امید و هویت
وحيد معتمدنژاد-فعال فرهنگي
نااميدي از علل و عواملي است که در ساختار فردي، اجتماعي و سياسي از خود آثاری سوء بهجا ميگذارد و لطمههاي جبرانناپذیری به اهداف توسعه همگاني وارد ميكند. نااميدي زماني اتفاق ميافتد که فرد در مرکز بيتوجهي قرار گرفته و احساس حقارت و کوچکي در او، از وي شخصيتي «سياستگريز» و «جامعهستيز» ميسازد.
نااميدي معمولا به دليل کمبود «خودباوري» در حوزه سلامت و همچنين کمبود «خودآگاهي» در حوزه اجتماع و سياست به وجود ميآيد که اين دو، رابطهای مستقيم و کاملا تأثيرگذار بر هم داشته و از دل آن بسياري از نارضايتيها و اعتراضها حاصل ميشود.
جامعهاي ناامید همواره با چالشهاي گوناگوني دستوپنجه نرم کرده است؛ تا جايي که بسياري از پيشرفتهاي همهجانبه را با «ترمز سياستزدگي حاصل از بياعتمادي فردي» مواجه ميكند.
در اين هنگام و در مقابل نااميدي، اميد علاوه بر برانگيزاندن انسان به حياتي مؤثر و کارا، وعدهاي است با پوشش سياست که اغلب سياستمداران از آن بهعنوان حربهاي براي پيشبرد شعارهای خويش استفاده ميکنند و از اين منظر بهطور مستقيم هويت، ارزشها و عقايد فردي را در بين مخاطبان خود نشانه ميروند.
پژوهشها و مطالعههای گوناگون نشان ميدهد اين نشانهگيري، معمولا احساس فرد را در يک بزنگاه آني براي بهکرسينشاندن آنچه يک سياستمدار در استحکامبخشي به برنامههاي خود از بدنه اجتماع انتظار دارد، به صورت کاملا گذرا برآورده ميکند؛ اما اين روند در درازمدت از خيل عظيم مطالبات مردمي در مقابل شعار و وعدههاي تبليغاتي او عقب افتاده و شعار اميد به آينده نميتواند پاسخگويی مناسب به انتظارات جامعه باشد. در بستر شرايط کنوني، موضوع نااميدي در جامعه، در کنار «سياست اميد» از سوي دولت و محافل سياسي، دو سوي فرايندي است که هميشه موضوع چالش و بستر کنشهايي براي آغاز هرگونه ابراز نارضايتي است. در سالهاي اخير، هرکدام از ما بين دو واژه «اميد» و «نااميدي» در برزخي کاملا معلق در مقابل سياست پاندولي دولتها، زمان را با کمترين ارزشگذاري و تثبيت موقعيت و جايگاه طبيعي خود در صحنههاي مختلف زندگي از دست داده و کمتر زماني به «اميد» که ميتواند رابطهای مستقيم با امکانپذيري هر موضوعي داشته باشد، انديشيدهايم. انديشيدن به آنچه اميد را در اذهان زنده میکند و به آن جنبه عملي میبخشد، راستيآزمايي و برگشت اعتماد عمومي به ساختار دولتي
است که درحالحاضر در بدنه جامعه نيازمند اعتناي بيشتري است تا همراه با جامعه به صورت مشترک برای بهبود شرايط فعلي اقدام کنند. نيازمنديهاي اجتماعي در اين مقطع، همسانسازي تفکر و فرهنگ عمومي با تفکر خود پاي سياسي است تا حرکتي ساختارگرايانه و نه شعارگرا در اصلاح و ترميم روابط بين دولت و ملت شروع و به نوگرايي ختم شود. هويت ايراني در اين بين از ديگر موضوعاتي است که در سالهای گذشته به تجربه ثابت شده نهتنها هيچگاه در مقابل هرگونه تلاطم سياسي خدشهدار نشده که برعکس عاملي در کنشگري و احقاق حق و برآوردن خواستههاي عظيم عمومي بوده و درست بنا بر همين اصل است که دولتهاي پس از انقلاب، هرکدام دنبال روش و راهکاري براي بهرهگيري از نيروي سترگ ملي هستند تا اين نيرو را همگام و همراه با اهداف خويش كنند. بنابراين، هرچه دولتها در همسوسازي با مباني فکري اجتماعي و عمومي يا هويت ايراني همگام بوده، از آن سو در طراحي و پياده کردن اهداف خود موفقتر بودهاند.
نااميدي از علل و عواملي است که در ساختار فردي، اجتماعي و سياسي از خود آثاری سوء بهجا ميگذارد و لطمههاي جبرانناپذیری به اهداف توسعه همگاني وارد ميكند. نااميدي زماني اتفاق ميافتد که فرد در مرکز بيتوجهي قرار گرفته و احساس حقارت و کوچکي در او، از وي شخصيتي «سياستگريز» و «جامعهستيز» ميسازد.
نااميدي معمولا به دليل کمبود «خودباوري» در حوزه سلامت و همچنين کمبود «خودآگاهي» در حوزه اجتماع و سياست به وجود ميآيد که اين دو، رابطهای مستقيم و کاملا تأثيرگذار بر هم داشته و از دل آن بسياري از نارضايتيها و اعتراضها حاصل ميشود.
جامعهاي ناامید همواره با چالشهاي گوناگوني دستوپنجه نرم کرده است؛ تا جايي که بسياري از پيشرفتهاي همهجانبه را با «ترمز سياستزدگي حاصل از بياعتمادي فردي» مواجه ميكند.
در اين هنگام و در مقابل نااميدي، اميد علاوه بر برانگيزاندن انسان به حياتي مؤثر و کارا، وعدهاي است با پوشش سياست که اغلب سياستمداران از آن بهعنوان حربهاي براي پيشبرد شعارهای خويش استفاده ميکنند و از اين منظر بهطور مستقيم هويت، ارزشها و عقايد فردي را در بين مخاطبان خود نشانه ميروند.
پژوهشها و مطالعههای گوناگون نشان ميدهد اين نشانهگيري، معمولا احساس فرد را در يک بزنگاه آني براي بهکرسينشاندن آنچه يک سياستمدار در استحکامبخشي به برنامههاي خود از بدنه اجتماع انتظار دارد، به صورت کاملا گذرا برآورده ميکند؛ اما اين روند در درازمدت از خيل عظيم مطالبات مردمي در مقابل شعار و وعدههاي تبليغاتي او عقب افتاده و شعار اميد به آينده نميتواند پاسخگويی مناسب به انتظارات جامعه باشد. در بستر شرايط کنوني، موضوع نااميدي در جامعه، در کنار «سياست اميد» از سوي دولت و محافل سياسي، دو سوي فرايندي است که هميشه موضوع چالش و بستر کنشهايي براي آغاز هرگونه ابراز نارضايتي است. در سالهاي اخير، هرکدام از ما بين دو واژه «اميد» و «نااميدي» در برزخي کاملا معلق در مقابل سياست پاندولي دولتها، زمان را با کمترين ارزشگذاري و تثبيت موقعيت و جايگاه طبيعي خود در صحنههاي مختلف زندگي از دست داده و کمتر زماني به «اميد» که ميتواند رابطهای مستقيم با امکانپذيري هر موضوعي داشته باشد، انديشيدهايم. انديشيدن به آنچه اميد را در اذهان زنده میکند و به آن جنبه عملي میبخشد، راستيآزمايي و برگشت اعتماد عمومي به ساختار دولتي
است که درحالحاضر در بدنه جامعه نيازمند اعتناي بيشتري است تا همراه با جامعه به صورت مشترک برای بهبود شرايط فعلي اقدام کنند. نيازمنديهاي اجتماعي در اين مقطع، همسانسازي تفکر و فرهنگ عمومي با تفکر خود پاي سياسي است تا حرکتي ساختارگرايانه و نه شعارگرا در اصلاح و ترميم روابط بين دولت و ملت شروع و به نوگرايي ختم شود. هويت ايراني در اين بين از ديگر موضوعاتي است که در سالهای گذشته به تجربه ثابت شده نهتنها هيچگاه در مقابل هرگونه تلاطم سياسي خدشهدار نشده که برعکس عاملي در کنشگري و احقاق حق و برآوردن خواستههاي عظيم عمومي بوده و درست بنا بر همين اصل است که دولتهاي پس از انقلاب، هرکدام دنبال روش و راهکاري براي بهرهگيري از نيروي سترگ ملي هستند تا اين نيرو را همگام و همراه با اهداف خويش كنند. بنابراين، هرچه دولتها در همسوسازي با مباني فکري اجتماعي و عمومي يا هويت ايراني همگام بوده، از آن سو در طراحي و پياده کردن اهداف خود موفقتر بودهاند.