|

گفت‌وگو با نرگس آبیار

بدون کمک مردم بلوچستان فيلم ساخته نمي‌شد

فرانک آرتا

«شبي که ماه کامل شد» چهارمين فيلم «نرگس آبيار»، يکي از فيلم‌هاي بحث‌برانگيز اين دوره جشنواره فيلم فجر است که به دليل اهميت موضوع با آبیار گفت‌وگویی کرده‌ايم که مي‌خوانيد.

‌چهارمين فيلم شما حركتی رو‌به‌جلو است و موضوعي جسورانه دارد. چه شد سراغ اين موضوع رفتيد؟
بعد از فيلم «نفس» واقعا دلم مي‌خواست در فضاهاي اجتماعي و متفاوت با دو فيلم قبلي‌ كار كنم و از موضوع جنگ خارج شوم. چند موضوع داشتم كه به آنها فكر مي‌كردم. بالاخره تصميم گرفتم كلا از فضاي جنگ فعلا خارج شوم که اين موضوع به من پيشنهاد شد. فكر كردم نبايد محافظه‌كار باشم. اين موضوع، موضوع روز دنيا و منطقه‌ ماست. جهان از اين موضوع رنج مي‌كشد و اگر من براي خودم به‌عنوان يك فيلم‌ساز مسئوليتي قائل شوم، اين است كه به اين موضوع بپردازم و سعي كردم از زاويه نگاه خودم و بي‌قضاوت باشد؛ با اينكه ساخت چنين فيلمي ريسك بزرگي بود.
‌چرا خط داستاني‌ را بر اساس واقعيت گرفتيد؟ چون در كپشن اول فيلم اشاره شده اين داستان بر اساس ماجراي واقعي است.
فيلم در بستري تاريخي روايت مي‌شود و هنوز زمان زيادي از آن تاريخ نگذشته و مردم كاملا به ياد دارند. در رسانه‌ها فراگير شده بود و خيلي‌ها درباره آن مي‌دانند. در نتيجه مجبور بودم به مستندات تاريخي وفادار باشم؛ براي قوت‌بخشيدن به درام ماجرا، اينكه از كجا شروع و كجا تمام كنم و اينكه نگاه‌كردن به موضوعات از زاويه زن باشد. حين نوشتن فيلم‌نامه، ويژگي‌هايي پيدا كردم كه باعث شده كاراكترها دراماتيزه شوند و شخصيت‌ها عمق داشته باشند؛ چون ما استحاله را در كار نشان مي‌دهيم؛ يك فرد عاشق‌پيشه كه سرانجام بدي پيدا مي‌كند. به همين دليل براي اين استحاله، ويژگي‌هاي دراماتيك كه شخصيت عبدالحميد شاعرپيشه است و ساز مي‌زند، در كار پررنگ شده‌اند.
‌در واقع اين قصه شماست؛ هرچند برگرفته از واقعيت است؟
بله.
‌اگر كانسپت فيلم را رودررويي عشق با ايدئولوژي كوركورانه قلمداد كنيم، آنچه انعكاس چنين واقعه‌اي در رسانه‌هاست، تروريست محض و پشتش يك تلقي و قرائت نادرست از اسلام است. در جايي از فيلم، عبدالمجيد -عبدالمالک- مي‌گويد اسلام دين جنگ است، نه صلح؛ يعني مقابل «يالطيف»بودن واژه نخستين فيلم، قبل از تيتراژ؛ در‌حالي‌که فيلم را با «بسم‌الله قاصم الجبارين» شروع نکرديد! ورود ما به دنياي فيلم از دريچه لطافت است. نقطه‌اي كه عشق را در تمدن اسلامي، حافظ، مولانا يا بناهاي‌مان ديده‌ايم؛ تجلي رحمانيت، صلح و عشق و درخور توجه اينكه اين ويژگي از فيلتر نگاه يک زن عبور کرده است. جالب است حتي از نمايش خشونت نیز پرهيز كرده‌ايد. هر خشونتي را كه ديده‌ايم، در قاب موبايل يا تلويزيون بوده، چرا؟
از اول كه فيلم‌نامه را مي‌نوشتم، با خودم مي‌گفتم تنها چيزي كه نمي‌خواهم اتفاق بيفتد، اين است كه مردم بلوچ ناراحت شوند. تمام تلاشم اين است كه ماجراي مردم بلوچ را از ماجراي گروه‌ تروريستي مثل جندالله جدا كنم.
‌در فيلم اشاره مي‌كنيد خانواده ريگي، خانواده بزرگ و همگي مهربان هستند.
ريگي طايفه‌ای با قدمت هزارساله و خيلي بافرهنگ هستند. من در تحقيقاتم با این مواجه بودم كه اگر كسي مي‌خواهد با نام‌خانوادگي ريگي در تهران يا جاي ديگري فعاليت كند، معذب مي‌شود و به فكر عوض‌كردن فاميلش است. دلم مي‌خواست ماجراي طايفه ريگي را از ماجراي جندالله جدا کنم.
در تحقيقات متوجه شدم مردم منطقه انسان‌هاي شريف و دوست‌داشتني‌اي هستند و به ما در ساخت اين فيلم بسيار كمك كردند. به‌شدت میهمان‌نواز بودند. در تحقيقاتم از بالاي سيستان‌وبلوچستان تا پايين اين منطقه كه رفتم، هر شب منزل يك بلوچ بودم. با گروهي كه رفتيم، هر شب میهمان يك نفر بوديم كه از ما پذيرايي مي‌كردند. در خانه‌شان به روي همه باز بود. اگر آنها نبودند، اين فيلم واقعا ساخته نمي‌شد.
‌در واقع فيلم حاصل كمك‌هاي مردم بلوچستان است؟
بله.
‌از طرف دولت هم كمكي به شما شد؟
شهرك دفاع مقدس به ما اجازه كار نداد و حتي يك پوكه و جعبه مهمات در اختيارمان نگذاشتند! البته باعث خير شد كه ما در محل اصلي كار كنيم و فيلم باورپذيرتر شود. 95 درصد مردم در سيستان و بلوچستان، مردماني عادي هستند كه از گروه‌هاي افراط‌گرا ضربه خورده‌اند. فقط شايد عده‌اي قليل تحت تأثير تعاليم گروه‌هايي مثل القاعده باشند؛ البته آنها هم خودشان قرباني هستند.
‌يعني محصول شرايط هستند، نه توليدكننده شرايط؟
بله. به‌هر‌حال نمي‌توانيم منكر تبعيض در منطقه سيستان‌وبلوچستان شويم.
‌جالب است پلان‌هايي كه از بلوچستان در فيلم مي‌بينيم، نماهايي است كه روي فقر تأكيد نمي‌شود. در واقع به‌اصطلاح سياه‌نمايي در فيلم نمي‌بينيم؛ اما اين فقر را از زبان مادر (غمناز) با بازي تحسين‌برانگيز فرشته صدرعرفايي مي‌شنويم؛ چرا شاهد چنين تصويري هستيم؟
احساس كردم مردم بلوچستان دلشان نمي‌خواهد فقرشان را تصوير كنيم؛ چون انسان‌هاي بسيار باكرامت و شريفي هستند. مي‌خواهند گفته شود كه تبعيض، محروميت و فقر در منطقه بلوچستان وجود دارد؛ اما نمي‌خواهند به تصوير كشيده شود.
‌درواقع شما سعي كرديد با احترام، يك فرهنگ كمتر شناخته‌شده از كشورمان را به تصوير بکشيد؟
بله. بيشتر وجوه فرهنگي مردم منطقه برايم مهم بود؛ حتي در فيلم هم نشان مي‌دهم كه عبدالحميد شعر مي‌گويد، روي ديوار مغازه‌اش خطاطي مي‌بينيم، ساز مي‌زند، در ماه‌عسل با همسرش به روستاي كپرنشين مي‌رود. فرهنگ مردم روستا را مي‌بينيم، رنگ‌ها و لباس‌ها و سوزن‌دوزي‌هاي فوق‌العاده بلوچي را شاهد هستيم. به‌تدريج وقتي جذب اين تفكر مي‌شود، همه اينها در فيلم كم‌رنگ مي‌شود و رنگ و فرهنگ و فضاي بومي از بين مي‌رود تا‌جايي‌که عبدالحميد طبل‌ را بيرون مي‌اندازد!
‌درواقع از فرهنگش دور شده و تبديل به يك فرد مسخ‌شده مي‌شود؟
بله.
‌چرا در همه فيلم‌هايتان حتي آدم‌هاي بد هم خيلي بد نيستند. چرا اين‌قدر كرامت انسان برايتان مهم است؟
پاسخ به اين سؤال پيچيده است. به‌هر‌حال بشر در درونش فطرتي دارد كه پاك و بي‌آلايش است. چيزي كه آلوده‌اش مي‌كند، انباشت اطلاعات و فضاي مسموم و محيطي است كه بر سرش آوار مي‌شود. چيزي كه محيط براي يك انسان مي‌سازد. درواقع وراثتش خيلي تأثيرگذار نيست. محيط است كه او را تبديل به آدم ديگري مي‌كند. در نتيجه همه آدم‌ها در درونشان يك فطرت پاك و بي‌آلايش دارند كه در دوران كودكي پشت سر مي‌گذارند. اين جهان و آدم‌هاي دنيا هستند كه آنها را تبديل به قرباني مي‌كنند. اگر دو شخصيت بد در فيلمم باشد، قرباني تفكر، شرايط و آموزش‌هايي هستند كه ديده‌اند. حتي عبدالمالك. من اينها را هم در فيلم قرباني نشان مي‌دهم. مي‌بينيم عبدالمالك به چيزي كه مي‌گويد و به سبعيتي كه دارد، معتقد است و با اعتقاد كارش را مي‌كند. درواقع خيلي شبيه خوارج هستند كه به كارشان اعتقاد کورکورانه داشتند.
‌و حتي شك هم نمي‌كردند.
و اين خطر دنياي امروز ماست. اين تفكر خطرناك است كه تو با تمام اعتقاد به ماشين كشتار تبديل مي‌شوي!
‌در دين شك است كه به مؤمن كمك مي‌كند ايمانش را قوي كند. اينها چيزي به نام شك ندارند. در رساله صد ميدان خواجه عبدالله انصاري هزار مقام از سفلي بهاعلي دارد تا در وجود حضرت باري‌تعالي محو شوي. يك نكته هست كه مي‌گويد تو بايد از عبادات مكرر هم توبه كني؛ چون آن حجاب مي‌شود. اين افراد چون فكر مي‌كنند عين يقين هستند، در سلسله ضلالت فرو مي‌روند!
كي‌يركگور مي‌گويد ايمان پرش در تاريكي است. يعني تو با توكل در تاريكي مي‌پري با اينكه نمي‌داني چه اتفاقي برايت خواهد افتاد؛ اما توكل مي‌كني.
‌جايي هم بايد شك كني.
بله. مي‌خواهم بگويم ايمان به ناشناخته است كه شك هم قطعا همراه خودش دارد. مي‌گويد اگر تو ايمان داشته باشي كه الان اين ليوان آب اينجاست، هنر نكرده‌اي كه مي‌بيني. وقتي به ناشناخته ايمان داري، هنر كرده‌اي. در ماجراي قرباني‌شدن اسماعيل، آيا غيرطبیعی‌تر از اين اتفاق چيزي سراغ داريد كه ابراهيم پسرش را قرباني كند! پس به خاطر ايمانش است؛ اما متأسفانه براي امثال عبدالمالک‌ همه چيز به ايدئولوژي تبديل مي‌شود در مرام و عقيده.
‌يعني عقلانيتي ديگر وجود ندارد.
بله و مهم‌تر اينکه عشقي هم ديگر نيست.
‌هرچه هست، تكليف است.
دقيقا.
‌چرا حادثه را به پاكستان برديد؟ چون پاكستان خاستگاه القاعده است و متحد آمريكا ‌و عربستان عليه ايران است. چرا خواستيد جنگ را از كشور دور كنيد؟
چون ماجرا را از بك‌گراند اين خانواده مي‌بينم و خيلي جاها از زاويه فائزه. بخش عمده اين داستان خارج از ايران اتفاق مي‌‌افتد؛ چون از ايران خارج مي‌شوند كه فاصله بگيرند و خودشان را نجات دهند. براي من جذاب‌تر بود كه بخواهم ماجرا را از آنجا دنبال كنم.
‌چرا اين عمليات در خاك ايران ديده نمي‌شود؟
شايد يك دليلش اين بوده باشد كه خيلي دلم نمي‌خواست خشونت را در داخل كشور نشان دهم؛ ولي عمده ماجراي من خارج از ايران اتفاق مي‌افتد. تنها قسمتي كه وارد خاك ايران مي‌شوند، صحنه‌هاي ماشين‌سواري است.
ناچار بوديم صحنه‌اي اين‌چنيني در فيلم داشته باشيم؛ چون مي‌خواستم نشان دهم يكي از برادران كشته مي‌شود و عبدالحميد كه زخمي مي‌شود و گرايشش به برادرش بيشتر مي‌شود، به دليل كشته‌شدن برادرش عبدالواحد است. بايد اين صحنه اکشن را خوب از آب درمي‌آوردم.
‌از كارگرداني اين صحنه بگوييد.
سه دوربين داشتيم و سكانس اكشن سه روز طول كشيد. خدا را شكر همه چيز خيلي خوب پيش رفت. هرچند چندين بار نزديك بود خودرويي كه من و فيلم‌بردار بوديم، دچار تصادف شويم. خدا را شكر به خير گذشت و با وجود خاك زياد و شرجي‌بودن صحنه را ضبط كرديم. فقط يك روز فيلم‌برداري صحنه چپ‌كردن ماشين طول کشيد!
‌هوتن شكيبا در نقش عبدالحميد ريگي انتخاب‌ درستي بود. چطور به اين انتخاب رسيديد؟
اول قرار بود آقاي هومن سيدي حضور داشته باشند كه به دليل مشكلات شخصي نتوانستند و در نهايت آقاي شکيبا حضور پيدا کردند.
‌چرا الناز شاکردوست؟
الناز از اول انتخابم بود، بعد كه دچار حادثه شد، به بازيگران ديگر هم فكر كرديم؛ ولي دوباره به ايشان رسيديم. سكانس‌هايي را كه اكت و حركت بيشتري داشت، با داروي ضد‌درد بازي مي‌كرد. جاهايي هم درد را تحمل مي‌كرد كه بازي‌اش خوب شود! خيلي سختي كشيد؛ اما با جان و دل اين كار را كرد.
‌يكي از سكانس‌هاي فراموش‌نشدني فيلم، سكانس رفتن فائزه به كشتارگاه است كه فوق‌العاده است و روح سرخورده، نگاه مردسالارانه و ايدئولوژي حاكم بر اين تفكر را در اين فضا مي‌بينيم كه عاري از زن است، انگار كوچه‌پس‌كوچه‌ها، لابيرنت‌ و ناخودآگاه مردان مسخ‌شده‌اي است كه فقط با گوشت تكه‌تكه‌شده در ارتباط هستند. جنبه‌هاي ارضانشده از سطوح پايين نفس انسان... انساني كه به اسفل‌السافلين رسيده است. چطور به اين سكانس رسيديد؟
زماني كه دنبال لوكيشن مي‌گردم بخشي از فيلم‌نامه در نظرم شكل مي‌گيرد و جلو مي‌رود. وقتي در پاكستان دنبال لوكيشن‌ها بودم، به نظر مي‌آمد اين دختر بايد جايي قدم بردارد كه مملو از سبعيت و خشونت است. ديگر اينکه بايد براي سرانجام شهاب، پيش‌آگاهي مي‌داديم!
‌ اما فضاسازي حيرت‌انگيز است!
ممنونم. در واقع لوكيشن‌ها خيلي‌ جاها اتفاقات را جلوتر توضيح مي‌دهند. مثل جايي كه عبدالحميد در حال غذادادن به تمساح‌ها است.
‌يا گلي كه لاي موهايش هست و به زمين مي‌‌افتد...
انتخاب لوکيشن‌ها برايم اهميت داشت! فضاسازي براي القاي اتفاقاتي بعدي بود كه مي‌افتد. حتي غاري كه براي مقر عبدالمالك انتخاب مي‌كنيم كه جشن تشرف آنجا برگزار مي‌شود.
‌ اما شكل ظاهري‌تر و بيروني‌تري دارد. نکته اينكه وارد فضاي آخرالزماني مي‌شويد که انتهاي اين تفكر را نشان مي‌دهد. يكي از شگردهاي شما در كارگرداني اين است كه خيلي با تماشاگر رابطه احساسي ايجاد می‌کنید. حتي ممكن است به لحاظ سينمايي جاهايي عقب‌تر باشيد. اين اتفاق از كجا ناشي مي‌شود؟
شايد دليلش اين باشد كه من فيلم‌سازي را به صورت غريزي جلو مي‌برم.
‌ربطي به ادبيات ندارد؟
به ادبيات كه قطعا ربط دارد و پيشينه من ادبيات است و لااقل روايت را خوب مي‌شناسم. اما مسئله ديگر اينكه من خيلي غريزي جلو مي‌روم و هيچ برنامه از‌پيش‌تعيين‌شده و تئوريکی براي ساختن فيلم ندارم. جلو مي‌روم تا ببينم داده‌هاي فضا براي من چه هستند، چه حس‌ها و موقعيت‌هايي هستند و چطور مي‌توانم بازيگرم را درموقعيت قرار دهم و فضا را برايشان القا كنم. همه اينها دست‌به‌دست هم مي‌دهند. در واقع مثل ساخت مستند بايد يك اتفاق شهودي براي هر لحظه بيفتد. سكانس آخر را كه مي‌گرفتيم شب سنگيني براي همه گروه بود. سكانس سنگيني بود كه ماجراي شهاب فهميده مي‌شود. از لحاظ رواني همه گروه و دستياران كمك كردند كه فضا سنگين باشد و آن حس براي بازيگرها القا شود كمااينكه الناز درست غذا نخورده بود تا به حسي كه مي‌خواهد برسد. داروهايش را نخورده بود تا تعمدا کمردرد داشته باشد. فضا اين حس را به همه گروه القا مي‌كرد تا سكانس خوب دربيايد.
‌چرا در همه كاراكترهاي فيلمتان پيرزني وجود دارد كه انگار نقش نفس سرزنشگر را دارد؟ مثل كسي كه هشداردهنده است. اين اتفاق با بازي پانته‌آ پناهي‌ها در«نفس » رخ داد. در اين فيلم هم غمناز را داشتيد. اتفاقا تأكيدي كه مادر در نهايت بي‌عملي بود و انگار نشان مي‌دهد وقتي در جامعه مادر به نقش خنثي برسد بچه‌ها به بيراهه مي‌روند.
اينجا موافق نيستم كه مادر به خاطر نوع تفكر بي‌عملي دارد، جايي كه با دختر حرف مي‌زند اشاره مي‌كند كه در مرام ‌القاعده زن از خاك كف پا هم كمتر است.
‌اصلا زن نقشي ندارد.
بله. به دختر مي‌گويد من كاري از دستم برنمي‌آيد فقط مي‌توانم تو را فراري بدهم كه به ايران برگردي. البته اين هم كار بزرگي است. زنهار داشته و به دختر مي‌گفته وارد خانواده من نشو، پاكستان نيا، اما دختر باوجود همه اينها ادامه داده است. با وجود اينكه پسرش را مي‌شناسد كه چقدر مي‌تواند خطرناك باشد اما به دختر كمك مي‌كند كه فرار كند. اما واقعا در آن تفكر اين اشاره هم وجود دارد كه كاري از دستش برنمي‌آيد. با اين همه، يك مادر با آن سن‌و‌سال، به خاطر تجربه و مادرانگي‌اي كه دارند، برايم در فيلم‌هايم مهم مي‌شوند. اين مادر جلوي پسرش مي‌ايستد و مي‌گويد از تو راضي نمي‌شوم اگر اتفاقي براي اين دختر بيفتد. ولي حميد چنان بااعتماد حرف مي‌زند و خودش هم قبلا فكر نمي‌كرده دست به انجام اين كار مي‌زند. تا لحظه آخر هم اين را حس نمي‌كنيم. حميد زماني دست به اين اقدام مي‌زند كه ماجراي شهاب را مي‌داند و ديگر جسدي در زندگي‌اش است.
‌و مي‌فهمد که فائزه ديگر دوستش ندارد. به محض اينكه عشق تمام مي‌شود خشونت بال و پر مي‌گيرد؟
دقيقا.
‌چرا تأكيدتان به دوقلوبودنشان بود؟
تأكيد نداشتم واقعيت بود. اين دوقلوها الان ايران هستند. به اين نكات بايد وفادار مي‌ماندم.
‌تكليف سعيد چه مي‌شود؟
الان در پاكستان است. حتي در عكس‌هايي كه وجود داشت بچه را كنار عبدالمالك مي‌بينيم. وقتي مي‌گوييم داستان براساس واقعيت است مي‌توانيم يكسري جزئيات را عوض كنيم. مثلا صحنه شام براي ديدن شهاب در تلويزيون را من گذاشتم.
‌ صحنه‌اي كه مأمور وزارت اطلاعات مي‌خواهد فائزه را نجات دهد، واقعي است؟
بله كاملا.
‌ چرا صحنه‌هايي كه وزارت اطلاعات عبدالمالك ريگي را دستگير مي‌كند، در فيلم نيست؟
چون اصلا موضوع من نبوده. فقط در حد كپشن بوده است. موضوع من به مسلخ‌رفتن عشق به خاطر يك نگرش است. چون از خشونت پرهيز مي‌كنم.
‌اساسا فيلمتان فرصت داشت كه بتوانيد از صحنه‌هاي اكشن بيشتري استفاده كنيد. چرا نکرديد؟
بله. اما فقط به همان اندازه كه لازم بود، بسنده کردم.
‌ در خانواده‌اي كه پر از خشونت است، چرا خشونت در خانه را نشان نداديد؟
ميزان خشونتي كه در اين ماجرا بوده خيلي زياد بود و ما بخش كوچكي از آن را نشان داديم. فقط به ماجراي تاسوكي پرداختيم كه مهم بود.
‌از فيلم راضي هستيد؟
بله.

«شبي که ماه کامل شد» چهارمين فيلم «نرگس آبيار»، يکي از فيلم‌هاي بحث‌برانگيز اين دوره جشنواره فيلم فجر است که به دليل اهميت موضوع با آبیار گفت‌وگویی کرده‌ايم که مي‌خوانيد.

‌چهارمين فيلم شما حركتی رو‌به‌جلو است و موضوعي جسورانه دارد. چه شد سراغ اين موضوع رفتيد؟
بعد از فيلم «نفس» واقعا دلم مي‌خواست در فضاهاي اجتماعي و متفاوت با دو فيلم قبلي‌ كار كنم و از موضوع جنگ خارج شوم. چند موضوع داشتم كه به آنها فكر مي‌كردم. بالاخره تصميم گرفتم كلا از فضاي جنگ فعلا خارج شوم که اين موضوع به من پيشنهاد شد. فكر كردم نبايد محافظه‌كار باشم. اين موضوع، موضوع روز دنيا و منطقه‌ ماست. جهان از اين موضوع رنج مي‌كشد و اگر من براي خودم به‌عنوان يك فيلم‌ساز مسئوليتي قائل شوم، اين است كه به اين موضوع بپردازم و سعي كردم از زاويه نگاه خودم و بي‌قضاوت باشد؛ با اينكه ساخت چنين فيلمي ريسك بزرگي بود.
‌چرا خط داستاني‌ را بر اساس واقعيت گرفتيد؟ چون در كپشن اول فيلم اشاره شده اين داستان بر اساس ماجراي واقعي است.
فيلم در بستري تاريخي روايت مي‌شود و هنوز زمان زيادي از آن تاريخ نگذشته و مردم كاملا به ياد دارند. در رسانه‌ها فراگير شده بود و خيلي‌ها درباره آن مي‌دانند. در نتيجه مجبور بودم به مستندات تاريخي وفادار باشم؛ براي قوت‌بخشيدن به درام ماجرا، اينكه از كجا شروع و كجا تمام كنم و اينكه نگاه‌كردن به موضوعات از زاويه زن باشد. حين نوشتن فيلم‌نامه، ويژگي‌هايي پيدا كردم كه باعث شده كاراكترها دراماتيزه شوند و شخصيت‌ها عمق داشته باشند؛ چون ما استحاله را در كار نشان مي‌دهيم؛ يك فرد عاشق‌پيشه كه سرانجام بدي پيدا مي‌كند. به همين دليل براي اين استحاله، ويژگي‌هاي دراماتيك كه شخصيت عبدالحميد شاعرپيشه است و ساز مي‌زند، در كار پررنگ شده‌اند.
‌در واقع اين قصه شماست؛ هرچند برگرفته از واقعيت است؟
بله.
‌اگر كانسپت فيلم را رودررويي عشق با ايدئولوژي كوركورانه قلمداد كنيم، آنچه انعكاس چنين واقعه‌اي در رسانه‌هاست، تروريست محض و پشتش يك تلقي و قرائت نادرست از اسلام است. در جايي از فيلم، عبدالمجيد -عبدالمالک- مي‌گويد اسلام دين جنگ است، نه صلح؛ يعني مقابل «يالطيف»بودن واژه نخستين فيلم، قبل از تيتراژ؛ در‌حالي‌که فيلم را با «بسم‌الله قاصم الجبارين» شروع نکرديد! ورود ما به دنياي فيلم از دريچه لطافت است. نقطه‌اي كه عشق را در تمدن اسلامي، حافظ، مولانا يا بناهاي‌مان ديده‌ايم؛ تجلي رحمانيت، صلح و عشق و درخور توجه اينكه اين ويژگي از فيلتر نگاه يک زن عبور کرده است. جالب است حتي از نمايش خشونت نیز پرهيز كرده‌ايد. هر خشونتي را كه ديده‌ايم، در قاب موبايل يا تلويزيون بوده، چرا؟
از اول كه فيلم‌نامه را مي‌نوشتم، با خودم مي‌گفتم تنها چيزي كه نمي‌خواهم اتفاق بيفتد، اين است كه مردم بلوچ ناراحت شوند. تمام تلاشم اين است كه ماجراي مردم بلوچ را از ماجراي گروه‌ تروريستي مثل جندالله جدا كنم.
‌در فيلم اشاره مي‌كنيد خانواده ريگي، خانواده بزرگ و همگي مهربان هستند.
ريگي طايفه‌ای با قدمت هزارساله و خيلي بافرهنگ هستند. من در تحقيقاتم با این مواجه بودم كه اگر كسي مي‌خواهد با نام‌خانوادگي ريگي در تهران يا جاي ديگري فعاليت كند، معذب مي‌شود و به فكر عوض‌كردن فاميلش است. دلم مي‌خواست ماجراي طايفه ريگي را از ماجراي جندالله جدا کنم.
در تحقيقات متوجه شدم مردم منطقه انسان‌هاي شريف و دوست‌داشتني‌اي هستند و به ما در ساخت اين فيلم بسيار كمك كردند. به‌شدت میهمان‌نواز بودند. در تحقيقاتم از بالاي سيستان‌وبلوچستان تا پايين اين منطقه كه رفتم، هر شب منزل يك بلوچ بودم. با گروهي كه رفتيم، هر شب میهمان يك نفر بوديم كه از ما پذيرايي مي‌كردند. در خانه‌شان به روي همه باز بود. اگر آنها نبودند، اين فيلم واقعا ساخته نمي‌شد.
‌در واقع فيلم حاصل كمك‌هاي مردم بلوچستان است؟
بله.
‌از طرف دولت هم كمكي به شما شد؟
شهرك دفاع مقدس به ما اجازه كار نداد و حتي يك پوكه و جعبه مهمات در اختيارمان نگذاشتند! البته باعث خير شد كه ما در محل اصلي كار كنيم و فيلم باورپذيرتر شود. 95 درصد مردم در سيستان و بلوچستان، مردماني عادي هستند كه از گروه‌هاي افراط‌گرا ضربه خورده‌اند. فقط شايد عده‌اي قليل تحت تأثير تعاليم گروه‌هايي مثل القاعده باشند؛ البته آنها هم خودشان قرباني هستند.
‌يعني محصول شرايط هستند، نه توليدكننده شرايط؟
بله. به‌هر‌حال نمي‌توانيم منكر تبعيض در منطقه سيستان‌وبلوچستان شويم.
‌جالب است پلان‌هايي كه از بلوچستان در فيلم مي‌بينيم، نماهايي است كه روي فقر تأكيد نمي‌شود. در واقع به‌اصطلاح سياه‌نمايي در فيلم نمي‌بينيم؛ اما اين فقر را از زبان مادر (غمناز) با بازي تحسين‌برانگيز فرشته صدرعرفايي مي‌شنويم؛ چرا شاهد چنين تصويري هستيم؟
احساس كردم مردم بلوچستان دلشان نمي‌خواهد فقرشان را تصوير كنيم؛ چون انسان‌هاي بسيار باكرامت و شريفي هستند. مي‌خواهند گفته شود كه تبعيض، محروميت و فقر در منطقه بلوچستان وجود دارد؛ اما نمي‌خواهند به تصوير كشيده شود.
‌درواقع شما سعي كرديد با احترام، يك فرهنگ كمتر شناخته‌شده از كشورمان را به تصوير بکشيد؟
بله. بيشتر وجوه فرهنگي مردم منطقه برايم مهم بود؛ حتي در فيلم هم نشان مي‌دهم كه عبدالحميد شعر مي‌گويد، روي ديوار مغازه‌اش خطاطي مي‌بينيم، ساز مي‌زند، در ماه‌عسل با همسرش به روستاي كپرنشين مي‌رود. فرهنگ مردم روستا را مي‌بينيم، رنگ‌ها و لباس‌ها و سوزن‌دوزي‌هاي فوق‌العاده بلوچي را شاهد هستيم. به‌تدريج وقتي جذب اين تفكر مي‌شود، همه اينها در فيلم كم‌رنگ مي‌شود و رنگ و فرهنگ و فضاي بومي از بين مي‌رود تا‌جايي‌که عبدالحميد طبل‌ را بيرون مي‌اندازد!
‌درواقع از فرهنگش دور شده و تبديل به يك فرد مسخ‌شده مي‌شود؟
بله.
‌چرا در همه فيلم‌هايتان حتي آدم‌هاي بد هم خيلي بد نيستند. چرا اين‌قدر كرامت انسان برايتان مهم است؟
پاسخ به اين سؤال پيچيده است. به‌هر‌حال بشر در درونش فطرتي دارد كه پاك و بي‌آلايش است. چيزي كه آلوده‌اش مي‌كند، انباشت اطلاعات و فضاي مسموم و محيطي است كه بر سرش آوار مي‌شود. چيزي كه محيط براي يك انسان مي‌سازد. درواقع وراثتش خيلي تأثيرگذار نيست. محيط است كه او را تبديل به آدم ديگري مي‌كند. در نتيجه همه آدم‌ها در درونشان يك فطرت پاك و بي‌آلايش دارند كه در دوران كودكي پشت سر مي‌گذارند. اين جهان و آدم‌هاي دنيا هستند كه آنها را تبديل به قرباني مي‌كنند. اگر دو شخصيت بد در فيلمم باشد، قرباني تفكر، شرايط و آموزش‌هايي هستند كه ديده‌اند. حتي عبدالمالك. من اينها را هم در فيلم قرباني نشان مي‌دهم. مي‌بينيم عبدالمالك به چيزي كه مي‌گويد و به سبعيتي كه دارد، معتقد است و با اعتقاد كارش را مي‌كند. درواقع خيلي شبيه خوارج هستند كه به كارشان اعتقاد کورکورانه داشتند.
‌و حتي شك هم نمي‌كردند.
و اين خطر دنياي امروز ماست. اين تفكر خطرناك است كه تو با تمام اعتقاد به ماشين كشتار تبديل مي‌شوي!
‌در دين شك است كه به مؤمن كمك مي‌كند ايمانش را قوي كند. اينها چيزي به نام شك ندارند. در رساله صد ميدان خواجه عبدالله انصاري هزار مقام از سفلي بهاعلي دارد تا در وجود حضرت باري‌تعالي محو شوي. يك نكته هست كه مي‌گويد تو بايد از عبادات مكرر هم توبه كني؛ چون آن حجاب مي‌شود. اين افراد چون فكر مي‌كنند عين يقين هستند، در سلسله ضلالت فرو مي‌روند!
كي‌يركگور مي‌گويد ايمان پرش در تاريكي است. يعني تو با توكل در تاريكي مي‌پري با اينكه نمي‌داني چه اتفاقي برايت خواهد افتاد؛ اما توكل مي‌كني.
‌جايي هم بايد شك كني.
بله. مي‌خواهم بگويم ايمان به ناشناخته است كه شك هم قطعا همراه خودش دارد. مي‌گويد اگر تو ايمان داشته باشي كه الان اين ليوان آب اينجاست، هنر نكرده‌اي كه مي‌بيني. وقتي به ناشناخته ايمان داري، هنر كرده‌اي. در ماجراي قرباني‌شدن اسماعيل، آيا غيرطبیعی‌تر از اين اتفاق چيزي سراغ داريد كه ابراهيم پسرش را قرباني كند! پس به خاطر ايمانش است؛ اما متأسفانه براي امثال عبدالمالک‌ همه چيز به ايدئولوژي تبديل مي‌شود در مرام و عقيده.
‌يعني عقلانيتي ديگر وجود ندارد.
بله و مهم‌تر اينکه عشقي هم ديگر نيست.
‌هرچه هست، تكليف است.
دقيقا.
‌چرا حادثه را به پاكستان برديد؟ چون پاكستان خاستگاه القاعده است و متحد آمريكا ‌و عربستان عليه ايران است. چرا خواستيد جنگ را از كشور دور كنيد؟
چون ماجرا را از بك‌گراند اين خانواده مي‌بينم و خيلي جاها از زاويه فائزه. بخش عمده اين داستان خارج از ايران اتفاق مي‌‌افتد؛ چون از ايران خارج مي‌شوند كه فاصله بگيرند و خودشان را نجات دهند. براي من جذاب‌تر بود كه بخواهم ماجرا را از آنجا دنبال كنم.
‌چرا اين عمليات در خاك ايران ديده نمي‌شود؟
شايد يك دليلش اين بوده باشد كه خيلي دلم نمي‌خواست خشونت را در داخل كشور نشان دهم؛ ولي عمده ماجراي من خارج از ايران اتفاق مي‌افتد. تنها قسمتي كه وارد خاك ايران مي‌شوند، صحنه‌هاي ماشين‌سواري است.
ناچار بوديم صحنه‌اي اين‌چنيني در فيلم داشته باشيم؛ چون مي‌خواستم نشان دهم يكي از برادران كشته مي‌شود و عبدالحميد كه زخمي مي‌شود و گرايشش به برادرش بيشتر مي‌شود، به دليل كشته‌شدن برادرش عبدالواحد است. بايد اين صحنه اکشن را خوب از آب درمي‌آوردم.
‌از كارگرداني اين صحنه بگوييد.
سه دوربين داشتيم و سكانس اكشن سه روز طول كشيد. خدا را شكر همه چيز خيلي خوب پيش رفت. هرچند چندين بار نزديك بود خودرويي كه من و فيلم‌بردار بوديم، دچار تصادف شويم. خدا را شكر به خير گذشت و با وجود خاك زياد و شرجي‌بودن صحنه را ضبط كرديم. فقط يك روز فيلم‌برداري صحنه چپ‌كردن ماشين طول کشيد!
‌هوتن شكيبا در نقش عبدالحميد ريگي انتخاب‌ درستي بود. چطور به اين انتخاب رسيديد؟
اول قرار بود آقاي هومن سيدي حضور داشته باشند كه به دليل مشكلات شخصي نتوانستند و در نهايت آقاي شکيبا حضور پيدا کردند.
‌چرا الناز شاکردوست؟
الناز از اول انتخابم بود، بعد كه دچار حادثه شد، به بازيگران ديگر هم فكر كرديم؛ ولي دوباره به ايشان رسيديم. سكانس‌هايي را كه اكت و حركت بيشتري داشت، با داروي ضد‌درد بازي مي‌كرد. جاهايي هم درد را تحمل مي‌كرد كه بازي‌اش خوب شود! خيلي سختي كشيد؛ اما با جان و دل اين كار را كرد.
‌يكي از سكانس‌هاي فراموش‌نشدني فيلم، سكانس رفتن فائزه به كشتارگاه است كه فوق‌العاده است و روح سرخورده، نگاه مردسالارانه و ايدئولوژي حاكم بر اين تفكر را در اين فضا مي‌بينيم كه عاري از زن است، انگار كوچه‌پس‌كوچه‌ها، لابيرنت‌ و ناخودآگاه مردان مسخ‌شده‌اي است كه فقط با گوشت تكه‌تكه‌شده در ارتباط هستند. جنبه‌هاي ارضانشده از سطوح پايين نفس انسان... انساني كه به اسفل‌السافلين رسيده است. چطور به اين سكانس رسيديد؟
زماني كه دنبال لوكيشن مي‌گردم بخشي از فيلم‌نامه در نظرم شكل مي‌گيرد و جلو مي‌رود. وقتي در پاكستان دنبال لوكيشن‌ها بودم، به نظر مي‌آمد اين دختر بايد جايي قدم بردارد كه مملو از سبعيت و خشونت است. ديگر اينکه بايد براي سرانجام شهاب، پيش‌آگاهي مي‌داديم!
‌ اما فضاسازي حيرت‌انگيز است!
ممنونم. در واقع لوكيشن‌ها خيلي‌ جاها اتفاقات را جلوتر توضيح مي‌دهند. مثل جايي كه عبدالحميد در حال غذادادن به تمساح‌ها است.
‌يا گلي كه لاي موهايش هست و به زمين مي‌‌افتد...
انتخاب لوکيشن‌ها برايم اهميت داشت! فضاسازي براي القاي اتفاقاتي بعدي بود كه مي‌افتد. حتي غاري كه براي مقر عبدالمالك انتخاب مي‌كنيم كه جشن تشرف آنجا برگزار مي‌شود.
‌ اما شكل ظاهري‌تر و بيروني‌تري دارد. نکته اينكه وارد فضاي آخرالزماني مي‌شويد که انتهاي اين تفكر را نشان مي‌دهد. يكي از شگردهاي شما در كارگرداني اين است كه خيلي با تماشاگر رابطه احساسي ايجاد می‌کنید. حتي ممكن است به لحاظ سينمايي جاهايي عقب‌تر باشيد. اين اتفاق از كجا ناشي مي‌شود؟
شايد دليلش اين باشد كه من فيلم‌سازي را به صورت غريزي جلو مي‌برم.
‌ربطي به ادبيات ندارد؟
به ادبيات كه قطعا ربط دارد و پيشينه من ادبيات است و لااقل روايت را خوب مي‌شناسم. اما مسئله ديگر اينكه من خيلي غريزي جلو مي‌روم و هيچ برنامه از‌پيش‌تعيين‌شده و تئوريکی براي ساختن فيلم ندارم. جلو مي‌روم تا ببينم داده‌هاي فضا براي من چه هستند، چه حس‌ها و موقعيت‌هايي هستند و چطور مي‌توانم بازيگرم را درموقعيت قرار دهم و فضا را برايشان القا كنم. همه اينها دست‌به‌دست هم مي‌دهند. در واقع مثل ساخت مستند بايد يك اتفاق شهودي براي هر لحظه بيفتد. سكانس آخر را كه مي‌گرفتيم شب سنگيني براي همه گروه بود. سكانس سنگيني بود كه ماجراي شهاب فهميده مي‌شود. از لحاظ رواني همه گروه و دستياران كمك كردند كه فضا سنگين باشد و آن حس براي بازيگرها القا شود كمااينكه الناز درست غذا نخورده بود تا به حسي كه مي‌خواهد برسد. داروهايش را نخورده بود تا تعمدا کمردرد داشته باشد. فضا اين حس را به همه گروه القا مي‌كرد تا سكانس خوب دربيايد.
‌چرا در همه كاراكترهاي فيلمتان پيرزني وجود دارد كه انگار نقش نفس سرزنشگر را دارد؟ مثل كسي كه هشداردهنده است. اين اتفاق با بازي پانته‌آ پناهي‌ها در«نفس » رخ داد. در اين فيلم هم غمناز را داشتيد. اتفاقا تأكيدي كه مادر در نهايت بي‌عملي بود و انگار نشان مي‌دهد وقتي در جامعه مادر به نقش خنثي برسد بچه‌ها به بيراهه مي‌روند.
اينجا موافق نيستم كه مادر به خاطر نوع تفكر بي‌عملي دارد، جايي كه با دختر حرف مي‌زند اشاره مي‌كند كه در مرام ‌القاعده زن از خاك كف پا هم كمتر است.
‌اصلا زن نقشي ندارد.
بله. به دختر مي‌گويد من كاري از دستم برنمي‌آيد فقط مي‌توانم تو را فراري بدهم كه به ايران برگردي. البته اين هم كار بزرگي است. زنهار داشته و به دختر مي‌گفته وارد خانواده من نشو، پاكستان نيا، اما دختر باوجود همه اينها ادامه داده است. با وجود اينكه پسرش را مي‌شناسد كه چقدر مي‌تواند خطرناك باشد اما به دختر كمك مي‌كند كه فرار كند. اما واقعا در آن تفكر اين اشاره هم وجود دارد كه كاري از دستش برنمي‌آيد. با اين همه، يك مادر با آن سن‌و‌سال، به خاطر تجربه و مادرانگي‌اي كه دارند، برايم در فيلم‌هايم مهم مي‌شوند. اين مادر جلوي پسرش مي‌ايستد و مي‌گويد از تو راضي نمي‌شوم اگر اتفاقي براي اين دختر بيفتد. ولي حميد چنان بااعتماد حرف مي‌زند و خودش هم قبلا فكر نمي‌كرده دست به انجام اين كار مي‌زند. تا لحظه آخر هم اين را حس نمي‌كنيم. حميد زماني دست به اين اقدام مي‌زند كه ماجراي شهاب را مي‌داند و ديگر جسدي در زندگي‌اش است.
‌و مي‌فهمد که فائزه ديگر دوستش ندارد. به محض اينكه عشق تمام مي‌شود خشونت بال و پر مي‌گيرد؟
دقيقا.
‌چرا تأكيدتان به دوقلوبودنشان بود؟
تأكيد نداشتم واقعيت بود. اين دوقلوها الان ايران هستند. به اين نكات بايد وفادار مي‌ماندم.
‌تكليف سعيد چه مي‌شود؟
الان در پاكستان است. حتي در عكس‌هايي كه وجود داشت بچه را كنار عبدالمالك مي‌بينيم. وقتي مي‌گوييم داستان براساس واقعيت است مي‌توانيم يكسري جزئيات را عوض كنيم. مثلا صحنه شام براي ديدن شهاب در تلويزيون را من گذاشتم.
‌ صحنه‌اي كه مأمور وزارت اطلاعات مي‌خواهد فائزه را نجات دهد، واقعي است؟
بله كاملا.
‌ چرا صحنه‌هايي كه وزارت اطلاعات عبدالمالك ريگي را دستگير مي‌كند، در فيلم نيست؟
چون اصلا موضوع من نبوده. فقط در حد كپشن بوده است. موضوع من به مسلخ‌رفتن عشق به خاطر يك نگرش است. چون از خشونت پرهيز مي‌كنم.
‌اساسا فيلمتان فرصت داشت كه بتوانيد از صحنه‌هاي اكشن بيشتري استفاده كنيد. چرا نکرديد؟
بله. اما فقط به همان اندازه كه لازم بود، بسنده کردم.
‌ در خانواده‌اي كه پر از خشونت است، چرا خشونت در خانه را نشان نداديد؟
ميزان خشونتي كه در اين ماجرا بوده خيلي زياد بود و ما بخش كوچكي از آن را نشان داديم. فقط به ماجراي تاسوكي پرداختيم كه مهم بود.
‌از فيلم راضي هستيد؟
بله.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها