نگاهي به ريشههاي فکري آيتالله از مشهد تا نجف در گفتوگو با علياشرف فتحي
ميراثدار وضعيت حوزه از يک قرن پيش
مناسبات و مقتضيات حاکم بر حوزههاي مختلف شيعي که در نقاط مختلفي پراکنده هستند، با هم تفاوتهايي دارند. عمدتا اين تفاوتها و ارتباط آنها با هم چگونه است؟
در ابتدا بايد اين نکته را عرض کنم؛ نبايد روحانيت و مرجعيت را يککاسه کرد و يکدستانگاري کرد. ما چيزي بهعنوان نهاد مرجعيت نداريم که مثل الازهر مصر يا شبکه واتيکان عمل کند که به عنوان مثال، بيانيه مشترک بدهد و سخنگويي داشته باشد. ما مراجع تقليد داريم. «نهاد مرجعيت» بيشتر مسامحه لفظي است و در عمل چنين چيزي وجود خارجي ندارد. بنابراين نميتوانيم بگوييم مثلا قم در مقابل نجف چنين نظري دارد، بلکه بايد بگوييم چه مراجعي چه نظراتي دارند. اين نوع مسامحهها باعث بدفهمي شده و خيلي وقتها به نتيجهگيريهاي اشتباه منتهي ميشود.
نکته دوم اينکه، رابطه بين حوزهها با هم مثل رابطه بين دانشگاهها با يکديگر است؛ مثل رابطه دانشگاه تهران و بهشتي. بههرحال در هر جامعهاي دانشگاهها هم بهنوعي به قدرت و صنعت وصل هستند و رقابتهايي در بحث جايگاه علمي با هم دارند. حوزهها هم همينطور هستند؛ يعني اگر بخواهيم اختلافي بين دو حوزه قم و نجف تصور کنيم، بيشتر از اينکه اختلاف سياسي باشد، اختلاف فقهي، اصولي و رجالي است. البته دوباره بر نکته اول تأکيد ميکنم که نميتوان چيزي را بهعنوان کليت حوزه قم يا نجف يا مشهد، کربلا و... در نظر گرفت و بايد درباره مراجع بهصورت جداگانه صحبت کرد. بين اين حوزهها تعامل، رقابت و رفاقتهاي علمي وجود دارد.
اصطلاحاتي همچون «مکتب قم» و «مکتب نجف» و امثالهم چطور؟ قاعدتا يک انتزاعي در اين کلمات وجود دارد اما اين مفاهيم چقدر ميتوانند ما را در فهم مناسبات حاکم بر حوزه شيعه ياري کنند؟
اساسا مفهومسازي به نظريهپردازي کمک ميکند، به اين شرط که مفهومپردازي با واقعيتها همخوان باشد. خيلي وقتها مفهومپردازيهايي ميشود که واقعيت خارجي ندارد. مثلا اينکه بگوييم مکتب قم طرفدار حکومت سياسي فقها است و مکتب نجف موافق حکومت سياسي فقها نيست، این اشتباه است. ما کليتي به عنوان مکتب قم و نجف نداريم، اما بعد از آقاي خويي و آقاي بروجردي دو روش يا به يک معنا مکتب حوزي، در قم و نجف شکل گرفت که روشهاي متفاوتي در مواجهه با متون ديني دارند. اين باعث شد که ما چيزي بهعنوان مکتب قم را در مقابل مکتب نجف در نظر بگيريم. اين دوگانهسازيها البته کمي موضوع را يکدست ميکند و باعث اشتباه ميشود.
با اين توضيحات شما، بايد پرسيد آيا ميتوان مراجع فعلي را دستهبندي کرد يا نه، اصلا اين امکان وجود ندارد؟
مراجع فعلي شاگردان همان دو فقيهي هستند که اشاره کردم. يک دسته شاگردان آقاي خويي هستند و در امتداد ايشان و يک دسته هم شاگردان آقاي بروجردي هستند. آقاي سيستاني البته تفاوتهايي دارند، ايشان هم شاگرد آقاي خويي بودند و هم شاگرد آقاي بروجردي. روش فقهي ايشان هم اينطور نيست که بگوييم نجفي محض است، چراکه ايشان از آقاي بروجردي و علماي مشهد هم تأثير گرفته است؛ مثلا از ميرزا مهدي اصفهاني که مکتب تفکيک را به ايشان نسبت ميدهند. براي همين الان اگر بخواهيم مراجع را تقسيمبندي کنيم، کماکان همان تقسيمبندي درستتر است که بگوييم يک دسته از آقاي خويي و يک دسته از آقاي بروجردي پيروي ميکنند. البته بنا بر دلايلي دستهاي که از آقاي خويي پيروي ميکنند تفوق دارند؛ هم در قم و هم در نجف. به اين خاطر که متأسفانه آقاي بروجردي در اواخر عمر خود، در زماني که سن ايشان بالا بوده به قم ميآيند - حدودا ۷۰ساله بودند - و توان زيادي براي شاگردپروري نداشتند. به همين خاطر افراد معدودي از ايشان استفاده کردند مثل آقاي منتظري و آقاي صافيگلپايگاني و آقاي سبحاني. اما آقاي خويي چندين دهه در حوزه نجف فعال و بهشدت شاگردپرور بودند، توان و فرصت
بيشتري هم از آقاي بروجردي داشتهاند. آقاي بروجردي ۸۶ سال عمر کردند و آقاي خويي ۹۳ سال. به همين دليل تأليفات ايشان هم بيشتر شد و اينها کمک کرد که مکتب ايشان در حوزهها جا بيفتد. شما الان به حوزه قم هم که برويد مطلقا هيچ درس خارجي نيست که در آن به آقاي خويي ارجاع ندهند.
به سير رشد آقاي سيستاني بپردازيم، ايشان کجا رشد کردند و چطور معروف شدند؟
مسامحتا اگر بخواهيم براي ايشان مکتبي قائل بشويم، مکتبشان ترکيبي است از سه متد فکري. ايشان از ميرزامهدي اصفهاني در مشهد تأثير گرفتهاند، به هر حال، در مشهد متولد شدند و درسهاي اوليه را هم همان جا خوانده است. در واقع بنيانگذار مکتب معارفي مشهد و خراسان و چيزي که امروز با آقاي حکيمي به عنوان مکتب تفکيک ميشناسيم، ميرزامهدي اصفهاني بود که اثرگذاري علمي هم داشتند. جاي دومي که آقاي سيستاني تحصيل کردند، حوزه قم است در دوره آقاي بروجردي. هرچند اين زمان اندک بود، اما ايشان از اين فرصت استفاده خوبي کردهاند. عمده تحصيل ايشان در نجف بود و نزد آيتالله العظمي خويي. به همينخاطر ميتوان گفت ايشان يک نجفي محض نيستند، ايشان از مشهد و قم هم تأثيرگرفتهاند. اما درباره امور سياسي و اجتماعي؛ ايشان قبل از مرجعيتشان، استادي بودند که حوزويان ميشناختند و فعاليت خاصي در جامعه نداشتند. البته مدتي کوتاه در دوره صدام به زندان رفتند، اما چون فعال اجتماعي و سياسي نبودند، به آن معنا شناخته نميشدند. شناختي که جامعه سياسي ايران از آقاي سيستاني دارد، به سال ۷۱ و ۷۲ بازميگردد و حدود ربع قرن است که ايشان در اين عرصه حضور دارد. در
دوره مرجعيت سياست ايشان اين بوده که تا حد ممکن دخالت مستقيم اجرائي در امور سياسي نميکنند، اما بههرحال آقاي سيستاني در بزنگاهها نقشآفريني مهمي داشتهاند؛ مثلا کاري که در ابتداي سقوط صدام انجام دادند و مانع از تشديد تنشهايي براي شيعيان شدند؛ تنشهايي که عمدتا متأثر بود از جريان مقتدي صدر يا در زمينه ايستادگي در مقابل اشغالگري در عين حالي که از نيروهاي صدام حسين حمايت نکردند و البته تذکرهاي متعددي که به دولتمردان عراق درباره فساد اقتصادي و اداري ميدهند. در عراق هم فساد اقتصادي و اداري زيادي وجود دارد، مردم نارضايتي فراواني دارند و به نوعي آقاي سيستاني خود را سخنگوي مردم قرار دادهاند. به لحاظ مبنايي و نظري در سايت و آثار آقاي سيستاني هم آمده که ايشان قائل به دخالت مستقيم روحانيون در مسائل اجرائي و مسائل ريز مديريتي نيستند. اصرار ايشان اين است که روحانيون به وظايف ديني خودشان بپردازند. البته اين ديدگاه ربطي به تجربه ايران ندارد. نجف بعد از اتفاقات مشروطه؛ يعني از حدود يک قرن پيش، بر این باور بود که دخالت مستقيم در امر سياسي به تضعيف حوزه و تضعيف جايگاه آن ميان مردم منجر ميشود، به همين خاطر نجفيها بعد
از دوره آخوندخراساني و اتفاقات تلخي که در انقلاب مشروطه افتاد و مشخصا بعد از اشغال عراق در جريان جنگ جهاني اول تصميم گرفتند که مسائل سياسي را کنار بگذارند. آقاي سيستاني ميراثدار وضعيتي است که يک قرن پيش به وجود آمده، کمااينکه آقاي خوئي، آقاي بروجردي و آقاي حائرييزدي که حوزه علميه قم را بنيان گذاشت هم ميراثدار اين جريان بودند. بنابراين نگاه سياسي اين فقها يک نگاه قديمي است.
آقاي سيستاني در چه فرايندي به مرجع بلامنازع شيعيان عراق تبديل شدند؟
آيتالله خوئي اواخر عمر خود در حصر خانگي بودند و فشار زيادي به ايشان آمد، به اين خاطر که از شورش مردم عراق عليه صدام حسين حمايت کردند. در ۱۰، ۱۵ سال آخر عمر مرحوم خوئي؛ يعني از سالهاي 58 ،59 تا سال 71 بهتدريج بسياري از شاگردان مهم ايشان زنداني يا از عراق اخراج شدند...
به همين خاطر در فضاي عراق و نجف کسي بهجز آقاي سيستاني وجود نداشت. البته بعد از آقاي خوئي، به مدت يک سال مرحوم سيدعبدالاعلي سبزواري مرجع شدند که همسنوسال آقاي خوئي بودند. بعد از ايشان ديگر آقاي سيستاني تثبيت شدند. البته همان سال ۷۱ که آقاي خوئي به رحمت خدا رفتند، نماز ايشان را آقاي سيستاني خواندند. معمولا در نيمقرن اخير نمازخواندن بر پيکر مرجع گذشته به نوعي پيام تعيين جانشين را دارد. البته قبلا اينطور نبود و مثلا مراجع بر پيکر آيات عظام حائري و بروجردي نماز نخواندند. با اخراج ايرانيان از حوزه نجف، عملا فقيه مهمي جز آقاي سيستاني در اطرافيان آقاي خوئي باقي نمانده بود و ايشان عملا فقيه بلامنازع شدند. البته آيتالله اسحاق فياض که الان در نجف هستند و شلوغترين کلاس درس را دارند نيز از شاگردان اول آيتالله خوئي بودند، منتها روحيه و توان مديريتي که افراد را استعلا ميدهد نيز خيلي مهم است.
آقاي سيستاني خودشان را ايراني ميدانند يا عراقي؟
ايشان خودشان را ايراني ميدانند و شناسنامه ايراني دارند. زماني که پس از سقوط صدام بنا شد شناسنامه بدهند، ايشان همان شناسنامه ايراني را حفظ کردند.
جالب است اين احساس وجود دارد که بهرغم اينکه ايشان دغدغه تمام شيعيان را دارند، اهميت ويژهاي براي استقلال شيعيان و عراق قائل هستند.
بله به يک معنا درست است، چون ايشان مرجع اول نجف هستند، حفظ عراق را مساوي حفظ نجف و منافع شيعه ميدانند. سعي ايشان بر اين بوده که امنيت عراق ثبات پيدا کند. باوجوداين ايشان خود را ايراني ميدانند و بعيد ميدانم منافع ايران را در موضعگيريهاي خودشان در نظر نگيرند، بههرحال امنيت در عراق برابر با امنيت در ايران هم هست. اگر يادتان باشد، در جريان درگيريهايي که جريان مقتدي صدر در سالهاي 82 و 83 به وجود آورد، يکبار مقابله خيلي تند شد و مقتدي صدر گفت ايشان ايراني هستند و در مسائل عراق دخالت نکنند. البته اين بحث ريشهداري است؛ همان دورهاي که ميرزاينائيني هم مرجعيت داشت، دولت تازهتأسيس عراق (بعد از فروپاشي عثماني) فشار ميآوردند که شما ايراني هستيد و نبايد در مسائل عراق دخالت کنيد و حتي از آنها تعهد کتبي هم گرفتند.
آقاي فتحي، درباره موضعگيري آقاي سيستاني در حمله آمريکا به عراق توضيح دهيد، فکر ميکنم اين موضعگيري براي ما ايرانيان قابل توجه است.
ايشان در عين اينکه بهنفع آمريکاييها عمل نکرد، به نفع صدام هم عمل نکرد و بيطرفي کامل را حفظ کرد؛ دوگانهاي در ذهن نداشتند که يا بايد با صدام باشند يا با آمريکا. ايشان گفت من بيطرفي کامل حوزه نجف را حفظ ميکنم و اولويت من هم حفظ منافع عراق و حفظ منافع شيعيان است. بعد از سقوط صدام البته عليه تداوم اشغال عراق موضعگيري کردند.
به هرحال بخش مهمي از شيعيان عراق با حمله آمريکا به عراق همکاري ميکردند و اين يک واقعيت است. بين کردها و شيعيان و فعالان سني منتقد صدام يک ائتلافي شکل گرفته بود که راهي جز حمله براي سقوط صدام وجود ندارد، ولي باوجود اين فضا تا کنون آقاي سيستاني اجازه ورود هيچ مقام آمريکايي را به منزل خود نداده است. ايشان با مقامات سازمان ملل ديدار ميکنند اما مطلقا با مقامات کشورهاي اشغالگر ديدار نکردند. چون جريان شيعه با اين حمله هماهنگ بود، عليه اين حمله هم موضع نگرفتند چون به نفع صدام ميشد.
ماجراي مقتدي صدر بعد از جنگ آمريکا و عراق چه بود؟
جريان مقتدي صدر، جريان خاصي است. تابستان ۸۳ حدود يک سال بعد از سقوط صدام و در ابتداي حمله آمريکا به عراق، مقتدي صدر يک جوان ۳۰ ساله بود. بهواسطه جايگاهي که پدرش داشت، طبقات فرودست از او حمايت ميکردند و هنوز هم ميکنند. اين موقعيت باعث شد که عليه آمريکا بايستد و عليه اشغالگري بجنگد. شروع کرد همزمان عليه آمريکاييها و دولت عراق که با يکديگر همکاري ميکردند، مبارزه کردند. نامشان «جيش المهدي» بود.
اينها به عملياتهاي چريکي عليه دولت عراق و آمريکاييها رو آوردند و کار به محاصره آنها در حرم اميرالمؤمنين کشيد. داخل حرم محاصره شده بودند، آمريکاييها و نيروهاي عراقي اولتيماتوم دادند که به حرم حمله و آنها را بازداشت ميکنند. آنجا بود که آقاي سيستاني وارد عمل شد و اعلام کرد که عليه هرگونه حمله به حرم اميرالمؤمنين فتواي جهاد خواهند داد ولو به اين قيمت که اين فتوا عليه دولت عراق تمام شود، اما از آن طرف هم از مقتدي صدر خواست نيروهاي خود را خلع سلاح کند. عملا دوباره بيطرفي خودشان را نشان دادند. نيروهاي دولت عراق و آمريکاييها نتوانستند وارد حرم شوند و نيروهاي مقتدي صدر هم خلع سلاح شدند و دعوا بدون خونريزي تمام شد. بعد از آن بود که مقتدي صدر رويکرد مثبتي به آقاي سيستاني پيدا کرد.
مناسبات و مقتضيات حاکم بر حوزههاي مختلف شيعي که در نقاط مختلفي پراکنده هستند، با هم تفاوتهايي دارند. عمدتا اين تفاوتها و ارتباط آنها با هم چگونه است؟
در ابتدا بايد اين نکته را عرض کنم؛ نبايد روحانيت و مرجعيت را يککاسه کرد و يکدستانگاري کرد. ما چيزي بهعنوان نهاد مرجعيت نداريم که مثل الازهر مصر يا شبکه واتيکان عمل کند که به عنوان مثال، بيانيه مشترک بدهد و سخنگويي داشته باشد. ما مراجع تقليد داريم. «نهاد مرجعيت» بيشتر مسامحه لفظي است و در عمل چنين چيزي وجود خارجي ندارد. بنابراين نميتوانيم بگوييم مثلا قم در مقابل نجف چنين نظري دارد، بلکه بايد بگوييم چه مراجعي چه نظراتي دارند. اين نوع مسامحهها باعث بدفهمي شده و خيلي وقتها به نتيجهگيريهاي اشتباه منتهي ميشود.
نکته دوم اينکه، رابطه بين حوزهها با هم مثل رابطه بين دانشگاهها با يکديگر است؛ مثل رابطه دانشگاه تهران و بهشتي. بههرحال در هر جامعهاي دانشگاهها هم بهنوعي به قدرت و صنعت وصل هستند و رقابتهايي در بحث جايگاه علمي با هم دارند. حوزهها هم همينطور هستند؛ يعني اگر بخواهيم اختلافي بين دو حوزه قم و نجف تصور کنيم، بيشتر از اينکه اختلاف سياسي باشد، اختلاف فقهي، اصولي و رجالي است. البته دوباره بر نکته اول تأکيد ميکنم که نميتوان چيزي را بهعنوان کليت حوزه قم يا نجف يا مشهد، کربلا و... در نظر گرفت و بايد درباره مراجع بهصورت جداگانه صحبت کرد. بين اين حوزهها تعامل، رقابت و رفاقتهاي علمي وجود دارد.
اصطلاحاتي همچون «مکتب قم» و «مکتب نجف» و امثالهم چطور؟ قاعدتا يک انتزاعي در اين کلمات وجود دارد اما اين مفاهيم چقدر ميتوانند ما را در فهم مناسبات حاکم بر حوزه شيعه ياري کنند؟
اساسا مفهومسازي به نظريهپردازي کمک ميکند، به اين شرط که مفهومپردازي با واقعيتها همخوان باشد. خيلي وقتها مفهومپردازيهايي ميشود که واقعيت خارجي ندارد. مثلا اينکه بگوييم مکتب قم طرفدار حکومت سياسي فقها است و مکتب نجف موافق حکومت سياسي فقها نيست، این اشتباه است. ما کليتي به عنوان مکتب قم و نجف نداريم، اما بعد از آقاي خويي و آقاي بروجردي دو روش يا به يک معنا مکتب حوزي، در قم و نجف شکل گرفت که روشهاي متفاوتي در مواجهه با متون ديني دارند. اين باعث شد که ما چيزي بهعنوان مکتب قم را در مقابل مکتب نجف در نظر بگيريم. اين دوگانهسازيها البته کمي موضوع را يکدست ميکند و باعث اشتباه ميشود.
با اين توضيحات شما، بايد پرسيد آيا ميتوان مراجع فعلي را دستهبندي کرد يا نه، اصلا اين امکان وجود ندارد؟
مراجع فعلي شاگردان همان دو فقيهي هستند که اشاره کردم. يک دسته شاگردان آقاي خويي هستند و در امتداد ايشان و يک دسته هم شاگردان آقاي بروجردي هستند. آقاي سيستاني البته تفاوتهايي دارند، ايشان هم شاگرد آقاي خويي بودند و هم شاگرد آقاي بروجردي. روش فقهي ايشان هم اينطور نيست که بگوييم نجفي محض است، چراکه ايشان از آقاي بروجردي و علماي مشهد هم تأثير گرفته است؛ مثلا از ميرزا مهدي اصفهاني که مکتب تفکيک را به ايشان نسبت ميدهند. براي همين الان اگر بخواهيم مراجع را تقسيمبندي کنيم، کماکان همان تقسيمبندي درستتر است که بگوييم يک دسته از آقاي خويي و يک دسته از آقاي بروجردي پيروي ميکنند. البته بنا بر دلايلي دستهاي که از آقاي خويي پيروي ميکنند تفوق دارند؛ هم در قم و هم در نجف. به اين خاطر که متأسفانه آقاي بروجردي در اواخر عمر خود، در زماني که سن ايشان بالا بوده به قم ميآيند - حدودا ۷۰ساله بودند - و توان زيادي براي شاگردپروري نداشتند. به همين خاطر افراد معدودي از ايشان استفاده کردند مثل آقاي منتظري و آقاي صافيگلپايگاني و آقاي سبحاني. اما آقاي خويي چندين دهه در حوزه نجف فعال و بهشدت شاگردپرور بودند، توان و فرصت
بيشتري هم از آقاي بروجردي داشتهاند. آقاي بروجردي ۸۶ سال عمر کردند و آقاي خويي ۹۳ سال. به همين دليل تأليفات ايشان هم بيشتر شد و اينها کمک کرد که مکتب ايشان در حوزهها جا بيفتد. شما الان به حوزه قم هم که برويد مطلقا هيچ درس خارجي نيست که در آن به آقاي خويي ارجاع ندهند.
به سير رشد آقاي سيستاني بپردازيم، ايشان کجا رشد کردند و چطور معروف شدند؟
مسامحتا اگر بخواهيم براي ايشان مکتبي قائل بشويم، مکتبشان ترکيبي است از سه متد فکري. ايشان از ميرزامهدي اصفهاني در مشهد تأثير گرفتهاند، به هر حال، در مشهد متولد شدند و درسهاي اوليه را هم همان جا خوانده است. در واقع بنيانگذار مکتب معارفي مشهد و خراسان و چيزي که امروز با آقاي حکيمي به عنوان مکتب تفکيک ميشناسيم، ميرزامهدي اصفهاني بود که اثرگذاري علمي هم داشتند. جاي دومي که آقاي سيستاني تحصيل کردند، حوزه قم است در دوره آقاي بروجردي. هرچند اين زمان اندک بود، اما ايشان از اين فرصت استفاده خوبي کردهاند. عمده تحصيل ايشان در نجف بود و نزد آيتالله العظمي خويي. به همينخاطر ميتوان گفت ايشان يک نجفي محض نيستند، ايشان از مشهد و قم هم تأثيرگرفتهاند. اما درباره امور سياسي و اجتماعي؛ ايشان قبل از مرجعيتشان، استادي بودند که حوزويان ميشناختند و فعاليت خاصي در جامعه نداشتند. البته مدتي کوتاه در دوره صدام به زندان رفتند، اما چون فعال اجتماعي و سياسي نبودند، به آن معنا شناخته نميشدند. شناختي که جامعه سياسي ايران از آقاي سيستاني دارد، به سال ۷۱ و ۷۲ بازميگردد و حدود ربع قرن است که ايشان در اين عرصه حضور دارد. در
دوره مرجعيت سياست ايشان اين بوده که تا حد ممکن دخالت مستقيم اجرائي در امور سياسي نميکنند، اما بههرحال آقاي سيستاني در بزنگاهها نقشآفريني مهمي داشتهاند؛ مثلا کاري که در ابتداي سقوط صدام انجام دادند و مانع از تشديد تنشهايي براي شيعيان شدند؛ تنشهايي که عمدتا متأثر بود از جريان مقتدي صدر يا در زمينه ايستادگي در مقابل اشغالگري در عين حالي که از نيروهاي صدام حسين حمايت نکردند و البته تذکرهاي متعددي که به دولتمردان عراق درباره فساد اقتصادي و اداري ميدهند. در عراق هم فساد اقتصادي و اداري زيادي وجود دارد، مردم نارضايتي فراواني دارند و به نوعي آقاي سيستاني خود را سخنگوي مردم قرار دادهاند. به لحاظ مبنايي و نظري در سايت و آثار آقاي سيستاني هم آمده که ايشان قائل به دخالت مستقيم روحانيون در مسائل اجرائي و مسائل ريز مديريتي نيستند. اصرار ايشان اين است که روحانيون به وظايف ديني خودشان بپردازند. البته اين ديدگاه ربطي به تجربه ايران ندارد. نجف بعد از اتفاقات مشروطه؛ يعني از حدود يک قرن پيش، بر این باور بود که دخالت مستقيم در امر سياسي به تضعيف حوزه و تضعيف جايگاه آن ميان مردم منجر ميشود، به همين خاطر نجفيها بعد
از دوره آخوندخراساني و اتفاقات تلخي که در انقلاب مشروطه افتاد و مشخصا بعد از اشغال عراق در جريان جنگ جهاني اول تصميم گرفتند که مسائل سياسي را کنار بگذارند. آقاي سيستاني ميراثدار وضعيتي است که يک قرن پيش به وجود آمده، کمااينکه آقاي خوئي، آقاي بروجردي و آقاي حائرييزدي که حوزه علميه قم را بنيان گذاشت هم ميراثدار اين جريان بودند. بنابراين نگاه سياسي اين فقها يک نگاه قديمي است.
آقاي سيستاني در چه فرايندي به مرجع بلامنازع شيعيان عراق تبديل شدند؟
آيتالله خوئي اواخر عمر خود در حصر خانگي بودند و فشار زيادي به ايشان آمد، به اين خاطر که از شورش مردم عراق عليه صدام حسين حمايت کردند. در ۱۰، ۱۵ سال آخر عمر مرحوم خوئي؛ يعني از سالهاي 58 ،59 تا سال 71 بهتدريج بسياري از شاگردان مهم ايشان زنداني يا از عراق اخراج شدند...
به همين خاطر در فضاي عراق و نجف کسي بهجز آقاي سيستاني وجود نداشت. البته بعد از آقاي خوئي، به مدت يک سال مرحوم سيدعبدالاعلي سبزواري مرجع شدند که همسنوسال آقاي خوئي بودند. بعد از ايشان ديگر آقاي سيستاني تثبيت شدند. البته همان سال ۷۱ که آقاي خوئي به رحمت خدا رفتند، نماز ايشان را آقاي سيستاني خواندند. معمولا در نيمقرن اخير نمازخواندن بر پيکر مرجع گذشته به نوعي پيام تعيين جانشين را دارد. البته قبلا اينطور نبود و مثلا مراجع بر پيکر آيات عظام حائري و بروجردي نماز نخواندند. با اخراج ايرانيان از حوزه نجف، عملا فقيه مهمي جز آقاي سيستاني در اطرافيان آقاي خوئي باقي نمانده بود و ايشان عملا فقيه بلامنازع شدند. البته آيتالله اسحاق فياض که الان در نجف هستند و شلوغترين کلاس درس را دارند نيز از شاگردان اول آيتالله خوئي بودند، منتها روحيه و توان مديريتي که افراد را استعلا ميدهد نيز خيلي مهم است.
آقاي سيستاني خودشان را ايراني ميدانند يا عراقي؟
ايشان خودشان را ايراني ميدانند و شناسنامه ايراني دارند. زماني که پس از سقوط صدام بنا شد شناسنامه بدهند، ايشان همان شناسنامه ايراني را حفظ کردند.
جالب است اين احساس وجود دارد که بهرغم اينکه ايشان دغدغه تمام شيعيان را دارند، اهميت ويژهاي براي استقلال شيعيان و عراق قائل هستند.
بله به يک معنا درست است، چون ايشان مرجع اول نجف هستند، حفظ عراق را مساوي حفظ نجف و منافع شيعه ميدانند. سعي ايشان بر اين بوده که امنيت عراق ثبات پيدا کند. باوجوداين ايشان خود را ايراني ميدانند و بعيد ميدانم منافع ايران را در موضعگيريهاي خودشان در نظر نگيرند، بههرحال امنيت در عراق برابر با امنيت در ايران هم هست. اگر يادتان باشد، در جريان درگيريهايي که جريان مقتدي صدر در سالهاي 82 و 83 به وجود آورد، يکبار مقابله خيلي تند شد و مقتدي صدر گفت ايشان ايراني هستند و در مسائل عراق دخالت نکنند. البته اين بحث ريشهداري است؛ همان دورهاي که ميرزاينائيني هم مرجعيت داشت، دولت تازهتأسيس عراق (بعد از فروپاشي عثماني) فشار ميآوردند که شما ايراني هستيد و نبايد در مسائل عراق دخالت کنيد و حتي از آنها تعهد کتبي هم گرفتند.
آقاي فتحي، درباره موضعگيري آقاي سيستاني در حمله آمريکا به عراق توضيح دهيد، فکر ميکنم اين موضعگيري براي ما ايرانيان قابل توجه است.
ايشان در عين اينکه بهنفع آمريکاييها عمل نکرد، به نفع صدام هم عمل نکرد و بيطرفي کامل را حفظ کرد؛ دوگانهاي در ذهن نداشتند که يا بايد با صدام باشند يا با آمريکا. ايشان گفت من بيطرفي کامل حوزه نجف را حفظ ميکنم و اولويت من هم حفظ منافع عراق و حفظ منافع شيعيان است. بعد از سقوط صدام البته عليه تداوم اشغال عراق موضعگيري کردند.
به هرحال بخش مهمي از شيعيان عراق با حمله آمريکا به عراق همکاري ميکردند و اين يک واقعيت است. بين کردها و شيعيان و فعالان سني منتقد صدام يک ائتلافي شکل گرفته بود که راهي جز حمله براي سقوط صدام وجود ندارد، ولي باوجود اين فضا تا کنون آقاي سيستاني اجازه ورود هيچ مقام آمريکايي را به منزل خود نداده است. ايشان با مقامات سازمان ملل ديدار ميکنند اما مطلقا با مقامات کشورهاي اشغالگر ديدار نکردند. چون جريان شيعه با اين حمله هماهنگ بود، عليه اين حمله هم موضع نگرفتند چون به نفع صدام ميشد.
ماجراي مقتدي صدر بعد از جنگ آمريکا و عراق چه بود؟
جريان مقتدي صدر، جريان خاصي است. تابستان ۸۳ حدود يک سال بعد از سقوط صدام و در ابتداي حمله آمريکا به عراق، مقتدي صدر يک جوان ۳۰ ساله بود. بهواسطه جايگاهي که پدرش داشت، طبقات فرودست از او حمايت ميکردند و هنوز هم ميکنند. اين موقعيت باعث شد که عليه آمريکا بايستد و عليه اشغالگري بجنگد. شروع کرد همزمان عليه آمريکاييها و دولت عراق که با يکديگر همکاري ميکردند، مبارزه کردند. نامشان «جيش المهدي» بود.
اينها به عملياتهاي چريکي عليه دولت عراق و آمريکاييها رو آوردند و کار به محاصره آنها در حرم اميرالمؤمنين کشيد. داخل حرم محاصره شده بودند، آمريکاييها و نيروهاي عراقي اولتيماتوم دادند که به حرم حمله و آنها را بازداشت ميکنند. آنجا بود که آقاي سيستاني وارد عمل شد و اعلام کرد که عليه هرگونه حمله به حرم اميرالمؤمنين فتواي جهاد خواهند داد ولو به اين قيمت که اين فتوا عليه دولت عراق تمام شود، اما از آن طرف هم از مقتدي صدر خواست نيروهاي خود را خلع سلاح کند. عملا دوباره بيطرفي خودشان را نشان دادند. نيروهاي دولت عراق و آمريکاييها نتوانستند وارد حرم شوند و نيروهاي مقتدي صدر هم خلع سلاح شدند و دعوا بدون خونريزي تمام شد. بعد از آن بود که مقتدي صدر رويکرد مثبتي به آقاي سيستاني پيدا کرد.