آیا جلیقهزردها بدون ارجاع به پرچم سرخ به هدفشان میرسند؟
فهم جلیقهزردها
انزو تراورسو . ترجمه: کامیار شهابی
چندروز پیش جلیقهزردهای فرانسه هفدهمین شنبه اعتراضی خود را علیه سیاستهای اقتصادی دولت امانوئل مکرون برگزار کردند. بهرغم کاهش تعداد معترضان این اعتراضات در فرانسه کماکان ادامه دارد. در این تظاهرات حضور پرستاران کودکان موسوم به «جلیقهصورتی« در کنار جلیقهزردها چشمگیر بود. این گروه از زنان که معمولا در خانههای خود از خردسالان نگهداری میکنند، نگران اصلاح قانون تامین اجتماعی و متضررشدن از آنند. انزو تراورسو، استاد دانشگاه کرنل آمریکا و یکی از تأثیرگذارترین روشنفکران انتقادی اروپا، در یادداشت زیر به ویژگیهای متمایز این جنبش و نقاط ضعف و قوت آن میپردازد. پیشتر دو مصاحبه با تراورسو در همین صفحه منتشر شده: «چپ تاریخی از شکستهای متوالی است» (شماره 2831) و «علیه تمامیتخواهی» (شماره 3134).
اشکال غیرعادی، نمادها، و نحوه عمل جلیقهزردها ناظران را مات و مبهوت کرده است. هر فردی رادیکالیسم، عزم راسخ، و تداوم چشمگیر این اعتراضات را تشخیص میدهد، ولی جنبش آنها از بسیاری جهات همچنان عجیب است و در طبقهبندیهای معمول نمیگنجد. از دو حال خارج نیست: یا با سادهلوحی شکل آرمانی به این جنبش دادهاند و آن را در حکم اعلان انقلاب دانستهاند یا با حماقت به آن انگ «فاشیستی» زدهاند و خطرات بالقوهاش را گوشزد کردهاند. هم جناح چپ و هم راست از جلیقهزردها حمایت میکنند، ولی خودشان مدعی استقلالاند؛ به این معنا که هیچگونه بازنمایی یا بهرهبرداری سیاسی را برنمیتابند. حداقل در کوتاهمدت، نپذیرفتن هرگونه بازنمایی هم نقطه قوت و هم نقطهضعف آنهاست.
واقعیت این است که جلیقهزردها را نمیتوان با مقولات سنتی تحلیل سیاسی تفسیر کرد. آنها را نمیتوان با قاطعیت یک جنبش ارتجاعی «پوژادیستی»1 دانست. در بزنگاهی سیاسی که مشخصه آن افزایش بیگانههراسی، نژادپرستی و ملیگرایی افراطی است، جلیقهزردها نه دنبال بلاگرداناند که تقصیرها را به گردن او بیندازند، نه خواستار اخراج مهاجران و پناهندگاناند، و نه خواهان حفاظت از یک «هویت ملی» که ظاهراً در معرض تهدید است. درستتر بگوییم، جلیقهزردها مسأله نابرابریهای اجتماعی را پیش میکشند و آن را تهدیدی برای دموکراسی و انسجام اجتماعی میدانند. بهاینترتیب، آنها مدعی یک هویت اجتماعیاند نه هویت قومی. وقتی رسانهها با آنها مصاحبه میکنند به رگوریشهشان اشاره نمیکنند، از شغلشان میگویند: کارگر، پرستار، معلم، شغل آزاد، فروشنده، راننده، بیکار و از این قبیل.
برابری اجتماعی در طول تاریخ یک ارزش چپگرایانه بوده، ولی جلیقهزردها تعلقی به فرهنگ چپ ندارند؛ نه نمادهای آن را میشناسند - هیچ پرچم سرخی در تظاهراتها و راهبندانهای آنها وجود ندارد - و نه شکلهای سازماندهی چپ را اتخاذ کردهاند. شورش جلیقهزردها هیچ نسبتی با اتحادیههای کارگری ندارد با اینکه اخیرا تا حدودی به هم نزدیک شدهاند. آنها نه در مقام یک طبقه، یک پیکر همگن، بلکه در مقام یک اجتماع، پیکری ناهمگن و متکثر، عمل میکنند. در میان آنان بسیاری حضور دارند که برای نخستینبار در زندگیشان در یک تظاهرات یا کنش اعتراضآمیز شرکت میکنند. نمادشان نه پرچم سرخ بلکه جلیقهای زرد است: این نماد به آنها اجازه میدهد در جهانی مرئی شوند که در آن محکوماند به نامرئیبودن در عرصه عمومی و رنج اجتماعی. به نظر نمیرسد آنها بدانند رنگ زرد نماد سیاسی چیست، رنگی که در آغاز قرن بیستم مبین یکی از گروههای «جریان راست انقلابی» فرانسه بود که زیو استرنهل (مورخ اسرائیلی) به دقت بررسیشان کرده. یک قرن بعد معنای این رنگ تغییر کرده؛ حال رنگ سرخ بخش اعظم قدرت نمادین خود را از دست داده است.
بنا به عقیده برخی مورخان، اعتراض جلیقهزردها تحت عنوان عدالت و برابری اجتماعی «اقتصاد اخلاقی» تودهها را آشکار میسازد (ادوارد پالمر تامسون، مورخ بریتانیایی، این مفهوم را جهت توصیف شورش اجتماعی در دوران انقلاب صنعتی به کار برد). این قیاس احتمالاً بجاست، ولی میتواند آینهای باشد که نشان دهد چه پسرفتِ سیاسی بزرگی کردهایم: دو قرن تاریخ جریان چپ صرفا به منزله گذشتهای عبث فراموش شده، نادیده گرفته شده و رها شده. تظاهرات جلیقهزردها هیچ ارجاعی به انقلاب 1848، کمون پاریس، نهضت ملی مقاومت یا مه 68 ندارد. درعوض، از بعضی نمادهای انقلاب فرانسه از قبیل سنکلوتها، حقوق بشر و شهروند، اعدام پادشاه و غیره استفاده میکند. آیا به اعتراضهای اجتماعی رژیم کهن بازگشتهایم؟ نمیدانم، ولی این فقدان حافظه تاریخی یقیناً مؤید افول و سستشدن بسیاری از نمادهای چپ است.
از سوی دیگر، جلیقهزردها بههیچوجه قدیمی نیستند و ویژگیهای بسیار مدرنی دارند: جنبششان را از طریق رسانههای اجتماعی شکل میدهند، از فیسبوک استفاده میکنند تا اطلاعات کانالهای تلویزیونی را خنثی کنند، و اینترنت برایشان یکجور سازماندهنده جمعی است (خیلی شبیه به انقلابهای عربی سال 2011). آنان تبلیغات دولت را درخصوص خرابکاری جلیقهزردها به ضد خود بدل کردهاند، از آن استفاده کردهاند تا خشونت پلیس را نشان دهند. در یکی از آخرین تظاهراتها خیل عظیمی از جلیقهزردهایی شرکت کرده بودند که پلیس در تظاهرات قبلی زخمی و مجروح کرده بود. جلیقهزردها مدعیاند که وارث انقلاب فرانسهاند، ولی بسیاری از ویژگیهای جنبش آنها نشانگر قرابتهای مهمی است با جنبش اشغال والاستریت، جنبش خشمگینان اسپانیا و جنبش شبخیزان.
برخی ناقدان جلیقهزردها را تجلی شکل تازهای از پوپولیسم میدانند. این حرف از بسیاری جهات درست است، البته تا آنجا که جلیقهزردها مردم را در تقابل با نخبگان صاحبقدرت قرار میدهند: مکرون در مقام رئیسجمهور «مولتیمیلیاردرها» تجسم نخبگان مالی است. ولی درعینحال، جلیقهزردها صراحتا بسیاری از ویژگیهای پوپولیسم کلاسیک را رد میکنند، بهویژه ملیگرایی و رهبری کاریزماتیک را. نه مارین لوپن و نه ژان لوک ملانشون هیچکدام نمیتوانند نماینده آنها باشند؛ جلیقهزردها بهشدت مدافع این اصلاند که خودشان خود را بازنمایی کنند و از اجرای شکلی از دموکراسی افقی به خود میبالند. از اینروست که بر طبق نظر اتین بالیبار، جلیقهزردها مبدع شکلی از «ضدپوپولیسم»اند: یعنی پوپولیسم دموکراتیک و افقی به جای پوپولیسم عمودی و اقتدارگرا؛ پوپولیسم فاعلان نه پوپولیسم پیروان.
تحولات محتملِ جنبش جلیقهزردها در آینده قابل پیشبینی نیست. تمام نظرسنجیها حاکی از این است که آنها بسیار محبوباند و اکثریت شهروندان فرانسوی از آنها حمایت میکنند، ولی جلیقهزردها فقط نمایانگر بخشی از جامعه مدنیاند و همان بخش را بسیج میکنند. این بخش از جامعه یقینا وسیع، ناهمگن، و در مقام نظر خارج از چارچوبهای مرسوماند، تا جایی که خود را مظهر «مردم» میخوانند، ولی آنها نمیتوانند به تنهایی پیروز شوند. یک جنبش موفق باید سایر بخشهای جامعه فرانسه را در برگیرد و آنها را بسیج کند، از کارگران مزدی شرکتهای بزرگ و کارمندان دولتی گرفته تا جوانان حاشیهنشین شهر، و حتی فراتر از آن دانشآموزان دبیرستان و دانشجویان. با بهرهگیری از مقولات گرامشی، هنوز یک «بلوک اجتماعی» تازه علیه نولیبرالیسم شکل نگرفته. اما آنچه واضح است، شکست پروژه امانوئل مکرون در ایجاد یک «بلوک تاریخی» نولیبرال هژمونیک، و تحمیل نولیبرالیسم هم به عنوان الگویی اقتصادی برای جامعه و هم الگویی انسانشناختی برای شهروندان خویش است (الگویی مبتنیبر مصرف، مالکیت، فردگرایی، و رقابت). مکرون کمتر از دو سال پیش در مقام مرد آینده فرانسه -شخصی باهوش، فرهیخته
(بسیاری از روزنامهنگاران متملق او را فیلسوف توصیف کردند)، پرانرژی، و نوگرا- پیروزمندانه انتخاب شد و به سرعت تبدیل شد به سیاستمداری بسیار حقیر و منفور: رئیسجمهور «مولتیمیلیاردرها». اعتراض اجتماعی فعلی بر طرح لغو «مالیات بر ثروت» (ISF) تمرکز میکند که او با قوت پیگیر آن بود، این طرح نماد نابرابریهای اجتماعی است.
مکرون «مولتیمیلیاردرها» را پیشگامان پیشرفت و الگوی مردم عادی میداند. تصویر او از پیشرفت به عنوان نوعی انتقال «فروبارشی» طبیعی سرمایه از ثروتمندان به فقرا در تمام تظاهراتهای جلیقهزردها مورد تمسخر و مضحکه قرار گرفت. پروژه او مبنیبر تبدیل فرانسه به پایتخت اروپایی نولیبرالیسمِ فاتح از هم پاشیده است. مکرون به برکت نهادهای جمهوری پنجم فرانسه که اکثریت پارلمان را با او همراه میکنند، احتمالا دوره ریاستجمهوریاش را به پایان خواهد رساند، ولی مکرونیسم شکست خورده است. ظاهرا مکرون همین الان از ایده توقف اعتراضات با امتیازدادن و حرفزدن درباره تبعات مفید سیاستهای خود قطع امید کرده و تصمیم گرفته است مشروعیتنداشتن خود را با سرکوب خشونتآمیز جبران کند. مراد از آخرین قوانین «ضدشورش» که «وضعیت استثنائی» را تقویت میکند، همین است؛ وضعیتی که پیش از این بعد از حملات تروریستی سال 2015 اعمال شد. در این صورت، نولیبرالیسم «ژوپیتری»2 مکرون در قالب شکلی از اقتدارگرایی بناپارتیسم بر جای خواهد ماند. دوره ریاستجمهوری او از زمان جنگ الجزایر به این طرف بدون شک سرکوبگرترین دوره در فرانسه بوده است.
یکی از بزرگترین دستاوردهای جلیقهزردها ناکامی پروژه اجتماعی مکرونیسم است. بنا به گفته بسیاری از آنها، معنای جنبششان از مطالبات اولیه خود فراتر رفته است. راهبندانها چیزی بیش از شکلهای کنشگریاند و به قلمروهایی از تجارب اجتماعی تازه بدل شدهاند که مردم درباره آنها همواره به تنهایی تصمیم میگرفتهاند و آنها را مسائل فردی خود قلمداد میکردند. حال، مردم به اهمیت ارزشهای جمعی همچون همبستگی، کمک متقابل و برادری پی بردهاند، همان چیزی که ژاک رانسیر «توزیع امر محسوس» مینامد. آنها نوعی احساس جمعگرایی را در تقابل با فردگرایی کشف کردهاند و این کلید رهایی به دست خویش است.
تاکنون در فرانسه، بدیل اصلی نولیبرالیسم پوپولیسم محافظهکارانه، ملیگرایانه و پسافاشیستی بود. امروز، جلیقهزردها طرح برونرفت متفاوتی را بر مبنای برابری اجتماعی و دموکراسی افقی پیش میکشند. آنها در حال تجربه شکلهای تازهای از عاملیت و شیوههای جدیدی از مشارکت جمعیاند که متضمن نه فقط هوش و خلاقیت مردم عادی بلکه، همچنین سادگی و تعصب آنهاست. ابهام جایی پدیدار میشود که جلیقهزردها مدعی جنبشی «ضدسیاسی»اند، این حرف معناهای متکثر و متناقضی دارد. یک جنبش خودسازمانیافته بری از هرگونه سنت و حافظه تاریخی از تجارب و خطاهای خود درس میگیرد؛ این جنبش به جای بهرهگیری از درسها و تجربیات جاهای دیگر زمان تجربهاندوزی خاص خود را دارد. متأسفانه، مطمئن نیستم که آنها خیلی وقت داشته باشند.
پینوشتها:
1. پوژادیسم جنبشی سیاسی و سندیکایی و دارای گرایشهای راستگرایانه بود که در سال 1953 رشد کرد و در سال 1958 شکست سختی خورد. بنیانگذار و رهبر آن «پییر پوژاد» بود. پوژادیسم از منافع صنعتگران، پیشهوران و کسبوکارهای خرد دفاع میکرد و مخالف نظام مالیاتی فرانسه بود. بسیاری از ایدههای پوژادیسم را ژان ماری لوپن به جبهه ملی منتقل کرد، مانند مخالفت با حضور مهاجران در فرانسه، پافشاری بر هویت ملی فرانسه، ستیز با اتحادیه اروپا و غیره.
2. امانوئل مکرون خود را به شکلی ژوپیتر مردم، خدای خدایان (ژوپیتر معادل زئوس در یونان) میداند که بر فراز همه ایستاده و ملتی چندتکه را متحد میکند.
منبع: ورسو
چندروز پیش جلیقهزردهای فرانسه هفدهمین شنبه اعتراضی خود را علیه سیاستهای اقتصادی دولت امانوئل مکرون برگزار کردند. بهرغم کاهش تعداد معترضان این اعتراضات در فرانسه کماکان ادامه دارد. در این تظاهرات حضور پرستاران کودکان موسوم به «جلیقهصورتی« در کنار جلیقهزردها چشمگیر بود. این گروه از زنان که معمولا در خانههای خود از خردسالان نگهداری میکنند، نگران اصلاح قانون تامین اجتماعی و متضررشدن از آنند. انزو تراورسو، استاد دانشگاه کرنل آمریکا و یکی از تأثیرگذارترین روشنفکران انتقادی اروپا، در یادداشت زیر به ویژگیهای متمایز این جنبش و نقاط ضعف و قوت آن میپردازد. پیشتر دو مصاحبه با تراورسو در همین صفحه منتشر شده: «چپ تاریخی از شکستهای متوالی است» (شماره 2831) و «علیه تمامیتخواهی» (شماره 3134).
اشکال غیرعادی، نمادها، و نحوه عمل جلیقهزردها ناظران را مات و مبهوت کرده است. هر فردی رادیکالیسم، عزم راسخ، و تداوم چشمگیر این اعتراضات را تشخیص میدهد، ولی جنبش آنها از بسیاری جهات همچنان عجیب است و در طبقهبندیهای معمول نمیگنجد. از دو حال خارج نیست: یا با سادهلوحی شکل آرمانی به این جنبش دادهاند و آن را در حکم اعلان انقلاب دانستهاند یا با حماقت به آن انگ «فاشیستی» زدهاند و خطرات بالقوهاش را گوشزد کردهاند. هم جناح چپ و هم راست از جلیقهزردها حمایت میکنند، ولی خودشان مدعی استقلالاند؛ به این معنا که هیچگونه بازنمایی یا بهرهبرداری سیاسی را برنمیتابند. حداقل در کوتاهمدت، نپذیرفتن هرگونه بازنمایی هم نقطه قوت و هم نقطهضعف آنهاست.
واقعیت این است که جلیقهزردها را نمیتوان با مقولات سنتی تحلیل سیاسی تفسیر کرد. آنها را نمیتوان با قاطعیت یک جنبش ارتجاعی «پوژادیستی»1 دانست. در بزنگاهی سیاسی که مشخصه آن افزایش بیگانههراسی، نژادپرستی و ملیگرایی افراطی است، جلیقهزردها نه دنبال بلاگرداناند که تقصیرها را به گردن او بیندازند، نه خواستار اخراج مهاجران و پناهندگاناند، و نه خواهان حفاظت از یک «هویت ملی» که ظاهراً در معرض تهدید است. درستتر بگوییم، جلیقهزردها مسأله نابرابریهای اجتماعی را پیش میکشند و آن را تهدیدی برای دموکراسی و انسجام اجتماعی میدانند. بهاینترتیب، آنها مدعی یک هویت اجتماعیاند نه هویت قومی. وقتی رسانهها با آنها مصاحبه میکنند به رگوریشهشان اشاره نمیکنند، از شغلشان میگویند: کارگر، پرستار، معلم، شغل آزاد، فروشنده، راننده، بیکار و از این قبیل.
برابری اجتماعی در طول تاریخ یک ارزش چپگرایانه بوده، ولی جلیقهزردها تعلقی به فرهنگ چپ ندارند؛ نه نمادهای آن را میشناسند - هیچ پرچم سرخی در تظاهراتها و راهبندانهای آنها وجود ندارد - و نه شکلهای سازماندهی چپ را اتخاذ کردهاند. شورش جلیقهزردها هیچ نسبتی با اتحادیههای کارگری ندارد با اینکه اخیرا تا حدودی به هم نزدیک شدهاند. آنها نه در مقام یک طبقه، یک پیکر همگن، بلکه در مقام یک اجتماع، پیکری ناهمگن و متکثر، عمل میکنند. در میان آنان بسیاری حضور دارند که برای نخستینبار در زندگیشان در یک تظاهرات یا کنش اعتراضآمیز شرکت میکنند. نمادشان نه پرچم سرخ بلکه جلیقهای زرد است: این نماد به آنها اجازه میدهد در جهانی مرئی شوند که در آن محکوماند به نامرئیبودن در عرصه عمومی و رنج اجتماعی. به نظر نمیرسد آنها بدانند رنگ زرد نماد سیاسی چیست، رنگی که در آغاز قرن بیستم مبین یکی از گروههای «جریان راست انقلابی» فرانسه بود که زیو استرنهل (مورخ اسرائیلی) به دقت بررسیشان کرده. یک قرن بعد معنای این رنگ تغییر کرده؛ حال رنگ سرخ بخش اعظم قدرت نمادین خود را از دست داده است.
بنا به عقیده برخی مورخان، اعتراض جلیقهزردها تحت عنوان عدالت و برابری اجتماعی «اقتصاد اخلاقی» تودهها را آشکار میسازد (ادوارد پالمر تامسون، مورخ بریتانیایی، این مفهوم را جهت توصیف شورش اجتماعی در دوران انقلاب صنعتی به کار برد). این قیاس احتمالاً بجاست، ولی میتواند آینهای باشد که نشان دهد چه پسرفتِ سیاسی بزرگی کردهایم: دو قرن تاریخ جریان چپ صرفا به منزله گذشتهای عبث فراموش شده، نادیده گرفته شده و رها شده. تظاهرات جلیقهزردها هیچ ارجاعی به انقلاب 1848، کمون پاریس، نهضت ملی مقاومت یا مه 68 ندارد. درعوض، از بعضی نمادهای انقلاب فرانسه از قبیل سنکلوتها، حقوق بشر و شهروند، اعدام پادشاه و غیره استفاده میکند. آیا به اعتراضهای اجتماعی رژیم کهن بازگشتهایم؟ نمیدانم، ولی این فقدان حافظه تاریخی یقیناً مؤید افول و سستشدن بسیاری از نمادهای چپ است.
از سوی دیگر، جلیقهزردها بههیچوجه قدیمی نیستند و ویژگیهای بسیار مدرنی دارند: جنبششان را از طریق رسانههای اجتماعی شکل میدهند، از فیسبوک استفاده میکنند تا اطلاعات کانالهای تلویزیونی را خنثی کنند، و اینترنت برایشان یکجور سازماندهنده جمعی است (خیلی شبیه به انقلابهای عربی سال 2011). آنان تبلیغات دولت را درخصوص خرابکاری جلیقهزردها به ضد خود بدل کردهاند، از آن استفاده کردهاند تا خشونت پلیس را نشان دهند. در یکی از آخرین تظاهراتها خیل عظیمی از جلیقهزردهایی شرکت کرده بودند که پلیس در تظاهرات قبلی زخمی و مجروح کرده بود. جلیقهزردها مدعیاند که وارث انقلاب فرانسهاند، ولی بسیاری از ویژگیهای جنبش آنها نشانگر قرابتهای مهمی است با جنبش اشغال والاستریت، جنبش خشمگینان اسپانیا و جنبش شبخیزان.
برخی ناقدان جلیقهزردها را تجلی شکل تازهای از پوپولیسم میدانند. این حرف از بسیاری جهات درست است، البته تا آنجا که جلیقهزردها مردم را در تقابل با نخبگان صاحبقدرت قرار میدهند: مکرون در مقام رئیسجمهور «مولتیمیلیاردرها» تجسم نخبگان مالی است. ولی درعینحال، جلیقهزردها صراحتا بسیاری از ویژگیهای پوپولیسم کلاسیک را رد میکنند، بهویژه ملیگرایی و رهبری کاریزماتیک را. نه مارین لوپن و نه ژان لوک ملانشون هیچکدام نمیتوانند نماینده آنها باشند؛ جلیقهزردها بهشدت مدافع این اصلاند که خودشان خود را بازنمایی کنند و از اجرای شکلی از دموکراسی افقی به خود میبالند. از اینروست که بر طبق نظر اتین بالیبار، جلیقهزردها مبدع شکلی از «ضدپوپولیسم»اند: یعنی پوپولیسم دموکراتیک و افقی به جای پوپولیسم عمودی و اقتدارگرا؛ پوپولیسم فاعلان نه پوپولیسم پیروان.
تحولات محتملِ جنبش جلیقهزردها در آینده قابل پیشبینی نیست. تمام نظرسنجیها حاکی از این است که آنها بسیار محبوباند و اکثریت شهروندان فرانسوی از آنها حمایت میکنند، ولی جلیقهزردها فقط نمایانگر بخشی از جامعه مدنیاند و همان بخش را بسیج میکنند. این بخش از جامعه یقینا وسیع، ناهمگن، و در مقام نظر خارج از چارچوبهای مرسوماند، تا جایی که خود را مظهر «مردم» میخوانند، ولی آنها نمیتوانند به تنهایی پیروز شوند. یک جنبش موفق باید سایر بخشهای جامعه فرانسه را در برگیرد و آنها را بسیج کند، از کارگران مزدی شرکتهای بزرگ و کارمندان دولتی گرفته تا جوانان حاشیهنشین شهر، و حتی فراتر از آن دانشآموزان دبیرستان و دانشجویان. با بهرهگیری از مقولات گرامشی، هنوز یک «بلوک اجتماعی» تازه علیه نولیبرالیسم شکل نگرفته. اما آنچه واضح است، شکست پروژه امانوئل مکرون در ایجاد یک «بلوک تاریخی» نولیبرال هژمونیک، و تحمیل نولیبرالیسم هم به عنوان الگویی اقتصادی برای جامعه و هم الگویی انسانشناختی برای شهروندان خویش است (الگویی مبتنیبر مصرف، مالکیت، فردگرایی، و رقابت). مکرون کمتر از دو سال پیش در مقام مرد آینده فرانسه -شخصی باهوش، فرهیخته
(بسیاری از روزنامهنگاران متملق او را فیلسوف توصیف کردند)، پرانرژی، و نوگرا- پیروزمندانه انتخاب شد و به سرعت تبدیل شد به سیاستمداری بسیار حقیر و منفور: رئیسجمهور «مولتیمیلیاردرها». اعتراض اجتماعی فعلی بر طرح لغو «مالیات بر ثروت» (ISF) تمرکز میکند که او با قوت پیگیر آن بود، این طرح نماد نابرابریهای اجتماعی است.
مکرون «مولتیمیلیاردرها» را پیشگامان پیشرفت و الگوی مردم عادی میداند. تصویر او از پیشرفت به عنوان نوعی انتقال «فروبارشی» طبیعی سرمایه از ثروتمندان به فقرا در تمام تظاهراتهای جلیقهزردها مورد تمسخر و مضحکه قرار گرفت. پروژه او مبنیبر تبدیل فرانسه به پایتخت اروپایی نولیبرالیسمِ فاتح از هم پاشیده است. مکرون به برکت نهادهای جمهوری پنجم فرانسه که اکثریت پارلمان را با او همراه میکنند، احتمالا دوره ریاستجمهوریاش را به پایان خواهد رساند، ولی مکرونیسم شکست خورده است. ظاهرا مکرون همین الان از ایده توقف اعتراضات با امتیازدادن و حرفزدن درباره تبعات مفید سیاستهای خود قطع امید کرده و تصمیم گرفته است مشروعیتنداشتن خود را با سرکوب خشونتآمیز جبران کند. مراد از آخرین قوانین «ضدشورش» که «وضعیت استثنائی» را تقویت میکند، همین است؛ وضعیتی که پیش از این بعد از حملات تروریستی سال 2015 اعمال شد. در این صورت، نولیبرالیسم «ژوپیتری»2 مکرون در قالب شکلی از اقتدارگرایی بناپارتیسم بر جای خواهد ماند. دوره ریاستجمهوری او از زمان جنگ الجزایر به این طرف بدون شک سرکوبگرترین دوره در فرانسه بوده است.
یکی از بزرگترین دستاوردهای جلیقهزردها ناکامی پروژه اجتماعی مکرونیسم است. بنا به گفته بسیاری از آنها، معنای جنبششان از مطالبات اولیه خود فراتر رفته است. راهبندانها چیزی بیش از شکلهای کنشگریاند و به قلمروهایی از تجارب اجتماعی تازه بدل شدهاند که مردم درباره آنها همواره به تنهایی تصمیم میگرفتهاند و آنها را مسائل فردی خود قلمداد میکردند. حال، مردم به اهمیت ارزشهای جمعی همچون همبستگی، کمک متقابل و برادری پی بردهاند، همان چیزی که ژاک رانسیر «توزیع امر محسوس» مینامد. آنها نوعی احساس جمعگرایی را در تقابل با فردگرایی کشف کردهاند و این کلید رهایی به دست خویش است.
تاکنون در فرانسه، بدیل اصلی نولیبرالیسم پوپولیسم محافظهکارانه، ملیگرایانه و پسافاشیستی بود. امروز، جلیقهزردها طرح برونرفت متفاوتی را بر مبنای برابری اجتماعی و دموکراسی افقی پیش میکشند. آنها در حال تجربه شکلهای تازهای از عاملیت و شیوههای جدیدی از مشارکت جمعیاند که متضمن نه فقط هوش و خلاقیت مردم عادی بلکه، همچنین سادگی و تعصب آنهاست. ابهام جایی پدیدار میشود که جلیقهزردها مدعی جنبشی «ضدسیاسی»اند، این حرف معناهای متکثر و متناقضی دارد. یک جنبش خودسازمانیافته بری از هرگونه سنت و حافظه تاریخی از تجارب و خطاهای خود درس میگیرد؛ این جنبش به جای بهرهگیری از درسها و تجربیات جاهای دیگر زمان تجربهاندوزی خاص خود را دارد. متأسفانه، مطمئن نیستم که آنها خیلی وقت داشته باشند.
پینوشتها:
1. پوژادیسم جنبشی سیاسی و سندیکایی و دارای گرایشهای راستگرایانه بود که در سال 1953 رشد کرد و در سال 1958 شکست سختی خورد. بنیانگذار و رهبر آن «پییر پوژاد» بود. پوژادیسم از منافع صنعتگران، پیشهوران و کسبوکارهای خرد دفاع میکرد و مخالف نظام مالیاتی فرانسه بود. بسیاری از ایدههای پوژادیسم را ژان ماری لوپن به جبهه ملی منتقل کرد، مانند مخالفت با حضور مهاجران در فرانسه، پافشاری بر هویت ملی فرانسه، ستیز با اتحادیه اروپا و غیره.
2. امانوئل مکرون خود را به شکلی ژوپیتر مردم، خدای خدایان (ژوپیتر معادل زئوس در یونان) میداند که بر فراز همه ایستاده و ملتی چندتکه را متحد میکند.
منبع: ورسو