|

حال نیکو

مهدی شیرزاد

بی‌شک یکی از زیباترین نیایش‌هایی که می‌توان تصور کرد و زمزمه کرد، دعایی است که هنگام تحویل سال می‌خوانیم. انصافا باید ایرانیان را به خاطر این حسن انتخاب و ذوق و هنر ستود. چندکلامی در باب این دعا، چندروزی است ذهنم را مشغول کرده است.

یا مقلب‌ القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
قلب، جایگاه مهر و کین است. قلب، جایگاه عشق و نفرت است. معمولا چیزی ملکه ذهن آدمی می‌شود که در قلبش جای گرفته باشد. در قرآن کریم بارها از کسانی سخن رفته که خداوند بر دل‌هایشان مهر زده است. گویی چیزی در دلشان در نمی‌گیرد. گویی ورودی دلشان را بسته‌اند‌ «لهم قلوب لایفقهون بها».
تا آنجا که به خاطر دارم تفقه در امری یعنی شکافتن آن؛ یعنی آن را تجزیه و تحلیل کردن؛ یعنی مو را از ماست کشیدن. شاید گزافه نباشد اگر بگویم آغاز گرفتاری‌ها، رنج‌ها و بدبختی‌های بشر امروز، در آن نقطه‌ای است که آدمی می‌پندارد با عقل مآل‌اندیش، با عقلانیت ابزاری و با «دین‌داری معیشت‌اندیش» می‌تواند ره به جایی برد و گره از کاری گشاید. قصدم مذمت عاقلان نیست و حکم به فرونهادن تعقل نمی‌کنم. همه حرف و سخنم آن است که حق قلب و دل را نیز به‌جا آوریم! گمانم این است که قلب، غایب بزرگ زندگی ماشینی تکراری روزمره بسیاری از ما آدمیان است! در ادامه دعای زیبای تحویل سال، خدا را با این صفات می‌خوانیم:
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
شب و روز در کاریم، برنامه می‌ریزیم و رؤیا می‌پرورانیم. اما به طرفه‌العینی با مرگی یا بیماری‌اي، با زلزله‌ای یا سیلی، هر آنچه رشته‌ایم پنبه می‌شود! باید برآب‌شدن نقشه‌هایت را تجربه کرده باشی، تا با تمام وجود لمس کنی که تدبیر لیل و نهار در دستان ما نیست. باید فروریختن پایه‌های آرمان‌شهرها را یک به یک به نظاره نشسته باشی، تا به عبرت تاریخ دریابی: كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ.
واژه «حول» را در عبارت «لاحول و لاقوه الا بالله» نیز داریم. از این ترادف و تناظر، چنین می‌پندارم که حول ناظر بر شرایط انفسی ماست. معطوف به سلامت جسمی و روحی ماست. اما «حال» که در اینجا به شکل جمع، «احوال»، آمده است، ناظر بر شرایط اجتماعی و بیرونی ماست. احوال، مشرف به ظرف تاریخ و جغرافیاست. حال، ما خدای متحول‌کننده را ندا می‌دهیم. او را به چه ندا می‌دهیم؟
پاسخش در فراز آخر دعاست: حَوِّلْ حَالَنَا إلَى أَحْسَنِ الْحال.
از خدای متحول‌کننده می‌خواهیم تا آفاق و انفس را به گونه‌ای زیر و زبر کند.

آنچه برای ما رقم می‌خورد بهترین حال ما باشد. جالب است که اینجا نیز حرف از «حال» است، نه «حول»! به توضیحی که عرض شد در این دعا خدا را می‌خوانیم تا ما را در موقعیت اجتماعی نیکویی قرار دهد. صاحب احسن حال، چونان شمعی است که خلايق از نور وجودش و برکات ذاتش بهره می‌برند. در همین یک کلمه احسن حال، چه دریایی از معنی نهفته است! چه عظمتی خلايق در نگاه خالق دارند که بهترین حال نیز در نسبت آدمی با خلايق تعریف می‌شود. اما ظرافت این فراز پایانی در فعل امر «حَوِّل» است. با آوردن این فعل، تصدیق شده که رسیدن به احسن حال، دفعی و یکباره نیست! تدریجی و زمان‌بر است و صبوری می‌خواهد. اگر قرار بر امر دفعی بود، باید از فعل «کن» استفاده می‌شد؛ به سیاق این آیه قرآن که: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ (آیه 82 سوره یس) اما انسان عجول این صبوری را بر‌نمی‌تابد. او که ملامت می‌شود که در سختی‌ها و دشواری‌ها به یاد خدا می‌افتد و به وقت دل‌خوشی او را از یاد می‌برد، باور ندارد که آنچه را شر می‌پندارد و نسبت به آن کراهت دارد، شاید خیر او باشد و آنچه را خیر می‌داند، ای بسا اسباب شرّش باشد. اینکه آدمی همواره خود را در دامان الهی بداند و باور داشته باشد که همواره آنچه در تقدیرش است جلوه‌ای از حرکت او به سوی احسن حال است، ایمانی ستبر و ضمیری امیدوار و جانی پاک می‌خواهد. باید آدمی گرفتار سختی و مصیبت شده باشد تا در کوره دهر و کشاکش آسیاب روزگار، دائم میان کفر و ایمان هروله کرده باشد تا دریابد که این دویدن در پی سراب، خود، دلیل آب است!
در این موسم سال نو، در این گاه نوبه‌نو‌شدن طبیعت، حالی خوش و جانی صافی و روحی نو برایتان آرزو می‌کنم.
*این یادداشت در کنار ضریح شریف حضرت امیر‌المؤمنین، علی‌بن‌ابی‌طالب - نجف اشرف نوشته شده است.

بی‌شک یکی از زیباترین نیایش‌هایی که می‌توان تصور کرد و زمزمه کرد، دعایی است که هنگام تحویل سال می‌خوانیم. انصافا باید ایرانیان را به خاطر این حسن انتخاب و ذوق و هنر ستود. چندکلامی در باب این دعا، چندروزی است ذهنم را مشغول کرده است.

یا مقلب‌ القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
قلب، جایگاه مهر و کین است. قلب، جایگاه عشق و نفرت است. معمولا چیزی ملکه ذهن آدمی می‌شود که در قلبش جای گرفته باشد. در قرآن کریم بارها از کسانی سخن رفته که خداوند بر دل‌هایشان مهر زده است. گویی چیزی در دلشان در نمی‌گیرد. گویی ورودی دلشان را بسته‌اند‌ «لهم قلوب لایفقهون بها».
تا آنجا که به خاطر دارم تفقه در امری یعنی شکافتن آن؛ یعنی آن را تجزیه و تحلیل کردن؛ یعنی مو را از ماست کشیدن. شاید گزافه نباشد اگر بگویم آغاز گرفتاری‌ها، رنج‌ها و بدبختی‌های بشر امروز، در آن نقطه‌ای است که آدمی می‌پندارد با عقل مآل‌اندیش، با عقلانیت ابزاری و با «دین‌داری معیشت‌اندیش» می‌تواند ره به جایی برد و گره از کاری گشاید. قصدم مذمت عاقلان نیست و حکم به فرونهادن تعقل نمی‌کنم. همه حرف و سخنم آن است که حق قلب و دل را نیز به‌جا آوریم! گمانم این است که قلب، غایب بزرگ زندگی ماشینی تکراری روزمره بسیاری از ما آدمیان است! در ادامه دعای زیبای تحویل سال، خدا را با این صفات می‌خوانیم:
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
شب و روز در کاریم، برنامه می‌ریزیم و رؤیا می‌پرورانیم. اما به طرفه‌العینی با مرگی یا بیماری‌اي، با زلزله‌ای یا سیلی، هر آنچه رشته‌ایم پنبه می‌شود! باید برآب‌شدن نقشه‌هایت را تجربه کرده باشی، تا با تمام وجود لمس کنی که تدبیر لیل و نهار در دستان ما نیست. باید فروریختن پایه‌های آرمان‌شهرها را یک به یک به نظاره نشسته باشی، تا به عبرت تاریخ دریابی: كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ.
واژه «حول» را در عبارت «لاحول و لاقوه الا بالله» نیز داریم. از این ترادف و تناظر، چنین می‌پندارم که حول ناظر بر شرایط انفسی ماست. معطوف به سلامت جسمی و روحی ماست. اما «حال» که در اینجا به شکل جمع، «احوال»، آمده است، ناظر بر شرایط اجتماعی و بیرونی ماست. احوال، مشرف به ظرف تاریخ و جغرافیاست. حال، ما خدای متحول‌کننده را ندا می‌دهیم. او را به چه ندا می‌دهیم؟
پاسخش در فراز آخر دعاست: حَوِّلْ حَالَنَا إلَى أَحْسَنِ الْحال.
از خدای متحول‌کننده می‌خواهیم تا آفاق و انفس را به گونه‌ای زیر و زبر کند.

آنچه برای ما رقم می‌خورد بهترین حال ما باشد. جالب است که اینجا نیز حرف از «حال» است، نه «حول»! به توضیحی که عرض شد در این دعا خدا را می‌خوانیم تا ما را در موقعیت اجتماعی نیکویی قرار دهد. صاحب احسن حال، چونان شمعی است که خلايق از نور وجودش و برکات ذاتش بهره می‌برند. در همین یک کلمه احسن حال، چه دریایی از معنی نهفته است! چه عظمتی خلايق در نگاه خالق دارند که بهترین حال نیز در نسبت آدمی با خلايق تعریف می‌شود. اما ظرافت این فراز پایانی در فعل امر «حَوِّل» است. با آوردن این فعل، تصدیق شده که رسیدن به احسن حال، دفعی و یکباره نیست! تدریجی و زمان‌بر است و صبوری می‌خواهد. اگر قرار بر امر دفعی بود، باید از فعل «کن» استفاده می‌شد؛ به سیاق این آیه قرآن که: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ (آیه 82 سوره یس) اما انسان عجول این صبوری را بر‌نمی‌تابد. او که ملامت می‌شود که در سختی‌ها و دشواری‌ها به یاد خدا می‌افتد و به وقت دل‌خوشی او را از یاد می‌برد، باور ندارد که آنچه را شر می‌پندارد و نسبت به آن کراهت دارد، شاید خیر او باشد و آنچه را خیر می‌داند، ای بسا اسباب شرّش باشد. اینکه آدمی همواره خود را در دامان الهی بداند و باور داشته باشد که همواره آنچه در تقدیرش است جلوه‌ای از حرکت او به سوی احسن حال است، ایمانی ستبر و ضمیری امیدوار و جانی پاک می‌خواهد. باید آدمی گرفتار سختی و مصیبت شده باشد تا در کوره دهر و کشاکش آسیاب روزگار، دائم میان کفر و ایمان هروله کرده باشد تا دریابد که این دویدن در پی سراب، خود، دلیل آب است!
در این موسم سال نو، در این گاه نوبه‌نو‌شدن طبیعت، حالی خوش و جانی صافی و روحی نو برایتان آرزو می‌کنم.
*این یادداشت در کنار ضریح شریف حضرت امیر‌المؤمنین، علی‌بن‌ابی‌طالب - نجف اشرف نوشته شده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها