تصوير يك رؤيا
محسن اکبرزاده- معمار
مولوي ماجرايي نقل ميکند از رقابت دو گروه نقاش چيني و رومي نزد پادشاه. نقاشان چيني تمام ظرايف و رنگها را به کار ميگيرند و نقاشان رومي که ميدانند دو پرده در برابر هم آويخته ميشود، وقتشان را به صيقلزدن فلزي آبگونه ميگذرانند که در روز رونمايي، آينهاي ميشود بازتابدهنده نقاشي همکاران چيني. کاري به نتايجي که مولوي از قصه ميگيرد، ندارم. هميشه ذهنم را به آن لحظه دراماتيک ميبرم که شاه در برابر آينه رومي ميايستد و جز نقاشي چيني، خودش را هم در ميان آن باغها و آبشارها و کوهساران تماشا ميکند. هميشه حيرتزده آن دمي هستم که اين خاصيت آينگي معنا را مضاعف ميکند و اجازه ميدهد مخاطب خود را بازبيابد و همراه آن عمري به سر کند. نگارخانههاي دور ميدان نقش جهان پر شدهاند از باسمههاي 15سانتي که نه شکارگاهشان چندان مشجر است و نه آهوانشان به جانوري سر و سالم شباهت دارد؛ چند لکه رنگ بيدقت و ملاحظه در حد اينکه گردشگر داخلي و خارجي چيزکي بابت آن بپردازد. بااينحال دور ميدان که قدم ميزنم، ايراني و فرنگي سرشان را کردهاند توي آينههاي 15سانتي کهربايي و گاه نيز با بالاآوردن دست و بازکردن پسته دهان به لبخند، سلفي ميگيرند. وقتي به تلنگر دوست فرزانه و نژادهام، عليرضا امتياز فکر کردم که ميگويد هزينه هنگفت غرفه ايران در اکسپوي دوبي را خرج بخاري مدارس کنيم و خرد پنهان زير ظاهر اين حرف را ستايش ميکردم، با خود ميانگاشتم که هواخواهان اکسپو نيز حقي دارند. بالاخره پروژهاي را که به دلار بابتش هزينه ميشود و چهارسال يک بار در گوشهاي از وزارت متبوعه منتظراني دارد، با ضربوزور هيچ پويش اجتماعي نميتوان لغو کرد. آنها کار خود را خواهند کرد. ولي ما چه بايد بکنيم؟ بالاخره يک دنيا چشم ميدوزد به اکسپو و غرفه کشورهاي گوناگون آبروي آنهاست. حداقل شرکت خصوصي صاحبامتياز اکسپوهاي جهاني دوست دارد ما اينطور فکر کنيم و گويا موفق هم بوده است. بالاخره در بين اينهمه همسايه بدون پيشينه تاريخي، شجره طيبه تاريخ از خاک ما برخاسته و يکتا ضربالمثلي که در زبان فارسي وجود دارد، فقط همين صورت را به سيلي سرخ نگاهداشتن است. صورت را چطور آينه کنيم تا از نقش و صورت ديگران براي خودمان قباي ترمه بدوزيم؟رؤيايي دارم؛ غرفه ايران را مکعبي بزرگ ميبينم که تمام پنج وجه عيانش با ورق استيل ساده، آينه پوش شده است. آينهاي که اجازه ميدهد نماي هر غرفه همسايهاي در آن ديده شود و تمام بازديدکنندگان نيز خود را در آن بازبيابند. بگذاريم همه بدانند اگر به ما لبخند بزنند، لبخند تحويل ميگيرند و اگر اخم کنند، با اخم پاسخ خواهند گرفت. بگذاريم منطق ديپلماسي ايراني خود را در آينگي نِمايَش نمايش دهد. اين غرفه دروني نيز دارد.
...درون در گرماي دوبي گرم و شرجي است و هوايي گلخانهاي دارد. پس مثل باغهاي کويريمان که بهشتي در دل چهارديواري پناه گرفته است، سبزينگي بيحد پنهانشده در گوهر اين خاک را نمايش ميدهيم و تمام. جز چند باغبان کرايهاي که گاهي گردي هم از روي زمين ميزدايند، نياز به هيچ غرفهداري ندارد. غرفهمان را رها ميکنيم تا با همسايگانش زندگي کند و نشان دهد رهاشدگي براي مايي که کيلومترها در دل کويرها با قناتهايمان حرکت ميکردهايم، چيز غريبي نيست. بگذار دنيا با همه تحريمهايش بر ما نبارد. تنها آيينهاي را از دست ميدهد که باغي را در خود پنهان داشته است. اينگونه سبز و پايدار و کمهزينه، ماليات وجه اکسپو را به اهلش ميسپاريم و بقيه را به التيام زخم کمکاريها و فراموشيهاي خودمان اختصاص ميدهيم. حالا که فکر ميکنم گويا زبان فارسي يک ضربالمثل ديگر هم دارد: چراغي که به خانه رواست، به اکسپو حرام است.
مولوي ماجرايي نقل ميکند از رقابت دو گروه نقاش چيني و رومي نزد پادشاه. نقاشان چيني تمام ظرايف و رنگها را به کار ميگيرند و نقاشان رومي که ميدانند دو پرده در برابر هم آويخته ميشود، وقتشان را به صيقلزدن فلزي آبگونه ميگذرانند که در روز رونمايي، آينهاي ميشود بازتابدهنده نقاشي همکاران چيني. کاري به نتايجي که مولوي از قصه ميگيرد، ندارم. هميشه ذهنم را به آن لحظه دراماتيک ميبرم که شاه در برابر آينه رومي ميايستد و جز نقاشي چيني، خودش را هم در ميان آن باغها و آبشارها و کوهساران تماشا ميکند. هميشه حيرتزده آن دمي هستم که اين خاصيت آينگي معنا را مضاعف ميکند و اجازه ميدهد مخاطب خود را بازبيابد و همراه آن عمري به سر کند. نگارخانههاي دور ميدان نقش جهان پر شدهاند از باسمههاي 15سانتي که نه شکارگاهشان چندان مشجر است و نه آهوانشان به جانوري سر و سالم شباهت دارد؛ چند لکه رنگ بيدقت و ملاحظه در حد اينکه گردشگر داخلي و خارجي چيزکي بابت آن بپردازد. بااينحال دور ميدان که قدم ميزنم، ايراني و فرنگي سرشان را کردهاند توي آينههاي 15سانتي کهربايي و گاه نيز با بالاآوردن دست و بازکردن پسته دهان به لبخند، سلفي ميگيرند. وقتي به تلنگر دوست فرزانه و نژادهام، عليرضا امتياز فکر کردم که ميگويد هزينه هنگفت غرفه ايران در اکسپوي دوبي را خرج بخاري مدارس کنيم و خرد پنهان زير ظاهر اين حرف را ستايش ميکردم، با خود ميانگاشتم که هواخواهان اکسپو نيز حقي دارند. بالاخره پروژهاي را که به دلار بابتش هزينه ميشود و چهارسال يک بار در گوشهاي از وزارت متبوعه منتظراني دارد، با ضربوزور هيچ پويش اجتماعي نميتوان لغو کرد. آنها کار خود را خواهند کرد. ولي ما چه بايد بکنيم؟ بالاخره يک دنيا چشم ميدوزد به اکسپو و غرفه کشورهاي گوناگون آبروي آنهاست. حداقل شرکت خصوصي صاحبامتياز اکسپوهاي جهاني دوست دارد ما اينطور فکر کنيم و گويا موفق هم بوده است. بالاخره در بين اينهمه همسايه بدون پيشينه تاريخي، شجره طيبه تاريخ از خاک ما برخاسته و يکتا ضربالمثلي که در زبان فارسي وجود دارد، فقط همين صورت را به سيلي سرخ نگاهداشتن است. صورت را چطور آينه کنيم تا از نقش و صورت ديگران براي خودمان قباي ترمه بدوزيم؟رؤيايي دارم؛ غرفه ايران را مکعبي بزرگ ميبينم که تمام پنج وجه عيانش با ورق استيل ساده، آينه پوش شده است. آينهاي که اجازه ميدهد نماي هر غرفه همسايهاي در آن ديده شود و تمام بازديدکنندگان نيز خود را در آن بازبيابند. بگذاريم همه بدانند اگر به ما لبخند بزنند، لبخند تحويل ميگيرند و اگر اخم کنند، با اخم پاسخ خواهند گرفت. بگذاريم منطق ديپلماسي ايراني خود را در آينگي نِمايَش نمايش دهد. اين غرفه دروني نيز دارد.
...درون در گرماي دوبي گرم و شرجي است و هوايي گلخانهاي دارد. پس مثل باغهاي کويريمان که بهشتي در دل چهارديواري پناه گرفته است، سبزينگي بيحد پنهانشده در گوهر اين خاک را نمايش ميدهيم و تمام. جز چند باغبان کرايهاي که گاهي گردي هم از روي زمين ميزدايند، نياز به هيچ غرفهداري ندارد. غرفهمان را رها ميکنيم تا با همسايگانش زندگي کند و نشان دهد رهاشدگي براي مايي که کيلومترها در دل کويرها با قناتهايمان حرکت ميکردهايم، چيز غريبي نيست. بگذار دنيا با همه تحريمهايش بر ما نبارد. تنها آيينهاي را از دست ميدهد که باغي را در خود پنهان داشته است. اينگونه سبز و پايدار و کمهزينه، ماليات وجه اکسپو را به اهلش ميسپاريم و بقيه را به التيام زخم کمکاريها و فراموشيهاي خودمان اختصاص ميدهيم. حالا که فکر ميکنم گويا زبان فارسي يک ضربالمثل ديگر هم دارد: چراغي که به خانه رواست، به اکسپو حرام است.