|

رنگ زرد همه‌جا را فراگرفته است

سدریک دوران*. ترجمه: نیما عیسی‌پور

در مقام قیامی مردمی که هدفش تحقق عدالت مالیاتی و دفاع از استانداردهای یک زندگی آبرومندانه است، جلیقه‌زردها موفق شده‌اند خشم عمومی را علیه امانوئل مکرون و فراتر از آن علیه سرمایه‌داری نئولیبرال جهانی‌شده‌ای که او تجسم آن است، متبلور سازند. به‌راستی کدام‌یک قرار است دیگری را در خود مستحیل کند، جلیقه‌زردها یا مکرون و دم و دستگاه دولتی‌اش؟ این پرسش برخاسته از دل وضعیتی است که دیگر عادی نیست و تأیید و تصدیق آن یک بررسی غامض و پیچیده نمی‌طلبد. خودبینی و تکبر کابینه رئیس‌جمهور و نزدیکی دولت او به نخبگان مالی نقش بسزایی در افزایش فشارها و رسیدن به نقطه انفجار داشته است. با وجود این، مسئله سیاسی مطروحه توسط جلیقه‌زردها فراتر از شخص مکرون است. بله، زخمی تاریخی سر باز کرده است. رسالت جملگی نیروهای ضدسرمایه‌داری این است که این شکاف و اختلاف را دامن بزنند.
ملغمه‌ای از شرایط و وقایع دست‌به‌دست هم داده‌اند تا شاهد به‌قدرت‌رسیدن امانوئل مکرون و حامیانش، به‌عنوان پس‌قراولان پیروزی نولیبرالیسم در سال‌های دهه نود باشیم. آنان فی‌الفور به اجرای برنامه تعدیل ساختاری مبادرت ورزیدند؛ برنامه‌ای که ده‌ها سال مقاومت مردم آهنگ شتاب آن را کُند کرده بود. حمله رعدآسای مکرون و شرکا موفقیت‌آمیز بود و یک‌به‌یک عرصه‌های مختلفی را درهم نوردیدند: قانون کار، درآمد مالیاتی دولت، خصوصی‌سازی‌ها و غیره. او و تیمش با بهره‌گیری از اهرم روان‌شناختی یک پیروزی غافلگیر‌کننده در انتخابات همزمان در همه جبهه‌ها به پیش تاختند، و بی‌درنگ برنامه‌ای را در دم و دستگاه تبلیغاتی خود دمیدند که ساختار اصلی آن را کلیشه‌ها و شعارهای رایج و همیشگی سرمایه، یعنی رقابت‌پذیری و جذابیت برای سرمایه‌گذاران، تشکیل می‌دادند.
اصلاحات، دومینووار، با چنان سرعت جنون‌آسایی در نهادهای مختلف به جریان افتاد که آن اندک چیزی را هم که تحت عنوان مدارای اجتماعی باقی مانده بود تهدید می‌کرد، از میانه قرن بیستم تا کنون این مدارا وجه ممیزه فرانسه از دیگر جوامع غربی بوده است. هدف چیزی جز این نبود. مکرون عزم‌اش را جزم کرده بود تا سکه این اصلاحات را به نام خود بزند. بهار گذشته، او در مصاحبه با فاکس‌نیوز اعلام کرد که «امکان ندارد» از اِعمال اصلاحات مربوط به اپراتور دولتی راه‌آهن (SNCF) کوتاه بیاید؛ چراکه، به گفته او، «اگر قرار باشد در این مورد کوتاه بیایم، آن‌وقت تکلیف مدرنیزه‌کردن کشور چه می‌شود؟».
اما خب، حالا دیگر کار از کار گذشته است! امانوئل مکرون وادار شد کوتاه بیاید. او به زانو درآمده است. دولت مکرون برای نخستین‌بار در برابر معترضان در خیابان سر تسلیم فرود آورده است. او نخست با لغو برنامه مربوط به افزایش مالیات سوخت و سپس با اعطای بعضی امتیازات برای ارتقای استانداردهای زندگی پذیرفت که در برابر جنبش مردمی تسلیم است. به علاوه، همان‌طور که به‌درستی پیش‌بینی کرده بود، معنای اصلی این توقف تحمیلی چیزی جز این نیست که برنامه نولیبرالی عادی‌سازی فرانسه که او آن را به عنوان مأموریت اصلی خود برگزیده بود در آینده‌ای نزدیک امکان تحقق نخواهد یافت.
خشم و نفرت جلیقه‌زردها، که از اعماق ملت فرانسه برخاسته است، مؤید توهمی بود که برونو اَمبل و استفانو پالومبارینی آن را «توهم طبقه بورژوا» نامیده‌اند. اوهامی نظیر: بیایید فرانسه را در همه حوزه‌ها به ملتی فعال و پیشرو بدل کنیم، بیایید با بهره‌گیری از مالیه‌گرایی آب‌و‌هوا را نجات دهیم، شما باید اولین نفری باشید که از خط پایان عبور کرده است... تردیدی نیست که شاخص‌های مثبتی که نقشه راه مکرون دورنمای خود را با تکیه بر آنها ارائه می‌کند، بسیار اندک‌اند... .
در طبقات فرادست، این شرکت‌ها و افراد بسیار ثروتمند بودند که بی‌معطلی سود خود را از انتخاب کاندیدای محبوبشان دریافت کردند. در فرودستان، اما این طبقه متوسط و کارگر بود که سنگینی بار سیاست‌های دولت جدید را باید بر شانه‌های نحیف خود به دوش می‌کشید. به موجب این سیاست‌ها مالیات‌ها سنگین‌تر شد؛ موضوعی که بخش‌های دست‌راستی طبقه متوسط و کارگر به‌طور ویژه‌ای نسبت بدان حساسیت نشان می‌دهند، هرچند درعین‌حال، از اساس با مواردی نظیر حمایت‌های جمعی، خدمات عمومی و نظام تأمین اجتماعی که نزد گروه‌های چپ از بیشترین اهمیت برخوردارند مخالفت می‌ورزند. جنبش جلیقه‌زردها پاتکی است به هر دو جریان چپ و راست. از این‌رو، این جنبش توانست با شدت عمل سوخت سیاسی را که این دولت برای ادامه حیات خود بدان نیاز دارد قطع کند، دولتی که اکنون به ماشینی می‌ماند که باک بنزینش ته کشیده است.
زمانی برای مخالف‌خوانی
در عرض چهار هفته، قیام جلیقه‌زردها به یک رویداد سیاسی مهم بدل شده است، حتی شاید بشود گفت مهم‌ترین رویداد سیاسی فرانسه در پنجاه سال اخیر. قدرت پیشاانقلابی این جنبش محصول هم‌آمیزی منحصربه‌فرد عوامل مختلف است.
نخست اینکه، این جنبش واجد جغرافیای بسیار ویژه‌ای است. ویژگی بارز این جنبش این است که توانست شبکه درهم‌تنیده‌ای از سرتاسر فضای سرزمینی فرانسه ایجاد کند، جلیقه‌زردها همه‌جا هستند، هم در اتاقک‌های عوارضی بزرگراه‌ها و هم در میادین. بدین ترتیب، این جنبش هم از قابلیت بسیار بالایی برای رؤیت‌پذیری و دیده‌شدن برخوردار است، هم به‌شدت قدرت فراگیری دارد -بدین معنا که می‌تواند مقولات اجتماعی بسیار متفاوتی را ذیل خود قرار دهد- و هم از بالقوگی بسیار نیرومندی برای تکثیر و انتشار بهره می‌گیرد. اینکه بیست درصد فرانسوی‌ها خودشان را جلیقه‌زرد قلمداد می‌کنند بسیار قابل تفسیر و معنادار است. وقتی جلیقه‌زرد به یک دال سیال برای شورش بدل شد، ساختار شبکه‌ای آن به همه این امکان را می‌داد تا بتوانند آن را از آنِ خود بدانند و تغییرش دهند. در نتیجه این دال سیال امکان تجمیع انواع و اقسام خشم و نفرت را تسهیل می‌کند و اجازه می‌دهد این فریادهای از سر خشم درست بغل گوش مراکز قدرت در مرکز شهر پاریس شنیده شود.
بسیج جلیقه‌زردها، که نخست در شبکه‌های اجتماعی کلید خورد، کار اتحادیه‌های کارگری و سازوکار حزبی نبود. البته بعید نیست که فعالان نهادهای این‌چنینی در به‌راه‌انداختن این جریان نقش داشته باشند. اغلب در میان گروه‌های فعال در این جنبش می‌توان افرادی را یافت که تجربه فعالیت در یک اتحادیه کارگری، سازمان سیاسی یا کار داوطلبانه در یک مؤسسه خیریه را داشته باشند یا اینکه در مبارزات مدنی یا جنبش «دفاع از فضاهای اشغال‌شده» (ZAD) حضور فعال داشته‌اند. مهم‌تر از همه اینکه، این مبارزه آمیزه جدیدی از افراد و نیروها را خلق کرده است؛ آمیزه‌ای که در آن هم خشمی که برای مدتی مدید فروخفته بود و هم انباشت تجربیات مربوط به مبارزات و پیکارهای سال‌های اخیر توأمان همگان را فرامی‌خواند برای دادخواهی.
کشتی دولت فرانسه در طوفانی سهمگین به گل نشسته است... اینکه اولین عقب‌نشینی سروصدای زیادی به پا کرد -آن‌هم بعد از بیست‌وچهار ساعت ابهام و سردرگمی در چهارم و پنجم دسامبر بر سر اینکه آیا مالیات سوخت قرار است صرفا به تعویق بیفتد یا یکسره لغو شود- نشانه نابسامانی و آشفتگی است که خواب بالاترین حلقه‌های قدرت را آشفته کرده است. حتی خیلی پیش‌تر از آغاز این بحران، نیروی محرک برآمده از یک پیروزی خیره‌کننده در انتخابات ریاست جمهوری رو به افول گذاشته بود. بدنه دولت نحیف‌تر شده بود، نظام سلسله‌مراتبی در نیروی پلیس به‌واسطه خطای رئیس محافظان مکرون در کتک‌کاری یکی از معترضان و متعاقبا فرار او ضعیف‌تر شده بود، گروه جوان مشاوران رئیس‌جمهور نیز باوجود بازخوردهای منفی که از وضع اسفناک خدمات اجتماعی و وضعیت سیاسی دریافت می‌کرد کور و کرتر شده بود، نماینده‌های سردرگم و حیران پارلمان معمولا در اغلب جلسات غیبت می‌کردند، و حزب جدید‌التأسیس رئیس‌جمهور نیز حتی نتوانسته بود جایگاه خود را تثبیت کند، چراکه بدون تکیه‌گاه اجتماعی توان لازم برای سدکردن موج خروشان اعتراضات را نداشت. در لو پویی-آن-ولی در جنوب مرکزی فرانسه، پس از آنکه معترضان با دشنام و سروصدا از مکرون استقبال کردند، او به کاخش بازگشت و در آنجا پناه گرفت. به قول یکی از مشاورانش، «او کمی سردرگم بود». در واقع می‌شود گفت، به شدت ترسیده بود.
جملگی این موارد به انزوای دولت مکرون دامن زد؛ انزوایی که او کوشید پس از پنجم دسامبر به آن پایان بخشد، نخست با تشکیل ائتلافی علیه «بی‌نظمی» و «خشونت»، که به ابتکار او پیش از تظاهرات هشتم دسامبر توفیق نسبی پیدا کرد. نخست‌وزیر نیز با هدف متعادل-ساختن وضعیت مأیوس‌کننده از تلاش‌های رهبران سیاسی، اتحادیه‌های کارگری و انجمن‌هایی مراتب قدردانی را به‌جا آورد که دعوت به آرامش او را لبیک گفته بودند. باوجود استراتژی دولت برای افزایش حداکثری تنش‌ها و متعاقبا سرکوب بی‌رحمانه و گسترده، قدرت بسیج اجتماعی جنبش نه فقط کاهش نیافته بلکه در حال ریشه‌دواندن است. هنوز بسیاری از مردم در خیابان‌ها هستند، و روابط جدیدی در حال شکل‌گیری است، بوم‌شناسان نگران از تغییرات آب‌و‌هوایی و بچه‌مدرسه‌ای‌ها نیز به اعتراضات پیوسته‌اند.
در نتیجه اعتراضات هشتم دسامبر، دولت کوشید با ایجاد یک ائتلاف سیاسی جدید خود را از محاصره برهاند، ائتلافی که به مدد آن بتواند از پایه و اساس خود را تحکیم بخشد. با مشورت‌هایی که از جریان‌های مختلف به دولت ارائه می‌شد، دولت تلاش کرد وضع درآمد خانوار را کمی بهبود بخشد و حامیان جدیدی را خارج از جناح اکثریت طرفدار دولت در پارلمان جست‌وجو کرد که برتری عددی‌شان پایگاه اجتماعی مستحکمی ندارد. بله، این مختصری بود از پس‌زمینه سیاسی سخنرانی تلویزیونی رئیس‌جمهور در ده دسامبر. برخی نیز حول نظم جمهوری رجزخوانی می‌کنند، عملی که از روی یک اظهار ندامت تحمیل‌شده است. به‌علاوه، امتیازاتی که برای کاهش فشارها باید ارائه می‌شدند با دقت محاسبه شدند. همین و بس، کاری بیش از این از دست دولت برنمی‌آمد.
این اقدامات نشانه پذیرش ضعف و مشوقی بودند برای تداوم بسیج اجتماعی جنبش. اما نباید از یاد ببریم که دولت هنوز کارت‌های زیادی برای بازی‌کردن در اختیار دارد تا در نهایت آزادی‌های دموکراتیک معمول را به طور کامل تعلیق کند. قانون اساسی این اختیار را به رئیس‌جمهور داده است تا با توسل به قانون وضعیت اضطراری از اختیارات بیشتری بهره گیرد. در 1958، ژنرال دوگل با گفتن اینکه: «تصور می‌کنید در شصت‌وهفت‌سالگی سودای این دارم که در کسوت یک دیکتاتور به کارم ادامه دهم؟» کوشید به مردم قوت قلب بدهد. اما حال امانوئل مکرونی را روبه‌رویمان داریم که اصل شانزده قانون اساسی را حی‌وحاضر در اختیار دارد و فقط چهل سالش است... سایه یک اقتدارگرایی بالای سر رژیمی سنگینی می‌کند که اکنون به یک بحران وجودی دچار شده است.
یکی از ویژگی‌های تکین این جنبش این است که یک‌راست می‌رود سراغ قدرت مستقر و آن را زیر سؤال می‌برد. گل سرسبد همه شعارها شعار «مکرون استعفا» است. معذلک محتوای اجتماعی این مطالبه هنوز واجد تعیّن خاصی نیست و سر آن در رسانه‌های اجتماعی، سخنرانی‌ها، بر جلیقه‌های زرد، پوسترها و دیوارها نزاعی درگرفته است... بی‌تردید این یکی از مشکلات بزرگ سر راه این جنبش است.
در این جنبش، در کمال سردرگمی احساسات چپ‌گرایانه و راست‌گرایانه در گونه‌ای همزیستی با هم به سر می‌برند - اینها توده عظیمی از مردمی‌اند که نه فعال سیاسی ضدسرمایه‌داری‌اند نه فاشیست. به‌علاوه، نمی‌توان این امر را نادیده گرفت که به‌قدرت‌رسیدن بولسونارو در برزیل، ائتلاف جنبش پنج‌ستاره در ایتالیا و حتی ترامپ در ایالات متحده جملگی مصداق‌هایی‌اند برای درجات مختلفی از بسیج اجتماعی با محتوایی که در ابتدا واجد هیچ تعیّن خاصی نیست: در این دست از جنبش‌ها ما با اعتراض علیه افزایش کرایه اتوبوس در برزیل، فساد و مالیات‌های گزاف در ایتالیا و کمک مالی دولت برای نجات بانک‌ها مثل مورد تی‌پارتی در ایالات متحده مواجهیم - البته نباید نقش حزب جمهوری‌خواه را نیز به فراموشی سپرد.
مخلص کلام، این قسم از جنبش‌های
گل و گشاد که ویژگی بارز دهه 2010 است جملگی سر در پی آن دارند که راه برون‌رفت از نولیبرالیسم را جست‌وجو کنند. مسیر خروجی که دو جهت مختلف را نشان می‌دهند. راه خروج اول به بازسازی و تقویت اجتماع ملی ختم می‌شود، که هدف از آن چیزی نیست جز تلاش برای خفه‌کردن تضاد طبقاتی از طریق دامن‌زدن به هویت‌گرایی. اگر مهاجران یا واردات کالاهای چینی به خصم اصلی بدل گردند، شاید بشود همچنان به یک سیاست طرفدار سرمایه‌داری امیدوار بود.
این است استراتژی ترامپ- متیو سالوینی1 لوران ووکی2 لو پن. این استراتژی گسستی است از ایدئولوژی یک جهانی‌شدن کام‌بخش برای تحکیم هرچه بیشتر دستاوردهای سیاسی ثروتمندترین طبقات طی دهه‌های اخیر. این همان خطی است که دولت فعلی فرانسه نیز پیرو آن محسوب می‌شود. همچنین از لابه‌لای سخنان مزورانه ژرالد دارمانین، وزیر بودجه و حساب‌های عمومی، در مصاحبه با فیگارو در هفتم دسامبر می‌شود به این پی برد که: «این فقط یک شورش مالیاتی نیست، بلکه نوعی بحران هویتی نیز هست... معترضان نگران آینده فرزاندانمان و جایگاه مذاهب و علی‌الخصوص اسلام هستند».
خیلی باید وقیح و گستاخ باشید که بحث قیمت بنزین و استانداردهای زندگی را به اسلام ربط دهید! متأسفانه، این عکس‌العمل بازتابی است از تلاش‌های راست افراطی برای به‌راه‌انداختن چیزی شبیه «توافق مراکش» در ارتباط با مهاجرت و جازدن آن به مسئله اصلی جلیقه‌زردها. یک چیز را صریح بگوییم: در سطح بین‌المللی، راست ملی‌گرا از ما جلوتر است، و از منظر سرمایه هم کم‌خطرترین راه ممکن است.
راه خروج دوم مسیر چپ‌ها و جنبش‌های اجتماعی است، که آشکارا ماحصل نقد نولیبرالیسم از دهه 1990 به بعد است. در میان جلیقه‌زردها، آنچه مطالباتی نظیر تقاضا برای عدالت اجتماعی، افزایش دستمزدها، دفاع از خدمات عمومی و ضدیت با الیگارشی فاسد موجود را تشدید می‌کرد، چند دهه نقد سرمایه‌داری مالی و جهانی بوده است. محوریت این مطالبات برای اعاده ثروت، مالیات و همچنین تکثیر ویدئوهای فرانسوا روفن3 یا اولیویه بزانسنو4 جملگی گواهی هستند بر قدرت و نیروی بال چپ این جنبش.
اما اینکه این مطالبات در فضایی بیرون از چپِ سازماندهی‌شده و جنبش‌های اجتماعی شکل گرفته‌اند و بسیج اجتماعی نیروها در جنبش جلیقه‌زردها به یکباره مسئله قدرت را مطرح کرده ما را کمی به فکر وامی‌دارد. نکوهش و تقبیح نولیبرالیسم توسط چپ هنوز نتوانسته است خود را در مقام یک نظرگاه به‌طور شفاف صورت‌بندی‌شده و استراتژیک تثبیت کند. اگر بخواهیم در مقام قیاس نمونه بین‌المللی دیگری ارائه دهیم، بهترین مثال برای موفقیت سیاسی چپ ظهور پودموس در اسپانیا است که در همنوایی با «جنبش میادین» شکل گرفت. هرچند، متأسفانه، این فرصت نیز با توافقات صورت‌گرفته بین پودموس و حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا در حمایت از دولت بر باد رفت و به نظر می‌رسد دیگر بیش از این توان پیشروی ندارد.
لازم نیست حتما با جزئیات شرحی از شرایط، نزاع‌ها و شیوه‌های متفاوتی ارائه کرد که وجه ممیزه مسیرهای مختلف فوق‌الذکر هستند. تنها باید این تجربیات اخیر را به یاد داشته باشیم تا بر این عقیده پای بفشاریم که نیروی عظیم سیاسی که توسط جلیقه‌زردها آزاد شد قطعا در آینده بی‌نتیجه نخواهد ماند. آنچه امروز انجامش ضرورت و فوریت دارد این است که باید جبهه مبارزات را گسترش داد تا بتوان امتیازات بیشتری از دولت گرفت و بعد دولت را آن‌چنان بی‌ثبات ساخت که سقوط کند، باید بکوشیم افق‌های سیاسی جدیدی را کشف کنیم. البته به همان اندازه مهم و ضروری است که درعین‌حال برای نزاع بعدی از همین الان آماده باشیم. اینجاست که تضادهای بین راست افراطی و چپِ ثابت‌قدم از همین الان خود را نشان می‌دهد.
پرسش‌هایی درباره مسائل معطل‌مانده
اصلا تصادفی نیست که افزایش قیمت سوخت آتش در خرمن خشم مردم انداخت. این در واقع نشان از اختلاف و تضادی به‌مراتب عمیق‌تر از تناقضات مکرونیسم دارد. همان‌گونه که به طرق مختلف بیان شد، یکی از سویه‌های کلیدی عصیان‌ها و آشفتگی‌های اخیر انفصال بین چارچوب زمانی طولانی‌تر گرمایش زمین و مسائل معطل‌مانده و کوتاه‌مدت مردم برای گذران زندگی است. اما نکته به همان اندازه مهم‌تر این است که آتشی که امروز در خانه دولت فرانسه افتاده است نتیجه تصادم بین آرمان‌ها و آرزوهای دموکراتیک و نظم و انضباط آهنین جهانی‌شدن است.
در همین خصوص، اولیویه بلانشار، اقتصاددان ارشد سابق در صندوق جهانی پول، طی یک اظهارنظر غافلگیرکننده در توییتر خود در ششم دسامبر این پرسش را مطرح کرد که: «آیا می‌شود گفت که، باتوجه به محدودیت‌های سیاسی موجود برای پاسخ‌گفتن به مطالبه بازتوزیع ثروت و محدودیت‌های مرتبط با حرکت سرمایه، ما در جایگاهی نیستیم که بتوانیم به اندازه کافی نابرابری و ناامنی را کاهش دهیم تا جلوی هر شکلی از انقلاب و پوپولیسم گرفته شود؟ پس از سرمایه‌داری با چه چیزی مواجه خواهیم شد؟
به‌راستی پس از سرمایه‌داری چه خواهد شد؟ این پرسشی است که همه از آن طفره می‌روند، پرسشی که در دلش طیفی از مطالبات و بحران‌ها نظیر مطالبات مردم، بحران زیست‌محیطی و بن‌بست اقتصادی به هم پهلو می‌زنند.
به قول فردریک جیمسون، اکنون «تصور پایان جهان ساده‌تر از تصور پایان سرمایه‌داری است». جوامع ما، محصور در اکنونِ ابدی نولیبرالیسم و گرفتار در گردباد بی‌وقفه ضرورت‌های بازار، حساسیت خود به تاریخ را از کف داده‌اند. آینده نیز به دو انتخاب غم‌بار و فسرده تقلیل یافته است: یا تکرار ابدی همین که هست یا آخرالزمان. برای جیمسون، موضوع مهم این است که زمان دیگر بار اشارت‌هایی به غیریت (otherness)، تغییر و اتوپیا داشته باشد: «مسئله‌ای که باید برای آن راه‌حلی بیابیم این است که می‌باید از این اکنون ساکن، اکنون پست‌مدرنی که در آن هیچ بادی سر وزیدن ندارد، بگریزیم و به زمان واقعی تاریخی بازگردیم، به تاریخی که به دست بشر ساخته و پرداخته گردد».
تاریخی که به دست بشر ساخته و پرداخته گردد. برای تحقق این هدف، آن خشم و عصبیتی که بسته‌شدن جاده‌ها و سنگرها را موجب می‌شود نیرویی است بایسته و ضروری. ولیکن این نیز کافی نیست. برای نیل به این هدف، همتی جمعی لازم است تا آینده‌ای رقم خورد که کیفیتش از جنسی است متفاوت با ابدیت بازار.
* اقتصاددان فرانسوی، استاد اقتصاد و نظریه‌های توسعه در دانشگاه پاریس 13
منبع: ورسو
پی‌نوشت‌ها:
1. وزیر کشور ایتالیا
2. رهبر جمهوری‌خواهان فرانسه
3. روزنامه‌نگار، سیاست‌مدار و فعال اجتماعی فرانسوی، کارگردان فیلم مرسی پاترون (دمت‌گرم رئیس)
4. فعال سیاسی متعلق به چپ افراطی، سخنگوی «حزب جدید ضدسرمایه‌داری» از 2009 تا 2011

در مقام قیامی مردمی که هدفش تحقق عدالت مالیاتی و دفاع از استانداردهای یک زندگی آبرومندانه است، جلیقه‌زردها موفق شده‌اند خشم عمومی را علیه امانوئل مکرون و فراتر از آن علیه سرمایه‌داری نئولیبرال جهانی‌شده‌ای که او تجسم آن است، متبلور سازند. به‌راستی کدام‌یک قرار است دیگری را در خود مستحیل کند، جلیقه‌زردها یا مکرون و دم و دستگاه دولتی‌اش؟ این پرسش برخاسته از دل وضعیتی است که دیگر عادی نیست و تأیید و تصدیق آن یک بررسی غامض و پیچیده نمی‌طلبد. خودبینی و تکبر کابینه رئیس‌جمهور و نزدیکی دولت او به نخبگان مالی نقش بسزایی در افزایش فشارها و رسیدن به نقطه انفجار داشته است. با وجود این، مسئله سیاسی مطروحه توسط جلیقه‌زردها فراتر از شخص مکرون است. بله، زخمی تاریخی سر باز کرده است. رسالت جملگی نیروهای ضدسرمایه‌داری این است که این شکاف و اختلاف را دامن بزنند.
ملغمه‌ای از شرایط و وقایع دست‌به‌دست هم داده‌اند تا شاهد به‌قدرت‌رسیدن امانوئل مکرون و حامیانش، به‌عنوان پس‌قراولان پیروزی نولیبرالیسم در سال‌های دهه نود باشیم. آنان فی‌الفور به اجرای برنامه تعدیل ساختاری مبادرت ورزیدند؛ برنامه‌ای که ده‌ها سال مقاومت مردم آهنگ شتاب آن را کُند کرده بود. حمله رعدآسای مکرون و شرکا موفقیت‌آمیز بود و یک‌به‌یک عرصه‌های مختلفی را درهم نوردیدند: قانون کار، درآمد مالیاتی دولت، خصوصی‌سازی‌ها و غیره. او و تیمش با بهره‌گیری از اهرم روان‌شناختی یک پیروزی غافلگیر‌کننده در انتخابات همزمان در همه جبهه‌ها به پیش تاختند، و بی‌درنگ برنامه‌ای را در دم و دستگاه تبلیغاتی خود دمیدند که ساختار اصلی آن را کلیشه‌ها و شعارهای رایج و همیشگی سرمایه، یعنی رقابت‌پذیری و جذابیت برای سرمایه‌گذاران، تشکیل می‌دادند.
اصلاحات، دومینووار، با چنان سرعت جنون‌آسایی در نهادهای مختلف به جریان افتاد که آن اندک چیزی را هم که تحت عنوان مدارای اجتماعی باقی مانده بود تهدید می‌کرد، از میانه قرن بیستم تا کنون این مدارا وجه ممیزه فرانسه از دیگر جوامع غربی بوده است. هدف چیزی جز این نبود. مکرون عزم‌اش را جزم کرده بود تا سکه این اصلاحات را به نام خود بزند. بهار گذشته، او در مصاحبه با فاکس‌نیوز اعلام کرد که «امکان ندارد» از اِعمال اصلاحات مربوط به اپراتور دولتی راه‌آهن (SNCF) کوتاه بیاید؛ چراکه، به گفته او، «اگر قرار باشد در این مورد کوتاه بیایم، آن‌وقت تکلیف مدرنیزه‌کردن کشور چه می‌شود؟».
اما خب، حالا دیگر کار از کار گذشته است! امانوئل مکرون وادار شد کوتاه بیاید. او به زانو درآمده است. دولت مکرون برای نخستین‌بار در برابر معترضان در خیابان سر تسلیم فرود آورده است. او نخست با لغو برنامه مربوط به افزایش مالیات سوخت و سپس با اعطای بعضی امتیازات برای ارتقای استانداردهای زندگی پذیرفت که در برابر جنبش مردمی تسلیم است. به علاوه، همان‌طور که به‌درستی پیش‌بینی کرده بود، معنای اصلی این توقف تحمیلی چیزی جز این نیست که برنامه نولیبرالی عادی‌سازی فرانسه که او آن را به عنوان مأموریت اصلی خود برگزیده بود در آینده‌ای نزدیک امکان تحقق نخواهد یافت.
خشم و نفرت جلیقه‌زردها، که از اعماق ملت فرانسه برخاسته است، مؤید توهمی بود که برونو اَمبل و استفانو پالومبارینی آن را «توهم طبقه بورژوا» نامیده‌اند. اوهامی نظیر: بیایید فرانسه را در همه حوزه‌ها به ملتی فعال و پیشرو بدل کنیم، بیایید با بهره‌گیری از مالیه‌گرایی آب‌و‌هوا را نجات دهیم، شما باید اولین نفری باشید که از خط پایان عبور کرده است... تردیدی نیست که شاخص‌های مثبتی که نقشه راه مکرون دورنمای خود را با تکیه بر آنها ارائه می‌کند، بسیار اندک‌اند... .
در طبقات فرادست، این شرکت‌ها و افراد بسیار ثروتمند بودند که بی‌معطلی سود خود را از انتخاب کاندیدای محبوبشان دریافت کردند. در فرودستان، اما این طبقه متوسط و کارگر بود که سنگینی بار سیاست‌های دولت جدید را باید بر شانه‌های نحیف خود به دوش می‌کشید. به موجب این سیاست‌ها مالیات‌ها سنگین‌تر شد؛ موضوعی که بخش‌های دست‌راستی طبقه متوسط و کارگر به‌طور ویژه‌ای نسبت بدان حساسیت نشان می‌دهند، هرچند درعین‌حال، از اساس با مواردی نظیر حمایت‌های جمعی، خدمات عمومی و نظام تأمین اجتماعی که نزد گروه‌های چپ از بیشترین اهمیت برخوردارند مخالفت می‌ورزند. جنبش جلیقه‌زردها پاتکی است به هر دو جریان چپ و راست. از این‌رو، این جنبش توانست با شدت عمل سوخت سیاسی را که این دولت برای ادامه حیات خود بدان نیاز دارد قطع کند، دولتی که اکنون به ماشینی می‌ماند که باک بنزینش ته کشیده است.
زمانی برای مخالف‌خوانی
در عرض چهار هفته، قیام جلیقه‌زردها به یک رویداد سیاسی مهم بدل شده است، حتی شاید بشود گفت مهم‌ترین رویداد سیاسی فرانسه در پنجاه سال اخیر. قدرت پیشاانقلابی این جنبش محصول هم‌آمیزی منحصربه‌فرد عوامل مختلف است.
نخست اینکه، این جنبش واجد جغرافیای بسیار ویژه‌ای است. ویژگی بارز این جنبش این است که توانست شبکه درهم‌تنیده‌ای از سرتاسر فضای سرزمینی فرانسه ایجاد کند، جلیقه‌زردها همه‌جا هستند، هم در اتاقک‌های عوارضی بزرگراه‌ها و هم در میادین. بدین ترتیب، این جنبش هم از قابلیت بسیار بالایی برای رؤیت‌پذیری و دیده‌شدن برخوردار است، هم به‌شدت قدرت فراگیری دارد -بدین معنا که می‌تواند مقولات اجتماعی بسیار متفاوتی را ذیل خود قرار دهد- و هم از بالقوگی بسیار نیرومندی برای تکثیر و انتشار بهره می‌گیرد. اینکه بیست درصد فرانسوی‌ها خودشان را جلیقه‌زرد قلمداد می‌کنند بسیار قابل تفسیر و معنادار است. وقتی جلیقه‌زرد به یک دال سیال برای شورش بدل شد، ساختار شبکه‌ای آن به همه این امکان را می‌داد تا بتوانند آن را از آنِ خود بدانند و تغییرش دهند. در نتیجه این دال سیال امکان تجمیع انواع و اقسام خشم و نفرت را تسهیل می‌کند و اجازه می‌دهد این فریادهای از سر خشم درست بغل گوش مراکز قدرت در مرکز شهر پاریس شنیده شود.
بسیج جلیقه‌زردها، که نخست در شبکه‌های اجتماعی کلید خورد، کار اتحادیه‌های کارگری و سازوکار حزبی نبود. البته بعید نیست که فعالان نهادهای این‌چنینی در به‌راه‌انداختن این جریان نقش داشته باشند. اغلب در میان گروه‌های فعال در این جنبش می‌توان افرادی را یافت که تجربه فعالیت در یک اتحادیه کارگری، سازمان سیاسی یا کار داوطلبانه در یک مؤسسه خیریه را داشته باشند یا اینکه در مبارزات مدنی یا جنبش «دفاع از فضاهای اشغال‌شده» (ZAD) حضور فعال داشته‌اند. مهم‌تر از همه اینکه، این مبارزه آمیزه جدیدی از افراد و نیروها را خلق کرده است؛ آمیزه‌ای که در آن هم خشمی که برای مدتی مدید فروخفته بود و هم انباشت تجربیات مربوط به مبارزات و پیکارهای سال‌های اخیر توأمان همگان را فرامی‌خواند برای دادخواهی.
کشتی دولت فرانسه در طوفانی سهمگین به گل نشسته است... اینکه اولین عقب‌نشینی سروصدای زیادی به پا کرد -آن‌هم بعد از بیست‌وچهار ساعت ابهام و سردرگمی در چهارم و پنجم دسامبر بر سر اینکه آیا مالیات سوخت قرار است صرفا به تعویق بیفتد یا یکسره لغو شود- نشانه نابسامانی و آشفتگی است که خواب بالاترین حلقه‌های قدرت را آشفته کرده است. حتی خیلی پیش‌تر از آغاز این بحران، نیروی محرک برآمده از یک پیروزی خیره‌کننده در انتخابات ریاست جمهوری رو به افول گذاشته بود. بدنه دولت نحیف‌تر شده بود، نظام سلسله‌مراتبی در نیروی پلیس به‌واسطه خطای رئیس محافظان مکرون در کتک‌کاری یکی از معترضان و متعاقبا فرار او ضعیف‌تر شده بود، گروه جوان مشاوران رئیس‌جمهور نیز باوجود بازخوردهای منفی که از وضع اسفناک خدمات اجتماعی و وضعیت سیاسی دریافت می‌کرد کور و کرتر شده بود، نماینده‌های سردرگم و حیران پارلمان معمولا در اغلب جلسات غیبت می‌کردند، و حزب جدید‌التأسیس رئیس‌جمهور نیز حتی نتوانسته بود جایگاه خود را تثبیت کند، چراکه بدون تکیه‌گاه اجتماعی توان لازم برای سدکردن موج خروشان اعتراضات را نداشت. در لو پویی-آن-ولی در جنوب مرکزی فرانسه، پس از آنکه معترضان با دشنام و سروصدا از مکرون استقبال کردند، او به کاخش بازگشت و در آنجا پناه گرفت. به قول یکی از مشاورانش، «او کمی سردرگم بود». در واقع می‌شود گفت، به شدت ترسیده بود.
جملگی این موارد به انزوای دولت مکرون دامن زد؛ انزوایی که او کوشید پس از پنجم دسامبر به آن پایان بخشد، نخست با تشکیل ائتلافی علیه «بی‌نظمی» و «خشونت»، که به ابتکار او پیش از تظاهرات هشتم دسامبر توفیق نسبی پیدا کرد. نخست‌وزیر نیز با هدف متعادل-ساختن وضعیت مأیوس‌کننده از تلاش‌های رهبران سیاسی، اتحادیه‌های کارگری و انجمن‌هایی مراتب قدردانی را به‌جا آورد که دعوت به آرامش او را لبیک گفته بودند. باوجود استراتژی دولت برای افزایش حداکثری تنش‌ها و متعاقبا سرکوب بی‌رحمانه و گسترده، قدرت بسیج اجتماعی جنبش نه فقط کاهش نیافته بلکه در حال ریشه‌دواندن است. هنوز بسیاری از مردم در خیابان‌ها هستند، و روابط جدیدی در حال شکل‌گیری است، بوم‌شناسان نگران از تغییرات آب‌و‌هوایی و بچه‌مدرسه‌ای‌ها نیز به اعتراضات پیوسته‌اند.
در نتیجه اعتراضات هشتم دسامبر، دولت کوشید با ایجاد یک ائتلاف سیاسی جدید خود را از محاصره برهاند، ائتلافی که به مدد آن بتواند از پایه و اساس خود را تحکیم بخشد. با مشورت‌هایی که از جریان‌های مختلف به دولت ارائه می‌شد، دولت تلاش کرد وضع درآمد خانوار را کمی بهبود بخشد و حامیان جدیدی را خارج از جناح اکثریت طرفدار دولت در پارلمان جست‌وجو کرد که برتری عددی‌شان پایگاه اجتماعی مستحکمی ندارد. بله، این مختصری بود از پس‌زمینه سیاسی سخنرانی تلویزیونی رئیس‌جمهور در ده دسامبر. برخی نیز حول نظم جمهوری رجزخوانی می‌کنند، عملی که از روی یک اظهار ندامت تحمیل‌شده است. به‌علاوه، امتیازاتی که برای کاهش فشارها باید ارائه می‌شدند با دقت محاسبه شدند. همین و بس، کاری بیش از این از دست دولت برنمی‌آمد.
این اقدامات نشانه پذیرش ضعف و مشوقی بودند برای تداوم بسیج اجتماعی جنبش. اما نباید از یاد ببریم که دولت هنوز کارت‌های زیادی برای بازی‌کردن در اختیار دارد تا در نهایت آزادی‌های دموکراتیک معمول را به طور کامل تعلیق کند. قانون اساسی این اختیار را به رئیس‌جمهور داده است تا با توسل به قانون وضعیت اضطراری از اختیارات بیشتری بهره گیرد. در 1958، ژنرال دوگل با گفتن اینکه: «تصور می‌کنید در شصت‌وهفت‌سالگی سودای این دارم که در کسوت یک دیکتاتور به کارم ادامه دهم؟» کوشید به مردم قوت قلب بدهد. اما حال امانوئل مکرونی را روبه‌رویمان داریم که اصل شانزده قانون اساسی را حی‌وحاضر در اختیار دارد و فقط چهل سالش است... سایه یک اقتدارگرایی بالای سر رژیمی سنگینی می‌کند که اکنون به یک بحران وجودی دچار شده است.
یکی از ویژگی‌های تکین این جنبش این است که یک‌راست می‌رود سراغ قدرت مستقر و آن را زیر سؤال می‌برد. گل سرسبد همه شعارها شعار «مکرون استعفا» است. معذلک محتوای اجتماعی این مطالبه هنوز واجد تعیّن خاصی نیست و سر آن در رسانه‌های اجتماعی، سخنرانی‌ها، بر جلیقه‌های زرد، پوسترها و دیوارها نزاعی درگرفته است... بی‌تردید این یکی از مشکلات بزرگ سر راه این جنبش است.
در این جنبش، در کمال سردرگمی احساسات چپ‌گرایانه و راست‌گرایانه در گونه‌ای همزیستی با هم به سر می‌برند - اینها توده عظیمی از مردمی‌اند که نه فعال سیاسی ضدسرمایه‌داری‌اند نه فاشیست. به‌علاوه، نمی‌توان این امر را نادیده گرفت که به‌قدرت‌رسیدن بولسونارو در برزیل، ائتلاف جنبش پنج‌ستاره در ایتالیا و حتی ترامپ در ایالات متحده جملگی مصداق‌هایی‌اند برای درجات مختلفی از بسیج اجتماعی با محتوایی که در ابتدا واجد هیچ تعیّن خاصی نیست: در این دست از جنبش‌ها ما با اعتراض علیه افزایش کرایه اتوبوس در برزیل، فساد و مالیات‌های گزاف در ایتالیا و کمک مالی دولت برای نجات بانک‌ها مثل مورد تی‌پارتی در ایالات متحده مواجهیم - البته نباید نقش حزب جمهوری‌خواه را نیز به فراموشی سپرد.
مخلص کلام، این قسم از جنبش‌های
گل و گشاد که ویژگی بارز دهه 2010 است جملگی سر در پی آن دارند که راه برون‌رفت از نولیبرالیسم را جست‌وجو کنند. مسیر خروجی که دو جهت مختلف را نشان می‌دهند. راه خروج اول به بازسازی و تقویت اجتماع ملی ختم می‌شود، که هدف از آن چیزی نیست جز تلاش برای خفه‌کردن تضاد طبقاتی از طریق دامن‌زدن به هویت‌گرایی. اگر مهاجران یا واردات کالاهای چینی به خصم اصلی بدل گردند، شاید بشود همچنان به یک سیاست طرفدار سرمایه‌داری امیدوار بود.
این است استراتژی ترامپ- متیو سالوینی1 لوران ووکی2 لو پن. این استراتژی گسستی است از ایدئولوژی یک جهانی‌شدن کام‌بخش برای تحکیم هرچه بیشتر دستاوردهای سیاسی ثروتمندترین طبقات طی دهه‌های اخیر. این همان خطی است که دولت فعلی فرانسه نیز پیرو آن محسوب می‌شود. همچنین از لابه‌لای سخنان مزورانه ژرالد دارمانین، وزیر بودجه و حساب‌های عمومی، در مصاحبه با فیگارو در هفتم دسامبر می‌شود به این پی برد که: «این فقط یک شورش مالیاتی نیست، بلکه نوعی بحران هویتی نیز هست... معترضان نگران آینده فرزاندانمان و جایگاه مذاهب و علی‌الخصوص اسلام هستند».
خیلی باید وقیح و گستاخ باشید که بحث قیمت بنزین و استانداردهای زندگی را به اسلام ربط دهید! متأسفانه، این عکس‌العمل بازتابی است از تلاش‌های راست افراطی برای به‌راه‌انداختن چیزی شبیه «توافق مراکش» در ارتباط با مهاجرت و جازدن آن به مسئله اصلی جلیقه‌زردها. یک چیز را صریح بگوییم: در سطح بین‌المللی، راست ملی‌گرا از ما جلوتر است، و از منظر سرمایه هم کم‌خطرترین راه ممکن است.
راه خروج دوم مسیر چپ‌ها و جنبش‌های اجتماعی است، که آشکارا ماحصل نقد نولیبرالیسم از دهه 1990 به بعد است. در میان جلیقه‌زردها، آنچه مطالباتی نظیر تقاضا برای عدالت اجتماعی، افزایش دستمزدها، دفاع از خدمات عمومی و ضدیت با الیگارشی فاسد موجود را تشدید می‌کرد، چند دهه نقد سرمایه‌داری مالی و جهانی بوده است. محوریت این مطالبات برای اعاده ثروت، مالیات و همچنین تکثیر ویدئوهای فرانسوا روفن3 یا اولیویه بزانسنو4 جملگی گواهی هستند بر قدرت و نیروی بال چپ این جنبش.
اما اینکه این مطالبات در فضایی بیرون از چپِ سازماندهی‌شده و جنبش‌های اجتماعی شکل گرفته‌اند و بسیج اجتماعی نیروها در جنبش جلیقه‌زردها به یکباره مسئله قدرت را مطرح کرده ما را کمی به فکر وامی‌دارد. نکوهش و تقبیح نولیبرالیسم توسط چپ هنوز نتوانسته است خود را در مقام یک نظرگاه به‌طور شفاف صورت‌بندی‌شده و استراتژیک تثبیت کند. اگر بخواهیم در مقام قیاس نمونه بین‌المللی دیگری ارائه دهیم، بهترین مثال برای موفقیت سیاسی چپ ظهور پودموس در اسپانیا است که در همنوایی با «جنبش میادین» شکل گرفت. هرچند، متأسفانه، این فرصت نیز با توافقات صورت‌گرفته بین پودموس و حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا در حمایت از دولت بر باد رفت و به نظر می‌رسد دیگر بیش از این توان پیشروی ندارد.
لازم نیست حتما با جزئیات شرحی از شرایط، نزاع‌ها و شیوه‌های متفاوتی ارائه کرد که وجه ممیزه مسیرهای مختلف فوق‌الذکر هستند. تنها باید این تجربیات اخیر را به یاد داشته باشیم تا بر این عقیده پای بفشاریم که نیروی عظیم سیاسی که توسط جلیقه‌زردها آزاد شد قطعا در آینده بی‌نتیجه نخواهد ماند. آنچه امروز انجامش ضرورت و فوریت دارد این است که باید جبهه مبارزات را گسترش داد تا بتوان امتیازات بیشتری از دولت گرفت و بعد دولت را آن‌چنان بی‌ثبات ساخت که سقوط کند، باید بکوشیم افق‌های سیاسی جدیدی را کشف کنیم. البته به همان اندازه مهم و ضروری است که درعین‌حال برای نزاع بعدی از همین الان آماده باشیم. اینجاست که تضادهای بین راست افراطی و چپِ ثابت‌قدم از همین الان خود را نشان می‌دهد.
پرسش‌هایی درباره مسائل معطل‌مانده
اصلا تصادفی نیست که افزایش قیمت سوخت آتش در خرمن خشم مردم انداخت. این در واقع نشان از اختلاف و تضادی به‌مراتب عمیق‌تر از تناقضات مکرونیسم دارد. همان‌گونه که به طرق مختلف بیان شد، یکی از سویه‌های کلیدی عصیان‌ها و آشفتگی‌های اخیر انفصال بین چارچوب زمانی طولانی‌تر گرمایش زمین و مسائل معطل‌مانده و کوتاه‌مدت مردم برای گذران زندگی است. اما نکته به همان اندازه مهم‌تر این است که آتشی که امروز در خانه دولت فرانسه افتاده است نتیجه تصادم بین آرمان‌ها و آرزوهای دموکراتیک و نظم و انضباط آهنین جهانی‌شدن است.
در همین خصوص، اولیویه بلانشار، اقتصاددان ارشد سابق در صندوق جهانی پول، طی یک اظهارنظر غافلگیرکننده در توییتر خود در ششم دسامبر این پرسش را مطرح کرد که: «آیا می‌شود گفت که، باتوجه به محدودیت‌های سیاسی موجود برای پاسخ‌گفتن به مطالبه بازتوزیع ثروت و محدودیت‌های مرتبط با حرکت سرمایه، ما در جایگاهی نیستیم که بتوانیم به اندازه کافی نابرابری و ناامنی را کاهش دهیم تا جلوی هر شکلی از انقلاب و پوپولیسم گرفته شود؟ پس از سرمایه‌داری با چه چیزی مواجه خواهیم شد؟
به‌راستی پس از سرمایه‌داری چه خواهد شد؟ این پرسشی است که همه از آن طفره می‌روند، پرسشی که در دلش طیفی از مطالبات و بحران‌ها نظیر مطالبات مردم، بحران زیست‌محیطی و بن‌بست اقتصادی به هم پهلو می‌زنند.
به قول فردریک جیمسون، اکنون «تصور پایان جهان ساده‌تر از تصور پایان سرمایه‌داری است». جوامع ما، محصور در اکنونِ ابدی نولیبرالیسم و گرفتار در گردباد بی‌وقفه ضرورت‌های بازار، حساسیت خود به تاریخ را از کف داده‌اند. آینده نیز به دو انتخاب غم‌بار و فسرده تقلیل یافته است: یا تکرار ابدی همین که هست یا آخرالزمان. برای جیمسون، موضوع مهم این است که زمان دیگر بار اشارت‌هایی به غیریت (otherness)، تغییر و اتوپیا داشته باشد: «مسئله‌ای که باید برای آن راه‌حلی بیابیم این است که می‌باید از این اکنون ساکن، اکنون پست‌مدرنی که در آن هیچ بادی سر وزیدن ندارد، بگریزیم و به زمان واقعی تاریخی بازگردیم، به تاریخی که به دست بشر ساخته و پرداخته گردد».
تاریخی که به دست بشر ساخته و پرداخته گردد. برای تحقق این هدف، آن خشم و عصبیتی که بسته‌شدن جاده‌ها و سنگرها را موجب می‌شود نیرویی است بایسته و ضروری. ولیکن این نیز کافی نیست. برای نیل به این هدف، همتی جمعی لازم است تا آینده‌ای رقم خورد که کیفیتش از جنسی است متفاوت با ابدیت بازار.
* اقتصاددان فرانسوی، استاد اقتصاد و نظریه‌های توسعه در دانشگاه پاریس 13
منبع: ورسو
پی‌نوشت‌ها:
1. وزیر کشور ایتالیا
2. رهبر جمهوری‌خواهان فرانسه
3. روزنامه‌نگار، سیاست‌مدار و فعال اجتماعی فرانسوی، کارگردان فیلم مرسی پاترون (دمت‌گرم رئیس)
4. فعال سیاسی متعلق به چپ افراطی، سخنگوی «حزب جدید ضدسرمایه‌داری» از 2009 تا 2011

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها