي نميتوانست به چنين اعتراضاتي منجر شود اما با تقارن اين فرايندها در يک مقطع زماني واحد چنين اتفاقي ميافتد.
به نظرتان آيا ميتوان اعتراضات اخير را که بهصورت پراکنده بودند، اعتراض جوانان ناميد؟
همه اعتراضات را نه اما بخشي از آنها نمود کنشگري جوانان است. به نظر من فهم درست تحولات صورتگرفته در سبک زندگي جوانان نيازمند فهم اين تحولات بهعنوان برايند شرايط ساختاري و عامليت جوانان در محدوده اين شرايط ساختاري است. به عبارت ديگر، سبک زندگي جوانان را بايد بهمثابه استراتژيهاي خلاقانه جوانان در مواجهه با محدوديتهاي ساختاري در نظر گرفت. بهطورخلاصه ميتوان تغييرات صورتگرفته در سبک زندگي جوانان را در سه مرحله دنبال کرد. مرحله اول، زيرزمينيشدن فعاليتهاي جوانان در مواجهه با محدوديتهاي شديد دهه اول و دوم پس از انقلاب بود. مرحله دوم، مصرف بهمثابه مقاومت است؛ يعني جوانان تلاش ميکردند با نوع پوشش، موسيقيای که گوش ميدادند، مدل مو و... به طور غيرمستقيم، اعتراض و عدم پذيرش برخي چارچوبهاي رسمي را نشان دهند. به نظرم مدتي است وارد مرحله سوم شدهايم و آن کنشگري جوانان است. يعني جوانان در مواجهه با محدوديتهاي موجود به جاي زيرزمينيشدن يا بيان اعتراض غيرمستقيم از طريق مصرف، بهصورت فعالانه و آشکار دست به کنشگري ميزنند. يکي از نمودهاي چنين تغييري را در زلزله کرمانشاه شاهد بوديم. جوانان تلاش کردند بهطور
مستقل و خارج از چارچوبها و کانالهاي رسمي و غيررسمي موجود، خود فعالانه و بهصورت مستقل و بدون نياز به درخواست يا فراخوان تشکل يا جريان خاصي وارد عمل شوند و حتي ميتوان گفت بهصورت مستقيم يا غيرمستقيم توانايي و قدرت خود را به رخ گروهها و مجاري رسمي و غيررسمي در جامعه بکشند. در اعتراضات ديماه به بعد نيز جوانان نقش فعالي ايفا کردند و اين نقشآفريني آنها نه در چارچوب تشکلهاي موجود حتي تشکلها و انجمنهاي دانشجويي بلکه فراتر و خارج از اين چارچوبها شکل گرفت. بدين لحاظ ميتوان گفت حضور جوانان در اعتراضات ديماه با حضور آنها در اعتراضات پيش از آن متفاوت بود و بنابراین ميتوان بخشي از اين اعتراضات را اعتراض جوانان ناميد.
حضور زنان در اعتراضات از دي ماه تاکنون به نظر ميرسد کمتر از گذشته است، دليل اين امر چيست؟
اگر منظور شما حضور فيزيکي زنان در اعتراضات باشد، تا حدودي گفته شما درست است هرچند در تصاوير و فيلمهاي منتشرشده از اعتراضات، حضور زنان نيز مشاهده ميشود. اما به نظرم به موازات اعتراضات دي ماه، زنان جريان خاص خود را آفريدند. زنان نيازي نميديدند که حتما ذيل اعتراضات عمومي فعاليت کنند، بلکه به نظرم براساس همان منطق محليشدن کنشهاي سياسي که گفتم، در اين مرحله به صورت مستقل و براساس مطالبات و با استراتژيهاي خلاقانه خاص خود نقشآفريني کردند و حتي ميتوان گفت در يکي، دو سال اخير، فعاليت و کنشگري زنان شديدتر نيز شده است. در اين خصوص ميتوان به مواردي همچون مطالبه افزايش سهم زنان در پستهاي مختلف، حضور در ورزشگاهها، نقش فعال در مسائل اجتماعي مانند کودکآزاري، ازدواج کودکان و... اشاره کرد.
افزايش نوعي از نااميدي که به نظر در جامعه بروز بيشتري پيدا کرده، در ايجاد اين وضعيت چقدر تأثير داشته است؟
براي فهم روند فرسايش اميد، بايد به چند سال قبل برگشت. اقشار و گروههاي مختلف براي بهبود اوضاع نامناسب ناشي از سياستها و عملکرد نامناسب دولتهاي نهم و دهم، به دولت آقاي روحاني اميد بسته بودند. يادمان هست که شعار انتخاباتي آقاي روحاني «دولت تدبير و اميد» بود. همه جريانها و نيروهايي که حول آقاي روحاني ائتلاف کرده بودند، اين اميد را به مردم ميدادند که با وجود مشکلات و موانع زياد، همچنان ميتوان اميدوار بود و تا حدود زيادي در اميدوارکردن مردم هم موفق بودند. يکي از دلايل اصلي موفقيت اين جريانها در اقناع مردم به اميدواري، همراهي و همدلي آنها با اقشار مختلف معترض به وضع موجود بود. بهاينترتيب در آستانه انتخابات 92 هرچند ميزان نارضايتي زياد بود اما اين نارضايتي همراه با اميد و اعتماد به يک جريان سياسي قوي همچون اصلاحطلبان و سرمايه اجتماعي شخصيتهايي مانند آقاي خاتمي بود. طبقه متوسط نيز به عنوان نيروي ميانجي بين اصلاحطلبان و اقشار ديگر مردم، از قدرت اقناع نسبتا زيادي برخوردار بود و توانست همراهي اقشار ديگري را که دغدغههايشان از نوع معيشتي و اقتصادي بود نيز جلب کند. قوميتها، زنان و جوانان نيز با توجه به
تأكيد آقاي روحاني بر تدوين «منشور حقوق شهروندي» اميد داشتند که با رويکارآمدن دولت آقاي روحاني بخشي از مطالبات خود را پيگيري و محقق کنند. آقاي روحاني در بيانيه شماره سه بر پيگيري مطالبات و حقوق قوميتها، اديان و مذاهب ازجمله رفع تبعيضها، محروميتزدايي، مشارکت مؤثر قوميتها و مذاهب مختلف در مديريتهاي کلان، تدريس رسمي زبان مادري قوميتها در مدارس و دانشگاهها و... تأكيد کرده بود. در مجموع در آن شرايط نارضايتيها همراه با اميد به بهبود اوضاع در چارچوب موجود بود و اين اميد از اين ناشي ميشد که اقشار و گروههاي مختلف مردم بر اين باور بودند که جريان اصلاحطلبي که خود از منتقدان وضع موجود بود، با بسياري از مطالبات و خواستههاي آنها همراه بود و در عمل نيز اين همراهي را نشان ميداد. اين همراهي منجر به اعتماد و باور اقشار مختلف مردم به عزم و اراده جدي اصلاحطلبان براي بهبود وضع موجود شده بود.
برخي تحليلگران تأثيرات مستقيم نوع عملکرد دولت در زمينه افزايش انتظارات مردم بهخصوص در دوران انتخابات را نيز در اين وضعيت بيتأثير نميدانند، نظر شما در اين باره چيست؟
موفقــيت دولت اول آقـــاي روحــــاني در بهسرانجامرساندن برجام، اميدواري مردم را بيشتر کرد اما در عين حال همراه با توقعات فزاينده در اقشار مختلف مردم نيز بود. برخي از مردم که دغدغه اصليشان مسائل معيشتي بود، انتظار داشتند پس از برجام و رفع تحريمها شاهد بهبودي جدي در اوضاع اقتصادي باشند. البته دولت هم از طريق منوطکردن رفع خيلي از مشکلات به موفقيت يا عدم موفقيت برجام در اين وضعيت بيتقصير نبود. جناح رقيب نيز سعي ميکرد در اين توقعات فزاينده در باب بهبود سريع اوضاع اقتصادي بدمد. بخش ديگر مردم نيز که دغدغه گشايش در فضاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي داشتند نيز پس از موفقيت برجام خارجي، در انتظار برجام داخلي بودند تا از طريق آن وعدههاي دادهشده درخصوص آزاديهاي سياسي و اجتماعي و مسئله حصر محقق شوند. بنا بر دلايل مختلفي ازجمله موانع ساختاري، کمکاري دولت، ناهماهنگي درون دولت و طيفهاي حامي آن، اين توقعات در دوره اول آقاي روحاني محقق نشدند و به دور بعد موکول شدند.
تأكيد آقاي روحاني بر اين مطالبات در تبليغات انتخاباتي دوره دوم، همراه با ذهنيت گروههاي مختلف مردم مبني بر اينکه آقاي روحاني در دور دوم جديتر اين مطالبات را پيگيري خواهد کرد، به توقعات فزاينده شتاب بيشتري داد. بنابراين دور دوم دولت آقاي روحاني در شرايطي آغاز به کار کرد که همراه با توقعات و انتظارات انباشته از قبل بود. اما به تدريج رخدادهاي داخلي و خارجي به وقوع پيوست که نه تنها انتظار مردم مبني بر جديت بيشتر دولت در پيگيري شعارها و وعدههاي خود را تأمين نميکرد بلکه حتي در برخي زمينهها مشاهده ميکردند امور فرايندي رو به عقب را در پيش گرفتهاند. جريان رقيب نيز از يک سو بر توقعات عمدتا اقتصادي ميدميد و از سوي ديگر درپي نااميدکردن مردم از دولت آقاي روحاني بود. برخي اقدامات مانند فيلترکردن تلگرام، زندانيکردن فعالان محيط زيست، جلوگيري از حضور زنان در ورزشگاهها و... در واقع حامل اين پيام براي مردم بودند که دولت حتي توانايي برآوردهکردن کوچکترين وعدههاي خود را ندارد. سر بازکردن مشکلاتي مانند مؤسسات مالي و اعتباري که از دولتهاي قبل به ارث رسيده بود و بروز و ظهور مسائل صنفي و زيستمحيطي مانند کمآبي،
ريزگردها و... نيز به وخامت اوضاع ميافزود. در بُعد خارجي نيز رويکارآمدن ترامپ و خروج از برجام، اميدهاي موجود به گشايش در حوزه اقتصاد را کمرنگ کرد؛ بنابراين شکاف بين انتظارات ذهني مردم و واقعيتهاي موجود، باعث کاهش اميد بين گروههاي مختلف مردم شد. علاوه بر اين، عملکرد و محتواي صحبتهاي دولتمردان بهگونهاي بود که گويي دولت مخاطب خود را عوض کرده است و بهجاي تلاش براي تداوم همراهي مردم از طريق آگاهکردنشان از موانع موجود، به جهت ديگري رو کرده بود. چنين شرايطي باعث ظهور و بروز نارضايتيها بهصورت اعتراضات خياباني شد.
در اين ميان اصلاحطلبان نيز نتوانستند واکنش مناسبي به اعتراضات داشته باشند و اين باعث شد گروهها و اقشاري از مردم که از وضع موجود و دولت نااميد شده بودند، از اصلاحطلبان بهعنوان نيرو و جرياني که بهعنوان منتقد وضع موجود اما در چارچوب آن تلاش ميکرد نمايندگي مطالبات مردم را به عهده بگيرد نيز نااميد شوند. واکنش نامناسب اصلاحطلبان به اعتراضات را ميتوان ناشي از سه دليل دانست؛ دليل اول، بدفهمي اين اعتراضات و تقليل آن به برنامه جناح رقيب براي زمينگيرکردن دولت که البته هرچند اين تحليل درباره بخشي از اعتراضات درست بود، اما تقليل همه اعتراضات به تحريک توسط رقيب، واقعبينانه نبود. دومين دليل را ميتوان ناشي از فعالشدن نيروهاي جديدي در جامعه دانست که مطالباتي را مطرح ميکردند که در چارچوب مطالبات به رسميت شناختهشده اصلاحطلبان نميگنجيد. قبلا هم در مصاحبه با ايرنا و هم در مصاحبه با «شرق» توضيح دادهام که چگونه در جريان گسست از دوره آرمانگرايي و رقابتهاي ايدئولوژيک و ورود به دوران واقعگرايي شاهد فعالشدن نيروهاي اجتماعي جديدي شدهايم که مطالبات آنها در چارچوب دوگانه اصولگرايي- اصلاحطلبي نميگنجد يا
اصلاحطلبان خود را موظف و متعهد به پاسخ به اين مطالبات نميدانستند؛ برای مثال آقاي آرمين در يکي از مصاحبههايش با روزنامه «شرق» ميگويد اکثر کساني که در اعتراضات شرکت داشتند، نماينده گروههايي بودند که جزء پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان نبودند و توقع از اصلاحطلبان براي مديريت و هدايت اين اعتراضات منطقي نيست. اين سخن از چند جهت قابل نقد است؛ اول اينکه اينگونه نيست که اکثر معترضان جزء پايگاه اصلاحطلبان نبودند. همانطورکه در صحبتهاي معاون امنيتي وزير کشور آمده بود، بيش از 90 درصد دستگيرشدگان جواناني با ميانگين سني زير 25 سال بودند. علاوه بر اين تعداد دانشجويان دستگيرشده در اين اعتراضات نيز قابل توجه بود و اين يعني بخشي از پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان.
علاوه بر اين حتي آن بخش از مردمي که بهخاطر مسائل معيشتي به خيابان آمده بودند، بهطور غيرمستقيم بخشي از پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان را تشکيل ميدادند. گروههاي خاکسترياي که با واسطه و قدرت اقناع طبقه متوسط مجاب شده بودند به دولت آقاي روحاني رأي بدهند. بعيد ميدانم کسي از اصلاحطلبان اعتقاد داشته باشد که اصلاحطلبان فقط با رأي طبقه متوسط توانستهاند دولت آقاي روحاني را سر کار بياورند. من خود از نزديک شاهد تلاش بسياري از همکاران، دوستان، دانشجويان و بسياري از افراد تحصيلکرده بودم که گروههاي مختلف مردم را مجاب ميکردند که فريب وعدههاي پوپوليستي و راهحلهاي کوتاهمدت براي رفع مشکلات اقتصادي را نخورند و به دولتي رأي دهند که تلاش ميکند از راه سياستگذاري مناسب راهحل مطمئنتر و عقلانيتري را براي اين مشکلات به کار بگيرد. بهاينترتيب بخش قابل توجهي از معترضان، بخشي از پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان بودند که به اين نتيجه رسيده بودند که اصلاحطلبان توجهي جدي به مطالبات آنها نميکنند يا اينکه در چارچوب جريان اصلاحطلبي موجود نميتوانند مطالبات خود را پيگیري کنند، بنابراين بايد بهطور مستقل دست به کنشگري بزنند.
بهويژه که در مقاطع مختلف مشاهده ميکردند جريان اصلاحطلبي جديت لازم براي پيگيري مطالبات آنها را ندارد. اين اتفاق در سه گروه عمده پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان يعني قوميتها، زنان و جوانان دیده میشود. ريشه ديگر واکنش نامناسب اصلاحطلبان به اعتراضات را بايد در تجربه تاريخي اصلاحطلبان جستوجو کرد. آنها در مقاطع مختلفي شاهد اين بودند که در مسير ايفاي نقش نمايندگي اعتراضات و نارضايتيها با مقاومت رسمي مواجه ميشدند و در ادامه مسير در يک دوراهي قرار ميگرفتند: يکي دستکشيدن از پيگيري مطالبات و ديگري همراهشدن با اعتراضات و نارضايتيهاي فزاينده ناشي از بهبنبسترسيدن اصلاحات. در صورت انتخاب مسير اول، متهم به محافظهکاري، عقبنشيني و مصالحه ميشدند و انتخاب مسير دوم نيز نيازمند همراهي با اعتراضاتي است که در برخي مقاطع، در چارچوب موجود، ساختارشکنانه به حساب ميآيند. بهاينترتيب به نظر ميرسد اصلاحطلبان در مواجهه با اعتراضات ديماه بهويژه با توجه اينکه بخش بزرگي از اعتراضات متوجه دولتي بود که با حمايت اصلاحطلبان روي کار آمده بود، با سردرگمي و منفعلانه واکنش نشان دادند.
تا پيش از اعتراضات ديماه، اصلاحطلبان و طبقه متوسط حامي آنها ميتوانستند افکار عمومي پايگاه اجتماعي خود را قانع کنند که اين ناکاميها ناشي از موانعي ساختاري است که خارج از عهده اصلاحطلبان است، اما بهتدريج به نظر ميرسد که اين قدرت اقناعسازي کاهش يافته و شکاف قابل توجهي بين اصلاحطلبان و گروههاي مختلف تشکيلدهنده پايگاه اجتماعي آنها به وجود آمده است. اين شکاف با توجه به فرايندي که من از آن تحت عنوان «محليشدن کنشهاي سياسي» نام ميبرم، شدت بيشتري يافته است. منظور از محليشدن کنش سياسي اين است که با توجه به فعالشدن نيروهاي اجتماعي جديد در اثرگذاري از دوره آرمانگرايانه رقابتهاي سياسي به دوران واقعگرايي، ديگر بهراحتي نميتوان از طبقات يا گروههاي کلان اجتماعي نسبتا همگن صحبت کرد. طبقه متوسط ديگر يک طبقه متوسط يکپارچه و يکدست نيست، بلکه در نيروهاي مختلف اجتماعي توزيع شده است. بخشي از آن در بين زنان است، برخي ديگر در دل قوميتهاست و بخشي ديگر خاستگاه و منشأ کارگري دارد. هر يک از اين گروهها، علاوهبر سهيمبودن در مطالبات عام طبقه متوسط، داراي مطالبات خاص خود بوده و اهداف عام مطرحشده توسط طبقه متوسط را
بر اساس مطالبات خاص خود بازتفسير و دنبال ميکنند. بهاينترتيب کنشهاي سياسي و اقشار و نيروهاي مختلف اجتماعي را ديگر نميتوان بهراحتي در چارچوبهاي کلان و ملي فهم و تبيين کرد، بلکه گروهها و جريانهاي محلي، اهداف، آرمانها و برنامههاي جريانهاي کلان و ملي سياسي را بر اساس اهداف و مطالبات محلي خود بازتفسير کرده و بر اساس همگرايي و واگرايي شعارها و اهداف جريانهاي کلان سياسي با مطالبات و خواستههاي محلي، نسبت خود با اين جريانهاي ملي را تعريف کرده و کنش سياسي خود را جهت ميدهند. اين به اين معني است که ائتلافها و هواداريها از جريانهاي سياسي کلان، با چشماندازي محلي صورت ميگيرد و پيامد اين وضعيت، سياليت و شکنندهترشدن پايگاه اجتماعي جريانهاي کلان سياسي است. ائتلاف گروههاي محلي با جريانهاي سياسي ملي به طور مستمر بر اساس همگرايي و واگرايي اهداف کلان جريانهاي عمده سياسي با مطالبات محلي مورد بازانديشي قرار گرفته و به طور مجدد شکل داده ميشود. البته «محليشدن» کنش سياسي تنها ناظر به موقعيت فيزيکي و جغرافيايي کنشگران نيست، بلکه، تقاطع بين موقعيت فيزيکي و موقعيت اجتماعي کنشگران در فضاي اجتماعي را بهطور
همزمان مورد توجه قرار ميدهد. درحاليکه مطالبات زنان با مردان متفاوت است، مطالبات و کنش سياسي زنان شهرهاي کوچک با مطالبات زنان شهرهاي بزرگ نيز متفاوت است. پراكندگي فضايي و تنوع موضوعات اعتراضات و اقشار شرکتکننده در اين اعتراضات را ميتوان بهعنوان شواهد تأييدکننده محليشدن کنشهاي سياسي در نظر گرفت.
در چنين وضعيتي مطالباتي مطرح ميشوند که فراتر از مطالبات بهرسميتشناختهشده در چارچوب فعلي اصلاحطلبان است و بهاينترتيب طيف وسيعي از معترضان به وضع موجود؛ از طبقات پايين تا زنان، جوانان، فعالان قومي و حتي بخش نسبتا قابلتوجهي از طبقه متوسط و دانشگاهيان و دانشجويان به اين نتيجه رسيدهاند که در چارچوب جريان اصلاحطلبان بهعنوان يک جريان سياسي نميتوانند مطالبات و خواستههاي خود را پيگيري کنند و خود بايد به طور مستقل براي تحقق مطالباتشان دست به کنشگري بزنند. به عبارت ديگر امروزه اصلاحطلبان با بحران مشروعيت در ميان بخش قابلتوجهي از پايگاه اجتماعي خود مواجه هستند. البته جريانهاي مقابل داخلي و براندازان خارجنشين نيز به اين بحران مشروعيت دامن ميزنند و تلاش ميکنند مردم را از مشي اصلاحطلبانه نااميد کنند. متأسفانه واکنش نامناسب برخي اصلاحطلبان به منتقدان نيز، به اين وضعيت دامن ميزند. برخي اصلاحطلبان هرگونه نقد به عملکرد اصلاحطلبان را به دعوت به براندازي و ساختارشکني تعبير و مشي اصلاحطلبي را در خود و نحوه عملکردشان منحصر ميکنند.
آيا ميتوان گفت به سمت آسيبپذيري نظم اجتماعي موجود، چيزي که تا پيش از اين در جامعه وجود داشت، پيش ميرويم؟
همانطور که در ابتدا گفتم، نتايج نظرسنجيها نشان ميدهند که با وجود مشکلات مختلف و نارضايتيهاي موجود، همچنان بخش گستردهاي از مردم به اصلاحپذيربودن شرايط کشور اعتقاد دارند و ميتوان گفت بخش عمدهاي از نخبگان نيز همچنان، بهبود شرايط از طريق اصلاحات تدريجي را مناسبترين، کمهزينهترين و عمليترين راه موجود ميدانند. اين ظرفيت گرانبهايي است که جريانهاي سياسي، بهويژه اصلاحطلبان بايد آن را غنيمت بشمارند. اصلاحطلبان بايد با اميدآفريني و ارائه راهکارهاي عملي براي تحقق مطالبات و آرمانهاي مشترک خود و بخش گستردهاي از اقشار ناراضي از وضع موجود، پايگاه اجتماعي خود را ترميم و مجددا خود را به گفتمان موردقبول جامعه تبديل کنند. اصلاحطلبان بايد از حالت انفعال خارج شده و با ارائه راهکارهايي قدرت اقناع افکار عمومي را داشته باشند و هدايت اين اعتراضات را برعهده بگيرند. برخي اصلاحطلبان درخواست برخي منتقدان براي همدلي اصلاحطلبان با معترضان و پذيرش واقعيبودن اين اعتراضات و نارضايتيها را دعوت به پوپوليسم تلقي ميکنند. اين در حالي است که بايد بين مردمگرايي و عوامگرايي عوامفريبانه تفاوت قائل شد. بله چنانچه جرياني
بخواهد با ارائه راهحلهاي کوتاهمدت و سادهانگارانه و غيرواقعبينانه براي مسائل مهم و پيچيده جامعه، براي خود رأي بخرد و جايگاهي در افکار عمومي پيدا کند، مصداق پوپوليسم است، اما درخواست از اصلاحطلبان براي اميدآفريني در جامعه از طريق بهرسميتشناختن اعتراضات و نارضايتيهاي موجود و گشودن باب و فضاي گفتوگو درخصوص راهحلها و سياستهاي درست و واقعبينانه براي حل مشکلات و رفع نارضايتيها، به معني دعوت اصلاحطلبان به پوپوليسم نيست، بلکه دعوت آنها به واقعگرايي و فراتررفتن از پيله تنگي است که به دور خود پيچيدهاند. اتفاقا در شرايط نارضايتي گسترده و انفعال و تعليق جريانهاي سياسي است که فرصت براي ظهور و جولان پوپوليستها فراهم خواهد شد. سرانجام پوپوليسم نيز نهايتا يا شروع يک دوران بد جديد است يا شرايطي که آينده مشخصي از الان براي آن نميتوان متصور شد. همه جريانها بايد در برابر اين شرايط مسئولانه عمل کنند. جريان مخالف بايد بداند نتيجه نااميدي از اصلاحطلبان رويآوردن مردم به آنها نيست، بلکه عبور از اصلاحطلبي گامنهادن در مسيري فراتر از آن خواهد بود. اصلاحطلبان هم بايد در جهت اميدآفريني فراگير، از تکرار بيانات
و راهکارهايي که امروزه ديگر قدرت اقناعکنندگي خود را از دست دادهاند دست کشيده و به صورت جدي در چارچوبها و ادبيات خود بازنگري کنند. در مقالهاي ميخواندم که شرط تبديلشدن هرگونه اميدي به يک آينده واقعي، تبديل اميد به يک «دارايي عمومي» است و اين نيز مشروط به اين است که جريانها از گفتمانهاي موردقبول خودشان فراتر رفته و با بازکردن باب گفتوگوي مؤثر در جهت افزايش افراد و گروههاي سهيم در اين اميد تلاش کنند. براي فراگيري اميد در جامعه، اصلاحطلبان بايد به طور جدي قوميتها، زنان، جوانان، کارگران، مذاهب، اديان و ديگر اقشار و گروههاي متکثر جامعه را خطاب قرار دهند، مطالباتشان را جدي بگيرند و آنها را با خود همراه کنند. ما ناچار به اميدواربودن هستيم و اين اميد تنها با همراهي همه با هم محقق خواهد شد. هرگونه مالکيت انحصاري اميد منجر به توهمات خطا و تخيلات غيرواقعي خواهد شد.