منشأ صداهاي ناهنجار
مجيد اسدي
کاروان قرن بيستم، با شتاب، هولانگيز، با باري از داشتههاي گذشته وارد چشمانداز شد و با پشتسرگذاشتن دو جنگ مخوف جهاني، سپس تحميل جنگ سرد و با برجايگذاشتن انبوهي از تبعات و يادگارهاي خود، از چشمانداز دور شد؛ اما هرگز محو نشد؛ زيرا تأثير اين يادگارها و تبعات بارهاي برزمينافتاده اين کاروان، همچنان باعث تحولاتي در جهان ازجمله در کشور ما است.
مدرنيته تازهنفس که از سده 19 پا به سده 20 گذاشته بود و از روشنگري روشنگران سدههاي پيشين و اقتصاد مدرن همراه با گفتمان خود پشتيباني ميشد، در سده بيستم به دليل ضعف ذاتي اخلاقي سرمايهداري که در دامن مدرنيته زاييده شد و رشد ميکرد و به دليل توليد مناسبات غيرمنصفانه آن، در معرض واکنش سختتر و شديدتر مخالفان خود قرار گرفت. مباني مدرنيسم که از لحاظ فلسفي از بيکن شروع و تا فلاسفه قرن بيستم کشيده شده بود، هرگز نتوانست اين ضعف اخلاقي مولود مدرنيته را تعديل کند؛ زيرا آنچه باعث ناعلاجي آن ميشده است، ماهيت بيرحم اقتصاد مدرن بوده است که ضمن توليد مناسبات معوج، سرمايهداري را نيز داراي بحراني در بطن و ذات خود ميکرد که اين بحرانها بارها در اين سده خود را نشان داده بوده است و البته هرچند دنياي سرمايه خود را ترميم ميکرده؛ ولي بههيچوجه نتوانسته ضعف اصلي خود يعني توليد نابرابري و حتي فراواني آن و به تبع اين موقع، انواع مشکلات را تعديل کند. بر اين مبنا جبهه مقابل، مارکسيستها، با آشکارکردن اين ضعف ذاتي و انگشتگذاشتن بر اين زخم، دست به واکنش زده و جنگ واژهها، در طول اين سده بهشدت ادامه داشته است. دراينميان همه
ملتها و دولتها ازجمله کشور ما، در اين وضعيت دور از تأثير نبوده است. در آغاز اين مبارزه، دو اردوگاه ظاهر شد و هرکدام از اين اردوگاهها، با هر وسيلهاي سعي در تقسيم چندباره جهان به نفع خود و گسترش نفوذ خود کردند. اردوگاه سرمايهداري با وعده پيشرفت، رفاه، آسايش و آزادي و اردوگاه مقابل با وعده عدالت، برابري، رفاه و آسايش، هرکدام بيدرنگ و با شتاب وارد ميدان و کارزار شدند. مخالفان سرمايهداري از سويي با فراخوان جهاني و دريدن مرزها که خصلتي ايدئولوژيک دارد، تمام کارگران جهان را به وحدت حول محور گفتمان خود تشويق ميکردند و به عقیده خود با دريدن مرزهاي فرهنگي و سياسي، انترناسيوناليسم پرولتري را تجويز ميکردند. دراينميان بديهي است که اين تجويزات باعث خطر براي حاكميت ملي ملل ميشده است. در اين وضع کشور ما که در سدهها بيتاريخي، دو سدهاي ميشده است که در جستوجوي علل عقبماندگي خود برآمده بود و به دليل نداشتن ساختارهاي فلسفي و انديشگي با شنيدن هر صدايي چهره ميچرخاند، در زير گوش مرکز صدور اين صداها يعني همسايه شمالي قرار داشت و با تبليغات سنگين ادبياتي مانند ستم مضاعف و جنبش خلقها... روبهرو شد. توليد ادبياتي
شبهواقع در جغرافيايي بيدفاع از هر نظر و وجود انواع بسترهاي توسعهنيافتگي... همه و همه باعث آن شد که ما نتوانيم بهخوبي از عهده برآييم و بسياري از اين ادعاهاي شبهواقع برزمينمانده و بيپاسخ، جهان همبستگي ملي ما را با خدشه روبهرو کرده بود و ما در آن مقطع تنها نظارهگر نبرد اين دو اردوگاه بودهايم.
باري با تحققنیافتن پيشبيني مارکسيستها در اوايل سده بيستم و ميانداری و ميدانداري کشورهاي سرمايهداري، اردوگاه مارکسيستها و سوسياليستها، دچار پرسشهاي عدم تحقق پيشبينیشده بود و در اين شرايط مجبور شدند شرايط انتظار را کنار بگذارند و دست به اقدامات عملي بزنند. براساساین لنين و مائو ظاهر شدند؛ زيرا آنها فهميده بودند که انتظار از پايين از سوی پرولتاريا بيهوده است؛ اما با رکود اقتصادي سال ۱۹۲۹و تبعات آن ازجمله بيکاري فزاينده، در اردوگاه شرق نور و نسيم اميدي به همراه آورد؛ ولي اين بار هم جانسختي سرمايهداري و پيروزي نسبي آن در جنگ جهاني و رهايي نظامهاي ليبرال از رکود بعدي دهه 57 ميلادي، باعث آن شد که تمام اميدهاي جناح چپ به سوي اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي برگردد. درصورتيکه در همين سال براساس دادههاي حاصل از منابع اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي، در زمينههاي بسياري سطح توليد اين اتحاديه به کمتر از سال ۱۹۱۷ يا عصر پيش از انقلاب رسيده بوده است و از سوي ديگر، پردهدري خروشچف درباره جنايات استالين و همچنين سرکوب خونين شورش مجارستان، باعث شده تا ضربه مهلکي بر تعهدات اخلاقي جناح چپ وارد آيد که اين وضع
باعث نااميدي بسياري از انديشمندان چپگرا شد. درصورتيکه در همين سالها نظامهاي سرمايهداري با همه نواقص، بسياري از نيازهاي مردم خود را به نسبت تأمين ميکرد. داشتن گفتماني با ماهيت دموکراسي، آزادي اجتماعي و انديشه... ميتوانست بيشازپيش انديشمندان جناح چپ را آزار دهد.
هرچند در متن نظام سرمايهداري، اقتصاد بيرحم نه کمتر از گذشته؛ بلکه بيشتر و تندتر در حال تاختوتاز بوده است. در اين زمان جناح چپ دست به تغيير در روش ميزند و چندين تغيير و رويکرد از جنگ مسلحانه و پارتيزاني تا عدول از انترناسيوناليسم پرولتري و نگاه به گروههاي کوچک را مدنظر قرار میدهد و به آن عمل ميکند که درگيريهاي مسلحانه دهه 60 ميلادي در سراسر جهان نمونهاي از اين اعمال است.
جناح چپ با کمرنگکردن انترناسيوناليسم پرولتري چنان که گفته شد به زير گروههاي قومي، زباني، جنسيت، محيط زيست و... درغلتيد و در نتيجه بخش بزرگي از اين جناح، استراتژيهاي معرفتشناختي نسبيتباورانه و شکآورانه را اتخاذ کردند و زبان را بهعنوان مقولهاي خودارجاع، تبيين کردند و بهصورت رسمي اين پرچم را برافراشتند که حقيقت، واقعيت و معنا وجود ندارد که اين آخرين واکنش جناح چپ در مقابل مدرنيته بوده که با خردستيزي همگام است. بر همين مبنا در سال ۱۹۷۴ از مارکوزه پرسيدند آيا جناح چپ به پايان رسيده است، او در پاسخ گفت: به نظر من جناح چپ نمرده و در دانشگاهها سر بر خواهد آورد.
باري چنان که از نظر گذشت، کشاکش نظام سرمايهداري و اردوگاه چپ و تأثير اين کشاکش را بر ايران، شايد بشود اينگونه بررسي کرد:
از زمان استالين بحث خلقها در ايران بهصورت منظم و توسط گروههاي سياسي چپ شکل گرفت و تبليغ شد. نامبردن از ملتي که از پيشگامان تشکيل دولت ملت بوده است تحت نام ملتها و با ادبيات و زبانی ديگر به نام خلقها و سعي در واگرايي ملي و ترکانداختن در ديوار تاريخي آن باعث دستاندازهايي شده بوده است. با عنايت به وجود بسترهاي متعدد، بهدليل عقبماندگي و توسعهنيافتگي، اين سخنان نزد عدهاي به آساني جا خوش کرده بود و حتي در مواقع ضعف دولت مرکزي، باعث ايجاد جمهوريهايي جعلي شده است که همه از آن باخبريم و به هر طريقي سرکوب شدهاند. اما اينبار با پيدايي بحثهاي قومي، زباني و... از جهان مدرن و پسامدرن و تجويز آن از سوی انديشمندان چپ حربهاي همتبار با ستم خلقها اما در دست جهان سرمايهداري، براي تأمين منظورها و منافع خود، کشور را هدف گرفته است. بازيکردن در بسترهايي مانند قوم، نژاد، زبان، مشکلات اقتصادي و سياسي و ساير زمينههايي که نقص و کسر در آن مشاهده ميشود، از نقاط مشخصشده هستند که با حربههاي شبهواقع برشمردهشده بهعنوان ميدان بازي، نشان و رنگآميزي شدهاند. کشورهايي که داراي اقتصاد مدرن با تکنولوژي روز هستند و
همچنين از گفتمان دموکراسي بهره ميبرند و از برابري حقوق حرف ميزنند، هرچند از نظر ماهيت ملي بافتار محکم نداشته نباشند و از تاريخ و فرهنگ و مشترکات زياد برخوردار نباشند، به نظر ميرسد راحتتر از اين موقعيت عبور خواهند کرد تا ما. زيرا ما نه اقتصاد شکوفايي داريم و نه گفتماني که بتواند پاسخگوي هياهوهاي هر دم فزاينده باشد تا حدي که با توجه به کجسليقگيهاي متعدد و نارساييهاي موجود، عدهاي بر آن شدهاند تا در اين فضا و موقعيت بازي کنند تا باشد که از دیدگاه خود راهي به دهي برند. اگرچه دوريگزيني از مليگرايي رمانتيک و معوج که خود باعث خسارت و آفات زيادي شده بود و بايد صحنه را ترک ميکرد که کار شايستهاي بود، اما اينبار بهدليل ناآگاهي و نداشتن درک درست از مليت از سويي و سعي عدهاي با گفتماني متفاوت برای جابهجايي در ماهيت تاريخي ايران، در نهايت باعث ايجاد فضايي شده است که بهطورکلي نهتنها از تاريخ و فرهنگ عظيم با گستره تمدني چندلايه و عميق خود بيخبر ماندهايم، بلکه متأسفانه با کمال بيدقتي آن را زير ضرب گرفتهايم و دوستان براي ما مشخص نکردهاند که با اين اعمال و منوال قرار است بر کدام جغرافيا و چگونه
بايستيم. با تأسف بايد بگويم که با وضع و موقعي اينچنين مورد هجوم، تمام صلاح و سلاح خود را زير پا گذاشتهايم و از آن استفاده نميکنيم که از اين نظر در جهان کمتر نمونه داريم! وقتي نتوانستيم فرقي بين مليگرايي اصيل که حاصل فرهنگ و تمدن تاريخي ماست و از مایيت و ماهيت ما ميگويد و مليگرايي جهتدار سطحي بگذريم و همه را با شتاب و با ديدي یکسویه دور ميريزيم، داريم تيشه به ريشه فرديت تاريخي و جمعي و انسجام ملي خود ميزنيم. مليگرايي ايراني شامل کل تاريخ دور و دراز ماست و هرگز حاضر نيست که لحظهاي از اين تاريخ را به فراموشي بسپارد، چون براي زيستن خود به خوانش آن نيازمند است و البته تقسيم تاريخ ايران توسط غربيان به پيش و پس از اسلام که براي رفع نيازهاي خود، ما را اينگونه ديدهاند، باعث ايجاد شکافي ديگر شده است که از دو سمت و توسط دو نگاه ناموزون و غيرتاريخي بر آن تکيه ميشود.
مضاف بر اين، ناتوانی ما به مفهوم فلسفي کلمه در خواندن تاريخ خود، نداشتن اقتصاد زبان، در بعد مادي و معنوي، بدسليقگي و کجسليقگي، باعث گرههايي شدهاند تا نتوانيم بنيان استواري از تاريخ و فرهنگ خود را که از گذشتگان به ارث داريم، به نحو قابل قبولي در زمان خود و براساس مقتضيات و نيازهايمان، در جغرافياي خود برقرار و استوار کنيم و اين شده است که در مقابل انواع فشارها و هجوم، بيسلاح و دفاع ايستادهايم.
باري از زمان استالين تبليغات قومگرايي، ستم مضاعف و دفاع از خلقها در کشور شيوع پيدا کرده بود که براي رفع اين تجويزات شبهواقع و غلطانداز نه تنها حرف چنداني نداشتيم، بلکه با عملکرد ناقص در بسياري از سطوح به کمک آنها رفته و تا حدودي هم جامه واقعيت بر آن پوشانديم؛ در اين خصوص اگر کارنامهاي در دست داريم، بههيچوجه و گونه کارنامهاي درخشان نيست... امروز تبليغات قومي، جنسيتي، زباني و... با پشتيباني فعال دور و نزديک و ضعف و نارساييها و فراواني مسائلي که ميتواند وجود نداشته باشد، همه و همه دست در دست هم داده و در فکر ايجاد ترک و واگرايي در بنيان انسجام اجتماعي ما هستند و مديران و مسئولان کشور نه تنها اين موارد را نميبينند، بلکه همسو با آن در فکر بوميسازياند.
ما ميدانيم آنچه در غرب تحت عنوان قوم وجود دارد، به مفهومي روشن به معني ديگري است و از نوشتههاي هومر تا حال نيز تغييري نکرده، اما در اين جغرافيا قوم به معني خويش است، زيرا واژه ديگري در اين فرهنگ وجود نداشته است. ملت تاريخي ايران در تاريخ درازدامن خود هيچگاه خود را در مقابل ديگر ملتها نديده است تا چه رسد به اقوام خود، از ايران باستان تا ايران اسلامي، ايران به عنوان اقليم معتدل هميشه مورد هجوم بوده است و بيشتر تاريخ خود را در ميدان دفاع از فرهنگ خود سپري کرده است و براي ايستايي فرهنگ خود از همه اقوام بهره برده است و اگر ستمي بوده، براي همه بوده است.
تعريف ستم مضاعف و خلق ملتها به آن اندازه مبهم و موهوم است که معرفتشناسي پسامدرن. زبان بومي برخلاف غرب در ايران با زبان ملي همتبار و همريشه است و اين دو زبان در کنار هم هستند و باعث تقويت همديگرند و بايد هرکدام در جايگاه شايسته خود قرار داشته باشند و به همين دليل است که برخلاف غربيان، ما اين زبانها را نابود نکرديم و از بين نبرديم؛ زيرا قسمتي از مليت ماست نه قسمتي ناهنجار. در طول تاريخ براساس تجويزات فرهنگي ما و ماهيت تاريخي خود، رفتار زن و مرد ايراني، رفتار قرينهاي و تکميلکننده هم بودهاند که در باغهاي ايراني، معماري و گلدستههاي مساجد و... خود را مينماياند.
حال اگر به هر دليلي در مقاطعي از اين مهم عدول کردهايم، بايد دوباره اين ديدگاه را احضار کنيم و باز بخوانيم و بهروز مستقر کنيم؛ زيرا اين تنها فرهنگي بوده است که از مشي و مشيانه تا «مرصادالعباد» خلق انسان، يعني زن و مرد را براساس و براي عشق دانسته است. در غرب کشورها و ملتها براساس منافع و مقتضيات مادي و امنيتي تشکيل شدهاند، درصورتيکه در اين جغرافيا علاوه بر موارد اقتصادي و امنيتي، سهم بسيار سنگين مشترکات فرهنگي و نژادي را بههيچوجه نميتوان ناديده گرفت، ما از بنيانگذاران دولت-ملت هستيم. از نخستین ملتهايي که کشور را در داشتن مرز تعريف کرديم، واژه کشور به معني دارنده مرز است و در اساطير ما گاو مرزبان از مرز مراقبت ميکرد که به دستور کيکاووس خيرهسر کشته شد؛ چون کيکاووس قصد تجاوز داشت و جنگ و تجاوز و کشتار در فرهنگ ما اهريمني است، ما از پيشگامان ايجاد داد بوديم و بعد از اسلام تکيه هميشگي ما بر عدل و داد بوده است؛ هرچند کمتر در طول تاريخ خود در اين زمینه موفق بودهايم اما از آشور و روم موفقتر بوديم و از شرق دور نيز.
اما امروز بر اثر فراواني کمبودها و کاستيها و ايجاد بسترهاي مصنوعي، هجوم تبليغات بنيانشکن، ميرود تا بنيان انسجام ملي را درنوردد و دشمنان نيز بهدرستي فهميدهاند که براي به زانو درآوردن ملتي و شکستن آن بهترين راه رخنه در هستي و ماهيت تاريخي آن ملت همراه با بازيکردن بر بستري مصنوعي از انواع نارساييهاست؛ بر همين اساس به انواع جعليات با توسل به واژهها دست ميزنند و تاريخ را جعل و قلب ميکنند تا جوي خود را به هيئت گندم بفروشند.
بر اين اساس به نظر ميرسد در بدو امر بايد تلاش شود تا همه نارساييها و کمبودها اگر قابل حذف نيستند، فوري کاهش يابند و باقيمانده در سطح جغرافياي سياسي برابر تسهيم شود، از هرگونه کجسليقگي و ايدئولوژيگرايي در ديدن مسائل ملي پرهيز شود. نابرابري براساس اصول قانون اساسي نبايد جايگاهي در کشور داشته باشد و سعي شود از تفسير سلبي آن خودداري و درراستای انسجام ملي ديده شود و تاريخ و فرهنگ کشور از حاشيه به متن بازگردد و در جايگاه شايسته خود قرارگيرد تا بتواند نقش شايسته و عظيم خود را که انتقال مسئوليت ملي به فرد فرد ملت است، منصفانه و مسئولانه برعهده بگيرد.
کاروان قرن بيستم، با شتاب، هولانگيز، با باري از داشتههاي گذشته وارد چشمانداز شد و با پشتسرگذاشتن دو جنگ مخوف جهاني، سپس تحميل جنگ سرد و با برجايگذاشتن انبوهي از تبعات و يادگارهاي خود، از چشمانداز دور شد؛ اما هرگز محو نشد؛ زيرا تأثير اين يادگارها و تبعات بارهاي برزمينافتاده اين کاروان، همچنان باعث تحولاتي در جهان ازجمله در کشور ما است.
مدرنيته تازهنفس که از سده 19 پا به سده 20 گذاشته بود و از روشنگري روشنگران سدههاي پيشين و اقتصاد مدرن همراه با گفتمان خود پشتيباني ميشد، در سده بيستم به دليل ضعف ذاتي اخلاقي سرمايهداري که در دامن مدرنيته زاييده شد و رشد ميکرد و به دليل توليد مناسبات غيرمنصفانه آن، در معرض واکنش سختتر و شديدتر مخالفان خود قرار گرفت. مباني مدرنيسم که از لحاظ فلسفي از بيکن شروع و تا فلاسفه قرن بيستم کشيده شده بود، هرگز نتوانست اين ضعف اخلاقي مولود مدرنيته را تعديل کند؛ زيرا آنچه باعث ناعلاجي آن ميشده است، ماهيت بيرحم اقتصاد مدرن بوده است که ضمن توليد مناسبات معوج، سرمايهداري را نيز داراي بحراني در بطن و ذات خود ميکرد که اين بحرانها بارها در اين سده خود را نشان داده بوده است و البته هرچند دنياي سرمايه خود را ترميم ميکرده؛ ولي بههيچوجه نتوانسته ضعف اصلي خود يعني توليد نابرابري و حتي فراواني آن و به تبع اين موقع، انواع مشکلات را تعديل کند. بر اين مبنا جبهه مقابل، مارکسيستها، با آشکارکردن اين ضعف ذاتي و انگشتگذاشتن بر اين زخم، دست به واکنش زده و جنگ واژهها، در طول اين سده بهشدت ادامه داشته است. دراينميان همه
ملتها و دولتها ازجمله کشور ما، در اين وضعيت دور از تأثير نبوده است. در آغاز اين مبارزه، دو اردوگاه ظاهر شد و هرکدام از اين اردوگاهها، با هر وسيلهاي سعي در تقسيم چندباره جهان به نفع خود و گسترش نفوذ خود کردند. اردوگاه سرمايهداري با وعده پيشرفت، رفاه، آسايش و آزادي و اردوگاه مقابل با وعده عدالت، برابري، رفاه و آسايش، هرکدام بيدرنگ و با شتاب وارد ميدان و کارزار شدند. مخالفان سرمايهداري از سويي با فراخوان جهاني و دريدن مرزها که خصلتي ايدئولوژيک دارد، تمام کارگران جهان را به وحدت حول محور گفتمان خود تشويق ميکردند و به عقیده خود با دريدن مرزهاي فرهنگي و سياسي، انترناسيوناليسم پرولتري را تجويز ميکردند. دراينميان بديهي است که اين تجويزات باعث خطر براي حاكميت ملي ملل ميشده است. در اين وضع کشور ما که در سدهها بيتاريخي، دو سدهاي ميشده است که در جستوجوي علل عقبماندگي خود برآمده بود و به دليل نداشتن ساختارهاي فلسفي و انديشگي با شنيدن هر صدايي چهره ميچرخاند، در زير گوش مرکز صدور اين صداها يعني همسايه شمالي قرار داشت و با تبليغات سنگين ادبياتي مانند ستم مضاعف و جنبش خلقها... روبهرو شد. توليد ادبياتي
شبهواقع در جغرافيايي بيدفاع از هر نظر و وجود انواع بسترهاي توسعهنيافتگي... همه و همه باعث آن شد که ما نتوانيم بهخوبي از عهده برآييم و بسياري از اين ادعاهاي شبهواقع برزمينمانده و بيپاسخ، جهان همبستگي ملي ما را با خدشه روبهرو کرده بود و ما در آن مقطع تنها نظارهگر نبرد اين دو اردوگاه بودهايم.
باري با تحققنیافتن پيشبيني مارکسيستها در اوايل سده بيستم و ميانداری و ميدانداري کشورهاي سرمايهداري، اردوگاه مارکسيستها و سوسياليستها، دچار پرسشهاي عدم تحقق پيشبينیشده بود و در اين شرايط مجبور شدند شرايط انتظار را کنار بگذارند و دست به اقدامات عملي بزنند. براساساین لنين و مائو ظاهر شدند؛ زيرا آنها فهميده بودند که انتظار از پايين از سوی پرولتاريا بيهوده است؛ اما با رکود اقتصادي سال ۱۹۲۹و تبعات آن ازجمله بيکاري فزاينده، در اردوگاه شرق نور و نسيم اميدي به همراه آورد؛ ولي اين بار هم جانسختي سرمايهداري و پيروزي نسبي آن در جنگ جهاني و رهايي نظامهاي ليبرال از رکود بعدي دهه 57 ميلادي، باعث آن شد که تمام اميدهاي جناح چپ به سوي اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي برگردد. درصورتيکه در همين سال براساس دادههاي حاصل از منابع اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي، در زمينههاي بسياري سطح توليد اين اتحاديه به کمتر از سال ۱۹۱۷ يا عصر پيش از انقلاب رسيده بوده است و از سوي ديگر، پردهدري خروشچف درباره جنايات استالين و همچنين سرکوب خونين شورش مجارستان، باعث شده تا ضربه مهلکي بر تعهدات اخلاقي جناح چپ وارد آيد که اين وضع
باعث نااميدي بسياري از انديشمندان چپگرا شد. درصورتيکه در همين سالها نظامهاي سرمايهداري با همه نواقص، بسياري از نيازهاي مردم خود را به نسبت تأمين ميکرد. داشتن گفتماني با ماهيت دموکراسي، آزادي اجتماعي و انديشه... ميتوانست بيشازپيش انديشمندان جناح چپ را آزار دهد.
هرچند در متن نظام سرمايهداري، اقتصاد بيرحم نه کمتر از گذشته؛ بلکه بيشتر و تندتر در حال تاختوتاز بوده است. در اين زمان جناح چپ دست به تغيير در روش ميزند و چندين تغيير و رويکرد از جنگ مسلحانه و پارتيزاني تا عدول از انترناسيوناليسم پرولتري و نگاه به گروههاي کوچک را مدنظر قرار میدهد و به آن عمل ميکند که درگيريهاي مسلحانه دهه 60 ميلادي در سراسر جهان نمونهاي از اين اعمال است.
جناح چپ با کمرنگکردن انترناسيوناليسم پرولتري چنان که گفته شد به زير گروههاي قومي، زباني، جنسيت، محيط زيست و... درغلتيد و در نتيجه بخش بزرگي از اين جناح، استراتژيهاي معرفتشناختي نسبيتباورانه و شکآورانه را اتخاذ کردند و زبان را بهعنوان مقولهاي خودارجاع، تبيين کردند و بهصورت رسمي اين پرچم را برافراشتند که حقيقت، واقعيت و معنا وجود ندارد که اين آخرين واکنش جناح چپ در مقابل مدرنيته بوده که با خردستيزي همگام است. بر همين مبنا در سال ۱۹۷۴ از مارکوزه پرسيدند آيا جناح چپ به پايان رسيده است، او در پاسخ گفت: به نظر من جناح چپ نمرده و در دانشگاهها سر بر خواهد آورد.
باري چنان که از نظر گذشت، کشاکش نظام سرمايهداري و اردوگاه چپ و تأثير اين کشاکش را بر ايران، شايد بشود اينگونه بررسي کرد:
از زمان استالين بحث خلقها در ايران بهصورت منظم و توسط گروههاي سياسي چپ شکل گرفت و تبليغ شد. نامبردن از ملتي که از پيشگامان تشکيل دولت ملت بوده است تحت نام ملتها و با ادبيات و زبانی ديگر به نام خلقها و سعي در واگرايي ملي و ترکانداختن در ديوار تاريخي آن باعث دستاندازهايي شده بوده است. با عنايت به وجود بسترهاي متعدد، بهدليل عقبماندگي و توسعهنيافتگي، اين سخنان نزد عدهاي به آساني جا خوش کرده بود و حتي در مواقع ضعف دولت مرکزي، باعث ايجاد جمهوريهايي جعلي شده است که همه از آن باخبريم و به هر طريقي سرکوب شدهاند. اما اينبار با پيدايي بحثهاي قومي، زباني و... از جهان مدرن و پسامدرن و تجويز آن از سوی انديشمندان چپ حربهاي همتبار با ستم خلقها اما در دست جهان سرمايهداري، براي تأمين منظورها و منافع خود، کشور را هدف گرفته است. بازيکردن در بسترهايي مانند قوم، نژاد، زبان، مشکلات اقتصادي و سياسي و ساير زمينههايي که نقص و کسر در آن مشاهده ميشود، از نقاط مشخصشده هستند که با حربههاي شبهواقع برشمردهشده بهعنوان ميدان بازي، نشان و رنگآميزي شدهاند. کشورهايي که داراي اقتصاد مدرن با تکنولوژي روز هستند و
همچنين از گفتمان دموکراسي بهره ميبرند و از برابري حقوق حرف ميزنند، هرچند از نظر ماهيت ملي بافتار محکم نداشته نباشند و از تاريخ و فرهنگ و مشترکات زياد برخوردار نباشند، به نظر ميرسد راحتتر از اين موقعيت عبور خواهند کرد تا ما. زيرا ما نه اقتصاد شکوفايي داريم و نه گفتماني که بتواند پاسخگوي هياهوهاي هر دم فزاينده باشد تا حدي که با توجه به کجسليقگيهاي متعدد و نارساييهاي موجود، عدهاي بر آن شدهاند تا در اين فضا و موقعيت بازي کنند تا باشد که از دیدگاه خود راهي به دهي برند. اگرچه دوريگزيني از مليگرايي رمانتيک و معوج که خود باعث خسارت و آفات زيادي شده بود و بايد صحنه را ترک ميکرد که کار شايستهاي بود، اما اينبار بهدليل ناآگاهي و نداشتن درک درست از مليت از سويي و سعي عدهاي با گفتماني متفاوت برای جابهجايي در ماهيت تاريخي ايران، در نهايت باعث ايجاد فضايي شده است که بهطورکلي نهتنها از تاريخ و فرهنگ عظيم با گستره تمدني چندلايه و عميق خود بيخبر ماندهايم، بلکه متأسفانه با کمال بيدقتي آن را زير ضرب گرفتهايم و دوستان براي ما مشخص نکردهاند که با اين اعمال و منوال قرار است بر کدام جغرافيا و چگونه
بايستيم. با تأسف بايد بگويم که با وضع و موقعي اينچنين مورد هجوم، تمام صلاح و سلاح خود را زير پا گذاشتهايم و از آن استفاده نميکنيم که از اين نظر در جهان کمتر نمونه داريم! وقتي نتوانستيم فرقي بين مليگرايي اصيل که حاصل فرهنگ و تمدن تاريخي ماست و از مایيت و ماهيت ما ميگويد و مليگرايي جهتدار سطحي بگذريم و همه را با شتاب و با ديدي یکسویه دور ميريزيم، داريم تيشه به ريشه فرديت تاريخي و جمعي و انسجام ملي خود ميزنيم. مليگرايي ايراني شامل کل تاريخ دور و دراز ماست و هرگز حاضر نيست که لحظهاي از اين تاريخ را به فراموشي بسپارد، چون براي زيستن خود به خوانش آن نيازمند است و البته تقسيم تاريخ ايران توسط غربيان به پيش و پس از اسلام که براي رفع نيازهاي خود، ما را اينگونه ديدهاند، باعث ايجاد شکافي ديگر شده است که از دو سمت و توسط دو نگاه ناموزون و غيرتاريخي بر آن تکيه ميشود.
مضاف بر اين، ناتوانی ما به مفهوم فلسفي کلمه در خواندن تاريخ خود، نداشتن اقتصاد زبان، در بعد مادي و معنوي، بدسليقگي و کجسليقگي، باعث گرههايي شدهاند تا نتوانيم بنيان استواري از تاريخ و فرهنگ خود را که از گذشتگان به ارث داريم، به نحو قابل قبولي در زمان خود و براساس مقتضيات و نيازهايمان، در جغرافياي خود برقرار و استوار کنيم و اين شده است که در مقابل انواع فشارها و هجوم، بيسلاح و دفاع ايستادهايم.
باري از زمان استالين تبليغات قومگرايي، ستم مضاعف و دفاع از خلقها در کشور شيوع پيدا کرده بود که براي رفع اين تجويزات شبهواقع و غلطانداز نه تنها حرف چنداني نداشتيم، بلکه با عملکرد ناقص در بسياري از سطوح به کمک آنها رفته و تا حدودي هم جامه واقعيت بر آن پوشانديم؛ در اين خصوص اگر کارنامهاي در دست داريم، بههيچوجه و گونه کارنامهاي درخشان نيست... امروز تبليغات قومي، جنسيتي، زباني و... با پشتيباني فعال دور و نزديک و ضعف و نارساييها و فراواني مسائلي که ميتواند وجود نداشته باشد، همه و همه دست در دست هم داده و در فکر ايجاد ترک و واگرايي در بنيان انسجام اجتماعي ما هستند و مديران و مسئولان کشور نه تنها اين موارد را نميبينند، بلکه همسو با آن در فکر بوميسازياند.
ما ميدانيم آنچه در غرب تحت عنوان قوم وجود دارد، به مفهومي روشن به معني ديگري است و از نوشتههاي هومر تا حال نيز تغييري نکرده، اما در اين جغرافيا قوم به معني خويش است، زيرا واژه ديگري در اين فرهنگ وجود نداشته است. ملت تاريخي ايران در تاريخ درازدامن خود هيچگاه خود را در مقابل ديگر ملتها نديده است تا چه رسد به اقوام خود، از ايران باستان تا ايران اسلامي، ايران به عنوان اقليم معتدل هميشه مورد هجوم بوده است و بيشتر تاريخ خود را در ميدان دفاع از فرهنگ خود سپري کرده است و براي ايستايي فرهنگ خود از همه اقوام بهره برده است و اگر ستمي بوده، براي همه بوده است.
تعريف ستم مضاعف و خلق ملتها به آن اندازه مبهم و موهوم است که معرفتشناسي پسامدرن. زبان بومي برخلاف غرب در ايران با زبان ملي همتبار و همريشه است و اين دو زبان در کنار هم هستند و باعث تقويت همديگرند و بايد هرکدام در جايگاه شايسته خود قرار داشته باشند و به همين دليل است که برخلاف غربيان، ما اين زبانها را نابود نکرديم و از بين نبرديم؛ زيرا قسمتي از مليت ماست نه قسمتي ناهنجار. در طول تاريخ براساس تجويزات فرهنگي ما و ماهيت تاريخي خود، رفتار زن و مرد ايراني، رفتار قرينهاي و تکميلکننده هم بودهاند که در باغهاي ايراني، معماري و گلدستههاي مساجد و... خود را مينماياند.
حال اگر به هر دليلي در مقاطعي از اين مهم عدول کردهايم، بايد دوباره اين ديدگاه را احضار کنيم و باز بخوانيم و بهروز مستقر کنيم؛ زيرا اين تنها فرهنگي بوده است که از مشي و مشيانه تا «مرصادالعباد» خلق انسان، يعني زن و مرد را براساس و براي عشق دانسته است. در غرب کشورها و ملتها براساس منافع و مقتضيات مادي و امنيتي تشکيل شدهاند، درصورتيکه در اين جغرافيا علاوه بر موارد اقتصادي و امنيتي، سهم بسيار سنگين مشترکات فرهنگي و نژادي را بههيچوجه نميتوان ناديده گرفت، ما از بنيانگذاران دولت-ملت هستيم. از نخستین ملتهايي که کشور را در داشتن مرز تعريف کرديم، واژه کشور به معني دارنده مرز است و در اساطير ما گاو مرزبان از مرز مراقبت ميکرد که به دستور کيکاووس خيرهسر کشته شد؛ چون کيکاووس قصد تجاوز داشت و جنگ و تجاوز و کشتار در فرهنگ ما اهريمني است، ما از پيشگامان ايجاد داد بوديم و بعد از اسلام تکيه هميشگي ما بر عدل و داد بوده است؛ هرچند کمتر در طول تاريخ خود در اين زمینه موفق بودهايم اما از آشور و روم موفقتر بوديم و از شرق دور نيز.
اما امروز بر اثر فراواني کمبودها و کاستيها و ايجاد بسترهاي مصنوعي، هجوم تبليغات بنيانشکن، ميرود تا بنيان انسجام ملي را درنوردد و دشمنان نيز بهدرستي فهميدهاند که براي به زانو درآوردن ملتي و شکستن آن بهترين راه رخنه در هستي و ماهيت تاريخي آن ملت همراه با بازيکردن بر بستري مصنوعي از انواع نارساييهاست؛ بر همين اساس به انواع جعليات با توسل به واژهها دست ميزنند و تاريخ را جعل و قلب ميکنند تا جوي خود را به هيئت گندم بفروشند.
بر اين اساس به نظر ميرسد در بدو امر بايد تلاش شود تا همه نارساييها و کمبودها اگر قابل حذف نيستند، فوري کاهش يابند و باقيمانده در سطح جغرافياي سياسي برابر تسهيم شود، از هرگونه کجسليقگي و ايدئولوژيگرايي در ديدن مسائل ملي پرهيز شود. نابرابري براساس اصول قانون اساسي نبايد جايگاهي در کشور داشته باشد و سعي شود از تفسير سلبي آن خودداري و درراستای انسجام ملي ديده شود و تاريخ و فرهنگ کشور از حاشيه به متن بازگردد و در جايگاه شايسته خود قرارگيرد تا بتواند نقش شايسته و عظيم خود را که انتقال مسئوليت ملي به فرد فرد ملت است، منصفانه و مسئولانه برعهده بگيرد.