نگاهی به یک ویدئوکلیپ
50 سال بعد؛ برای مرد تنها
سمیه قاضیزاده. روزنامهنگار
با صدای بیصدا
مثه یه کوه بلند
مثه یه خواب کوتاه
یه مرد بود یه مرد
احتمالا بهجز فرهاد مهراد که اولین تصویری است که از این صدا به ذهن میآید، در این روزهای بهاریِ سیلزده دومین تصویر، چهره همیشه پرلبخند غلامرضا تختی با همه اندوههایی است که بر جانش میخرید و باز دوام میآورد. میتوان درباره دلایل شباهت مضمونی شعر شهیار قنبری که به نظر میرسد تنها دلیل انتخاب آن برای ساخت یک ویدئوکلیپ تبلیغاتی برای فیلم تختی است، صحبت نکرد، بلکه در عوض درباره زندهکردن چندین و چندباره قطعهای حرف زد که سالها قبل از ابتدا به قصد تصویر و سینما ساخته شده و اکنون بعد از 50 سال بار دیگر همانقدر شنیدنی است.
غلامرضا تختی دو سال بود که دیگر در جهان نفس نمیکشید که «مرد تنها» ساخته شد، در سالهایی که غم - همچون همیشهای که بر این سرزمین به اشکال مختلف گذشته است- جانها را آغشته به خود کرده بود. مسعود کیمیایی که از پروردگاران غم است، در حال ساخت «رضا موتوری» بود و مانند اغلب فیلمهایش در آن روزها سفارش ساخت موسیقی رضا موتوری را به اسفندیار منفردزاده سپرد. وقتی شهیار قنبری طبق رسم آن روزها روی ملودی جاودانه اسفند ترانهاش را نوشت، میشد حدس زد که چه در انتظار خواننده خوششانس آن است، بههمیندلیل حساسیت خاصی در انتخاب خواننده آن بود تا آنجا که عماد رام که آن روزها در اوج بود و با کیمیایی هم همکاریها و دوستیهایی داشت، کاندیدای اجرای قطعه شد؛ اما خیلی زود کیمیایی مخالفتش را اعلام کرد، چون دوست داشت که صدایی آنچنان تازه این قطعه را بخواند که خود این تازگی بتواند ذهن مخاطب را درگیر کند.
رضای رضا موتوری پشت موتورش نشسته، تنها، کتکخورده، زخمی، پر از غم، و درعینحال همانقدر سربلند و حامی که از قبل بوده؛ اینجا ترانه شنیده میشود و بعدتر وصل آن به سکانس تیمارستان، ریشخند طعنهآمیز یکی و خواندن دیگری و گفتوگوی رضا (بهروز وثوقی) با مادرش و رضا و فرنگیسی که به هم نمیرسند...؛ اینها سناریوی موسیقی مسعود کیمیایی است که از آشناترین کارگردانان سینمای ایران با موسیقی است و از بهترینهایی که میداند جای ملودی و البته ترانه کجاست؛ همچنان نه در سینمای قبل از انقلاب که در سینمای بعد از انقلاب هم بهترین ترانههای موسیقی فیلم روی فیلمهای کیمیایی آمده است. کیمیایی خودش درباره همکاری برای اجرای «مرد تنها» توسط فرهاد در گفتوگویی بلند در ماهنامه هفت نگاه میگوید: «فرهاد تا آن موقع فارسی نمیخواند. در یک دانسینگی در سر خیابان فلسطین امروزی به نام کوچینی میخواند و فرنگی هم میخواند. مثل ری چارلز و مثل چند خواننده دیگر که در همین فضاها بودند؛ ولی اگر دقت میکردی میدیدی که پشت همه اینها، صدای مستقلی وجود دارد که حتی خودش هم زیاد به این صدای مستقل خودش اعتقاد نداشت. میترسید فارسی بخواند. با اسفند به کوچینی
رفتیم و فرهاد پسندیده شد و این همکاری شکل گرفت».
ماجرای علاقهنداشتن فرهاد به اجرای قطعه فارسی تا آنجا بود که به گفته آهنگساز، چون فرهاد قسم خورده بود که دیگر فارسی نخواند، در نهایت موافقت کرد با یک شرط به این کار تن بدهد؛ اگر از نتیجه کار راضی باشد، روی فیلم بماند و در غیر این صورت ترانه ضبطشده را پاک کند. فرهاد به استودیو طنین تهران رفت و بهطور زنده خواند و ضبط کرد. آهنگساز در سال 91 در گفتوگویی میگوید: «آهنگ ترانه از پیش ضبط نشده بود و همزمان با خواندن فرهاد، نوازندهها در استودیو مینواختند. پس از ضبط، از فرهاد خواستم کمی منتظر بماند تا از کار کپی بگیرم و به او بدهم تا گوش کند؛ اما فرهاد از نتیجه کار راضی بود و همانجا قبول میکند که ترانه در فیلم استفاده شود».
«مرد تنها» نهفقط نماد رضای رضا موتوری که داستان همه مردهای تنهای قصهها و فیلمها و تاریخ است، از فرهاد که جانش به رود سن رسید تا سلطان دهه هفتاد تا هامون...، از این حیث مانند بسیاری از ترانههای ماندگار تاریخ موسیقی جهان از تصویریترین قطعات موسیقی است که به فراخور لحظات مختلف سینمایی و دراماتیک میتوان از آن استفاده کرد؛ اما اینکه چه میزان این قطعه روی تصاویر بنشیند و به کمک قصه بیاید و خاطرهسازی کند، بحث دیگری است.
یکی از اصلیترین شعارهای فیلم بهرام توکلی این است: «ولی هیچکس تختی نشد!». حالا شما جای سازندگان تختی، شباهتهای رضا موتوری، فرهاد، کیمیایی و شخصیتهایش و نهایتا تختی انگار زنجیری نامرئی همه اینها را از سالها قبل پیوند داده است. هوشمندی تیم پخش، سرنوشت مشابه شخصیت ترانه با مرحوم تختی، ملودی ناب و صدای جاودانه فرهاد، همه اینها بوده اما مهمتر و پررنگتر از همه اینها، بارقهای است که داستان «مرد تنها»ی سال 48 را به مرد تنهای قهرمانی که در سال 46 در هتل آتلانتیک زندگی را تلختر از تحملش دید، پیوند داده است:
با دستای فقیر
با چشمای محروم
با پاهای خسته
یه مرد بود یه مرد...
با صدای بیصدا
مثه یه کوه بلند
مثه یه خواب کوتاه
یه مرد بود یه مرد
احتمالا بهجز فرهاد مهراد که اولین تصویری است که از این صدا به ذهن میآید، در این روزهای بهاریِ سیلزده دومین تصویر، چهره همیشه پرلبخند غلامرضا تختی با همه اندوههایی است که بر جانش میخرید و باز دوام میآورد. میتوان درباره دلایل شباهت مضمونی شعر شهیار قنبری که به نظر میرسد تنها دلیل انتخاب آن برای ساخت یک ویدئوکلیپ تبلیغاتی برای فیلم تختی است، صحبت نکرد، بلکه در عوض درباره زندهکردن چندین و چندباره قطعهای حرف زد که سالها قبل از ابتدا به قصد تصویر و سینما ساخته شده و اکنون بعد از 50 سال بار دیگر همانقدر شنیدنی است.
غلامرضا تختی دو سال بود که دیگر در جهان نفس نمیکشید که «مرد تنها» ساخته شد، در سالهایی که غم - همچون همیشهای که بر این سرزمین به اشکال مختلف گذشته است- جانها را آغشته به خود کرده بود. مسعود کیمیایی که از پروردگاران غم است، در حال ساخت «رضا موتوری» بود و مانند اغلب فیلمهایش در آن روزها سفارش ساخت موسیقی رضا موتوری را به اسفندیار منفردزاده سپرد. وقتی شهیار قنبری طبق رسم آن روزها روی ملودی جاودانه اسفند ترانهاش را نوشت، میشد حدس زد که چه در انتظار خواننده خوششانس آن است، بههمیندلیل حساسیت خاصی در انتخاب خواننده آن بود تا آنجا که عماد رام که آن روزها در اوج بود و با کیمیایی هم همکاریها و دوستیهایی داشت، کاندیدای اجرای قطعه شد؛ اما خیلی زود کیمیایی مخالفتش را اعلام کرد، چون دوست داشت که صدایی آنچنان تازه این قطعه را بخواند که خود این تازگی بتواند ذهن مخاطب را درگیر کند.
رضای رضا موتوری پشت موتورش نشسته، تنها، کتکخورده، زخمی، پر از غم، و درعینحال همانقدر سربلند و حامی که از قبل بوده؛ اینجا ترانه شنیده میشود و بعدتر وصل آن به سکانس تیمارستان، ریشخند طعنهآمیز یکی و خواندن دیگری و گفتوگوی رضا (بهروز وثوقی) با مادرش و رضا و فرنگیسی که به هم نمیرسند...؛ اینها سناریوی موسیقی مسعود کیمیایی است که از آشناترین کارگردانان سینمای ایران با موسیقی است و از بهترینهایی که میداند جای ملودی و البته ترانه کجاست؛ همچنان نه در سینمای قبل از انقلاب که در سینمای بعد از انقلاب هم بهترین ترانههای موسیقی فیلم روی فیلمهای کیمیایی آمده است. کیمیایی خودش درباره همکاری برای اجرای «مرد تنها» توسط فرهاد در گفتوگویی بلند در ماهنامه هفت نگاه میگوید: «فرهاد تا آن موقع فارسی نمیخواند. در یک دانسینگی در سر خیابان فلسطین امروزی به نام کوچینی میخواند و فرنگی هم میخواند. مثل ری چارلز و مثل چند خواننده دیگر که در همین فضاها بودند؛ ولی اگر دقت میکردی میدیدی که پشت همه اینها، صدای مستقلی وجود دارد که حتی خودش هم زیاد به این صدای مستقل خودش اعتقاد نداشت. میترسید فارسی بخواند. با اسفند به کوچینی
رفتیم و فرهاد پسندیده شد و این همکاری شکل گرفت».
ماجرای علاقهنداشتن فرهاد به اجرای قطعه فارسی تا آنجا بود که به گفته آهنگساز، چون فرهاد قسم خورده بود که دیگر فارسی نخواند، در نهایت موافقت کرد با یک شرط به این کار تن بدهد؛ اگر از نتیجه کار راضی باشد، روی فیلم بماند و در غیر این صورت ترانه ضبطشده را پاک کند. فرهاد به استودیو طنین تهران رفت و بهطور زنده خواند و ضبط کرد. آهنگساز در سال 91 در گفتوگویی میگوید: «آهنگ ترانه از پیش ضبط نشده بود و همزمان با خواندن فرهاد، نوازندهها در استودیو مینواختند. پس از ضبط، از فرهاد خواستم کمی منتظر بماند تا از کار کپی بگیرم و به او بدهم تا گوش کند؛ اما فرهاد از نتیجه کار راضی بود و همانجا قبول میکند که ترانه در فیلم استفاده شود».
«مرد تنها» نهفقط نماد رضای رضا موتوری که داستان همه مردهای تنهای قصهها و فیلمها و تاریخ است، از فرهاد که جانش به رود سن رسید تا سلطان دهه هفتاد تا هامون...، از این حیث مانند بسیاری از ترانههای ماندگار تاریخ موسیقی جهان از تصویریترین قطعات موسیقی است که به فراخور لحظات مختلف سینمایی و دراماتیک میتوان از آن استفاده کرد؛ اما اینکه چه میزان این قطعه روی تصاویر بنشیند و به کمک قصه بیاید و خاطرهسازی کند، بحث دیگری است.
یکی از اصلیترین شعارهای فیلم بهرام توکلی این است: «ولی هیچکس تختی نشد!». حالا شما جای سازندگان تختی، شباهتهای رضا موتوری، فرهاد، کیمیایی و شخصیتهایش و نهایتا تختی انگار زنجیری نامرئی همه اینها را از سالها قبل پیوند داده است. هوشمندی تیم پخش، سرنوشت مشابه شخصیت ترانه با مرحوم تختی، ملودی ناب و صدای جاودانه فرهاد، همه اینها بوده اما مهمتر و پررنگتر از همه اینها، بارقهای است که داستان «مرد تنها»ی سال 48 را به مرد تنهای قهرمانی که در سال 46 در هتل آتلانتیک زندگی را تلختر از تحملش دید، پیوند داده است:
با دستای فقیر
با چشمای محروم
با پاهای خسته
یه مرد بود یه مرد...