|

دهانت را ببند!

عليرضا غريب‌دوست- دبير انجمن حقوق‌شناسي

چندي پيش و در پي انتشار يادداشت «نقض حقوق بشر و انقراض بشريت» و در گفت‌وگو با برخي صاحب‌نظران، به جلد دوم کتاب «حق و مصلحت» ترجمه و تأليف دکتر محمد راسخ (استاد برجسته و کم‌نظير فلسفه حقوق) برخوردم و با تأسف فراوان از اينکه چرا پيش‌تر اين اثر ارزشمند را نخوانده‌ام، مشتاقانه به مطالعه کتاب مشغول شدم. با آغاز مطالعه، دريافتم که از درک مندرجات آن - بيش از آنکه به نظرم مي‌آمد - ناتوانم! بنابراین تصميم گرفتم جلد نخست کتاب را نيز دوباره بخوانم. هم‌زمان به يادداشتي برخوردم که به صورت خصوصي براي جناب آقاي دکتر محسن رناني «استاد برجسته اقتصاد» ارسال کرده و به آخرين نوشتار ايشان با عنوان «سکوت ملي - اعتماد ملي» انتقاداتي را معروض و جسارت کرده، از روي شاگردي از ايشان خواسته بودم در سکوت‌کردن و سخن‌نگفتن، تجديد‌نظر کنند؛ چراکه وجدان جامعه را نقد و نهيب انديشمندان و فرهيختگان بيدار نگه مي‌دارد و بر اين باور بودم که سکوت، نه‌تنها کمکي به جامعه نمي‌کند؛ بلکه ممکن است زيان‌هاي جبران‌ناپذيري نيز در پي داشته باشد.

فرداي آن روز، نيمه‌هاي شب از خواب پريدم و هرچه کردم، خواب بر چشمانم نيامد. فرصت را مغتنم شمرده و ادامه مطالعه کتاب را پي گرفتم. غرق در کتاب بودم و مي‌خواندم که:
«... منظورتان از آزادي چيست؟ آيا وقتي گفته مي‌شود کسي حق بر آزادي بيان دارد بدين معناست که شخص ديگر در برابر او تکليفي خاص دارد يا اينکه او خود تکليفي به عدم بيان نظراتش ندارد؟ آيا همواره از مفهوم حق يک معنا اراده مي‌شود يا اينکه مفهوم حق معاني گوناگون دارد؟ حق بر يک موضوع چه نتايج و لوازمي را براي افراد صاحب حق و نيز ديگران در پي دارد؟ اساسا حق‌ها را بر چه پايه‌اي مي‌توان استوار کرد؟ چه نسبتي ميان حق، نظام حقوقي و اخلاق برقرار است؟... معناي مصلحت عمومي چيست؟ آيا مي‌توان عنصري گوهري در مفهوم مصلحت يافت؟ مصلحت امري مادي، معنوي، سياسي و يا ترکيبي از اينها است؟ مصلحتِ چه کس، کسان يا نهادي زير عنوان مصلحت عمومي مي‌گنجد؟ آيا مي‌توان به يک معيار عيني يا بين‌الاذهاني در تشخيص و تعيين مصلحت عمومي دست يافت؟ مصلحت يک مفهوم عددي - تجربي است يا يک حكم هنجاري - دستوري؟ آيا هيچ‌گاه مي‌توان موضوعي را يافت که همگان نسبت به مصلحت خود در آن موضوع متفق‌القول باشند؟ مرجع تصميم‌گيري درخصوص احکام مصلحتي کيست؟ آيا مي‌توان به نام مصلحت عموم، حقوق بنيادين شهروندان را زير پا گذاشت؟... وجه مميزه حقوق و قانون از ديگر نظام‌هاي ارزشي و هنجاري چيست؟... تا کجا و کي بايد از قوانين موجود در يک نظام حقوقي پيروي کرد؟

اگر قوانين يا مقرراتي، قواعد اخلاقي يا اصول عدالت يا مصلحت تک‌تک افراد عضو کشور را زير پا بگذارند، مانند وضع قانوني که اجازه مي‌دهد زباله‌هاي اتمي يک کشور در سرزمين کشوري ديگر دفن شود، آيا هنوز مي‌توان به شکل موجه و قابل‌دفاع ادعا کرد که شهروندان مکلف به پيروي از قوانين و مقررات يادشده هستند؟ بر چه اساس و تا چه حد مي‌توان از پيروي يا نافرماني شهروندان از قوانين و مقررات ناقض اخلاق يا عدالت يا منافع جمعي دفاع کرد؟... مبنا يا مباني موجه‌کننده برتري مصلحت عمومي بر حقوق و منافع فردي کدام‌اند؟...».لذت آموختن چنان مدهوشم کرد که متوجه گذشت زمان نشدم. تازه رسيده بودم به مقاله «آزادي چون ارزش» و مي‌خواندم: «...حمايت از آزادي منوط به فهم صحيح، يا دست‌کم برداشتي روشن، از آزادي است و هرگز نمي‌توان از آزادي آن‌گونه که بايد حمايت کرد، مگر آنکه نخست مفهومي روشن از آن در ذهن داشت. بسياري از اظهارنظرها و اقدامات متناقض و گاه مخالف آزادي از اين واقعيت سرچشمه مي‌گيرند که کمتر به مفهوم آزادي پرداخته مي‌شود تا در يک فرايند انديشه‌ورزي و گفت و شنود، تصويري نسبتا روشن و البته تکامل‌يابنده از آزادي در خزانه خرد جمعي جامعه شکل گيرد. در نتيجه، بيشتر مشارکت‌کنندگان در گفتمان آزادي همچنان در خواب‌گردي‌هاي نظري و عملي رها مي‌مانند. به بياني دقيق‌تر، ادعا اين است که پرسش‌هاي «آيا آزادي آري؟» و «آزادي تا چه حد؟» بدون پرداختن به پرسش «آزادي چيست؟» پاسخ نمي‌يابند...» که ناگهان همسرم به من يادآوري کرد که چه نشسته‌اي به خواندن که ساعت 10 صبح وقت دندان‌پزشک داري و اگر نروي چنان است و بهمان! ناگزير کتاب را بستم و راهي مطب دندان‌پزشک شدم.دندان‌پزشک گفت: «لطفا دهانتان را کامل باز کنيد و نبنديد که من بتوانم مراحل عصب‌کشي را کامل انجام دهم». دهانم کاملا باز بود و بعضي اوقات دندان‌پزشک براي پاسخ به تلفن يا تهيه مواد اوليه يا انتظار براي محکم‌شدن ماده‌اي که استفاده مي‌کرد، من را با دهاني «کاملا باز» به حال خود رها مي‌کرد و مي‌رفت و من با دهاني باز، نمي‌توانستم حرف بزنم و از وضعيت خود بگويم و معترض شوم که فک و صورتم از شدت بازبودن مستمر دهان به درد آمده است!‌آنجا بود که متوجه يک نکته بسيار مهم شدم، اينکه براي سخن‌گفتن بايد بلد باشيم و البته بتوانيم دهانمان را ببنديم! با دهان همواره باز نمي‌توان سخن گفت، همان‌طور که از دهانِ بسته هم سخني بيرون نمي‌آيد، اگر نتوانيم دهانمان را ببنديم، فقط اصواتي فاقد معني از حنجره‌ ما خارج مي‌شود. گرچه شايد بتوان با آن اصوات و نجواها مفاهيمي را منتقل کرد؛ اما آن صداها، سخن و گفتار نخواهند بود! در حقيقت، مهارت تکلم - که در زمره نخستين مهارت‌هايي است که در زندگي مي‌آموزيم - يادگرفتن هماهنگي ميان دهان و زبان و حنجره و درک به‌موقع باز و بسته‌کردن دهان است!
حال دريافته بودم که چرا نخبگاني مانند دکتر محمد راسخ يا دکتر محسن رناني - با اين ميزان از دانش و درايت و معرفت- سکوت مي‌کنند. آنان آموخته‌‌اند که براي سخن‌گفتن بايد بتوان دهان را به‌موقع بست.
در اين زمان بود که دندان‌پزشک آمد و گفت: کافي است، دهانتان را ببنديد، براي امروز کارتان تمام شده است.

چندي پيش و در پي انتشار يادداشت «نقض حقوق بشر و انقراض بشريت» و در گفت‌وگو با برخي صاحب‌نظران، به جلد دوم کتاب «حق و مصلحت» ترجمه و تأليف دکتر محمد راسخ (استاد برجسته و کم‌نظير فلسفه حقوق) برخوردم و با تأسف فراوان از اينکه چرا پيش‌تر اين اثر ارزشمند را نخوانده‌ام، مشتاقانه به مطالعه کتاب مشغول شدم. با آغاز مطالعه، دريافتم که از درک مندرجات آن - بيش از آنکه به نظرم مي‌آمد - ناتوانم! بنابراین تصميم گرفتم جلد نخست کتاب را نيز دوباره بخوانم. هم‌زمان به يادداشتي برخوردم که به صورت خصوصي براي جناب آقاي دکتر محسن رناني «استاد برجسته اقتصاد» ارسال کرده و به آخرين نوشتار ايشان با عنوان «سکوت ملي - اعتماد ملي» انتقاداتي را معروض و جسارت کرده، از روي شاگردي از ايشان خواسته بودم در سکوت‌کردن و سخن‌نگفتن، تجديد‌نظر کنند؛ چراکه وجدان جامعه را نقد و نهيب انديشمندان و فرهيختگان بيدار نگه مي‌دارد و بر اين باور بودم که سکوت، نه‌تنها کمکي به جامعه نمي‌کند؛ بلکه ممکن است زيان‌هاي جبران‌ناپذيري نيز در پي داشته باشد.

فرداي آن روز، نيمه‌هاي شب از خواب پريدم و هرچه کردم، خواب بر چشمانم نيامد. فرصت را مغتنم شمرده و ادامه مطالعه کتاب را پي گرفتم. غرق در کتاب بودم و مي‌خواندم که:
«... منظورتان از آزادي چيست؟ آيا وقتي گفته مي‌شود کسي حق بر آزادي بيان دارد بدين معناست که شخص ديگر در برابر او تکليفي خاص دارد يا اينکه او خود تکليفي به عدم بيان نظراتش ندارد؟ آيا همواره از مفهوم حق يک معنا اراده مي‌شود يا اينکه مفهوم حق معاني گوناگون دارد؟ حق بر يک موضوع چه نتايج و لوازمي را براي افراد صاحب حق و نيز ديگران در پي دارد؟ اساسا حق‌ها را بر چه پايه‌اي مي‌توان استوار کرد؟ چه نسبتي ميان حق، نظام حقوقي و اخلاق برقرار است؟... معناي مصلحت عمومي چيست؟ آيا مي‌توان عنصري گوهري در مفهوم مصلحت يافت؟ مصلحت امري مادي، معنوي، سياسي و يا ترکيبي از اينها است؟ مصلحتِ چه کس، کسان يا نهادي زير عنوان مصلحت عمومي مي‌گنجد؟ آيا مي‌توان به يک معيار عيني يا بين‌الاذهاني در تشخيص و تعيين مصلحت عمومي دست يافت؟ مصلحت يک مفهوم عددي - تجربي است يا يک حكم هنجاري - دستوري؟ آيا هيچ‌گاه مي‌توان موضوعي را يافت که همگان نسبت به مصلحت خود در آن موضوع متفق‌القول باشند؟ مرجع تصميم‌گيري درخصوص احکام مصلحتي کيست؟ آيا مي‌توان به نام مصلحت عموم، حقوق بنيادين شهروندان را زير پا گذاشت؟... وجه مميزه حقوق و قانون از ديگر نظام‌هاي ارزشي و هنجاري چيست؟... تا کجا و کي بايد از قوانين موجود در يک نظام حقوقي پيروي کرد؟

اگر قوانين يا مقرراتي، قواعد اخلاقي يا اصول عدالت يا مصلحت تک‌تک افراد عضو کشور را زير پا بگذارند، مانند وضع قانوني که اجازه مي‌دهد زباله‌هاي اتمي يک کشور در سرزمين کشوري ديگر دفن شود، آيا هنوز مي‌توان به شکل موجه و قابل‌دفاع ادعا کرد که شهروندان مکلف به پيروي از قوانين و مقررات يادشده هستند؟ بر چه اساس و تا چه حد مي‌توان از پيروي يا نافرماني شهروندان از قوانين و مقررات ناقض اخلاق يا عدالت يا منافع جمعي دفاع کرد؟... مبنا يا مباني موجه‌کننده برتري مصلحت عمومي بر حقوق و منافع فردي کدام‌اند؟...».لذت آموختن چنان مدهوشم کرد که متوجه گذشت زمان نشدم. تازه رسيده بودم به مقاله «آزادي چون ارزش» و مي‌خواندم: «...حمايت از آزادي منوط به فهم صحيح، يا دست‌کم برداشتي روشن، از آزادي است و هرگز نمي‌توان از آزادي آن‌گونه که بايد حمايت کرد، مگر آنکه نخست مفهومي روشن از آن در ذهن داشت. بسياري از اظهارنظرها و اقدامات متناقض و گاه مخالف آزادي از اين واقعيت سرچشمه مي‌گيرند که کمتر به مفهوم آزادي پرداخته مي‌شود تا در يک فرايند انديشه‌ورزي و گفت و شنود، تصويري نسبتا روشن و البته تکامل‌يابنده از آزادي در خزانه خرد جمعي جامعه شکل گيرد. در نتيجه، بيشتر مشارکت‌کنندگان در گفتمان آزادي همچنان در خواب‌گردي‌هاي نظري و عملي رها مي‌مانند. به بياني دقيق‌تر، ادعا اين است که پرسش‌هاي «آيا آزادي آري؟» و «آزادي تا چه حد؟» بدون پرداختن به پرسش «آزادي چيست؟» پاسخ نمي‌يابند...» که ناگهان همسرم به من يادآوري کرد که چه نشسته‌اي به خواندن که ساعت 10 صبح وقت دندان‌پزشک داري و اگر نروي چنان است و بهمان! ناگزير کتاب را بستم و راهي مطب دندان‌پزشک شدم.دندان‌پزشک گفت: «لطفا دهانتان را کامل باز کنيد و نبنديد که من بتوانم مراحل عصب‌کشي را کامل انجام دهم». دهانم کاملا باز بود و بعضي اوقات دندان‌پزشک براي پاسخ به تلفن يا تهيه مواد اوليه يا انتظار براي محکم‌شدن ماده‌اي که استفاده مي‌کرد، من را با دهاني «کاملا باز» به حال خود رها مي‌کرد و مي‌رفت و من با دهاني باز، نمي‌توانستم حرف بزنم و از وضعيت خود بگويم و معترض شوم که فک و صورتم از شدت بازبودن مستمر دهان به درد آمده است!‌آنجا بود که متوجه يک نکته بسيار مهم شدم، اينکه براي سخن‌گفتن بايد بلد باشيم و البته بتوانيم دهانمان را ببنديم! با دهان همواره باز نمي‌توان سخن گفت، همان‌طور که از دهانِ بسته هم سخني بيرون نمي‌آيد، اگر نتوانيم دهانمان را ببنديم، فقط اصواتي فاقد معني از حنجره‌ ما خارج مي‌شود. گرچه شايد بتوان با آن اصوات و نجواها مفاهيمي را منتقل کرد؛ اما آن صداها، سخن و گفتار نخواهند بود! در حقيقت، مهارت تکلم - که در زمره نخستين مهارت‌هايي است که در زندگي مي‌آموزيم - يادگرفتن هماهنگي ميان دهان و زبان و حنجره و درک به‌موقع باز و بسته‌کردن دهان است!
حال دريافته بودم که چرا نخبگاني مانند دکتر محمد راسخ يا دکتر محسن رناني - با اين ميزان از دانش و درايت و معرفت- سکوت مي‌کنند. آنان آموخته‌‌اند که براي سخن‌گفتن بايد بتوان دهان را به‌موقع بست.
در اين زمان بود که دندان‌پزشک آمد و گفت: کافي است، دهانتان را ببنديد، براي امروز کارتان تمام شده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها