|

جنبش اجتماعی برای نجات حیات

عبدالحسین طوطیایی پژوهشگر کشاورزی

در هر گذری به شمال کشورمان این پرسش در عابران اندوهگین متبادر می‌شود که این حجم تغییر از کاربری و تخریب، در خلال سه تا چهار دهه گذشته چگونه صورت گرفت؟ برای چنین تخریبی آنها که اجازه ساخت دادند بايد با نهادهای آب، برق، گاز، تلفن و... دست به دست و پای بر فرش قرمز جاده‌سازان نهاده باشند تا تیغ بر گلوی نازک طبیعت این دیار بکشند که البته کشیدند. حال و روز دیده‌بانان دست‌وپابسته عرصه حیات در نظاره هولناک این سال‌هایی که برفت، همچون بستگان محکومی بوده که از ناله و مویه‌شان اندکی ترحم بر صاحبان دارودرفش نیفزود. جویندگان طلا اکنون هم کماکان بر بقایای این خرابه، در اندیشه گشودن راه‌های بیشتر به چاه نابودی آخرین‌های این تابلو بی‌بدیل هستند، تابلویی که نقاش چیره‌دست آفرینش و در هماهنگی کوه و دریا و مجالی بیش از هزاران هزار سال بر بوم طبیعت کشید تا آویزه دیوار زندگانی کنيم. نسل ما اما بر این تابلو با کفشانی گل‌آلود و نامحرمانه پای زیاده‌خواهی نهاد. عرصه‌ای که به مدد پاسداران سبز درختانش اگر که هرگز به زیر سلطه متجاوزان از مغول و... درنیامد، اما حالا و با اندامی مجروح در برابر هر بارشی از آسمان قهرآلود بر خود لرزیده و تن به ذلت می‌دهد. باران‌هایی که در دیرینه خود اگر که همواره پیام طراوت و برکت می‌دادند اما در ریزش حالایشان بر ریشه‌های درختان تناور دیروز، به انبوه ویلاهای ناخوانده فریاد اعتراض سر می‌دهند. جویندگان طلا اما همچنان در وسوسه اندکی بیشتر و بر کوهی از زباله‌ها گام نهاده‌اند تا که بر سیمای بی‌فروغ دماوند فخر بفروشند. اینک آرش کمانگیر را نیز می‌بینیم که بر فراز قله، رخ از تورانیان آن سوی مرز برگرفته و افسوس از تیری که دیگر در ترکش ندارد می‌خورد. تیری که ای‌ کاش می‌شد بر دشمن اندرون زد تا مرزها را از آن نامحرمان نیز جدا كند. دشمنانی که در سنگر سوداگران پرشمار هنوز در کمین‌اند تا که با داد زر به اندکی مس و به بهای گذرانی کوتاه مرگی پایدار برای جامعه بخرند. چنین بحرانی در شمال، در حقیقت حکایتی سراسری تا کران جنوب کشور است. به راستی بايد چه کنیم؟هرازگاه در پیچیدگی‌های ترافیکی سخت، پلیسی را با قبض جریمه در دست می‌بینیم که از گشودن راه ناتوان شده و بیهوده دستان خود را به یمین و یسار می‌زند. رانندگان پس از انتظاری فرساینده ناگزیر می‌شوند که پیاده شوند و چشم از پلیس که تنها جریمه می‌داند، برگرفته و در بازکردن این گره کور، خود آستین همت بالا زنند. بدون تردید حکایت بستر حیات کشورمان و متولیان حراست از آن از زمره ترافیک‌های کور است. اگر بیش از این درنگ کرده و در انتظار میزهای کم‌جان پردیسانیان باشیم، نه‌تنها تمدن هفت‌هزارساله (به گفته ریاست سازمان) بلکه از حیات میلیون‌هاساله این سرزمین نیز نشانی نخواهیم یافت.

در این سال‌ها که چشم امید به این پاسبان ناتوان در حراست از محیط زیست دوختیم، نه‌تنها از اعتماد خود فرو کاستیم چه‌بسا ناگزیر به دلجویی از آنان نیز شدیم. اگر این سازمان به بهانه اشتغال و توسعه از آن سو و در فضایی از لبخند چشم اغماض فرو می‌بندد، اما در هر مجالی برای مردم جز ناله و مویه سر نداده است. ناله‌هایی که دلسوزان و دیده‌بانان عرصه‌های زیستی را وا می‌دارد که همچون آن ترافیک‌های کور، خود دست به کاری زنند که به قول حافظ غصه سر‌آید. بنابراین باید تا خیلی دیر نشده، بیش از این در فضاهای مجازی از فرسایش و تخریب عرصه‌های حیات، از جاده‌هایی که به ناکجا می‌روند، از انبوه ساخت‌هایی که بن بر ویرانی‌ها می‌گذارند، از درختان تناوری که در باد خزان توسعه‌های کذایی فرو می‌ریزند و از سدهایی که برای پرکردن کیسه‌هایی چه‌بسا خالی می‌شوند و... نگوییم. اکنون که پلیس خسته تنها به جریمه خود دلخوش است بوق‌زدن دیگر چاره گشودن ترافیک نیست. باید بی‌درنگ از اتومبیل‌های خود پیاده شويم و تمامی پارک‌های کشورمان را به کلاس‌های آموزشی عمومی تبدیل كنيم.

در هر گذری به شمال کشورمان این پرسش در عابران اندوهگین متبادر می‌شود که این حجم تغییر از کاربری و تخریب، در خلال سه تا چهار دهه گذشته چگونه صورت گرفت؟ برای چنین تخریبی آنها که اجازه ساخت دادند بايد با نهادهای آب، برق، گاز، تلفن و... دست به دست و پای بر فرش قرمز جاده‌سازان نهاده باشند تا تیغ بر گلوی نازک طبیعت این دیار بکشند که البته کشیدند. حال و روز دیده‌بانان دست‌وپابسته عرصه حیات در نظاره هولناک این سال‌هایی که برفت، همچون بستگان محکومی بوده که از ناله و مویه‌شان اندکی ترحم بر صاحبان دارودرفش نیفزود. جویندگان طلا اکنون هم کماکان بر بقایای این خرابه، در اندیشه گشودن راه‌های بیشتر به چاه نابودی آخرین‌های این تابلو بی‌بدیل هستند، تابلویی که نقاش چیره‌دست آفرینش و در هماهنگی کوه و دریا و مجالی بیش از هزاران هزار سال بر بوم طبیعت کشید تا آویزه دیوار زندگانی کنيم. نسل ما اما بر این تابلو با کفشانی گل‌آلود و نامحرمانه پای زیاده‌خواهی نهاد. عرصه‌ای که به مدد پاسداران سبز درختانش اگر که هرگز به زیر سلطه متجاوزان از مغول و... درنیامد، اما حالا و با اندامی مجروح در برابر هر بارشی از آسمان قهرآلود بر خود لرزیده و تن به ذلت می‌دهد. باران‌هایی که در دیرینه خود اگر که همواره پیام طراوت و برکت می‌دادند اما در ریزش حالایشان بر ریشه‌های درختان تناور دیروز، به انبوه ویلاهای ناخوانده فریاد اعتراض سر می‌دهند. جویندگان طلا اما همچنان در وسوسه اندکی بیشتر و بر کوهی از زباله‌ها گام نهاده‌اند تا که بر سیمای بی‌فروغ دماوند فخر بفروشند. اینک آرش کمانگیر را نیز می‌بینیم که بر فراز قله، رخ از تورانیان آن سوی مرز برگرفته و افسوس از تیری که دیگر در ترکش ندارد می‌خورد. تیری که ای‌ کاش می‌شد بر دشمن اندرون زد تا مرزها را از آن نامحرمان نیز جدا كند. دشمنانی که در سنگر سوداگران پرشمار هنوز در کمین‌اند تا که با داد زر به اندکی مس و به بهای گذرانی کوتاه مرگی پایدار برای جامعه بخرند. چنین بحرانی در شمال، در حقیقت حکایتی سراسری تا کران جنوب کشور است. به راستی بايد چه کنیم؟هرازگاه در پیچیدگی‌های ترافیکی سخت، پلیسی را با قبض جریمه در دست می‌بینیم که از گشودن راه ناتوان شده و بیهوده دستان خود را به یمین و یسار می‌زند. رانندگان پس از انتظاری فرساینده ناگزیر می‌شوند که پیاده شوند و چشم از پلیس که تنها جریمه می‌داند، برگرفته و در بازکردن این گره کور، خود آستین همت بالا زنند. بدون تردید حکایت بستر حیات کشورمان و متولیان حراست از آن از زمره ترافیک‌های کور است. اگر بیش از این درنگ کرده و در انتظار میزهای کم‌جان پردیسانیان باشیم، نه‌تنها تمدن هفت‌هزارساله (به گفته ریاست سازمان) بلکه از حیات میلیون‌هاساله این سرزمین نیز نشانی نخواهیم یافت.

در این سال‌ها که چشم امید به این پاسبان ناتوان در حراست از محیط زیست دوختیم، نه‌تنها از اعتماد خود فرو کاستیم چه‌بسا ناگزیر به دلجویی از آنان نیز شدیم. اگر این سازمان به بهانه اشتغال و توسعه از آن سو و در فضایی از لبخند چشم اغماض فرو می‌بندد، اما در هر مجالی برای مردم جز ناله و مویه سر نداده است. ناله‌هایی که دلسوزان و دیده‌بانان عرصه‌های زیستی را وا می‌دارد که همچون آن ترافیک‌های کور، خود دست به کاری زنند که به قول حافظ غصه سر‌آید. بنابراین باید تا خیلی دیر نشده، بیش از این در فضاهای مجازی از فرسایش و تخریب عرصه‌های حیات، از جاده‌هایی که به ناکجا می‌روند، از انبوه ساخت‌هایی که بن بر ویرانی‌ها می‌گذارند، از درختان تناوری که در باد خزان توسعه‌های کذایی فرو می‌ریزند و از سدهایی که برای پرکردن کیسه‌هایی چه‌بسا خالی می‌شوند و... نگوییم. اکنون که پلیس خسته تنها به جریمه خود دلخوش است بوق‌زدن دیگر چاره گشودن ترافیک نیست. باید بی‌درنگ از اتومبیل‌های خود پیاده شويم و تمامی پارک‌های کشورمان را به کلاس‌های آموزشی عمومی تبدیل كنيم.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها