گفتوگو با فریدون صدیقی
تصاویر آن سالها و هزاروصد پرسش
گیسو فغفوری
با «فریدون صدیقی»، یکی از استادان روزنامهنگاری ایران، یکی از کسانی که تحریریه کیهان را قبل و بعد از انقلاب تجربه کرده است، به گفتوگو نشستهایم. آن زمان هم مثل حالا برای روزنامهنگارشدن نیاز بود از هفتخان گذر کرد. فریدون صدیقی، داستاننویس برگزیده مجله تماشا، برنده سالهای بعد جایزه فروغ در روزنامهنگاری شد. در اولین گزارش خود 300 تومان حقالتحریر دریافت کرد و مدتها در مجله زنروز به سردبیری مجید دوامی، هشت صفحه رویدادهای خاص شهرستانها را با عنوان الوتهران درآورد. توانایی او در نوشتن و نگاه ویژهاش به سوژهها، سبب شد 26 سال در تحریریه کیهان بماند. این راهی بود که از سال 51 با نوشتن گزارشی از سنندج در صفحه پنج کیهان، در آن قدم گذاشت و هنوز هم آن را ادامه میدهد. استادی که به قول خودش، دانشگاه را رها کرد چون آموختنیها را در عمل فراگرفته بود؛ اما در شکلگیری دهها پایاننامه دانشجویی سهیم بود. بیش از 25 سال درباره تکنیکهای روزنامهنگاری بهویژه مصاحبه گفته و نوشته است و در مقالاتی مانند «قطعاتی برای پازل تیترنویسی در مطبوعات ایران» و «مصاحبه؛ بهمثابه نمایش» از منظری دیگر به اصول روزنامهنگاری پرداخت. حضور در کیهان پر است از خاطرات دیدار با آدمهای اصلی انقلاب که میآمدند، سخنرانی میکردند و گاه ماندگار میشدند؛ همچنین لحظههایی که با ترس و اضطراب دستگیرشدن سپری میشد و البته در کنارش شوق و شعف پیروزی انقلاب و غرور بودن در درستترین موقعیت و دیدن لحظههای تاریخی این 40 سال گذشته.
شما پیوند خاصی با روزنامهنگاری دارید؛ دخترانتان، سارا و المیرا، روزنامهنگاری کردهاند و همسرتان نیز دانشآموخته روزنامهنگاری در دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی بوده است؛ اما خودتان روزنامهنگاری نخواندهاید!
انتخابها در عصر و روزگار من عموما اتفاقی یا ناخواسته بود. در واقع شرایط ما را در موقعیتها قرار میداد و چنین بود که ناچار شدم خواندن روزنامهنگاری را رها کنم. به این باور رسیده بودم که هر آنچه از تکنیکها بوده، میدانم و نکتهها را در عمل آموختهام.
همسرم همان دورانی که من سنندج بودم، برای تهیه گزارش کارآموزی آمده بود. به او گفته بودند یا با سرپرست کیهان بگیر یا فریدون صدیقی. وقتی وارد شد، تا دیدمش، با خودم گفتم باید همسر من شود که این اتفاق افتاد و هنوز هم در کنار هم هستیم. او مال یکی از دورانهای طلایی دانشکده علوم ارتباطات بود. با کسانی مانند یوسف اباذری، اکبر قاضیزاده و... همدوره بود. همه خواندهها و فیلمدیدنهای مفصل و نقدنویسی در سینما، من را به آنجا رساند که از ادامه تحصیل صرفنظر کنم. من با تمام گرفتاریها، داماد سرخانهبودن و اینکه بتوانم نقطه کانونی برای خودم پیدا کنم، دیگر ضرورتی ندیدم و مجالی نیافتم که روزنامهنگاری را در دانشگاه دنبال کنم. اکنون 46 سال است پیوسته روزنامهنگاری میکنم. سالها در شورای سردبیری کیهان، سردبیری روزنامه انتخاب و روزنامه هموطن سلام و هفتهنامه حوادث بودهام و... .
اما همسرتان کار روزنامهنگاری نکرد. شما نگذاشتید؟
نه، اصلا؛ پدرخانم من معتقد بود روزنامهنگار یا سر کار است یا سر دار. قرار شد یکی از ما سر دار برود؛ یعنی روزنامهنگاری کند و دیگری سر کار که خانمم بهعنوان کارشناس روابطعمومی به آموزشوپرورش رفت و آنجا ماند.
شما در کدام بخش کیهان مینوشتید؟
ابتدا تحریریه شهرستانها بود. گزارش هم میدادم به روزنامه و مسئولیت صفحه جوانان را که داستانها و شعرهای آنها منتشر میشد، بر عهده داشتم. مثلا اولین داستان عباس معروفی را آنجا منتشر کردم. هنگامی که هفتهنامه آینه درمیآمد، «معروفی» در جوار من روزنامهنگاری را یاد گرفت و بعدتر رفت و ماهنامه گردون را منتشر کرد. آشنایی با فیلم، درام و داستان، شناخت چندبعدی برای نوشتن گزارش به من میداد. میدانید که خاستگاه روزنامهنویسی، درامنویسی است. وقتی درام را میشناسید، توانایی نوشتن درام را در مدیاهای مختلف دارید، در سرنوشت حرفهای تأثیر میگذارد. من همیشه به دانشجوها توصیه میکنم حتما داستان بخوانند، حتما تئاتر بروند و فیلم ببینند.
شما برای تهیه گزارش به خیابان میرفتید؛ مثلا موقع تظاهرات؟ کدام اتفاق مهم را شما گزارش کردهاید؟
گزارشهایی میدانی از رویدادهای مختلف انقلاب تهیه کردهام؛ ازجمله یادم هست آن روز خونین میدان ژاله، من به عنوان گزارشگر کیهان در آنجا بودم، یا زمان بازگشت امام در فرودگاه مهرآباد. به یادم دارم در میدان ژاله در حال گریز و فرار بودیم، من و عباس مالکی (عکاس) که هرکدام سویی رفتیم. من دنبال مجروحان بودم. یادم هست وقتی به روزنامه بازگشتم، وسط تحریریه نحوه پیداکردن فراریها و رسیدگی به مجروحان را تعریف میکردم؛ من خودم غش کردم، چون راوی تیراندازی و خونچکانی جوانانی بودم که در میدان نشسته بودند.
با آبوتاب تعریف کردید؟
آنها با اینکه صحنه را ندیده بودند، در تصویرسازی که من انجام داده بودم و با دراماتیزهکردن آن حوادث، احساساتشان جریحهدار شد.
چند نفر در میدان ژاله شهید شدند؟
فکر کنم تعداد شهدا مبالغهآمیز شد. راستش من خودم چند نفر را بیشتر ندیدم؛ اما بعد شنیدم آقای قطبزاده گفتهاند چهار هزار نفر! فکر نکنم اینطور باشد. من این تعداد کشته ندیده بودم. به نظر من، تعداد شهدا کمتر از صد نفر بود.
مأموران میدانستند شما خبرنگار هستید؟ جلویتان را نگرفتند؟
ما هرجا میخواستیم با جیپ آرمدار کیهان میتوانستیم برویم. هرجا میرفتیم، راه به رویمان باز بود. کیهان به اعتبار خلقوخو و به اعتبار آدمهای متفاوت و سرشناسی که در آن کار میکردند، خاص بود. فکر کنید گلسرخی در کیهان بود، یا سرمقالهنویسان درجهیکی مانند حاجسیدجوادی در آنجا حضور داشتند. به نظر من، کیهان روزنامه مترقی و پیشرویی بود؛ شاید یک دلیلش این بود که صاحب مؤسسه کیهان -دکتر مصباحزاده- اولین دانشکده روزنامهنگاری را در ایران تأسیس کرد و پس از آن دانشآموختههایش در کیهان مشغول به کار شدهاند.
مگر کیهان مستقل بود؟
بله؛ مؤسسه کیهان کارآمد، سودده و درعینحال در کوشش برای افزایش ظرفیتهای خود بود. مؤسسه کیهان چندین نشریه داشت؛ از زنروز گرفته تا کیهانورزشی، کیهانبچهها و کیهان انگلیسی. درواقع میخواهم بگویم کیهان به اعتبار تیراژ و موفقیتی که داشت، از استقلال کامل مالی برخوردار بود. دکتر مصباحزاده سناتور بود، کیهان را راهاندازی کرده بود.
کیهان حجم عظیمی آگهی روزانه داشت که فقط میتوان آن را با آگهیهای همشهری در دوران اوج مقایسه کرد. کیهان در قطع بزرگ در 84 صفحه، 72 صفحه یا 64 صفحه 10ستونی منتشر میشد. کیهان موفق بود و صفحات آگهی پرشمار و بیشمار آن، تا مدتها پس از انقلاب ادامه داشت.
دورانی که شما در کیهان بودید، چه کسانی سردبیر روزنامه بودند؟
امیر طاهری و قبل از آن دکتر مهدی سمسار سردبیر بودند. توصیه میکنم حتما ویژهنامه بخارای علی دهباشی را درباره دکتر سمسار مطالعه کنید تا با یکی از پدیدههای ژورنالیست ایران آشنا شوید. حتی وقتی مجبور شد از کیهان برود، روزنامه رستاخیز را درآورد؛ با تیمی درجهیک که با وجود تعلق به حزب، کاملا حرفهای و منحصربهفرد بودند. حتی روزنامه «شرق» در دوره محمد قوچانی همان پلانها، ستونها و پاساژها را وام گرفته بود. صفحات هنری مجزا داشت؛ مثلا آیدین آغداشلو، مسئول صفحه تجسمی آن بود.
من خواندهام که در دورانی حتی مأموران ساواک نیز در تحریریهها حضور داشتند.
آن رویداد مال زمانی بود که سرهنگها به روزنامه آمدند که منجر به اعتصاب شد و تعطیلی روزنامهها را به دنبال داشت. بعد از آن، روزنامهها تا دو ماه در اعتصاب بودند؛ از 15 آبان 57 تا 26 دیماه. در این مدت که روزنامهها در محاق تعطیلی بودند، خاطرم هست تعدادی از بچههای بخش تحریریه شهرستانها، به دفتر نیازمندیهای روزنامه میرفتند و خبر رویدادهای شهرستانها را در اختیار سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات قرار میدادند که به صورت بولتن چندصفحهای در مقدورات آن روزگار منتشر میشد.
در دورانی که در اعتصاب بودید، مردم چطور در جریان اخبار قرار میگرفتند؟
آن موقع دیوارنوشتها خیلی زیاد بود. روی دیوار اخبار بیبیسی و... را میچسباندند یا پیامهای امام به نحوی بر در و دیوارها قرار میگرفت.
کمی از دوران پیش از انقلاب و فشارهای واردآمده به روزنامه بگویید.
من دقیقا یادم هست از سالهای 52-53 به بعد، گروههای مختلفی درگیر مبارزههای مسلحانه بودند که از آنها بهعنوان خرابکار در روزنامه نام برده میشد؛ مثلا کشتهشدن دو خرابکار در خیابان. تیتر همین خبر در صفحه اول جایی قرار میگرفت که دیده شود؛ چون نمیتوانستند تیتر بزرگ بزنند. به آنها میگفتند مثلا آنجای صفحه کار نکنید، قبول میکردند. آن موقع حروفچینی سربی بود؛ موقع صفحهآرایی بالا و پایین همان تیترها را کمی خالی میگذاشتند که سفید چاپ شود و اینطوری تیتر داد میزد که من را ببینید. تیتر خودش را نشان میداد. بعد آنها میفهمیدند؛ میگفتند فاصله ستون را نباید تغییر دهید. سردبیران هم در مقابل میآمدند حروفی را انتخاب میکردند که تیتر مدنظر به چشم بیاید. بههرحال در دوره سردبیری دکتر سمسار یا عضویت رحمان هاتفی در شورای سردبیری، آنها با سانسور و ممیزی و مقررات عجیبوغریب بازی میکردند تا بتوانند از آن بگریزند. این تیزهوشیها از همان دوران محرمعلیخان بوده است.
میگویند بیشتر تیترهای کیهان دوران انقلاب را رحمان هاتفی میزده، همینطور است؟ مثلا تیتر سلام نظامی همافرها.
بله؛ میتوانم بگویم تعیین تیترهای اصلی روزنامه با نگاه و نظر او بود.
مردم در آن زمان حس میکردند خواستههایشان در روزنامهها منعکس میشود، بهویژه روزهای منتهی به انقلاب؟
یادمان باشد در آن دوران فقط سه روزنامه کیهان، اطلاعات و آیندگان منتشر میشد و منبع موثقی وجود نداشت. شنیدن اخبار بیبیسی، دیوارنوشتهها و... مجموعهای از اطلاعاتی را میساخت که به دست مردم میرسید. بهاینترتیب میتوانم ادعا کنم از آنجا که روزنامهها نقش همراه و همدل با مردم را در پیروزی انقلاب داشتند، با اقبال عمومی روبهرو بودند. چنانکه به محض انتشار، روزنامهها نایاب میشدند و کیوسکها با صف انتظار مخاطبان روبهرو بودند.
پس روزنامهها در شکلگیری پیروزی انقلاب نقش داشتند.
گاه میشد اینجا یا آنجا جرقهای از درون مطالب بیرون بزند؛ در خلال گزارش، خبر یا یادداشتی که گویای رگههایی از نارضایتی مردم بود. این رویه در سال 56 رنگوبوی تازهای گرفت تا به سال 57 رسید و در این سال، پیوست روزنامهها به مطالبات مردم جدیتر شد؛ تا آنجا که روزنامه به مهمترین منبع موثق برای دستیابی به چگونگی و چرایی خیزش انقلابی مردم تبدیل شد.
حتما حالوهوای روزنامه بین 12 تا 22 بهمن پر از هیجان و اتفاق بود.
در این فاصله و یکی، دو ماه پیش از آن هم هیجان وارد روزنامهها شده بود؛ چراکه مردم خودشان خبرنگار-شهروند شده بودند؛ مثلا از کیوسکی، خانهای، مغازهای بهسختی به روزنامه زنگ میزدند و خبر میدادند که فلانجا تظاهرات یا تجمع است و خبرنگار پس از گرفتن تأیید، برای تهیه گزارش میرفت. شهرستانها هم خیلی فعال بودند. در واقع اینگونه نبود که خبرنگارها در گوشهگوشه شهر حضور داشته باشند؛ چون اولا آن تعداد خبرنگار وجود نداشت، ثانیا پوشش پهنه بزرگی مانند تهران، تبریز، اصفهان و... ممکن نبود. آنچه مهم بود، اطلاعرسانی مردم به روزنامهها بود که نقشی جدی در انعکاس اخبار و رویدادها داشت.
یادتان میآید تیترتان در روز 22 بهمن که انقلاب پیروز شد، چی بود؟
22 بهمن روزنامه در چندین چاپ منتشر شد؛ چراکه از رویدادها گزارش لحظهبهلحظه میداد. «جنگ تانکها با مردم مسلح در خیابانها»، با روتیتر «نبرد تهران صدها کشته و هزاران مجروح داشت»، یا تیتر «ارتش انقلاب شهرها را آزاد کرد».
بهعنوان خبرنگار، در پیروزی انقلاب چه حسوحالی در تحریریه داشتید؟
خوشحالی و شعف پیروزی.
روزنامهها بعد از انقلاب دستخوش تغییر و تحولاتی جدی شدند؟
بله! قطعا؛ خیلی زود سرپرست جدید آمد، سوژهها تغییر کرد، ساختار نوشتن مطالب تغییر کرد. بیشتر غلبه محتوا بر تکنیک رخ داد. خاطرم هست آنروزها برای جوانانی که پا به روزنامه گذاشته و در جایگاه سردبیری مینشستند، باید توضیح میدادیم تیتر چیست، گزارش کدام است؛ مثلا تیتر باید ضرباهنگ داشته باشد، کوتاه باشد، روی پای خودش بایستد و... . یادم میآید من و مهدی فرقانی و محمد دهقانی، بهعنوان عضو شورای سردبیری، ظهرها در دفتر حاجآقا مهدیان -سرپرست کیهان در آن موقع- جمع میشدیم. بارها پیش آمده بود درباره تیترها به مرحوم هاشمیرفسنجانی -سرپرست وزارت کشور- توضیح تلفنی بدهم که چرا تیتر مطلب یا عنوان مطلب کوتاه است و نباید عبارت باشد. ایشان مکثی میکرد و به گمانم با بیمیلی حرفهای من را میپذیرفت؛ البته بار آخر دیگر حاضر نشدند با من صحبت کنند. از این خاطرات زیاد است.
یادتان هست در روزهای متلاطمی مانند فاجعه هفتم تیر یا هشتم شهریور چطور گزارش و خبر تهیه میشد؟
بله؛ عکاس و گزارشگر به محل حادثه میرفتند. حتما با مردم مصاحبه حضوری میکردند. حتما گزارش میدانی از فاجعه داشتیم. در آنروزها فضا متأثرکننده بود. التهابها، نگرانیها، ترس و وهم مستولی بود. همینجا تأکید میکنم خبرنگاران از دل و جان در صحنهها حضور پیدا میکردند. فضای اجتماعی و روحیه انقلابی در جامعه بهگونهای بود که خبرنگاران همراه و همپای تحولات همهجا حضور داشتند.
مدیریت انتشار اخبار جنگ چگونه بود؟
در طول جنگ، نهادهای تصمیمگیر برای اطلاعرسانی و مدیریت اطلاعات تشکیل شد؛ مثلا مرحوم بورقانی یکی از آنها بود؛ تا اطلاعرسانی و مهندسی افکار عمومی انجام دهد. گزارشهایی که آقای هاشمیرفسنجانی در نماز جمعه میداد، خیلی از مواقع متفاوت با اطلاعاتی بود که ما از مناطق جنگی به دست میآوردیم؛ اما ایشان خطیب بلیغی بود، طوری صحبت میکرد که ما هم سخنانشان را باور میکردیم؛ بهطوریکه عملیات شکستخورده را بهگونهای روایت میکرد که حاوی پیروزی بود. این البته یکی از خصوصیات ایشان بود برای روحیهبخشی به جامعهای که اغلب با آژیر، بمباران و موشک درگیر بود.
به نظر میرسد همهچیز بدون دغدغه و سانسور پیش میرفت؟
در کیهان تصفیهشده آنروزها اغلب خبرنگاران جوان درگیر عواطف و احساسات بودند و کمتر تحلیلی به پدیدهها نگاه میکردند. یادداشتنویسان و سرمقالهنویسانی نظیر شمسالواعظین، رضا تهرانی، عطریانفر که سیاسی بودند، تحلیل رویداد میکردند و در کیهان حضور داشتند. من و همنسلهای من و آنها که رفتند سیاسی نبودیم. تحلیل سیاسی نمینوشتیم. اهداف ویژهای برای روزنامه تعریف شده بود. انقلاب تکانههای جدی به اجتماع وارد کرده بود، بعد از آن هم جنگ و ترورها و... دیگر فرصت نمیداد به ساختار ژورنالیستی توجه شود. روزنامه تعداد زیادی از حرفهایها را از دست داده بود؛ البته جمعی از آنان سراغ انتشار نشریات تخصصی رفتند و وارد حوزههایی شدند که دردسر نداشته باشد و مدام در معرض پاسخگویی به اتهاماتی نظیر چپ، سلطنتطلب و... نباشند. تعدادی از این نشریات تبدیل به دپارتمانهای ژورنالیسیتی شدند؛ مثلا ماهنامه فیلم، صنعت حملونقل و ماهنامه کیف و کفش، یا چندین هفتهنامه در حوزه خانه و خانواده و... شکل گرفت و منتشر شد. ماهنامه فیلم قریب 10 سال که امتیاز نداشت و شماره به شماره امتیاز میگرفت؛ به اندازه یک دانشکده سینمایی تأثیرگذار بود، دهها و
دهها منتقد و کارگردان و... کار ورود به سینما را از این مجله شروع کردند.
آنطور که میگویند آزادی بیان در آن دوران در دسترستر بود.
یک دوره کوتاه اوایل انقلاب؛ هنوز انقلاب دستخوش التهاب بود. سیستم در حال جابهجایی بود و هیچ چیز سر جایش نبود. دهها مجله و روزنامه منتشر میشد. بهتدریج انقلابیون هر آنچه نمیپسندیدند یا فکر میکردند درست نیست، تغییر میدادند. دورهای بود که پنج نفر از همکاران من که سالها در کنار هم کار میکردیم، به اتهام گرایش چپ سیاسی زندانی شده بودند. خود من که هر روز به سرکار میآمدم، با این دلهره درگیر بودم که آیا دستگیر میشوم؟ آیا شب به خانه برمیگردم؟ اصلا فضای آرامی نبود، فضای ملتهبی بود. هر گروه جدیدی برای مدیریت کیهان وارد روزنامه میشد، اول میخواست طاغوتیها را بیرون کند، بعد میدیدند طاغوتی نمانده است. بعد تازه میخواستند تیتر و روتیتر و سوتیتر و تفاوتهایش را یاد بگیرند. بعد تفاوت خبر با گزارش را یاد بگیرند. بعد به این نتیجه میرسیدند که اینها که باقی ماندهاند -خودم و آقای فرقانی و دوستان دیگر- به جایی وابسته نیستند. بعد تازه به این نتیجه میرسیدند که قابل اعتمادیم. تا اعتماد برقرار میشد، باز یک گروه جدید مستقر میشد و همین روند دوباره تکرار میشد. معلوم است که کارکردن در آن دوران آسان نبود؛ هر بار کسی
با خلقوخویی متفاوت وارد میشد یکی از آنها خندان بود، یکی بداخلاق؛
خلاصه روزگاری بود.
شما گزارشگر ورود امام به مهرآباد بودید؛ لحظهای مهم در تاریخ ایران.
من و صداقتیان و پرتویی روانه مهرآباد شدیم تا گزارش ورود هواپیمای امام را تهیه و مخابره کنیم. مرحوم حسین پرتویی، عکاسی بود که آن عکس معروف آمدن امام از پلهها و دیدار همافرها را گرفتند؛ دو عکس مهم و پرمخاطره. البته بعد از انتشار عکس همافران خودش را یک روز قایم کرد که دستگیر نشود. در فرودگاه سالنی برای خبرنگارها و دیدار امام با نمایندههای هر گروه و جناح آماده شده بود. انتظار این بود که امام بعد از پیادهشدن بیایند و از این نمایندهها که هرکدام پلاکارد گروه خود را در دست داشتند، سان ببینند؛ البته ترس و اضطراب پیدا و پنهان در فضای عمومی فرودگاه دیده میشد. همافران در باند بودند، واهمه در فضا بود که هواپیما شاید سالم ننشیند، شاید سرنگونش کنند. منتها شور انتظار بر این ترس غلبه میکرد. در سالن بالا برای اولینبار سرود خمینی ایامام خوانده شد؛ اما وقتی امام آمد، آنچنان جمعیت هجوم آورد که همه چیز بههم خورد. ما فقط فرصت کردیم خیلی کوتاه گزارش دهیم که امام وارد ایران شد. با تیتر «اولین پیام امام در وطن» در روزنامه کیهان چاپ شد و زیرتیتری که از قول امام آمده بود: «فقط قدم اول پیروزی را برداشتیم». بعد امام را سوار
بلیزر کردند، بیرون موج بیپایان جمیعت بود. من تا حدودی با جمعیت رفتم؛ اما دیگر همه چیز بههم ریخت، آدمها لای دستوپا ماندند. دریایی از جمعیت بود. آنها به سمت بهشتزهرا میرفتند و من به سمت کیهان. امام آنجا همان سخنرانی معروف را کرد که آقای فرقانی گزارشگر آن بود و آن تیتر معروف «من به پشتوانه این ملت توی دهن دولت میزنم» انتخاب شد؛ درحالیکه بختیار نخستوزیر بود. در آن روز پنج بار کیهان تجدیدچاپ شد؛ شاید بیش از یک میلیون و صد هزار نسخه آن روز منتشر شد؛ اتفاقی بیسابقه در تیراژ روزنامه که هنوز تکرار نشده است.
هرسال که آن صحنهها از تلویزیون پخش میشود، چه حسی به شما میدهد؟
اوایل که در فیلمها و تظاهرات دنبال خودم میگشتم؛ بعد اینکه آدمها چقدر تغییر شکل دادهاند؛ مثلا قیافه آقای ناطقنوری چقدر عوض شده است، چرا بعضیها اینقدر دور شدهاند، چرا بعضیها اینقدر نزدیک؛ مثلا کاراکتری که من از آقای قطبزاده دیده بودم با کاراکتر زمان آمدنش با امام متفاوت بود. خیلی مواقع میشد که در کیهان مشغول کار و نوشتن بودیم، سرمان را بالا میکردیم میدیدیم مثلا آقای خلخالی آنجاست، یا مثلا پسر آیتالله منتظری که از مبارزان جبهه جهانی انقلابیون بود، با همراهانی از فیلیپین، اندونزی و...، یا شهید بهشتی که دیدار و گفتار متفاوتی در کیهان داشت. وقتی آن تصاویر را میبینم، هزاروصد پرسش شاید هم بیشتر برایم مطرح میشود.
اگر قرار باشد روزنامهنگاری الان و آن موقع را مقایسه کنید، به چه نکتهای اشاره میکنید؟
روزنامهنگاری بعد از انقلاب دستخوش تکانههای مختلفی شد؛ ازجمله در سال 88 که نسل سوم روزنامهنگاران آمدند که با تکنیک و ابزار آشنا شدند و انصافا پدیدههایی هم در بینشان هست و بهتدریج جوانترهایی آمدند که قطعا از نظر ژورنالیستی پیشرفتهتر و متفاوتتر با نحوه نگارش و فعالیت زمان ما هستند؛ البته هنوز هم روزنامههایی داریم که پرداخت و ساخت حداقلی و متأسفانه کمترحرفهای دارند. در این لحظه، اگر بخواهیم مقایسه کنیم، تعداد روزنامهها و مجلهها اصلا با آن دوران قابل مقایسه نیست. تعداد کسانی که درگیر حرفه روزنامهنگاری هستند و تعداد مراکز آموزش روزنامهنگاری را اصلا نمیتوان با آن دوران مقایسه کرد؛ اما متأسفم هماکنون، در همین دقیقه کنونی، تعداد روزنامههایی که خریده میشود، بسیار کمتر از اوایل انقلاب است؛ درحالیکه آن موقع فقط سه روزنامه بود، مردم مدتها در صف میایستادند تا روزنامه بخرند. الان وضعیت خرید روزنامه فاجعه است. هر لحظه دغدغه ما این است که روزنامهای بسته شود. مردم اخبار خبرگزاریها را هم نمیخوانند و صداوسیما تماشا نمیکنند و نمیشنوند. تیراژ به حداقل رسیده است؛ درحالیکه ما روزنامهنگاران برجسته،
صاحب فکر و اندیشه و خلاق بسیار داریم. در این مدت شاهد تعطیلی مجلات گوناگونی بودهایم؛ چراکه مجموعهای بیپایان و پرشمار از نهادهای مختلف درگیر تحلیل و تفسیر خود از امنیت و منافع ملی هستند و آن را به رسانههای دولتی و شبهدولتی دیکته میکنند. تکوتوک کورسویی مجلات و روزنامههای واقعا مستقل وجود دارد؛ اما این شیوه سبب شده مشروعیت از رسانهها گرفته شود. متأسفانه این رویکرد و این شیوه اعتماد مردم به رسانه کمتر و کمتر شده است. در نتیجه خواسته یا ناخواسته مخاطب به سمت فضای مجازی و ماهوارهها سوق داده شده است. متوجه نیستیم با گرفتن مرجعیت از رسانه، تربیون را از مراجع کلان مدیریت جامعه میگیریم؛ شاید به همین دلیل است که وزیر ارتباطات، وزیر امور خارجه و... توییت میکنند؛ چون لابد پیام به مخاطب فراوان، بدون دستکاری و سریع و بیواسطه و بدون جهتدهی میرسد. نتیجه اینکه حتی خلاقترین روزنامهنگاران ما خنثی و تبدیل به یک کارمند برای معیشت حداقلی شدهاند.
با «فریدون صدیقی»، یکی از استادان روزنامهنگاری ایران، یکی از کسانی که تحریریه کیهان را قبل و بعد از انقلاب تجربه کرده است، به گفتوگو نشستهایم. آن زمان هم مثل حالا برای روزنامهنگارشدن نیاز بود از هفتخان گذر کرد. فریدون صدیقی، داستاننویس برگزیده مجله تماشا، برنده سالهای بعد جایزه فروغ در روزنامهنگاری شد. در اولین گزارش خود 300 تومان حقالتحریر دریافت کرد و مدتها در مجله زنروز به سردبیری مجید دوامی، هشت صفحه رویدادهای خاص شهرستانها را با عنوان الوتهران درآورد. توانایی او در نوشتن و نگاه ویژهاش به سوژهها، سبب شد 26 سال در تحریریه کیهان بماند. این راهی بود که از سال 51 با نوشتن گزارشی از سنندج در صفحه پنج کیهان، در آن قدم گذاشت و هنوز هم آن را ادامه میدهد. استادی که به قول خودش، دانشگاه را رها کرد چون آموختنیها را در عمل فراگرفته بود؛ اما در شکلگیری دهها پایاننامه دانشجویی سهیم بود. بیش از 25 سال درباره تکنیکهای روزنامهنگاری بهویژه مصاحبه گفته و نوشته است و در مقالاتی مانند «قطعاتی برای پازل تیترنویسی در مطبوعات ایران» و «مصاحبه؛ بهمثابه نمایش» از منظری دیگر به اصول روزنامهنگاری پرداخت. حضور در کیهان پر است از خاطرات دیدار با آدمهای اصلی انقلاب که میآمدند، سخنرانی میکردند و گاه ماندگار میشدند؛ همچنین لحظههایی که با ترس و اضطراب دستگیرشدن سپری میشد و البته در کنارش شوق و شعف پیروزی انقلاب و غرور بودن در درستترین موقعیت و دیدن لحظههای تاریخی این 40 سال گذشته.
شما پیوند خاصی با روزنامهنگاری دارید؛ دخترانتان، سارا و المیرا، روزنامهنگاری کردهاند و همسرتان نیز دانشآموخته روزنامهنگاری در دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی بوده است؛ اما خودتان روزنامهنگاری نخواندهاید!
انتخابها در عصر و روزگار من عموما اتفاقی یا ناخواسته بود. در واقع شرایط ما را در موقعیتها قرار میداد و چنین بود که ناچار شدم خواندن روزنامهنگاری را رها کنم. به این باور رسیده بودم که هر آنچه از تکنیکها بوده، میدانم و نکتهها را در عمل آموختهام.
همسرم همان دورانی که من سنندج بودم، برای تهیه گزارش کارآموزی آمده بود. به او گفته بودند یا با سرپرست کیهان بگیر یا فریدون صدیقی. وقتی وارد شد، تا دیدمش، با خودم گفتم باید همسر من شود که این اتفاق افتاد و هنوز هم در کنار هم هستیم. او مال یکی از دورانهای طلایی دانشکده علوم ارتباطات بود. با کسانی مانند یوسف اباذری، اکبر قاضیزاده و... همدوره بود. همه خواندهها و فیلمدیدنهای مفصل و نقدنویسی در سینما، من را به آنجا رساند که از ادامه تحصیل صرفنظر کنم. من با تمام گرفتاریها، داماد سرخانهبودن و اینکه بتوانم نقطه کانونی برای خودم پیدا کنم، دیگر ضرورتی ندیدم و مجالی نیافتم که روزنامهنگاری را در دانشگاه دنبال کنم. اکنون 46 سال است پیوسته روزنامهنگاری میکنم. سالها در شورای سردبیری کیهان، سردبیری روزنامه انتخاب و روزنامه هموطن سلام و هفتهنامه حوادث بودهام و... .
اما همسرتان کار روزنامهنگاری نکرد. شما نگذاشتید؟
نه، اصلا؛ پدرخانم من معتقد بود روزنامهنگار یا سر کار است یا سر دار. قرار شد یکی از ما سر دار برود؛ یعنی روزنامهنگاری کند و دیگری سر کار که خانمم بهعنوان کارشناس روابطعمومی به آموزشوپرورش رفت و آنجا ماند.
شما در کدام بخش کیهان مینوشتید؟
ابتدا تحریریه شهرستانها بود. گزارش هم میدادم به روزنامه و مسئولیت صفحه جوانان را که داستانها و شعرهای آنها منتشر میشد، بر عهده داشتم. مثلا اولین داستان عباس معروفی را آنجا منتشر کردم. هنگامی که هفتهنامه آینه درمیآمد، «معروفی» در جوار من روزنامهنگاری را یاد گرفت و بعدتر رفت و ماهنامه گردون را منتشر کرد. آشنایی با فیلم، درام و داستان، شناخت چندبعدی برای نوشتن گزارش به من میداد. میدانید که خاستگاه روزنامهنویسی، درامنویسی است. وقتی درام را میشناسید، توانایی نوشتن درام را در مدیاهای مختلف دارید، در سرنوشت حرفهای تأثیر میگذارد. من همیشه به دانشجوها توصیه میکنم حتما داستان بخوانند، حتما تئاتر بروند و فیلم ببینند.
شما برای تهیه گزارش به خیابان میرفتید؛ مثلا موقع تظاهرات؟ کدام اتفاق مهم را شما گزارش کردهاید؟
گزارشهایی میدانی از رویدادهای مختلف انقلاب تهیه کردهام؛ ازجمله یادم هست آن روز خونین میدان ژاله، من به عنوان گزارشگر کیهان در آنجا بودم، یا زمان بازگشت امام در فرودگاه مهرآباد. به یادم دارم در میدان ژاله در حال گریز و فرار بودیم، من و عباس مالکی (عکاس) که هرکدام سویی رفتیم. من دنبال مجروحان بودم. یادم هست وقتی به روزنامه بازگشتم، وسط تحریریه نحوه پیداکردن فراریها و رسیدگی به مجروحان را تعریف میکردم؛ من خودم غش کردم، چون راوی تیراندازی و خونچکانی جوانانی بودم که در میدان نشسته بودند.
با آبوتاب تعریف کردید؟
آنها با اینکه صحنه را ندیده بودند، در تصویرسازی که من انجام داده بودم و با دراماتیزهکردن آن حوادث، احساساتشان جریحهدار شد.
چند نفر در میدان ژاله شهید شدند؟
فکر کنم تعداد شهدا مبالغهآمیز شد. راستش من خودم چند نفر را بیشتر ندیدم؛ اما بعد شنیدم آقای قطبزاده گفتهاند چهار هزار نفر! فکر نکنم اینطور باشد. من این تعداد کشته ندیده بودم. به نظر من، تعداد شهدا کمتر از صد نفر بود.
مأموران میدانستند شما خبرنگار هستید؟ جلویتان را نگرفتند؟
ما هرجا میخواستیم با جیپ آرمدار کیهان میتوانستیم برویم. هرجا میرفتیم، راه به رویمان باز بود. کیهان به اعتبار خلقوخو و به اعتبار آدمهای متفاوت و سرشناسی که در آن کار میکردند، خاص بود. فکر کنید گلسرخی در کیهان بود، یا سرمقالهنویسان درجهیکی مانند حاجسیدجوادی در آنجا حضور داشتند. به نظر من، کیهان روزنامه مترقی و پیشرویی بود؛ شاید یک دلیلش این بود که صاحب مؤسسه کیهان -دکتر مصباحزاده- اولین دانشکده روزنامهنگاری را در ایران تأسیس کرد و پس از آن دانشآموختههایش در کیهان مشغول به کار شدهاند.
مگر کیهان مستقل بود؟
بله؛ مؤسسه کیهان کارآمد، سودده و درعینحال در کوشش برای افزایش ظرفیتهای خود بود. مؤسسه کیهان چندین نشریه داشت؛ از زنروز گرفته تا کیهانورزشی، کیهانبچهها و کیهان انگلیسی. درواقع میخواهم بگویم کیهان به اعتبار تیراژ و موفقیتی که داشت، از استقلال کامل مالی برخوردار بود. دکتر مصباحزاده سناتور بود، کیهان را راهاندازی کرده بود.
کیهان حجم عظیمی آگهی روزانه داشت که فقط میتوان آن را با آگهیهای همشهری در دوران اوج مقایسه کرد. کیهان در قطع بزرگ در 84 صفحه، 72 صفحه یا 64 صفحه 10ستونی منتشر میشد. کیهان موفق بود و صفحات آگهی پرشمار و بیشمار آن، تا مدتها پس از انقلاب ادامه داشت.
دورانی که شما در کیهان بودید، چه کسانی سردبیر روزنامه بودند؟
امیر طاهری و قبل از آن دکتر مهدی سمسار سردبیر بودند. توصیه میکنم حتما ویژهنامه بخارای علی دهباشی را درباره دکتر سمسار مطالعه کنید تا با یکی از پدیدههای ژورنالیست ایران آشنا شوید. حتی وقتی مجبور شد از کیهان برود، روزنامه رستاخیز را درآورد؛ با تیمی درجهیک که با وجود تعلق به حزب، کاملا حرفهای و منحصربهفرد بودند. حتی روزنامه «شرق» در دوره محمد قوچانی همان پلانها، ستونها و پاساژها را وام گرفته بود. صفحات هنری مجزا داشت؛ مثلا آیدین آغداشلو، مسئول صفحه تجسمی آن بود.
من خواندهام که در دورانی حتی مأموران ساواک نیز در تحریریهها حضور داشتند.
آن رویداد مال زمانی بود که سرهنگها به روزنامه آمدند که منجر به اعتصاب شد و تعطیلی روزنامهها را به دنبال داشت. بعد از آن، روزنامهها تا دو ماه در اعتصاب بودند؛ از 15 آبان 57 تا 26 دیماه. در این مدت که روزنامهها در محاق تعطیلی بودند، خاطرم هست تعدادی از بچههای بخش تحریریه شهرستانها، به دفتر نیازمندیهای روزنامه میرفتند و خبر رویدادهای شهرستانها را در اختیار سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات قرار میدادند که به صورت بولتن چندصفحهای در مقدورات آن روزگار منتشر میشد.
در دورانی که در اعتصاب بودید، مردم چطور در جریان اخبار قرار میگرفتند؟
آن موقع دیوارنوشتها خیلی زیاد بود. روی دیوار اخبار بیبیسی و... را میچسباندند یا پیامهای امام به نحوی بر در و دیوارها قرار میگرفت.
کمی از دوران پیش از انقلاب و فشارهای واردآمده به روزنامه بگویید.
من دقیقا یادم هست از سالهای 52-53 به بعد، گروههای مختلفی درگیر مبارزههای مسلحانه بودند که از آنها بهعنوان خرابکار در روزنامه نام برده میشد؛ مثلا کشتهشدن دو خرابکار در خیابان. تیتر همین خبر در صفحه اول جایی قرار میگرفت که دیده شود؛ چون نمیتوانستند تیتر بزرگ بزنند. به آنها میگفتند مثلا آنجای صفحه کار نکنید، قبول میکردند. آن موقع حروفچینی سربی بود؛ موقع صفحهآرایی بالا و پایین همان تیترها را کمی خالی میگذاشتند که سفید چاپ شود و اینطوری تیتر داد میزد که من را ببینید. تیتر خودش را نشان میداد. بعد آنها میفهمیدند؛ میگفتند فاصله ستون را نباید تغییر دهید. سردبیران هم در مقابل میآمدند حروفی را انتخاب میکردند که تیتر مدنظر به چشم بیاید. بههرحال در دوره سردبیری دکتر سمسار یا عضویت رحمان هاتفی در شورای سردبیری، آنها با سانسور و ممیزی و مقررات عجیبوغریب بازی میکردند تا بتوانند از آن بگریزند. این تیزهوشیها از همان دوران محرمعلیخان بوده است.
میگویند بیشتر تیترهای کیهان دوران انقلاب را رحمان هاتفی میزده، همینطور است؟ مثلا تیتر سلام نظامی همافرها.
بله؛ میتوانم بگویم تعیین تیترهای اصلی روزنامه با نگاه و نظر او بود.
مردم در آن زمان حس میکردند خواستههایشان در روزنامهها منعکس میشود، بهویژه روزهای منتهی به انقلاب؟
یادمان باشد در آن دوران فقط سه روزنامه کیهان، اطلاعات و آیندگان منتشر میشد و منبع موثقی وجود نداشت. شنیدن اخبار بیبیسی، دیوارنوشتهها و... مجموعهای از اطلاعاتی را میساخت که به دست مردم میرسید. بهاینترتیب میتوانم ادعا کنم از آنجا که روزنامهها نقش همراه و همدل با مردم را در پیروزی انقلاب داشتند، با اقبال عمومی روبهرو بودند. چنانکه به محض انتشار، روزنامهها نایاب میشدند و کیوسکها با صف انتظار مخاطبان روبهرو بودند.
پس روزنامهها در شکلگیری پیروزی انقلاب نقش داشتند.
گاه میشد اینجا یا آنجا جرقهای از درون مطالب بیرون بزند؛ در خلال گزارش، خبر یا یادداشتی که گویای رگههایی از نارضایتی مردم بود. این رویه در سال 56 رنگوبوی تازهای گرفت تا به سال 57 رسید و در این سال، پیوست روزنامهها به مطالبات مردم جدیتر شد؛ تا آنجا که روزنامه به مهمترین منبع موثق برای دستیابی به چگونگی و چرایی خیزش انقلابی مردم تبدیل شد.
حتما حالوهوای روزنامه بین 12 تا 22 بهمن پر از هیجان و اتفاق بود.
در این فاصله و یکی، دو ماه پیش از آن هم هیجان وارد روزنامهها شده بود؛ چراکه مردم خودشان خبرنگار-شهروند شده بودند؛ مثلا از کیوسکی، خانهای، مغازهای بهسختی به روزنامه زنگ میزدند و خبر میدادند که فلانجا تظاهرات یا تجمع است و خبرنگار پس از گرفتن تأیید، برای تهیه گزارش میرفت. شهرستانها هم خیلی فعال بودند. در واقع اینگونه نبود که خبرنگارها در گوشهگوشه شهر حضور داشته باشند؛ چون اولا آن تعداد خبرنگار وجود نداشت، ثانیا پوشش پهنه بزرگی مانند تهران، تبریز، اصفهان و... ممکن نبود. آنچه مهم بود، اطلاعرسانی مردم به روزنامهها بود که نقشی جدی در انعکاس اخبار و رویدادها داشت.
یادتان میآید تیترتان در روز 22 بهمن که انقلاب پیروز شد، چی بود؟
22 بهمن روزنامه در چندین چاپ منتشر شد؛ چراکه از رویدادها گزارش لحظهبهلحظه میداد. «جنگ تانکها با مردم مسلح در خیابانها»، با روتیتر «نبرد تهران صدها کشته و هزاران مجروح داشت»، یا تیتر «ارتش انقلاب شهرها را آزاد کرد».
بهعنوان خبرنگار، در پیروزی انقلاب چه حسوحالی در تحریریه داشتید؟
خوشحالی و شعف پیروزی.
روزنامهها بعد از انقلاب دستخوش تغییر و تحولاتی جدی شدند؟
بله! قطعا؛ خیلی زود سرپرست جدید آمد، سوژهها تغییر کرد، ساختار نوشتن مطالب تغییر کرد. بیشتر غلبه محتوا بر تکنیک رخ داد. خاطرم هست آنروزها برای جوانانی که پا به روزنامه گذاشته و در جایگاه سردبیری مینشستند، باید توضیح میدادیم تیتر چیست، گزارش کدام است؛ مثلا تیتر باید ضرباهنگ داشته باشد، کوتاه باشد، روی پای خودش بایستد و... . یادم میآید من و مهدی فرقانی و محمد دهقانی، بهعنوان عضو شورای سردبیری، ظهرها در دفتر حاجآقا مهدیان -سرپرست کیهان در آن موقع- جمع میشدیم. بارها پیش آمده بود درباره تیترها به مرحوم هاشمیرفسنجانی -سرپرست وزارت کشور- توضیح تلفنی بدهم که چرا تیتر مطلب یا عنوان مطلب کوتاه است و نباید عبارت باشد. ایشان مکثی میکرد و به گمانم با بیمیلی حرفهای من را میپذیرفت؛ البته بار آخر دیگر حاضر نشدند با من صحبت کنند. از این خاطرات زیاد است.
یادتان هست در روزهای متلاطمی مانند فاجعه هفتم تیر یا هشتم شهریور چطور گزارش و خبر تهیه میشد؟
بله؛ عکاس و گزارشگر به محل حادثه میرفتند. حتما با مردم مصاحبه حضوری میکردند. حتما گزارش میدانی از فاجعه داشتیم. در آنروزها فضا متأثرکننده بود. التهابها، نگرانیها، ترس و وهم مستولی بود. همینجا تأکید میکنم خبرنگاران از دل و جان در صحنهها حضور پیدا میکردند. فضای اجتماعی و روحیه انقلابی در جامعه بهگونهای بود که خبرنگاران همراه و همپای تحولات همهجا حضور داشتند.
مدیریت انتشار اخبار جنگ چگونه بود؟
در طول جنگ، نهادهای تصمیمگیر برای اطلاعرسانی و مدیریت اطلاعات تشکیل شد؛ مثلا مرحوم بورقانی یکی از آنها بود؛ تا اطلاعرسانی و مهندسی افکار عمومی انجام دهد. گزارشهایی که آقای هاشمیرفسنجانی در نماز جمعه میداد، خیلی از مواقع متفاوت با اطلاعاتی بود که ما از مناطق جنگی به دست میآوردیم؛ اما ایشان خطیب بلیغی بود، طوری صحبت میکرد که ما هم سخنانشان را باور میکردیم؛ بهطوریکه عملیات شکستخورده را بهگونهای روایت میکرد که حاوی پیروزی بود. این البته یکی از خصوصیات ایشان بود برای روحیهبخشی به جامعهای که اغلب با آژیر، بمباران و موشک درگیر بود.
به نظر میرسد همهچیز بدون دغدغه و سانسور پیش میرفت؟
در کیهان تصفیهشده آنروزها اغلب خبرنگاران جوان درگیر عواطف و احساسات بودند و کمتر تحلیلی به پدیدهها نگاه میکردند. یادداشتنویسان و سرمقالهنویسانی نظیر شمسالواعظین، رضا تهرانی، عطریانفر که سیاسی بودند، تحلیل رویداد میکردند و در کیهان حضور داشتند. من و همنسلهای من و آنها که رفتند سیاسی نبودیم. تحلیل سیاسی نمینوشتیم. اهداف ویژهای برای روزنامه تعریف شده بود. انقلاب تکانههای جدی به اجتماع وارد کرده بود، بعد از آن هم جنگ و ترورها و... دیگر فرصت نمیداد به ساختار ژورنالیستی توجه شود. روزنامه تعداد زیادی از حرفهایها را از دست داده بود؛ البته جمعی از آنان سراغ انتشار نشریات تخصصی رفتند و وارد حوزههایی شدند که دردسر نداشته باشد و مدام در معرض پاسخگویی به اتهاماتی نظیر چپ، سلطنتطلب و... نباشند. تعدادی از این نشریات تبدیل به دپارتمانهای ژورنالیسیتی شدند؛ مثلا ماهنامه فیلم، صنعت حملونقل و ماهنامه کیف و کفش، یا چندین هفتهنامه در حوزه خانه و خانواده و... شکل گرفت و منتشر شد. ماهنامه فیلم قریب 10 سال که امتیاز نداشت و شماره به شماره امتیاز میگرفت؛ به اندازه یک دانشکده سینمایی تأثیرگذار بود، دهها و
دهها منتقد و کارگردان و... کار ورود به سینما را از این مجله شروع کردند.
آنطور که میگویند آزادی بیان در آن دوران در دسترستر بود.
یک دوره کوتاه اوایل انقلاب؛ هنوز انقلاب دستخوش التهاب بود. سیستم در حال جابهجایی بود و هیچ چیز سر جایش نبود. دهها مجله و روزنامه منتشر میشد. بهتدریج انقلابیون هر آنچه نمیپسندیدند یا فکر میکردند درست نیست، تغییر میدادند. دورهای بود که پنج نفر از همکاران من که سالها در کنار هم کار میکردیم، به اتهام گرایش چپ سیاسی زندانی شده بودند. خود من که هر روز به سرکار میآمدم، با این دلهره درگیر بودم که آیا دستگیر میشوم؟ آیا شب به خانه برمیگردم؟ اصلا فضای آرامی نبود، فضای ملتهبی بود. هر گروه جدیدی برای مدیریت کیهان وارد روزنامه میشد، اول میخواست طاغوتیها را بیرون کند، بعد میدیدند طاغوتی نمانده است. بعد تازه میخواستند تیتر و روتیتر و سوتیتر و تفاوتهایش را یاد بگیرند. بعد تفاوت خبر با گزارش را یاد بگیرند. بعد به این نتیجه میرسیدند که اینها که باقی ماندهاند -خودم و آقای فرقانی و دوستان دیگر- به جایی وابسته نیستند. بعد تازه به این نتیجه میرسیدند که قابل اعتمادیم. تا اعتماد برقرار میشد، باز یک گروه جدید مستقر میشد و همین روند دوباره تکرار میشد. معلوم است که کارکردن در آن دوران آسان نبود؛ هر بار کسی
با خلقوخویی متفاوت وارد میشد یکی از آنها خندان بود، یکی بداخلاق؛
خلاصه روزگاری بود.
شما گزارشگر ورود امام به مهرآباد بودید؛ لحظهای مهم در تاریخ ایران.
من و صداقتیان و پرتویی روانه مهرآباد شدیم تا گزارش ورود هواپیمای امام را تهیه و مخابره کنیم. مرحوم حسین پرتویی، عکاسی بود که آن عکس معروف آمدن امام از پلهها و دیدار همافرها را گرفتند؛ دو عکس مهم و پرمخاطره. البته بعد از انتشار عکس همافران خودش را یک روز قایم کرد که دستگیر نشود. در فرودگاه سالنی برای خبرنگارها و دیدار امام با نمایندههای هر گروه و جناح آماده شده بود. انتظار این بود که امام بعد از پیادهشدن بیایند و از این نمایندهها که هرکدام پلاکارد گروه خود را در دست داشتند، سان ببینند؛ البته ترس و اضطراب پیدا و پنهان در فضای عمومی فرودگاه دیده میشد. همافران در باند بودند، واهمه در فضا بود که هواپیما شاید سالم ننشیند، شاید سرنگونش کنند. منتها شور انتظار بر این ترس غلبه میکرد. در سالن بالا برای اولینبار سرود خمینی ایامام خوانده شد؛ اما وقتی امام آمد، آنچنان جمعیت هجوم آورد که همه چیز بههم خورد. ما فقط فرصت کردیم خیلی کوتاه گزارش دهیم که امام وارد ایران شد. با تیتر «اولین پیام امام در وطن» در روزنامه کیهان چاپ شد و زیرتیتری که از قول امام آمده بود: «فقط قدم اول پیروزی را برداشتیم». بعد امام را سوار
بلیزر کردند، بیرون موج بیپایان جمیعت بود. من تا حدودی با جمعیت رفتم؛ اما دیگر همه چیز بههم ریخت، آدمها لای دستوپا ماندند. دریایی از جمعیت بود. آنها به سمت بهشتزهرا میرفتند و من به سمت کیهان. امام آنجا همان سخنرانی معروف را کرد که آقای فرقانی گزارشگر آن بود و آن تیتر معروف «من به پشتوانه این ملت توی دهن دولت میزنم» انتخاب شد؛ درحالیکه بختیار نخستوزیر بود. در آن روز پنج بار کیهان تجدیدچاپ شد؛ شاید بیش از یک میلیون و صد هزار نسخه آن روز منتشر شد؛ اتفاقی بیسابقه در تیراژ روزنامه که هنوز تکرار نشده است.
هرسال که آن صحنهها از تلویزیون پخش میشود، چه حسی به شما میدهد؟
اوایل که در فیلمها و تظاهرات دنبال خودم میگشتم؛ بعد اینکه آدمها چقدر تغییر شکل دادهاند؛ مثلا قیافه آقای ناطقنوری چقدر عوض شده است، چرا بعضیها اینقدر دور شدهاند، چرا بعضیها اینقدر نزدیک؛ مثلا کاراکتری که من از آقای قطبزاده دیده بودم با کاراکتر زمان آمدنش با امام متفاوت بود. خیلی مواقع میشد که در کیهان مشغول کار و نوشتن بودیم، سرمان را بالا میکردیم میدیدیم مثلا آقای خلخالی آنجاست، یا مثلا پسر آیتالله منتظری که از مبارزان جبهه جهانی انقلابیون بود، با همراهانی از فیلیپین، اندونزی و...، یا شهید بهشتی که دیدار و گفتار متفاوتی در کیهان داشت. وقتی آن تصاویر را میبینم، هزاروصد پرسش شاید هم بیشتر برایم مطرح میشود.
اگر قرار باشد روزنامهنگاری الان و آن موقع را مقایسه کنید، به چه نکتهای اشاره میکنید؟
روزنامهنگاری بعد از انقلاب دستخوش تکانههای مختلفی شد؛ ازجمله در سال 88 که نسل سوم روزنامهنگاران آمدند که با تکنیک و ابزار آشنا شدند و انصافا پدیدههایی هم در بینشان هست و بهتدریج جوانترهایی آمدند که قطعا از نظر ژورنالیستی پیشرفتهتر و متفاوتتر با نحوه نگارش و فعالیت زمان ما هستند؛ البته هنوز هم روزنامههایی داریم که پرداخت و ساخت حداقلی و متأسفانه کمترحرفهای دارند. در این لحظه، اگر بخواهیم مقایسه کنیم، تعداد روزنامهها و مجلهها اصلا با آن دوران قابل مقایسه نیست. تعداد کسانی که درگیر حرفه روزنامهنگاری هستند و تعداد مراکز آموزش روزنامهنگاری را اصلا نمیتوان با آن دوران مقایسه کرد؛ اما متأسفم هماکنون، در همین دقیقه کنونی، تعداد روزنامههایی که خریده میشود، بسیار کمتر از اوایل انقلاب است؛ درحالیکه آن موقع فقط سه روزنامه بود، مردم مدتها در صف میایستادند تا روزنامه بخرند. الان وضعیت خرید روزنامه فاجعه است. هر لحظه دغدغه ما این است که روزنامهای بسته شود. مردم اخبار خبرگزاریها را هم نمیخوانند و صداوسیما تماشا نمیکنند و نمیشنوند. تیراژ به حداقل رسیده است؛ درحالیکه ما روزنامهنگاران برجسته،
صاحب فکر و اندیشه و خلاق بسیار داریم. در این مدت شاهد تعطیلی مجلات گوناگونی بودهایم؛ چراکه مجموعهای بیپایان و پرشمار از نهادهای مختلف درگیر تحلیل و تفسیر خود از امنیت و منافع ملی هستند و آن را به رسانههای دولتی و شبهدولتی دیکته میکنند. تکوتوک کورسویی مجلات و روزنامههای واقعا مستقل وجود دارد؛ اما این شیوه سبب شده مشروعیت از رسانهها گرفته شود. متأسفانه این رویکرد و این شیوه اعتماد مردم به رسانه کمتر و کمتر شده است. در نتیجه خواسته یا ناخواسته مخاطب به سمت فضای مجازی و ماهوارهها سوق داده شده است. متوجه نیستیم با گرفتن مرجعیت از رسانه، تربیون را از مراجع کلان مدیریت جامعه میگیریم؛ شاید به همین دلیل است که وزیر ارتباطات، وزیر امور خارجه و... توییت میکنند؛ چون لابد پیام به مخاطب فراوان، بدون دستکاری و سریع و بیواسطه و بدون جهتدهی میرسد. نتیجه اینکه حتی خلاقترین روزنامهنگاران ما خنثی و تبدیل به یک کارمند برای معیشت حداقلی شدهاند.