سیاست خودویرانگری
جهان در سالهای اخیر وقايع مهم و هولناکی به خود ديده است که کم از فجایع قرن گذشته نداشته: تودهایشدن پديده پناهجويان، حملات تروريستی، جنگ، کودتا، رشد روزافزون فقر و نابرابری، خشکسالی و نابودی شرایط اولیه حیات، رسيدن دمای زمين به مرز هشدار و بحران محيط زيست، ظهور جنبشهای راستگرا، برگزيت، ترامپ و... . پرسشهای سرراستی میتوان در برابر این حجم گسترده از فجایع مطرح کرد که بیشتر به «چشمانداز نابودی» میماند: چرا برخی جوامع انسانی به انهدام خود اقدام میکنند؟ چه میشود که در دورهای دست به اعمالی میزنند که با نگاهی پسنگرانه میتوان گفت زمینهچینی برای نابودی خودشان بوده؟ چه میشود که زندگی جمعی به سویی میرود که میتوان گفت برخلاف این مسیر است؟ بهتازگی نشر کرگدن کتابی از علی معظمی منتشر کرده با عنوان «جستاری در سیاست فاجعهبار» که تلاشی است برای پاسخ به این پرسشها. کتاب حاضر مبتنی است بر رساله دکترای معظمی که با راهنمایی شاپور اعتماد و علی قیصری در انجمن حکمت و فلسفه ایران دفاع شده است.
نویسنده به گفتهای از فردیک جیمسون پس از حوادث یازده سپتامبر اشاره میکند: «حال در این دیالکتیک که هر دو طرف منازعه طرف دیگر را تقویت میکند، قرار نیست به لحظهای برسیم که سنتزی رخ میدهد. خود مارکس از این صحبت میکند که چگونه منازعات تاریخی جهان یا به نوسازی انقلابی سراپای جامعه یا به نابودی هر دو طبقه پیکارگر میانجامد. این چشمانداز نابودی متقابل است که اکنون باید ما را از نگرانی بیاکند». نویسنده این چشمانداز نابودی متقابل را به پرسشهای بالا گره میزند و اضافه میکند در هر موقعیت تاریخی که چنین امری رخ دهد بازماندگان احتمالی میتوانند به کنکاش در این بپردازند که چه عواملی و با چه سابقهای دست به دست هم دادند که چنین شد. آنچه معظمی در این کتاب دنبال میکند این است که چه چیزی امکان نابودی هر دو طبقه پیکارگر را فراهم میکند. چه چیزهایی در جمعهای انسانی و در اسباب وجودیشان هست که این امکان را میدهد به چنین سمتوسویی بروند؟ نویسنده این پرسش را از قسم تاریخی و اجتماعی نمیداند بلکه «پرسش از امکان» میداند، «پرسشی فلسفی». او لزوم چنین پرسشی را در این میداند که موقعیتهای تاریخی که مصداق این پرسشاند
منحصربهفرد نبودهاند. یک پرسش در سطح کلی فلسفی درباره زندگی جمعی میتواند به پاسخ یا پاسخهایی نزدیک شود که فایده معرفتی خاص خود را دارند. در نظر نویسنده چنین پاسخهایی به این کار میآیند که نشان دهند باید نگران چه الگوهایی در زیست اجتماعی باشیم؛ به تعبیری نشانمان دهند که کدام عناصر معمولی در همین زندگیهای در جریان حاملان بالقوه خودویرانگریاند. معظمی در کتاب سراغ برخی از همان عناصر معمولی میرود و میکوشد نشان دهد این موجودیتهای هرروزه چه ظرفیت ویرانگرانهای در خود دارند. او این عناصر معمولی را مشخصا انواعی پایهای از سازماندهی جمعی میداند. در نظر او، هر آنچه در جهان واقع بهعنوان سیاست میشناسیم با انواعی از سازماندهی گره خورده است. او میکوشد با نشاندادن ظرفیتهای خودویرانگری در عناصری که همواره در شکلهای مختلف حیات سیاسی حاضرند به پرسش مورد نظر پاسخ دهد.
نویسنده مفهوم خودویرانگری را در عین جذابیت بسیار دردسرساز میداند. او اصل مشکل را به جزء مفهومی «خود» برمیگرداند: «مفهوم خود یا نفس که در فلسفه هم از ارسطو به بعد مفهومی بسیار جاافتاده بوده، از قضا مفهومی است بسیار قابل مناقشه. میتوانیم به سابقه دوهزارو پانصد سالهای ارجاع دهیم که بودا در آن مفهوم آتمن /نفس/ خود را به پرسش گرفت یا به طرح متأخر پرسش از مسئله نفس توسط هیوم و بعد کانت اشاره کنیم». نویسنده بر این باور است که حتی اگر مشکلات فلسفیای را که مفهوم «خود» در سطح فردی دارد کنار بگذاریم، وقتی خودویرانگری به معنایی جمعی میرسد ابعاد مشکل غیر قابل چشمپوشی میشود. ازاینرو، پرسشهای دیگری مطرح میکند: چه وقت میتوان گفت که جمع یا جامعهای خودویرانگری کرده؟ آیا میتوان گفت وقتی جامعهای در نزاع میان دو طبقه پیکارگرش از میان میرود خودویرانگری کرده؟ این «خود» در میانه نزاع کجاست؟ وقتی دو پاره از جامعهای که ما کل واحدی فرضش کردهایم چنان با هم میجنگند که هر دو طرف نابود میشوند، آیا هیچ مرجعی برای شناسایی چنین خود واحدی میتوان داشت؟ آیا نازیها و یهودیهای آلمانی با هم خود آلمانی واحدی را شکل
میدادند؟ اگر فرض را بر پاسخ منفی بگذاریم، این پرسش پیش میآید که آیا نتیجه جنگی را که نازیها به راه انداختند و به نابودیشان انجامید میتوان مصداق «خودویرانگری» دانست؟ پاسخ معظمی این است: هم آری و هم نه. اگر پرسش به همان صورتی طرح شود که در ابتدا طرح شد، این نازیها بودند که زمینهچین نابودی بودند و باید گفت آری، اما نازیها اگرچه در جنگی نابود شدند که خود به راه انداخته بودند، این هزاران رزمنده طرف مقابل بودند که کارشان را تمام کردند پس باید گفت نه. نویسنده در مواجهه با دشواریهای مفهوم خود به این نتیجه میرسد که باید مسئله را به قالبی دیگر ببرد و منظور از این قالب طرح مفهومی است که در عنوان کتاب هم آمده است: فاجعه یا سیاست فاجعهبار.
کتاب در شش فصل تنظیم شده است. نویسنده در فصل اول با دیدگاهی پدیدارشناسانه و با آغاز از ضرورتهای زیستی، به معرفی چند مفهوم پایهای در سیاست میپردازد و میکوشد مفهوم سیاست را بهمعنای رابطه بین انسانهای متکثر تبیین کند. در فصل دوم، با بررسی مفهوم «زندگی خوب» ارسطویی، امکان معرفی مفهوم «وضعیت فاجعهبار» را در تضاد با آن فراهم میکند. فصل سوم به آگاهیهای مشترک پایهای میپردازد که در وضعیت مشترک انسانی در سیاست برای ما قابل حصول است. در این وضعیت مشترک، مفاهیمی مانند قدرت، تصمیم، سلطه و تصور و آگاهی بررسی میشوند. فصل چهارم به سازماندهیهای اساسی قدرت در وضعیت سیاسی میپردازد. در فصل پنجم مفهوم سلطه بسط بیشتری داده میشود. این بسط در ارتباط با دوگانه ذهن- بدن صورت میگیرد و نویسنده نشان میدهد که این دوگانه در توصیف سلطه چه کاراییهای توصیفی و تجویزی دارد. این بررسی به طرح مفهوم «جامعه تصویری» میانجامد که از بندیکت اندرسون وام گرفته شده است. فصل آخر با استفاده از طیف مفاهیمی که تا فصل ششم مطرح شدهاند به بررسی مفهوم وضعیت فاجعهبار برمیگردد و به عاملیتی میپردازد که چنین وضعی را پدید میآورد. نتیجهگیری
این فصل که در واقع نتیجهگیری کل کتاب است، به امکان وقوع وضع فاجعهبار میپردازد.
جهان در سالهای اخیر وقايع مهم و هولناکی به خود ديده است که کم از فجایع قرن گذشته نداشته: تودهایشدن پديده پناهجويان، حملات تروريستی، جنگ، کودتا، رشد روزافزون فقر و نابرابری، خشکسالی و نابودی شرایط اولیه حیات، رسيدن دمای زمين به مرز هشدار و بحران محيط زيست، ظهور جنبشهای راستگرا، برگزيت، ترامپ و... . پرسشهای سرراستی میتوان در برابر این حجم گسترده از فجایع مطرح کرد که بیشتر به «چشمانداز نابودی» میماند: چرا برخی جوامع انسانی به انهدام خود اقدام میکنند؟ چه میشود که در دورهای دست به اعمالی میزنند که با نگاهی پسنگرانه میتوان گفت زمینهچینی برای نابودی خودشان بوده؟ چه میشود که زندگی جمعی به سویی میرود که میتوان گفت برخلاف این مسیر است؟ بهتازگی نشر کرگدن کتابی از علی معظمی منتشر کرده با عنوان «جستاری در سیاست فاجعهبار» که تلاشی است برای پاسخ به این پرسشها. کتاب حاضر مبتنی است بر رساله دکترای معظمی که با راهنمایی شاپور اعتماد و علی قیصری در انجمن حکمت و فلسفه ایران دفاع شده است.
نویسنده به گفتهای از فردیک جیمسون پس از حوادث یازده سپتامبر اشاره میکند: «حال در این دیالکتیک که هر دو طرف منازعه طرف دیگر را تقویت میکند، قرار نیست به لحظهای برسیم که سنتزی رخ میدهد. خود مارکس از این صحبت میکند که چگونه منازعات تاریخی جهان یا به نوسازی انقلابی سراپای جامعه یا به نابودی هر دو طبقه پیکارگر میانجامد. این چشمانداز نابودی متقابل است که اکنون باید ما را از نگرانی بیاکند». نویسنده این چشمانداز نابودی متقابل را به پرسشهای بالا گره میزند و اضافه میکند در هر موقعیت تاریخی که چنین امری رخ دهد بازماندگان احتمالی میتوانند به کنکاش در این بپردازند که چه عواملی و با چه سابقهای دست به دست هم دادند که چنین شد. آنچه معظمی در این کتاب دنبال میکند این است که چه چیزی امکان نابودی هر دو طبقه پیکارگر را فراهم میکند. چه چیزهایی در جمعهای انسانی و در اسباب وجودیشان هست که این امکان را میدهد به چنین سمتوسویی بروند؟ نویسنده این پرسش را از قسم تاریخی و اجتماعی نمیداند بلکه «پرسش از امکان» میداند، «پرسشی فلسفی». او لزوم چنین پرسشی را در این میداند که موقعیتهای تاریخی که مصداق این پرسشاند
منحصربهفرد نبودهاند. یک پرسش در سطح کلی فلسفی درباره زندگی جمعی میتواند به پاسخ یا پاسخهایی نزدیک شود که فایده معرفتی خاص خود را دارند. در نظر نویسنده چنین پاسخهایی به این کار میآیند که نشان دهند باید نگران چه الگوهایی در زیست اجتماعی باشیم؛ به تعبیری نشانمان دهند که کدام عناصر معمولی در همین زندگیهای در جریان حاملان بالقوه خودویرانگریاند. معظمی در کتاب سراغ برخی از همان عناصر معمولی میرود و میکوشد نشان دهد این موجودیتهای هرروزه چه ظرفیت ویرانگرانهای در خود دارند. او این عناصر معمولی را مشخصا انواعی پایهای از سازماندهی جمعی میداند. در نظر او، هر آنچه در جهان واقع بهعنوان سیاست میشناسیم با انواعی از سازماندهی گره خورده است. او میکوشد با نشاندادن ظرفیتهای خودویرانگری در عناصری که همواره در شکلهای مختلف حیات سیاسی حاضرند به پرسش مورد نظر پاسخ دهد.
نویسنده مفهوم خودویرانگری را در عین جذابیت بسیار دردسرساز میداند. او اصل مشکل را به جزء مفهومی «خود» برمیگرداند: «مفهوم خود یا نفس که در فلسفه هم از ارسطو به بعد مفهومی بسیار جاافتاده بوده، از قضا مفهومی است بسیار قابل مناقشه. میتوانیم به سابقه دوهزارو پانصد سالهای ارجاع دهیم که بودا در آن مفهوم آتمن /نفس/ خود را به پرسش گرفت یا به طرح متأخر پرسش از مسئله نفس توسط هیوم و بعد کانت اشاره کنیم». نویسنده بر این باور است که حتی اگر مشکلات فلسفیای را که مفهوم «خود» در سطح فردی دارد کنار بگذاریم، وقتی خودویرانگری به معنایی جمعی میرسد ابعاد مشکل غیر قابل چشمپوشی میشود. ازاینرو، پرسشهای دیگری مطرح میکند: چه وقت میتوان گفت که جمع یا جامعهای خودویرانگری کرده؟ آیا میتوان گفت وقتی جامعهای در نزاع میان دو طبقه پیکارگرش از میان میرود خودویرانگری کرده؟ این «خود» در میانه نزاع کجاست؟ وقتی دو پاره از جامعهای که ما کل واحدی فرضش کردهایم چنان با هم میجنگند که هر دو طرف نابود میشوند، آیا هیچ مرجعی برای شناسایی چنین خود واحدی میتوان داشت؟ آیا نازیها و یهودیهای آلمانی با هم خود آلمانی واحدی را شکل
میدادند؟ اگر فرض را بر پاسخ منفی بگذاریم، این پرسش پیش میآید که آیا نتیجه جنگی را که نازیها به راه انداختند و به نابودیشان انجامید میتوان مصداق «خودویرانگری» دانست؟ پاسخ معظمی این است: هم آری و هم نه. اگر پرسش به همان صورتی طرح شود که در ابتدا طرح شد، این نازیها بودند که زمینهچین نابودی بودند و باید گفت آری، اما نازیها اگرچه در جنگی نابود شدند که خود به راه انداخته بودند، این هزاران رزمنده طرف مقابل بودند که کارشان را تمام کردند پس باید گفت نه. نویسنده در مواجهه با دشواریهای مفهوم خود به این نتیجه میرسد که باید مسئله را به قالبی دیگر ببرد و منظور از این قالب طرح مفهومی است که در عنوان کتاب هم آمده است: فاجعه یا سیاست فاجعهبار.
کتاب در شش فصل تنظیم شده است. نویسنده در فصل اول با دیدگاهی پدیدارشناسانه و با آغاز از ضرورتهای زیستی، به معرفی چند مفهوم پایهای در سیاست میپردازد و میکوشد مفهوم سیاست را بهمعنای رابطه بین انسانهای متکثر تبیین کند. در فصل دوم، با بررسی مفهوم «زندگی خوب» ارسطویی، امکان معرفی مفهوم «وضعیت فاجعهبار» را در تضاد با آن فراهم میکند. فصل سوم به آگاهیهای مشترک پایهای میپردازد که در وضعیت مشترک انسانی در سیاست برای ما قابل حصول است. در این وضعیت مشترک، مفاهیمی مانند قدرت، تصمیم، سلطه و تصور و آگاهی بررسی میشوند. فصل چهارم به سازماندهیهای اساسی قدرت در وضعیت سیاسی میپردازد. در فصل پنجم مفهوم سلطه بسط بیشتری داده میشود. این بسط در ارتباط با دوگانه ذهن- بدن صورت میگیرد و نویسنده نشان میدهد که این دوگانه در توصیف سلطه چه کاراییهای توصیفی و تجویزی دارد. این بررسی به طرح مفهوم «جامعه تصویری» میانجامد که از بندیکت اندرسون وام گرفته شده است. فصل آخر با استفاده از طیف مفاهیمی که تا فصل ششم مطرح شدهاند به بررسی مفهوم وضعیت فاجعهبار برمیگردد و به عاملیتی میپردازد که چنین وضعی را پدید میآورد. نتیجهگیری
این فصل که در واقع نتیجهگیری کل کتاب است، به امکان وقوع وضع فاجعهبار میپردازد.