|

حواشی «مسيو ابراهيم و...»

عذرخواهي ناشر از ابراهيم گلستان

پارسا شهري: هم‌زمان با چاپ سومِ «يادداشت‌هايي درباره‌ي كافكا» اثر تئودور آدورنو، ترجمه ديگري از سعيد رضواني منتشر شده است با عنوان «ميراث‌داران گوگول» كه شامل چهار مقاله از توماس مان درباره‌ي ادبيات روسيه است. هر دو اين كتاب‌ها در نشر آگاه منتشر شده‌اند و از جهاتي شباهت‌ها و قرابت‌هاي ديگري نيز با هم دارند كه مهم‌ترين‌شان مقدمه‌هاي مترجم بر كتاب است. شرحي از كتابي كه مخاطب در پيش دارد به‌علاوه خوانش انتقادي از ديد‌گاه‌هاي آدورنو نسبت به كافكا و توماس مان نسبت به تولستوي و داستايفسكي و چخوف و نيز ديدگاه‌هاي سياسي او. «ميراث‌داران گوگول» چهار مقاله از توماس مان دارد و چند بخشِ ديگر كه عناوين آنها از اين قرار است: «مقدمه‌ی مترجم»، «برگزيده‌ي آثار ادبيات روسيه»، «تولستوي: به‌مناسبت جشن يك‌صدمين سالگرد تولد او»، «داستايفسكي به ‌اختصار: مقدمه بر مجموعه‌ي برگزيده‌ي داستان‌هاي داستايفسكي در آمريكا»، «كوششي در معرفي چخوف: به‌مناسبت پنجاهمين سالروز مرگ وي»،‌ «درباره‌ي توماس مان» و «نمايه» كه شاملِ‌ نام‌ها و آثار و مفاهيم است. «پاول توماس مان، نويسنده‌ی نامور آلماني و برنده‌ جايزه‌ی نوبل ادبي سال 1929، از ستايشگران پرشور ادبيات روسيه بود». از همين جمله‌ی ابتداي مقدمه، زمينه‌ی چهار مقاله‌ی مان درباره‌ي نويسندگان بزرگِ روسيه معلوم مي‌شود. در ادامه مترجم شرحي از هر مقاله به‌دست مي‌دهد: «برگزيده‌ي آثار ادبيات روسيه»، قديم‌ترين متنِ موجود در كتاب است كه برخلاف ديگر مقالات مربوط به نويسنده‌ی خاصي نيست؛ بلكه در آن يكي، دو ويژگي كلي ادبيات قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم روسيه به اجمال بررسي مي‌شود. سعيد رضواني از همين‌جا به‌سياق ديگر مقدمه‌هايش با رويكرد انتقادي با مقالات توماس مان مواجه مي‌شود. او در شرح مقاله‌ی اخير كه به‌قول مترجم دامنه‌ی محتوايش از حدود ادبيات فراتر مي‌رود و عقايد سياسي توماس مان را نيز شامل مي‌شود، مي‌نويسد: «مان تا سال 1922 ملي‌گراي افراطي، مدافع متعصب سنت‌هاي فكري-سياسي آلمان و دشمن قسم‌خورده‌ی دموكراسي بود». این دموکراسی به ‌سال 1918، پس از شكست آلمان در جنگ، در قالب جمهوری وَیمار، بنيان نهاده شد. رضواني در متنِ مقاله‌ی توماس مان بخش‌هايي را در عناد با دموكراسي پيدا مي‌كند ازجمله آنجا كه نويسنده نظام سياسي روسيه را «دموكراسي قلب‌ها» و دموكراسي فرانسه را «حرافي انقلابيِ آكادميك-بورژوايي» مي‌خوانَد. مقاله‌ی بعدي، «تولستوي: به‌مناسبت جشن يك‌صدمين سالگرد تولد او»، آميزه‌اي است از تحسين و تمسخر، به ‌قول سعيد رضواني، «ذمي شبيه به مدح در حق تولستوي». توماس مان درباره‌ی تولستوي، ضمنِ خالي‌دانستن جاي تولستوي و اتوريته‌ی اخلاقي او در زمانه‌اي كه فاشيسم روزبه‌روز بيشتر بر اروپا سايه مي‌‌گستراند، عليه مرجعيت اخلاقيِ او موضع مي‌گيرد. مان تولستوي را با گوته قیاس مي‌کند و البته در مقاله‌ی بعدي درباره‌ی داستايفسكي به جدالِ تاريخي «تولستوي يا داستايفسكي» نيز مي‌رسد. رضواني نقدِ توماس مان بر تولستوي را تا حدودی ناشی از يك سوءتفاهم مي‌داند و مي‌نويسد: «انتقاد توماس مان از سادگي آثار تولستوي مبتني بر اين سوءتفاهم است كه سادگي همان بدويت است».
جز اين رضواني بر غفلت توماس مان از انگيزه‌هاي تولستوي در نوشتن سخن مي‌گويد. با‌اين‌حال توماس مان «تولستوي را فارغ از محتواي آثارش، صرفا به‌عنوان راوي در جايگاهي استثنائي مي‌بيند، بر قله‌اي دور از دسترس كه جز او تنها هومر آن را فتح كرده است. روح روايت را، سرشت تنيده از حركت و سكونِ روايت را، هيچ‌كس مانند تولستوي درك نكرده و بازنيافريده» و از اين بابت است كه دست‌آخر مان فارغ از تمام انتقاداتش در برابر تولستوي سر تعظيم فرود مي‌آورد. مقاله‌ی «داستايفسكي به ‌اختصار...» نيز به‌ تعبير رضواني مطلبي شخصي و عاطفي است كه توماس مان در آن داستايفسكي را كنار نيچه مي‌نشاند. «مان گوته و تولستوي را اصحاب نعمت اوليا مي‌خواند و برخوردار از سلامت و نيرو مي‌شناسد؛ اما نيچه و داستايفسكي را مصيبت‌زده و گناهكار و بيمار مي‌بيند» و در‌اين‌ميان، مان حسِ ستايش و احترام بيشتري در قبال «آشنايان دوزخ» (نیچه و داستایفسکی) دارد تا «پسران روشنايي» (گوته و تولستوی). در مقاله‌ی مربوط به چخوف نيز توماس مان بيشتر به شخصيت چخوف پرداخته تا آثارش. «او پيش از هرچيز ديگر مجذوب فروتني چخوف است كه به‌ عقيده‌ی او از عظمت داستان‌نويس روس حكايت مي‌كند». به ‌هر تقدير چنان‌كه مترجم كتاب نيز اشاره مي‌كند، توماس مان در اين چند مقاله همكاران روس خود را با نگاهي به‌غايت شخصي نگريسته و در‌عين‌حال منتقدانه دقايقي از هنر آنان را مي‌شناساند، به ‌طرزي كه كشف اين دقايق جز از نويسنده‌ی‌ متفكري مانند او برنمي‌آيد.
تفسيرِ آدورنو از كافكا در «يادداشت‌هايي درباره‌ي كافكا» كه اينك به چاپ سوم رسيده است، از ديگر ترجمه‌هاي سعيد رضواني، حاملِ خوانشي راديكال از اين نويسنده‌ی اهل چك است. آدورنو «انسانِ» مسخ‌شده‌ی كافكا را از انساني كه در جهانِ مدرن از خود تهي شده، فروتر مي‌کشد: انسانِ كافكا انسان نیست؛ بلکه به شيء بدل شده است. مترجمِ كتاب، سعيد رضواني، در مقدمه‌اي جامع و نقادانه كه انگار تكه‌اي لاينفك از كتاب است، به اين ايده‌ی آدورنو اشاره مي‌كند كه كافكا از روان‌شناسي فراتر رفته و در پيِ‌ كشف علل و انگيزه‌هاي رفتار «فاعل شناسا» نيست؛ بلکه مانند يك جراح، انسان را مي‌شكافد تا بخش فيزيكي‌اش را بيرون بكشد و ماده‌اي را تحليل كند كه از انسان باقي مي‌ماند، وقتي اراده و آگاهي از دست برود. كافكا، چنان‌که آدورنو او را می‌فهمد، نزول انسان به شيء را روايت مي‌كند؛ هم انسانِ شيء‌شده را تصوير مي‌كند و هم آينه‌اي در برابر جهان جا بر‌مي‌گيرد تا آن را به ماهيت خود معترف و چه‌بسا مغلوب سازد. آدورنو معتقد است «صداي هنر كافكا صداي چپِ فوق‌راديكال است»، خوانشي كه از ديدِ سعيد رضواني تا حدی افراطي است. رضوانی برداشت آدورنو از کافکا را چنین توضیح می‌دهد: از نگاه آدورنو كافكا با وضع قوانين خاص خود دنياي مختص به خود را مي‌آفريند؛ اما در واكنش به جهان واقعي. «متون او پاسخ به جهان‌اند؛ بناست به ‌شيوه‌اي بديع مشت جهان را باز كنند و تيغ از دستش بستانند». مختصات جهانِ داستاني کافکا چنان يِكه و منحصربه‌فردند که به‌ گمان آدورنو كافكا با اين تمهيد خواسته يا ناخواسته در را بر روي مقلدان خود مي‌بندد. او آثاري خلق مي‌كند كه كليد همه‌ی معاني‌اش را نمی‌توان یافت و از‌اين‌رو تقليد از آنها محال است.

پارسا شهري: هم‌زمان با چاپ سومِ «يادداشت‌هايي درباره‌ي كافكا» اثر تئودور آدورنو، ترجمه ديگري از سعيد رضواني منتشر شده است با عنوان «ميراث‌داران گوگول» كه شامل چهار مقاله از توماس مان درباره‌ي ادبيات روسيه است. هر دو اين كتاب‌ها در نشر آگاه منتشر شده‌اند و از جهاتي شباهت‌ها و قرابت‌هاي ديگري نيز با هم دارند كه مهم‌ترين‌شان مقدمه‌هاي مترجم بر كتاب است. شرحي از كتابي كه مخاطب در پيش دارد به‌علاوه خوانش انتقادي از ديد‌گاه‌هاي آدورنو نسبت به كافكا و توماس مان نسبت به تولستوي و داستايفسكي و چخوف و نيز ديدگاه‌هاي سياسي او. «ميراث‌داران گوگول» چهار مقاله از توماس مان دارد و چند بخشِ ديگر كه عناوين آنها از اين قرار است: «مقدمه‌ی مترجم»، «برگزيده‌ي آثار ادبيات روسيه»، «تولستوي: به‌مناسبت جشن يك‌صدمين سالگرد تولد او»، «داستايفسكي به ‌اختصار: مقدمه بر مجموعه‌ي برگزيده‌ي داستان‌هاي داستايفسكي در آمريكا»، «كوششي در معرفي چخوف: به‌مناسبت پنجاهمين سالروز مرگ وي»،‌ «درباره‌ي توماس مان» و «نمايه» كه شاملِ‌ نام‌ها و آثار و مفاهيم است. «پاول توماس مان، نويسنده‌ی نامور آلماني و برنده‌ جايزه‌ی نوبل ادبي سال 1929، از ستايشگران پرشور ادبيات روسيه بود». از همين جمله‌ی ابتداي مقدمه، زمينه‌ی چهار مقاله‌ی مان درباره‌ي نويسندگان بزرگِ روسيه معلوم مي‌شود. در ادامه مترجم شرحي از هر مقاله به‌دست مي‌دهد: «برگزيده‌ي آثار ادبيات روسيه»، قديم‌ترين متنِ موجود در كتاب است كه برخلاف ديگر مقالات مربوط به نويسنده‌ی خاصي نيست؛ بلكه در آن يكي، دو ويژگي كلي ادبيات قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم روسيه به اجمال بررسي مي‌شود. سعيد رضواني از همين‌جا به‌سياق ديگر مقدمه‌هايش با رويكرد انتقادي با مقالات توماس مان مواجه مي‌شود. او در شرح مقاله‌ی اخير كه به‌قول مترجم دامنه‌ی محتوايش از حدود ادبيات فراتر مي‌رود و عقايد سياسي توماس مان را نيز شامل مي‌شود، مي‌نويسد: «مان تا سال 1922 ملي‌گراي افراطي، مدافع متعصب سنت‌هاي فكري-سياسي آلمان و دشمن قسم‌خورده‌ی دموكراسي بود». این دموکراسی به ‌سال 1918، پس از شكست آلمان در جنگ، در قالب جمهوری وَیمار، بنيان نهاده شد. رضواني در متنِ مقاله‌ی توماس مان بخش‌هايي را در عناد با دموكراسي پيدا مي‌كند ازجمله آنجا كه نويسنده نظام سياسي روسيه را «دموكراسي قلب‌ها» و دموكراسي فرانسه را «حرافي انقلابيِ آكادميك-بورژوايي» مي‌خوانَد. مقاله‌ی بعدي، «تولستوي: به‌مناسبت جشن يك‌صدمين سالگرد تولد او»، آميزه‌اي است از تحسين و تمسخر، به ‌قول سعيد رضواني، «ذمي شبيه به مدح در حق تولستوي». توماس مان درباره‌ی تولستوي، ضمنِ خالي‌دانستن جاي تولستوي و اتوريته‌ی اخلاقي او در زمانه‌اي كه فاشيسم روزبه‌روز بيشتر بر اروپا سايه مي‌‌گستراند، عليه مرجعيت اخلاقيِ او موضع مي‌گيرد. مان تولستوي را با گوته قیاس مي‌کند و البته در مقاله‌ی بعدي درباره‌ی داستايفسكي به جدالِ تاريخي «تولستوي يا داستايفسكي» نيز مي‌رسد. رضواني نقدِ توماس مان بر تولستوي را تا حدودی ناشی از يك سوءتفاهم مي‌داند و مي‌نويسد: «انتقاد توماس مان از سادگي آثار تولستوي مبتني بر اين سوءتفاهم است كه سادگي همان بدويت است».
جز اين رضواني بر غفلت توماس مان از انگيزه‌هاي تولستوي در نوشتن سخن مي‌گويد. با‌اين‌حال توماس مان «تولستوي را فارغ از محتواي آثارش، صرفا به‌عنوان راوي در جايگاهي استثنائي مي‌بيند، بر قله‌اي دور از دسترس كه جز او تنها هومر آن را فتح كرده است. روح روايت را، سرشت تنيده از حركت و سكونِ روايت را، هيچ‌كس مانند تولستوي درك نكرده و بازنيافريده» و از اين بابت است كه دست‌آخر مان فارغ از تمام انتقاداتش در برابر تولستوي سر تعظيم فرود مي‌آورد. مقاله‌ی «داستايفسكي به ‌اختصار...» نيز به‌ تعبير رضواني مطلبي شخصي و عاطفي است كه توماس مان در آن داستايفسكي را كنار نيچه مي‌نشاند. «مان گوته و تولستوي را اصحاب نعمت اوليا مي‌خواند و برخوردار از سلامت و نيرو مي‌شناسد؛ اما نيچه و داستايفسكي را مصيبت‌زده و گناهكار و بيمار مي‌بيند» و در‌اين‌ميان، مان حسِ ستايش و احترام بيشتري در قبال «آشنايان دوزخ» (نیچه و داستایفسکی) دارد تا «پسران روشنايي» (گوته و تولستوی). در مقاله‌ی مربوط به چخوف نيز توماس مان بيشتر به شخصيت چخوف پرداخته تا آثارش. «او پيش از هرچيز ديگر مجذوب فروتني چخوف است كه به‌ عقيده‌ی او از عظمت داستان‌نويس روس حكايت مي‌كند». به ‌هر تقدير چنان‌كه مترجم كتاب نيز اشاره مي‌كند، توماس مان در اين چند مقاله همكاران روس خود را با نگاهي به‌غايت شخصي نگريسته و در‌عين‌حال منتقدانه دقايقي از هنر آنان را مي‌شناساند، به ‌طرزي كه كشف اين دقايق جز از نويسنده‌ی‌ متفكري مانند او برنمي‌آيد.
تفسيرِ آدورنو از كافكا در «يادداشت‌هايي درباره‌ي كافكا» كه اينك به چاپ سوم رسيده است، از ديگر ترجمه‌هاي سعيد رضواني، حاملِ خوانشي راديكال از اين نويسنده‌ی اهل چك است. آدورنو «انسانِ» مسخ‌شده‌ی كافكا را از انساني كه در جهانِ مدرن از خود تهي شده، فروتر مي‌کشد: انسانِ كافكا انسان نیست؛ بلکه به شيء بدل شده است. مترجمِ كتاب، سعيد رضواني، در مقدمه‌اي جامع و نقادانه كه انگار تكه‌اي لاينفك از كتاب است، به اين ايده‌ی آدورنو اشاره مي‌كند كه كافكا از روان‌شناسي فراتر رفته و در پيِ‌ كشف علل و انگيزه‌هاي رفتار «فاعل شناسا» نيست؛ بلکه مانند يك جراح، انسان را مي‌شكافد تا بخش فيزيكي‌اش را بيرون بكشد و ماده‌اي را تحليل كند كه از انسان باقي مي‌ماند، وقتي اراده و آگاهي از دست برود. كافكا، چنان‌که آدورنو او را می‌فهمد، نزول انسان به شيء را روايت مي‌كند؛ هم انسانِ شيء‌شده را تصوير مي‌كند و هم آينه‌اي در برابر جهان جا بر‌مي‌گيرد تا آن را به ماهيت خود معترف و چه‌بسا مغلوب سازد. آدورنو معتقد است «صداي هنر كافكا صداي چپِ فوق‌راديكال است»، خوانشي كه از ديدِ سعيد رضواني تا حدی افراطي است. رضوانی برداشت آدورنو از کافکا را چنین توضیح می‌دهد: از نگاه آدورنو كافكا با وضع قوانين خاص خود دنياي مختص به خود را مي‌آفريند؛ اما در واكنش به جهان واقعي. «متون او پاسخ به جهان‌اند؛ بناست به ‌شيوه‌اي بديع مشت جهان را باز كنند و تيغ از دستش بستانند». مختصات جهانِ داستاني کافکا چنان يِكه و منحصربه‌فردند که به‌ گمان آدورنو كافكا با اين تمهيد خواسته يا ناخواسته در را بر روي مقلدان خود مي‌بندد. او آثاري خلق مي‌كند كه كليد همه‌ی معاني‌اش را نمی‌توان یافت و از‌اين‌رو تقليد از آنها محال است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها