|

نگاهي به نمايش «سيم و سرمه»

تو بخوان مرغ‌ چمن

همايون علي‌آبادي

روزبه حسيني با نمايش «سيم و سرمه» عزلت‌گاهي تلخ و زهرآبه براي دلنوشته‌هاي خويش در سه‌كنج دنج تالار سايه فراهم آورده است. اجرا با كلام مقدس «انا لله و انا اليه راجعون» شروع و با همين ملكوک‌الكلام به پايان مي‌رسد. حزن و تأثر در سرتاسر كار سايه انداخته است. موسيقي محزون، صداي صوت موسيقي‌دان كار و در يك كلام مرثيه‌اي براي شب‌هاي آشنا

معاشران گره از زلف يار باز كنيد
شبي خوش است بدين قصه‌اش دراز كنيد
ميزانسن‌ها، چينش‌ و چالش شخصيت‌ها، صداي خوش خيال‌انگيز دختر جوان و با حنجره تغزلي‌اش و نيز فضاسازي كلي كار همه حكايت از مرثيه‌هاي آشناي محيط خلوتگاهي براي در خويش نشستن و در خويش شكستن دارد. روزبه مي‌داند كه «بسی‌میسم» يا مرگ‌انديشي دغدغه و وسوسه بسياري از هنرمندان بوده است، از تئاتر تا موسيقي و تجسمي، في‌الجمله پيشگويان فجأت خويش‌اند. كار روزبه از دل برآمده و لاجرم بر دل مي‌نشيند. در پي ايرادهاي نيش‌غولي و تك‌بال‌هاي ناقدانه نباشيم و سوداي دل پريشان و ريش‌ريش روزبه را دريابيم كه دلبري كرده و با اجرائي كه در ‌آن تفاهم، تفهم و تفهيم‌هاي دراماتيكي غوغا مي‌كند، به حسن ظني زيبا فرامي‌خواند. به اعتقاد من كار موزيكاليته اجراي نمايش سخت زيبا و دلنشين است و به فرايند كلي كار ياريگری‌هاي بسیار می‌کند. گیرم آن تب و تاب طلوع توفنده اسماعيل خلج، اين بزرگ اسطوره ديالوگ‌نويسي و يگانه دوراني كه دستاوردهايش هنوز پس از 40 سال بر تئاتر ما سايه انداخته، در اين اجرا نيز خود را يك سر و گردن بالاتر از كارهاي مشابهش نمايش مي‌دهد. تأثير روزبه از آثار خلج نه تقليد است، نه واگويي؛ بلكه تأثير در ژرفا و عمق و عصب آثار خلج است كه روزگاري دستمايه تئاتر اين ديار بود. از «صغرا دلاك و بابا شيرعلي و احمد آقا برسكو تا قمر در عقرب و جمعه‌كشي و گلدونه خانم» همگان بي‌لحظه‌اي مكث و درنگ از مفاخر هميشه ماندگار نمايش ايران‌زمين‌اند كه حاليا در كار روزبه حسيني نيز خود را نشان مي‌دهند. امعا و احشای متن را كه بريزيم بيرون و آن را به اصطلاح «شل و پل» كنيم، درمي‌يابيم كه روزبه و اسماعيل خلج چه ساده، چه به‌سادگي همديگر را پيدا كرده‌اند و در عصر عسرت هشت‌ شبي در تئاتر سايه محصول اين مودت و دوستي را عرضه مي‌كنند.
ديالوگ‌ها جدا خلج‌وار است و ما وقتي نسخه بدل خوب مش رحيم را مي‌شنويم يا یاد جمعه‌كشي را بر خطه خطير خاطره مي‌رانيم، چه كيف‌آور است و شادي‌بخش، شبي ديگر نه در ته كوچه كلانتري يوسف‌آباد كه در مكانت تالار سايه پارك دانشجو شاهد ملتقاي نمايشي اين دو با يكديگر هستيم.
متن سيم و سرمه سيري است غمگنانه در زندگي مردي كه آرام‌آرام مي‌رود تا طعم مرگ را با همه وجود بچشد. از نظر ساختار دراماتيكي هيچ ترتيب و آدابي نيست و صحنه‌آرايي فقط در خدمت موسيقي كار است تا غم غريب غربت با صداي محزون مرد و حنجره زخمي تغزل زن آدمي را به فيض عظماي هم‌انديشي و همدلي برساند.
من هنگامي كه كار را ديدم، با انبساط خاطر شاهد پنجشنبه‌شبي دلنواز در كارگاه نمايش بودم. تعداد اندك تماشاگران با صندلي‌ها و درس يك‌يك يادآور روزگار رفته و رفتار بودند، چونان اين سخن دهخدا كه گفت: «ياد آر ز شمع مرده ياد آر».
نگران شخصيت‌پردازي‌ها نيستيم، هركدام از آدميان متني دارند شاعرانه و سرشار از صنايع بديع ادب فارسي، مي‌خوانند و تلنگري بر حساسيت‌هاي تماشاگر مي‌زنند و در سايه مي‌روند. در سويي سنت و تحريرهاي موسيقي ايراني و در سوي ديگر گيتار اسپانيول كه درهم‌آميزي اين هر دو با هم بسيار بر دل مي‌نشيند و صد البته روزبه مي‌داند كه موسيقي بايد در خدمت نمايش باشد و از‌اين‌روي اجازه نمي‌دهد كه عنصر موسيقي تكراري و در سايه‌بردن صحنه تئاتر بشود و اين نكته‌اي است كه تنها يك تئاتري جوان و مستعد درمي‌يابد كه نامش
روزبه حسيني است.
شعرها از مولانا است و آن حجم حجيم صداي دسته‌جمعي كار كه منادي شعر ملاي روم است و اين بيت كه: مرگ اگر مرگ است گو نزد من آي/ تا در آغوشش بگيرم تنگ و تنگ
با اين بيت: به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر كه مرا حسرت جهان باشد
و خدای را كه اين كلام مولانا با حسن و حسب نامه روزبه همخوان و همگام است: گرچه گلچين نگذارد كه گلي باز شود/ تو بخوان مرغ چمن بلكه دلي باز شود.

روزبه حسيني با نمايش «سيم و سرمه» عزلت‌گاهي تلخ و زهرآبه براي دلنوشته‌هاي خويش در سه‌كنج دنج تالار سايه فراهم آورده است. اجرا با كلام مقدس «انا لله و انا اليه راجعون» شروع و با همين ملكوک‌الكلام به پايان مي‌رسد. حزن و تأثر در سرتاسر كار سايه انداخته است. موسيقي محزون، صداي صوت موسيقي‌دان كار و در يك كلام مرثيه‌اي براي شب‌هاي آشنا

معاشران گره از زلف يار باز كنيد
شبي خوش است بدين قصه‌اش دراز كنيد
ميزانسن‌ها، چينش‌ و چالش شخصيت‌ها، صداي خوش خيال‌انگيز دختر جوان و با حنجره تغزلي‌اش و نيز فضاسازي كلي كار همه حكايت از مرثيه‌هاي آشناي محيط خلوتگاهي براي در خويش نشستن و در خويش شكستن دارد. روزبه مي‌داند كه «بسی‌میسم» يا مرگ‌انديشي دغدغه و وسوسه بسياري از هنرمندان بوده است، از تئاتر تا موسيقي و تجسمي، في‌الجمله پيشگويان فجأت خويش‌اند. كار روزبه از دل برآمده و لاجرم بر دل مي‌نشيند. در پي ايرادهاي نيش‌غولي و تك‌بال‌هاي ناقدانه نباشيم و سوداي دل پريشان و ريش‌ريش روزبه را دريابيم كه دلبري كرده و با اجرائي كه در ‌آن تفاهم، تفهم و تفهيم‌هاي دراماتيكي غوغا مي‌كند، به حسن ظني زيبا فرامي‌خواند. به اعتقاد من كار موزيكاليته اجراي نمايش سخت زيبا و دلنشين است و به فرايند كلي كار ياريگری‌هاي بسیار می‌کند. گیرم آن تب و تاب طلوع توفنده اسماعيل خلج، اين بزرگ اسطوره ديالوگ‌نويسي و يگانه دوراني كه دستاوردهايش هنوز پس از 40 سال بر تئاتر ما سايه انداخته، در اين اجرا نيز خود را يك سر و گردن بالاتر از كارهاي مشابهش نمايش مي‌دهد. تأثير روزبه از آثار خلج نه تقليد است، نه واگويي؛ بلكه تأثير در ژرفا و عمق و عصب آثار خلج است كه روزگاري دستمايه تئاتر اين ديار بود. از «صغرا دلاك و بابا شيرعلي و احمد آقا برسكو تا قمر در عقرب و جمعه‌كشي و گلدونه خانم» همگان بي‌لحظه‌اي مكث و درنگ از مفاخر هميشه ماندگار نمايش ايران‌زمين‌اند كه حاليا در كار روزبه حسيني نيز خود را نشان مي‌دهند. امعا و احشای متن را كه بريزيم بيرون و آن را به اصطلاح «شل و پل» كنيم، درمي‌يابيم كه روزبه و اسماعيل خلج چه ساده، چه به‌سادگي همديگر را پيدا كرده‌اند و در عصر عسرت هشت‌ شبي در تئاتر سايه محصول اين مودت و دوستي را عرضه مي‌كنند.
ديالوگ‌ها جدا خلج‌وار است و ما وقتي نسخه بدل خوب مش رحيم را مي‌شنويم يا یاد جمعه‌كشي را بر خطه خطير خاطره مي‌رانيم، چه كيف‌آور است و شادي‌بخش، شبي ديگر نه در ته كوچه كلانتري يوسف‌آباد كه در مكانت تالار سايه پارك دانشجو شاهد ملتقاي نمايشي اين دو با يكديگر هستيم.
متن سيم و سرمه سيري است غمگنانه در زندگي مردي كه آرام‌آرام مي‌رود تا طعم مرگ را با همه وجود بچشد. از نظر ساختار دراماتيكي هيچ ترتيب و آدابي نيست و صحنه‌آرايي فقط در خدمت موسيقي كار است تا غم غريب غربت با صداي محزون مرد و حنجره زخمي تغزل زن آدمي را به فيض عظماي هم‌انديشي و همدلي برساند.
من هنگامي كه كار را ديدم، با انبساط خاطر شاهد پنجشنبه‌شبي دلنواز در كارگاه نمايش بودم. تعداد اندك تماشاگران با صندلي‌ها و درس يك‌يك يادآور روزگار رفته و رفتار بودند، چونان اين سخن دهخدا كه گفت: «ياد آر ز شمع مرده ياد آر».
نگران شخصيت‌پردازي‌ها نيستيم، هركدام از آدميان متني دارند شاعرانه و سرشار از صنايع بديع ادب فارسي، مي‌خوانند و تلنگري بر حساسيت‌هاي تماشاگر مي‌زنند و در سايه مي‌روند. در سويي سنت و تحريرهاي موسيقي ايراني و در سوي ديگر گيتار اسپانيول كه درهم‌آميزي اين هر دو با هم بسيار بر دل مي‌نشيند و صد البته روزبه مي‌داند كه موسيقي بايد در خدمت نمايش باشد و از‌اين‌روي اجازه نمي‌دهد كه عنصر موسيقي تكراري و در سايه‌بردن صحنه تئاتر بشود و اين نكته‌اي است كه تنها يك تئاتري جوان و مستعد درمي‌يابد كه نامش
روزبه حسيني است.
شعرها از مولانا است و آن حجم حجيم صداي دسته‌جمعي كار كه منادي شعر ملاي روم است و اين بيت كه: مرگ اگر مرگ است گو نزد من آي/ تا در آغوشش بگيرم تنگ و تنگ
با اين بيت: به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر كه مرا حسرت جهان باشد
و خدای را كه اين كلام مولانا با حسن و حسب نامه روزبه همخوان و همگام است: گرچه گلچين نگذارد كه گلي باز شود/ تو بخوان مرغ چمن بلكه دلي باز شود.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها