|

روایت ترور خارج از قاب دوربین

شهرزاد همتي: عکس‌هاي مخابره‌شده در خبرگزاري‌هاي مختلف، نشان از آن دارد که باز هم عکاسان جزء جدايي‌ناپذير اتفاقات و ثبت لحظات تاريخي هستند. آنها که تا آخرين لحظات با وجود شرایط طبيعي امنيتي در چنين شرايطي ماندند و در زير تيربار مهاجمان تصويرگر يکي از تلخ‌ترين اتفاقات بودند. عکاسان حاضر در واقعه تلخ اهواز، با چشمان اشک‌بار تصاوير مجروحان و شهداي اين حادثه تروريستي را مخابره کردند و ما نيز پابه‌پاي آنها اشک ريختيم؛ اما حالا پاي روايت آنها نشسته‌ايم و از آنها خواستيم از خودشان و لحظاتي بگويند که صداي شاتر دوربين‌شان با صداي شليک گلوله و فرياد مجروحان در‌هم آميخت. اين گزارش روايت عکاساني است که در پشت صحنه هميشه ما را در جريان اتفاقات قرار مي‌دادند و حالا روايت تلخي را براي‌مان بازگو مي‌کنند که به گفته خودشان تا ابد از جلوي چشم‌شان کنار نخواهد رفت.
بهراد قاسمي، خبرنگار ايسنا: من عکاس طاها بودم
من خودم سرباز نيروي زميني ارتش هستم؛ اما چون قرار عکاسي داشتم، آن روز را مرخصي گرفتم تا کار خبري را پيش ببرم. آن روز براي عکاسي از رژه از فرمانده مرخصي گرفتم و حدود ساعت هشت صبح به محل رژه رفتيم و تشريفات رژه انجام شد و مقامات سخنراني کردند. بعد از آن با دستور فرمانده لشکر رژه شروع شد. رژه ارتش و نيروي انتظامي بدون مشکل رد شد. بعد‌از‌آن نوبت رژه سپاه شد و در هنگام ردشدن رژه سپاه، در آخرين لحظات صداي تير آمد. ما پيش خودمان گفتيم اين صداي تيراندازي هم بخشي از رژه است، بعد از چند ثانيه با ديدن شلوغي داخل جايگاه فهميديم که شرايط عادي نيست. محافظان داخل جايگاه اسلحه‌هاي خود را بيرون آورده بودند و دنبال رد تير بودند. وقتي اين اتفاق افتاد، سربازهايي که در حال رژه بودند، صف را بر هم زدند و طبل‌هاي‌شان را روي زمين گذاشتند و به آن طرف خيابان رفتند. من در جايگاه خبرنگاران؛ يعني روبه‌روي جايگاه مسئولان نشسته بودم و تصميم گرفتم همان‌جا روي زمين بنشينم؛ چون صداي تيري که هر لحظه به ما نزديک‌تر مي‌شد، نشان آن بود که تروريست با بستن رگبار در حال نزديک‌شدن به ماست و اگر بلند مي‌شدم، امکان تيرخوردنم وجود داشت. در آن لحظه يکي از کساني که در حال دويدن بود، به من خورد و عينکم افتاد و شکست. اوضاع هر لحظه خراب‌تر مي‌شد و ديگر جاي نشستن نبود... . من سينه‌خيز در حال دورشدن از آنجا بودم و براي يک لحظه تروريست را ديدم که جلوي جايگاه رسيد و با مأموران درگير شد و دوباره پشت جايگاه رفتند و هما‌ن‌جا هم کشته شد. بعد از اينکه به آن طرف خيابان رسيدم، شروع به عکاسي کردم و دوباره صداي تيرباران شروع شد... . آن‌قدر صداي شليک زياد بود که تصور مي‌کرديد يک گردان در حال تيراندازي است. ما هم شروع به عکاسي کرديم و همان لحظه صداي تير و گلوله‌اي بود که مدام از کنارمان رد مي‌شد و من بدنم را سفت گرفته بودم و فکر مي‌کردم همين الان است که يکی به من اصابت کند. دو دوربين همراه داشتم و فقط از يک دوربين استفاده کردم و عکسي که گرفتم، عکس نيروي سپاهي بود که طاها، کوچک‌ترين شهيد اين حادثه را به آغوش گرفته بود. وقتي اين فرد در‌حالي‌که طاها را در آغوش داشت، از جلوي ما رد مي‌شد، من پشت ماشين نشسته بودم و سريع بيرون پريدم و اين عکس را گرفتم. حداقل 15 دقيقه اين تيراندازي ادامه داشت؛ اما بالاخره تمام شد... . تأثيرگذارترين اتفاق بدترين عکسي بود که گرفتم... . من عکس طاهاي چهارساله را گرفتم و مي‌دانستم اين عکس بايد گرفته شود و فکرش را هم نمي‌کردم که اين بچه بي‌گناه جزء شهداي اين اتفاق تلخ باشد.
مهدی پدرامخو، عکاس خبرگزاری مهر/دوربین‌‌های روایتگر تاریخ
زمانی که کارت‌های میز رژه را گرفتیم، در محل مخصوص عکاسان ایستادم و با شروع رژه مشغول عکاسی شدم. با صدای اولین تیری که آمد، ما فکر کردیم از همان اتفاقات همیشگی است، چون هر سال در رژه اهواز گروهی به اسم نوپو حرکات تیراندازی کوچکی انجام می‌دهند و برای همین هیچ‌کس هیچ واکنشی نشان نمی‌داد. همان‌طور که در فیلم‌های ارسالی صداوسیما هم بود، در ابتدای تیراندازی کسی واکنشی از خودش نشان نداد. تا اینکه تیراندازی پی‌درپی شد و همان لحظه از بلندگوها اعلام شد که پناه بگیریم. من از همان لحظه اول شروع به عکاسی کردم و از مردم عکس می‌گرفتم و سعی می‌کردم صحنه‌ها را از دست ندهم. همین الان پیش از گفت‌وگو با شما در حال جابه‌جاکردن عکس‌هایم و انتقال آن روی هارد بودم و عکسی از سربازی دیدم که به یک خانواده کمک می‌کرد و در حال انتقال آنها به پادگان بود، چون در هنگام تیراندازی یکی از درهای پادگان را باز کردند تا خانواده‌ها آنجا سنگر بگیرند و تعداد مصدومان کمتر شود، اما اگر بخواهم درباره مشکلات آن روز بگویم باید بگویم ترسناک‌تر از تیراندازی برای ما این بود که به ما اجازه عکاسی نمی‌دادند.
علی معرف، عکاس ایرنا:من عکاس آن سرباز قهرمان بودم
نزدیک ساعت 9:05 بود که تیراندازی شروع شد. با شروع‌شدن تیراندازی سریع به جایگاه نگاه کردم. تا جایی که می‌دانستم، بلافاصله در رژه تیراندازی شروع نمی‌شود. تنها یک گردان رد شده بود و فضا عادی نبود. به جایگاه نگاه کردم و دیدم محافظان غافلگیر شده‌اند و به هم نگاه می‌کنند، متعجب بودند و نمی‌دانستند جریان از چه قرار است. بعد از چندثانیه اعلام کردند که بخوابید روی زمین و فرار کنید. من خودم هم نمی‌دانستم که دارم چه‌کار می‌کنم... کمی عقب رفتم و بعد ناخواسته وارد جایگاه رژه شدم، خودم هم نمی‌دانستم دارم چه‌کار می‌کنم. یکی از عکاس‌ها را دیدم که لابه‌لای پرچین بلوار خوابیده و دارد عکاسی می‌کند، من هم به طرف او رفتم و دیدم متأسفانه دوربینش را گرفته‌اند. کمی جلوتر رفتم و رسیدم جلوی جایگاه که تیراندازی آنجا بود و تیرها از بنرهای پشت جایگاه رد می‌شد و به دیوارهای جلوی جایگاه می‌خورد. وقتی که جلوی جایگاه رسیدم، یکی از مأموران فریاد زد که الان وقت عکس‌گرفتن نیست، بخواب روی زمین! اما نمی‌دانم چرا اهمیتی نمی‌دادم... با اینکه تیر از اطرافم رد می‌شد انگار مسخ شده بودم و می‌گفتم هر اتفاقی قرار باشد که بیفتد حتما می‌افتد پس خودت را ناراحت نکن. بعد از چنددقیقه، تصاویر آن سربازی را ثبت کردم که دختربچه‌ای با مانتوی قرمز را نجات داد و به محلی رساند که مردم در آن پناه گرفته بودند. من از آن سمت جایگاه که آن سرباز را به آن‌طرف بلوار می‌برد شروع کردم به عکس‌گرفتن و واکنش و شهامتش برایم خیلی عجیب بود. تصاویر تأثیرگذار زیادی از آن روز در ذهنم ثبت شده... بعد از 10 دقیقه تیراندازی کامل از مردم خواستند سریع‌تر فرار کنند و در بلندگو اعلام شد که محل را ترک کنیم، چون احتمال ترور انتحاری و بمب‌گذاری هم وجود داشت. تا آمبولانس‌ها که مثل همیشه دیر رسیدند، من در میان سربازان جوانی که در حال جان‌دادن بودند قدم می‌زدم‌... اجساد پشت جایگاه بودند و دیدم در پشت جایگاه چند سرباز کنار هم به شهادت رسیدند. نمی‌دانم چرا کنار هم نشسته بودند، مدام فکر می‌کنم شاید می‌خواستند عکس بگیرند که این اتفاق افتاده بود و پیکرشان روی هم افتاده بود و کوله‌پشتی‌هایشان پر از خون بود... هرکاری کردم نتوانستم از این تصویر عکس بگیرم و بغضم ترکید... تصویر آن سرباز شجاع که عکسش را گرفتم و تصویر این سربازها را هرگز فراموش نخواهم کرد...، اما باید یک‌چیز را بگویم، امروز از این سرباز شجاع تقدیر شد، اما هیچ‌کس نام عکاس این عکس را نیاورد و مثل همیشه عکاسان در گمنامی مطلق باقی ماندند.
فاطمه رحيماويان، عکاس خبرگزاري فارس: من فقط نترسيدم
رژه جايي انجام مي‌شد که پشتش پارک و بلوار بود و تيراندازي از پارک آغاز شد. من وسط بلوار بودم و وقت تيراندازي همان‌جايي که بوديم، مطابق آنچه سربازان به ما گفتند، خوابيديم. سربازان نيروي انتظامي ما را به سمت آن طرف بلوار هدايت مي‌کردند. ما از صحنه دور مي‌شديم و من فقط مي‌ديدم که چقدر سربازان رشادت مي‌کردند و از جانشان مي‌گذشتند که خانواده‌ها را از آنجا دور کنند. در اين شرايط من فقط نترسيدم و کارشان براي من ارزش داشت و با اينکه تيراندازي بود، مي‌ديدم که مي‌ايستادند و با اعتمادبه‌نفس کمک مي‌کردند. بايد از رشادت خبرنگاران آقا بگويم... . هر 9 نفر عکاس مرد ايستاده بودند و بدون ترس در ميان تيراندازي کار مي‌کردند و من آنها را که نگاه مي‌کردم باعث مي‌شد نترسم. همه اين عکاس‌ها حق‌التصوير هستند و مبلغ اندکي براي عکس مي‌گيرند؛ اما با احساس وظيفه اين لحظات سخت را ثبت کردند. يکي از همان عکاس‌ها هم عکس من را که دراز کشيده بودم و عکاسي مي‌کردم، گرفت. مي‌خواهم برايتان از رشادت همکارانم بگويم که بي‌نظير بود.
رژه تازه شروع شده بود و گروه دوم يا سوم در حال عبور از مقابل جايگاه بود که تيراندازي شروع شد. عده‌اي از نظاميان فريادزنان از ما خواستند که روي زمين دراز بکشيم. لحظه هولناکي بود. چند سرباز را ديدم که تير خوردند. تيراندازي از پشت جايگاه ادامه داشت و مراسم کاملا به‌ هم ريخته بود. سربازها حتي توانايي مقابله با تروريست‌ها را نداشتند؛ چون تفنگ‌هايشان خالی بود و نمي‌توانستند با آنها شليک کنند و در حقيقت اصلا تفنگ نداشتند. همان موقع عده‌اي سمت ما آمدند و در ميان شليک تروريست‌ها ما را به پشت ديواري که آن‌ طرف بلوار بود، هدايت کردند تا در امان باشيم. من هم درحالي‌که پشت ديوار دراز کشيده بودم، تلاش کردم به عکاسي ادامه بدهم و همان موقع بود که عکاس ديگري عکس من را گرفت.

شهرزاد همتي: عکس‌هاي مخابره‌شده در خبرگزاري‌هاي مختلف، نشان از آن دارد که باز هم عکاسان جزء جدايي‌ناپذير اتفاقات و ثبت لحظات تاريخي هستند. آنها که تا آخرين لحظات با وجود شرایط طبيعي امنيتي در چنين شرايطي ماندند و در زير تيربار مهاجمان تصويرگر يکي از تلخ‌ترين اتفاقات بودند. عکاسان حاضر در واقعه تلخ اهواز، با چشمان اشک‌بار تصاوير مجروحان و شهداي اين حادثه تروريستي را مخابره کردند و ما نيز پابه‌پاي آنها اشک ريختيم؛ اما حالا پاي روايت آنها نشسته‌ايم و از آنها خواستيم از خودشان و لحظاتي بگويند که صداي شاتر دوربين‌شان با صداي شليک گلوله و فرياد مجروحان در‌هم آميخت. اين گزارش روايت عکاساني است که در پشت صحنه هميشه ما را در جريان اتفاقات قرار مي‌دادند و حالا روايت تلخي را براي‌مان بازگو مي‌کنند که به گفته خودشان تا ابد از جلوي چشم‌شان کنار نخواهد رفت.
بهراد قاسمي، خبرنگار ايسنا: من عکاس طاها بودم
من خودم سرباز نيروي زميني ارتش هستم؛ اما چون قرار عکاسي داشتم، آن روز را مرخصي گرفتم تا کار خبري را پيش ببرم. آن روز براي عکاسي از رژه از فرمانده مرخصي گرفتم و حدود ساعت هشت صبح به محل رژه رفتيم و تشريفات رژه انجام شد و مقامات سخنراني کردند. بعد از آن با دستور فرمانده لشکر رژه شروع شد. رژه ارتش و نيروي انتظامي بدون مشکل رد شد. بعد‌از‌آن نوبت رژه سپاه شد و در هنگام ردشدن رژه سپاه، در آخرين لحظات صداي تير آمد. ما پيش خودمان گفتيم اين صداي تيراندازي هم بخشي از رژه است، بعد از چند ثانيه با ديدن شلوغي داخل جايگاه فهميديم که شرايط عادي نيست. محافظان داخل جايگاه اسلحه‌هاي خود را بيرون آورده بودند و دنبال رد تير بودند. وقتي اين اتفاق افتاد، سربازهايي که در حال رژه بودند، صف را بر هم زدند و طبل‌هاي‌شان را روي زمين گذاشتند و به آن طرف خيابان رفتند. من در جايگاه خبرنگاران؛ يعني روبه‌روي جايگاه مسئولان نشسته بودم و تصميم گرفتم همان‌جا روي زمين بنشينم؛ چون صداي تيري که هر لحظه به ما نزديک‌تر مي‌شد، نشان آن بود که تروريست با بستن رگبار در حال نزديک‌شدن به ماست و اگر بلند مي‌شدم، امکان تيرخوردنم وجود داشت. در آن لحظه يکي از کساني که در حال دويدن بود، به من خورد و عينکم افتاد و شکست. اوضاع هر لحظه خراب‌تر مي‌شد و ديگر جاي نشستن نبود... . من سينه‌خيز در حال دورشدن از آنجا بودم و براي يک لحظه تروريست را ديدم که جلوي جايگاه رسيد و با مأموران درگير شد و دوباره پشت جايگاه رفتند و هما‌ن‌جا هم کشته شد. بعد از اينکه به آن طرف خيابان رسيدم، شروع به عکاسي کردم و دوباره صداي تيرباران شروع شد... . آن‌قدر صداي شليک زياد بود که تصور مي‌کرديد يک گردان در حال تيراندازي است. ما هم شروع به عکاسي کرديم و همان لحظه صداي تير و گلوله‌اي بود که مدام از کنارمان رد مي‌شد و من بدنم را سفت گرفته بودم و فکر مي‌کردم همين الان است که يکی به من اصابت کند. دو دوربين همراه داشتم و فقط از يک دوربين استفاده کردم و عکسي که گرفتم، عکس نيروي سپاهي بود که طاها، کوچک‌ترين شهيد اين حادثه را به آغوش گرفته بود. وقتي اين فرد در‌حالي‌که طاها را در آغوش داشت، از جلوي ما رد مي‌شد، من پشت ماشين نشسته بودم و سريع بيرون پريدم و اين عکس را گرفتم. حداقل 15 دقيقه اين تيراندازي ادامه داشت؛ اما بالاخره تمام شد... . تأثيرگذارترين اتفاق بدترين عکسي بود که گرفتم... . من عکس طاهاي چهارساله را گرفتم و مي‌دانستم اين عکس بايد گرفته شود و فکرش را هم نمي‌کردم که اين بچه بي‌گناه جزء شهداي اين اتفاق تلخ باشد.
مهدی پدرامخو، عکاس خبرگزاری مهر/دوربین‌‌های روایتگر تاریخ
زمانی که کارت‌های میز رژه را گرفتیم، در محل مخصوص عکاسان ایستادم و با شروع رژه مشغول عکاسی شدم. با صدای اولین تیری که آمد، ما فکر کردیم از همان اتفاقات همیشگی است، چون هر سال در رژه اهواز گروهی به اسم نوپو حرکات تیراندازی کوچکی انجام می‌دهند و برای همین هیچ‌کس هیچ واکنشی نشان نمی‌داد. همان‌طور که در فیلم‌های ارسالی صداوسیما هم بود، در ابتدای تیراندازی کسی واکنشی از خودش نشان نداد. تا اینکه تیراندازی پی‌درپی شد و همان لحظه از بلندگوها اعلام شد که پناه بگیریم. من از همان لحظه اول شروع به عکاسی کردم و از مردم عکس می‌گرفتم و سعی می‌کردم صحنه‌ها را از دست ندهم. همین الان پیش از گفت‌وگو با شما در حال جابه‌جاکردن عکس‌هایم و انتقال آن روی هارد بودم و عکسی از سربازی دیدم که به یک خانواده کمک می‌کرد و در حال انتقال آنها به پادگان بود، چون در هنگام تیراندازی یکی از درهای پادگان را باز کردند تا خانواده‌ها آنجا سنگر بگیرند و تعداد مصدومان کمتر شود، اما اگر بخواهم درباره مشکلات آن روز بگویم باید بگویم ترسناک‌تر از تیراندازی برای ما این بود که به ما اجازه عکاسی نمی‌دادند.
علی معرف، عکاس ایرنا:من عکاس آن سرباز قهرمان بودم
نزدیک ساعت 9:05 بود که تیراندازی شروع شد. با شروع‌شدن تیراندازی سریع به جایگاه نگاه کردم. تا جایی که می‌دانستم، بلافاصله در رژه تیراندازی شروع نمی‌شود. تنها یک گردان رد شده بود و فضا عادی نبود. به جایگاه نگاه کردم و دیدم محافظان غافلگیر شده‌اند و به هم نگاه می‌کنند، متعجب بودند و نمی‌دانستند جریان از چه قرار است. بعد از چندثانیه اعلام کردند که بخوابید روی زمین و فرار کنید. من خودم هم نمی‌دانستم که دارم چه‌کار می‌کنم... کمی عقب رفتم و بعد ناخواسته وارد جایگاه رژه شدم، خودم هم نمی‌دانستم دارم چه‌کار می‌کنم. یکی از عکاس‌ها را دیدم که لابه‌لای پرچین بلوار خوابیده و دارد عکاسی می‌کند، من هم به طرف او رفتم و دیدم متأسفانه دوربینش را گرفته‌اند. کمی جلوتر رفتم و رسیدم جلوی جایگاه که تیراندازی آنجا بود و تیرها از بنرهای پشت جایگاه رد می‌شد و به دیوارهای جلوی جایگاه می‌خورد. وقتی که جلوی جایگاه رسیدم، یکی از مأموران فریاد زد که الان وقت عکس‌گرفتن نیست، بخواب روی زمین! اما نمی‌دانم چرا اهمیتی نمی‌دادم... با اینکه تیر از اطرافم رد می‌شد انگار مسخ شده بودم و می‌گفتم هر اتفاقی قرار باشد که بیفتد حتما می‌افتد پس خودت را ناراحت نکن. بعد از چنددقیقه، تصاویر آن سربازی را ثبت کردم که دختربچه‌ای با مانتوی قرمز را نجات داد و به محلی رساند که مردم در آن پناه گرفته بودند. من از آن سمت جایگاه که آن سرباز را به آن‌طرف بلوار می‌برد شروع کردم به عکس‌گرفتن و واکنش و شهامتش برایم خیلی عجیب بود. تصاویر تأثیرگذار زیادی از آن روز در ذهنم ثبت شده... بعد از 10 دقیقه تیراندازی کامل از مردم خواستند سریع‌تر فرار کنند و در بلندگو اعلام شد که محل را ترک کنیم، چون احتمال ترور انتحاری و بمب‌گذاری هم وجود داشت. تا آمبولانس‌ها که مثل همیشه دیر رسیدند، من در میان سربازان جوانی که در حال جان‌دادن بودند قدم می‌زدم‌... اجساد پشت جایگاه بودند و دیدم در پشت جایگاه چند سرباز کنار هم به شهادت رسیدند. نمی‌دانم چرا کنار هم نشسته بودند، مدام فکر می‌کنم شاید می‌خواستند عکس بگیرند که این اتفاق افتاده بود و پیکرشان روی هم افتاده بود و کوله‌پشتی‌هایشان پر از خون بود... هرکاری کردم نتوانستم از این تصویر عکس بگیرم و بغضم ترکید... تصویر آن سرباز شجاع که عکسش را گرفتم و تصویر این سربازها را هرگز فراموش نخواهم کرد...، اما باید یک‌چیز را بگویم، امروز از این سرباز شجاع تقدیر شد، اما هیچ‌کس نام عکاس این عکس را نیاورد و مثل همیشه عکاسان در گمنامی مطلق باقی ماندند.
فاطمه رحيماويان، عکاس خبرگزاري فارس: من فقط نترسيدم
رژه جايي انجام مي‌شد که پشتش پارک و بلوار بود و تيراندازي از پارک آغاز شد. من وسط بلوار بودم و وقت تيراندازي همان‌جايي که بوديم، مطابق آنچه سربازان به ما گفتند، خوابيديم. سربازان نيروي انتظامي ما را به سمت آن طرف بلوار هدايت مي‌کردند. ما از صحنه دور مي‌شديم و من فقط مي‌ديدم که چقدر سربازان رشادت مي‌کردند و از جانشان مي‌گذشتند که خانواده‌ها را از آنجا دور کنند. در اين شرايط من فقط نترسيدم و کارشان براي من ارزش داشت و با اينکه تيراندازي بود، مي‌ديدم که مي‌ايستادند و با اعتمادبه‌نفس کمک مي‌کردند. بايد از رشادت خبرنگاران آقا بگويم... . هر 9 نفر عکاس مرد ايستاده بودند و بدون ترس در ميان تيراندازي کار مي‌کردند و من آنها را که نگاه مي‌کردم باعث مي‌شد نترسم. همه اين عکاس‌ها حق‌التصوير هستند و مبلغ اندکي براي عکس مي‌گيرند؛ اما با احساس وظيفه اين لحظات سخت را ثبت کردند. يکي از همان عکاس‌ها هم عکس من را که دراز کشيده بودم و عکاسي مي‌کردم، گرفت. مي‌خواهم برايتان از رشادت همکارانم بگويم که بي‌نظير بود.
رژه تازه شروع شده بود و گروه دوم يا سوم در حال عبور از مقابل جايگاه بود که تيراندازي شروع شد. عده‌اي از نظاميان فريادزنان از ما خواستند که روي زمين دراز بکشيم. لحظه هولناکي بود. چند سرباز را ديدم که تير خوردند. تيراندازي از پشت جايگاه ادامه داشت و مراسم کاملا به‌ هم ريخته بود. سربازها حتي توانايي مقابله با تروريست‌ها را نداشتند؛ چون تفنگ‌هايشان خالی بود و نمي‌توانستند با آنها شليک کنند و در حقيقت اصلا تفنگ نداشتند. همان موقع عده‌اي سمت ما آمدند و در ميان شليک تروريست‌ها ما را به پشت ديواري که آن‌ طرف بلوار بود، هدايت کردند تا در امان باشيم. من هم درحالي‌که پشت ديوار دراز کشيده بودم، تلاش کردم به عکاسي ادامه بدهم و همان موقع بود که عکاس ديگري عکس من را گرفت.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها