|

شمس جمع شهيدان

مصطفي ايزدي

براي ما متصور نيست که بتوانيم به دل سختي‌هاي يک انسان پاکباز، اما دردمند و مقاوم و شاداب، راه پيدا کنيم. شايد براي جانبازاني که صبور، پردرد و رنج‌کشيده‌اند، درک همه شرايط آسان باشد؛ ولي بازماندگان از ايثارگران و افتخارآفرينان خطه مردانگي هرگز نمي‌توانند بفهمند بر يک جانباز قطع نخاعي و مبتلا به انواع و اقسام بيماري‌ها و دردهايي که از تبعات 37 سال ويلچرنشيني يا ده‌ها سال درازکشيدن در يک بستر ناشي مي‌شود، چه گذشته است؛ نه‌تنها ساعت‌ها فکرکردن ما را به نقطه درک حالات اين بزرگوار نمي‌رساند؛ بلکه سال‌هاي سال انديشيدن هم ما را به اين مفهوم نزديک نمي‌کند. صبح روز سه‌شنبه، 15 آبان جاري، مرد بسيار بزرگي بر دوش همشهريان انبوهش به سوي آرامگاه ابدي رهسپار شد که وصفش براي هر صاحب‌قلمي ميسر نيست. يک مرد، يک جوانمرد، يک انقلابي، يک باورمند به دفاع از انقلاب و سرزمين خويش، در 22‌سالگي هنگامي که دانشجوي آينده‌داري بود، رهسپار ميدان نبرد حق عليه باطل مي‌شود. جانانه مي‌جنگد و يک سال بعد در همان ميدان با اصابت ترکش به کمرش قطع نخاع شده و 37 سال تمام اسير بستر و صندلي چرخدار مي‌شود و در زمان بي‌توجهي کامل مسئولان ذي‌ربط، از اين شرايط دردآور و پرمصيبت، مظلومانه و دردمندانه، پر مي‌کشد و روح بلند او براي ديدار نزديک با حق‌تعالي، آن بخش اندک از اندام نحيفش را که روح داشت، ترک مي‌کند تا شايد پندي باشد براي آناني که همچنان مدافع انسانيت‌اند و هشداري باشد براي آنهايي که بر او و امثال او بي‌مهري کردند.احمد شمس، جانباز بي‌بديل جنگ تحميلي، فرزند يدالله به سال 1337 در نجف‌آباد و در خانواده‌اي مذهبي و انقلابي ديده بر جهان گشود. پدرش که شغل بنایي داشت، طبق روش مرسوم در اين نوع خانواده‌ها فرزند نوجوان خويش را براي کار و آموزش بنایي به کارگاه ساختماني مي‌برد. با‌وجود‌این احمد با علاقه زياد به درس‌خواندن مي‌پرداخت. بعد از گرفتن ديپلم به دانشگاه راه يافت و در رشته معماري مشغول به تحصيل شد. اگر در سال‌هاي 56 و 57 فضاي انقلابي سراسر ايران را فرا نگرفته بود، احمد که در امتحان مربوط به تحصيل در آمريکا قبول شده بود و براي رفتن به خارج از کشور، کارهاي مقدماتي آن را هم انجام داده بود، حتما به آمريکا مي‌رفت و به فراگيري علم مي‌پرداخت...

اما صداي انقلاب و مبارزات دامنه‌دار که به گوشش رسيد، از تصميم خود صرف‌نظر کرد و ماندن در ميان مردم حقيقت‌طلب و انقلابي را بر رفتن ترجيح داد و تحصيل در ايران را انتخاب كرد. دو، سه سالي از درس‌خواندنش در دانشگاه گذشته بود که داوطلبانه به ميدان‌هاي خون و آتش در جبهه‌هاي دفاع مقدس رفت و در کنار رزمندگان غيور کشورمان به مبارزه با متجاوزان عراقي دست زد؛ اما اين رودررويي با دشمن متجاوز چندان به درازا نکشيد؛ زيرا با اصابت ترکش خمپاره به کمرش قطع نخاع شد و به بيرون از خطوط مقدم نبرد منتقل شد. براي اين بيماري سخت هيچ راه درماني وجود نداشت که بتواند التيام يابد و به جبهه بازگردد. احمد شمس از سال 1360 زندگي‌اش دگرگون شد. تا مدت‌ها يا در بيمارستان‌ها يا در آسايشگاه، عمر را سپري مي‌کرد تا اينکه به فکر درس‌خواندن و ادامه تحصيل افتاد. او زندگي بيرون از مردم را دوست نداشت، مي‌خواست برگردد به زندگي عادي و در درون جامعه تا از بقيه توانایي‌هايش استفاده کند؛ اما با جسمي هميشه در بستر يا نشسته بر ويلچر نمي‌توانست در رشته معماري آن‌گونه که بايد و شاید، به علاقه خدمتگزاري‌اش پاسخ مثبت بدهد؛ بنابراین با انديشه دستيابي به شغل شريف معلمي وارد دانشگاه شد و در رشته زبان و ادبيات عرب ادامه تحصيل داد تا به مدرک کارشناسي ارشد دست يافت و در آموزش‌وپرورش نجف‌آباد استخدام شد. همت اين فرزند برومند ايران چنان بلند بود که در چندين سال، هفته‌اي دو، سه روز، با همان صندلي چرخدارش سوار اتوبوس مي‌شد تا به قم برود و به زادگاه خويش بازگردد. مدتي بعد با يک همسر شهيد ازدواج کرد و سال‌هايي چند با آن زن فداکار و دلسوز زندگي کرد؛ اما عمر آن شريفه ايثارگر چندان دوام نيافت و يار جانبازش را تنها گذاشت و به ملکوت اعلي پيوست. احمد رنج‌ديده و مظلوم که به مرور دچار بيماري‌هاي گوناگون ناشي از آثار قطع نخاعي شده بود، نمي‌توانست به‌تنهایي زندگي‌اش را ادامه دهد؛ بنابراین مجددا به يارگيري اقدام کرد و با همسر شهيدي ديگر که آگاهانه به پيشنهاد يک جانباز قطع نخاعي جواب مثبت داده بود، ازدواج کرد و دوباره زندگي مشترکي را با اين بانوي آماده فداکاري براي خدا و در خدمت يک ايثارگر سربلند سامان داد.احمد شمس در شرايط نامناسب بدني، بيش از 20 سال با عشق و علاقه به تدريس در دبيرستان‌هاي نجف‌آباد پرداخت؛ اما در سال‌هاي اخير به دليل افزايش بيماري‌هاي او و رنجوري جانکاهش، توفيق ادامه اين خدمت از او سلب شد و براي هميشه به خانه‌نشيني تن داد تا سرانجام در آبان جاري، پس از 37 سال اسارت در دست مصيبت‌هاي تحميلي، رهايي يافت و با دلي پردرد به ديدار معبود شتافت. شمس آسمان اميد و معرفت و بصيرت راستين، غروب کرد، رحمت‌الله عليه... . او رفت؛ اما چگونه؟ يک روز پيش از اينکه به دوستان شهيدش بپيوندد، نيازمند اعزام به بيمارستان مي‌شود، هيچ خودروی بيماربري از طرف ارگان‌هاي ذي‌ربط براي انتقال او به بيمارستان‌هاي اصفهان، همان‌جا که پرونده پزشکي‌اش را در اختيار دارند، نمي‌آيد؛ چون قبلا به او گفته بودند که ما ديگر از اين نوع خدمات به شما نمي‌دهيم. خودتان کارهايتان را انجام دهيد، ما هزينه‌هايش را پرداخت مي‌کنيم! نه احساس همدردي‌اي، نه بخشش عاطفه‌اي و نه توجه به تنش‌هاي روحي يک جانباز گرفتار در ناملايمات جانکاه كه در 37 سال او را به اين شرايط سخت فرو برده‌اند... . دوستانش او را با يک خودروی پرايد و کپسول اکسيژني که الزاما همراه اوست، به بيمارستان مي‌برند و بعد از مختصري رسيدگي و ماندن يک شب در بيمارستان، در مسير انتقال او به منزل، اکسيژن‌هاي کپسول به اتمام مي‌رسد و اين مرد بزرگ در همان خودرو بدون ابتدايي‌ترين امکانات، در ميانه راه بيمارستان به منزل جان به‌ جان‌آفرين تسليم مي‌کند! دردناک‌تر اينکه وقتي اين بزرگمرد رحلت كرد، براي تشييع جنازه او يکي از مجهزترين آمبولانس‌هاي موجود با همه امکانات حمل بيمار را به جاي نعش‌کش، براي بردن پيکر نحيف و شريفش به آرامستان جنت الشهدا آوردند!درباره اين جانباز شهيد بايد گفت که او با وجود زحمات سال‌هاي طولاني که دچار آلام فراوان بود، هيچ‌گاه اميد به زندگي را از دست نداد و کسي از او نشنیده که از شرايط خسته‌کننده‌اش، گلايه يا جملات يأس‌آلود به زبان آورده باشد، حتي در ماه‌ها و روزهاي آخر که بايد او را در بستر تر و خشک مي‌کردند، به اطرافيان مي‌گفته که دعا کنند که اين مشکل رفع شود تا اطرافيانش به زحمت نيفتند (به نقل از آيت‌الله احمد عابديني). نکته ديگر اينکه او را هميشه شاد و خندان مي‌ديدند، تبسم در حالت عادي هم بر لبانش بود و در ديدارهايي که دوستان و اطرافيانش با او داشتند، لطيفه و طنز و عبارات شادکننده در بيانش جاري بود و کسي محضر او را ترک نمي‌کرد؛ مگر اينکه شاد و خندان باشد؛ اما نکته مهم اين است که شهيد احمد شمس از نظر فکري يک انسان متدين و متعهد بود که به اصلاح امور مي‌انديشيد و از نظر سياسي، يک اصلاح‌طلب تمام‌عيار و واقعي بود. بعد از رحلت آيت‌الله العظمي منتظري، همه‌ساله و در هر شرايطي خود را به مجالس ترحيم سالانه آن مرحوم مي‌رساند. در رثاي جانگداز شهادتش، هيچ مقامي در هيچ رده‌اي پيام نداد، براي اين شهيد عزيز، صدا‌و‌سيماي مرکز اصفهان فقط در يک خبر يک‌سطري، بدون عرض تسليتي، خبر تشييع پيکر او را اعلام کرد. همين.

براي ما متصور نيست که بتوانيم به دل سختي‌هاي يک انسان پاکباز، اما دردمند و مقاوم و شاداب، راه پيدا کنيم. شايد براي جانبازاني که صبور، پردرد و رنج‌کشيده‌اند، درک همه شرايط آسان باشد؛ ولي بازماندگان از ايثارگران و افتخارآفرينان خطه مردانگي هرگز نمي‌توانند بفهمند بر يک جانباز قطع نخاعي و مبتلا به انواع و اقسام بيماري‌ها و دردهايي که از تبعات 37 سال ويلچرنشيني يا ده‌ها سال درازکشيدن در يک بستر ناشي مي‌شود، چه گذشته است؛ نه‌تنها ساعت‌ها فکرکردن ما را به نقطه درک حالات اين بزرگوار نمي‌رساند؛ بلکه سال‌هاي سال انديشيدن هم ما را به اين مفهوم نزديک نمي‌کند. صبح روز سه‌شنبه، 15 آبان جاري، مرد بسيار بزرگي بر دوش همشهريان انبوهش به سوي آرامگاه ابدي رهسپار شد که وصفش براي هر صاحب‌قلمي ميسر نيست. يک مرد، يک جوانمرد، يک انقلابي، يک باورمند به دفاع از انقلاب و سرزمين خويش، در 22‌سالگي هنگامي که دانشجوي آينده‌داري بود، رهسپار ميدان نبرد حق عليه باطل مي‌شود. جانانه مي‌جنگد و يک سال بعد در همان ميدان با اصابت ترکش به کمرش قطع نخاع شده و 37 سال تمام اسير بستر و صندلي چرخدار مي‌شود و در زمان بي‌توجهي کامل مسئولان ذي‌ربط، از اين شرايط دردآور و پرمصيبت، مظلومانه و دردمندانه، پر مي‌کشد و روح بلند او براي ديدار نزديک با حق‌تعالي، آن بخش اندک از اندام نحيفش را که روح داشت، ترک مي‌کند تا شايد پندي باشد براي آناني که همچنان مدافع انسانيت‌اند و هشداري باشد براي آنهايي که بر او و امثال او بي‌مهري کردند.احمد شمس، جانباز بي‌بديل جنگ تحميلي، فرزند يدالله به سال 1337 در نجف‌آباد و در خانواده‌اي مذهبي و انقلابي ديده بر جهان گشود. پدرش که شغل بنایي داشت، طبق روش مرسوم در اين نوع خانواده‌ها فرزند نوجوان خويش را براي کار و آموزش بنایي به کارگاه ساختماني مي‌برد. با‌وجود‌این احمد با علاقه زياد به درس‌خواندن مي‌پرداخت. بعد از گرفتن ديپلم به دانشگاه راه يافت و در رشته معماري مشغول به تحصيل شد. اگر در سال‌هاي 56 و 57 فضاي انقلابي سراسر ايران را فرا نگرفته بود، احمد که در امتحان مربوط به تحصيل در آمريکا قبول شده بود و براي رفتن به خارج از کشور، کارهاي مقدماتي آن را هم انجام داده بود، حتما به آمريکا مي‌رفت و به فراگيري علم مي‌پرداخت...

اما صداي انقلاب و مبارزات دامنه‌دار که به گوشش رسيد، از تصميم خود صرف‌نظر کرد و ماندن در ميان مردم حقيقت‌طلب و انقلابي را بر رفتن ترجيح داد و تحصيل در ايران را انتخاب كرد. دو، سه سالي از درس‌خواندنش در دانشگاه گذشته بود که داوطلبانه به ميدان‌هاي خون و آتش در جبهه‌هاي دفاع مقدس رفت و در کنار رزمندگان غيور کشورمان به مبارزه با متجاوزان عراقي دست زد؛ اما اين رودررويي با دشمن متجاوز چندان به درازا نکشيد؛ زيرا با اصابت ترکش خمپاره به کمرش قطع نخاع شد و به بيرون از خطوط مقدم نبرد منتقل شد. براي اين بيماري سخت هيچ راه درماني وجود نداشت که بتواند التيام يابد و به جبهه بازگردد. احمد شمس از سال 1360 زندگي‌اش دگرگون شد. تا مدت‌ها يا در بيمارستان‌ها يا در آسايشگاه، عمر را سپري مي‌کرد تا اينکه به فکر درس‌خواندن و ادامه تحصيل افتاد. او زندگي بيرون از مردم را دوست نداشت، مي‌خواست برگردد به زندگي عادي و در درون جامعه تا از بقيه توانایي‌هايش استفاده کند؛ اما با جسمي هميشه در بستر يا نشسته بر ويلچر نمي‌توانست در رشته معماري آن‌گونه که بايد و شاید، به علاقه خدمتگزاري‌اش پاسخ مثبت بدهد؛ بنابراین با انديشه دستيابي به شغل شريف معلمي وارد دانشگاه شد و در رشته زبان و ادبيات عرب ادامه تحصيل داد تا به مدرک کارشناسي ارشد دست يافت و در آموزش‌وپرورش نجف‌آباد استخدام شد. همت اين فرزند برومند ايران چنان بلند بود که در چندين سال، هفته‌اي دو، سه روز، با همان صندلي چرخدارش سوار اتوبوس مي‌شد تا به قم برود و به زادگاه خويش بازگردد. مدتي بعد با يک همسر شهيد ازدواج کرد و سال‌هايي چند با آن زن فداکار و دلسوز زندگي کرد؛ اما عمر آن شريفه ايثارگر چندان دوام نيافت و يار جانبازش را تنها گذاشت و به ملکوت اعلي پيوست. احمد رنج‌ديده و مظلوم که به مرور دچار بيماري‌هاي گوناگون ناشي از آثار قطع نخاعي شده بود، نمي‌توانست به‌تنهایي زندگي‌اش را ادامه دهد؛ بنابراین مجددا به يارگيري اقدام کرد و با همسر شهيدي ديگر که آگاهانه به پيشنهاد يک جانباز قطع نخاعي جواب مثبت داده بود، ازدواج کرد و دوباره زندگي مشترکي را با اين بانوي آماده فداکاري براي خدا و در خدمت يک ايثارگر سربلند سامان داد.احمد شمس در شرايط نامناسب بدني، بيش از 20 سال با عشق و علاقه به تدريس در دبيرستان‌هاي نجف‌آباد پرداخت؛ اما در سال‌هاي اخير به دليل افزايش بيماري‌هاي او و رنجوري جانکاهش، توفيق ادامه اين خدمت از او سلب شد و براي هميشه به خانه‌نشيني تن داد تا سرانجام در آبان جاري، پس از 37 سال اسارت در دست مصيبت‌هاي تحميلي، رهايي يافت و با دلي پردرد به ديدار معبود شتافت. شمس آسمان اميد و معرفت و بصيرت راستين، غروب کرد، رحمت‌الله عليه... . او رفت؛ اما چگونه؟ يک روز پيش از اينکه به دوستان شهيدش بپيوندد، نيازمند اعزام به بيمارستان مي‌شود، هيچ خودروی بيماربري از طرف ارگان‌هاي ذي‌ربط براي انتقال او به بيمارستان‌هاي اصفهان، همان‌جا که پرونده پزشکي‌اش را در اختيار دارند، نمي‌آيد؛ چون قبلا به او گفته بودند که ما ديگر از اين نوع خدمات به شما نمي‌دهيم. خودتان کارهايتان را انجام دهيد، ما هزينه‌هايش را پرداخت مي‌کنيم! نه احساس همدردي‌اي، نه بخشش عاطفه‌اي و نه توجه به تنش‌هاي روحي يک جانباز گرفتار در ناملايمات جانکاه كه در 37 سال او را به اين شرايط سخت فرو برده‌اند... . دوستانش او را با يک خودروی پرايد و کپسول اکسيژني که الزاما همراه اوست، به بيمارستان مي‌برند و بعد از مختصري رسيدگي و ماندن يک شب در بيمارستان، در مسير انتقال او به منزل، اکسيژن‌هاي کپسول به اتمام مي‌رسد و اين مرد بزرگ در همان خودرو بدون ابتدايي‌ترين امکانات، در ميانه راه بيمارستان به منزل جان به‌ جان‌آفرين تسليم مي‌کند! دردناک‌تر اينکه وقتي اين بزرگمرد رحلت كرد، براي تشييع جنازه او يکي از مجهزترين آمبولانس‌هاي موجود با همه امکانات حمل بيمار را به جاي نعش‌کش، براي بردن پيکر نحيف و شريفش به آرامستان جنت الشهدا آوردند!درباره اين جانباز شهيد بايد گفت که او با وجود زحمات سال‌هاي طولاني که دچار آلام فراوان بود، هيچ‌گاه اميد به زندگي را از دست نداد و کسي از او نشنیده که از شرايط خسته‌کننده‌اش، گلايه يا جملات يأس‌آلود به زبان آورده باشد، حتي در ماه‌ها و روزهاي آخر که بايد او را در بستر تر و خشک مي‌کردند، به اطرافيان مي‌گفته که دعا کنند که اين مشکل رفع شود تا اطرافيانش به زحمت نيفتند (به نقل از آيت‌الله احمد عابديني). نکته ديگر اينکه او را هميشه شاد و خندان مي‌ديدند، تبسم در حالت عادي هم بر لبانش بود و در ديدارهايي که دوستان و اطرافيانش با او داشتند، لطيفه و طنز و عبارات شادکننده در بيانش جاري بود و کسي محضر او را ترک نمي‌کرد؛ مگر اينکه شاد و خندان باشد؛ اما نکته مهم اين است که شهيد احمد شمس از نظر فکري يک انسان متدين و متعهد بود که به اصلاح امور مي‌انديشيد و از نظر سياسي، يک اصلاح‌طلب تمام‌عيار و واقعي بود. بعد از رحلت آيت‌الله العظمي منتظري، همه‌ساله و در هر شرايطي خود را به مجالس ترحيم سالانه آن مرحوم مي‌رساند. در رثاي جانگداز شهادتش، هيچ مقامي در هيچ رده‌اي پيام نداد، براي اين شهيد عزيز، صدا‌و‌سيماي مرکز اصفهان فقط در يک خبر يک‌سطري، بدون عرض تسليتي، خبر تشييع پيکر او را اعلام کرد. همين.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها