|

پِلاس‌ها مشکي نمي‌پوشند

شهرزاد همتي: همه ما کم يا زياد با چاقي درگيريم. يا چاق هستيم، يا از ترس چاق‌شدن زندگي را به خودمان زهر مي‌کنيم. آدم‌هاي زيادي هستند که بيخ تا بيخ در مطب پزشکان زيبايي مي‌نشينند تا از طريق پيکر‌تراشي و ساکشن و ليپوليز و باي‌‌پس کمي از وزنشان را پايين بياورند و حالشان با خودشان بهتر شود. چاقي يکي از معضلات جامعه امروز است و مواجهه با آن گاهي اوقات شبيه مواجهه با افراد معلول است. در شرايطي که جامعه امروزي چاق‌ها را به سمت انزوا مي‌برد، دختر جواني که از چاق‌بودن نمي‌ترسد، در صفحه اينستاگرامش که حالا حدود 45 هزار فالوئر دارد درباره چاقي مي‌نويسد و به چاق‌ها مي‌گويد نوع بدن شما شما را محکوم به انزوا نمي‌کند. سمانه اليادراني که خودش يک پلاس‌سايز است، درباره زندگي خودش و چاقي در روزنامه «شرق» صحبت کرد. اين گفت‌وگو درباره زندگي به شيوه يک زن مثبت‌انديش و هشتگ بامزه‌اي است که او خلق کرده؛ #پلاس‌ها_مشکي_نمي‌پوشند... .

کمي درباره خودت بگو، مي‌خواهم ارتباطت را با اينفلوئنسرشدن کشف کنم... .
متولد ارديبهشت 67 ليسانس نرم‌افزار دارم، دوره‌اي MBA خواندم، دورادور روان‌شناسي كودك خواندم و مدت زيادي كارم ماركتينگ و بازاريابي بوده.
از چه وقتي چاق بودي؟‌يعني اين چاقي ارثي است يا بر اثر خورد و خوراک نامناسب ايجاد شده؟
زماني كه به دنيا آمدم، چهار كيلو بودم و به نسبت چاق بودم كه براي اطرافيان لذت‌بخش بود كه يك بچه تپل را بغل كنند. چندي‌قبل به مادرم مي‌گفتم عده‌اي در كودكي لاغر بوده و بعد چاق شده‌اند و حداقل در بچگي تجربه لاغربودن داشته‌اند. من هيچ‌وقت تجربه استخواني و لاغر بودن را نداشتم. اطرافم دوستاني هستند كه خيلي از من چاق‌تر هستند اما در عكس‌هاي دوران كودكي‌شان استخواني و لاغر هستند. اما يادم هست من در كودكي با مادرم هرجا مي‌رفتم كه لباس بخرم، هيچ جا به سايز من لباس بچگانه پيدا نمي‌شد، با اينكه تنها پنج، شش ساله بودم. از كودكي اين معضل با من بود تا زماني كه بزرگ‌تر شدم و فشار پدرم روي من زياد شد... .
چه فشاري؟
مي‌گفت بايد لاغر شوم، بنا بر دلايلي كه در ذهن خودش داشت. باز بزرگ‌تر كه شدم، احساس كردم يك جاي كار اشتباه است و بايد لاغر شوم. شروع كردم كارها و رژيم‌هاي مختلف را امتحان كردم. هيچ‌وقت عمل جراحي براي لاغري انجام ندادم. کارهايي کردم براي اينکه لاغر شوم، اما جراحي هرگز انتخابم نبود. مثلا پيش پزشکي رفتم تا اينكه با امواج روي بدن چربي‌ها را بشكنند. با اين کار وزنم خيلي پايين‌تر آمد اما هميشه در لاغرترين وزنم باز هم تپل بودم. كمترين وزني كه داشتم 75 كيلو بوده كه چاق نبودم اما لاغر هم نبودم. يك فرد توپر درشت بودم.
خانواده‌تان هم چاق هستند؟
اصلا. قدم به خانواده‌ مادري‌ام رفته، خانواده پدري‌ام تا حدي مستعد چاقي هستند، حتي پدرم هم چاق نيست.
هيچ‌وقت با بچه‌هاي فاميل مقايسه مي‌شدي؟ اصلا هيچ‌وقت چاقي اذيتت کرده؟
بله اذيت مي‌شدم. يك دختربچه سه، چهار ساله خيلي درگير تفاوت ظاهرش با بچه‌هاي ديگر نيست چون در لحظه زندگي مي‌كند، با دوستانش بازي مي‌كند،‌ خيلي به اين چيزها اهميت نمي‌دهد اما به خاطر نظراتي كه از ديگران مي‌گيرد، هميشه اين تفكر برايش به وجود مي‌آيد كه يك چيز كامل نيست. يك چيز در وجود من هست كه كامل نيست و نبايد اين‌طور باشد. چيزي دارم كه نبايد آن را داشته باشم.
خيلي از ما تجربه پيدانکردن لباس مدنظر را داريم که براي دختران و پسران جوان در سن رشد بسيار آزاردهنده است؟ براي تو چطور؟‌ دردناک نبود؟‌ از سمت خانواده چطور؟ تحت فشار نبودي؟
خيلي. اگر بخواهم بگويم، قطعا پدرم به خاطر عشقي كه به من داشته و نگراني از سلامتي يا حتي آينده من، خيلي فشارها را در آن شرايط تحمل کرد، اما من متوجه نمي‌شدم و شايد مدل برخورد آن زمان خيلي مناسب نبود و باعث شد تأثير خوبي در روحيه و وجود من نداشته باشد. هيچ خرده‌اي به پدرم نمي‌گيرم؛ در آن حد که مي‌توانست، به من كمك كرد، اما آنچه اهميت دارد و مي‌خواهم درباره آن صحبت كنم و به‌زودي در صفحه‌ام اين كار را خواهم كرد، درباره نحوه برخورد والديني است كه كودكان چاقی دارند. حتي مادران به من پيام مي‌دهند كه چيزهايي كه از تو و كودكي‌ات مي‌خوانيم، خيلي روي ما تأثير مي‌گذارد؛ مثلا من پسري دارم كه 10ساله و چاق است و مدام يادآوري مي‌كنم تو چاقي و نبايد بخوري، يا دختري دارم كه 15ساله است و مدام گوشزد مي‌كنم تو چاقي و بايد لاغر شوي. از يك طرف پدر و مادرها اذيت مي‌شوند، از طرف ديگر خيلي پيام از دخترهاي 15 تا 20ساله مي‌گيرم كه چقدر به دلیل اين قضيه حالشان بد است و از خودشان نفرت و از اطرافيانشان ترس دارند و احساس تنهايي مي‌كنند و چقدر تمسخر مي‌شوند. مسئله اين است كه شايد به‌ظاهر خيلي ساده باشد، اما روح و روان آدمی است كه به هر علتي چاق است و مورد بازي و تنهايي قرار مي‌گيرد. يك آدم در اين سن چه چيزي اذيتش مي‌كند؟ اينكه ديگران دوستش نداشته باشند و قطعا حس دوست‌نداشتني‌بودن در او به وجود مي‌آيد و خيلي پروسه سختي نياز است تا به آدمي كه در كودكي اين باور را پيدا كرده كه تو خوب نيستي، تو دوست‌داشتني نيستي، در بزرگ‌سالی فهماند كه اينها اشتباه بوده و دوست‌داشتني بوده است. پس چه بهتر از جايي كه پدر و مادرها مي‌توانند، جلوي اين قضيه را بگيرند تا آن بچه به اين باور نرسد كه دوست‌داشتني نيست و بعد براي جسمش تلاش كنند كه لاغر شود.
رفتاري که با افراد چاق مي‌شود، بي‌شباهت به افراد معلول نيست؛ با حرفم موافقيد؟
به نظر من بدتر است. درباره كسي كه معلول است، این ذهنيت وجود دارد كه اين فرد نمي‌تواند كاري را كه در توانش نيست، انجام دهد؛ ولی درباره افراد چاق مي‌گويند خودش اراده نمي‌كند و نمي‌خواهد لاغر شود. خودش كم‌كاري مي‌كند و تنبل است. كسي كه معلول است، مي‌گويند توانايي ندارد، اما درباره فرد چاق مي‌گويند خودش نمي‌خواهد كه حس بدتري به وجود مي‌آورد.
چطور اين احساسات تلخ را شکست دادي؟
پروسه طولاني‌اي بود؛ به اندازه كل عمرم و حتي همين الان هم من كه شايد به نوعي نمي‌خواهم بگويم اولين نفر در ايران هستم، قطعا قبل از من خيلي‌ها خواسته‌اند در اين زمينه كار كنند، اما شايد رسانه‌اي مثل اينستاگرام نبوده كه بتوانند نظراتشان را مطرح كنند. من هم كه الان اين مسير را مي‌روم، گاهي در ناخودآگاهم به اينجا مي‌رسم كه اگر لاغر بودم، اين شرايط بهتر پيش مي‌رفت؛ يعني من هم هنوز به نقطه صددرصد نرسيده‌ام، اما جايي به اين نتيجه رسيدم كه ديگر بس است؛ چقدر قرار است مورد ظلم واقع شوم؟ اول از همه از طرف خودم. چقدر قرار است خودم را بكوبم؟ چقدر قرار است خودم را اذيت كنم؟ الان شرايط همين است. خيلي‌ها اوايل در قبال من و پيجم گارد داشتند كه تو چاقي را ترويج مي‌كني و مي‌گويي خوب است كه چاق باشيم. حرف من اين است كه مگر قرار نيست در لحظه زندگي كنيم؟ همه اديان و فلسفه‌ها مي‌گويند در لحظه زندگي كن. من كه در اين لحظه زندگي مي‌كنم، شرايط جسمي و بدني‌ام اين است، آيا حق زندگي‌كردن ندارم؟ حق ندارم خوشحال باشم؟ حق ندارم بخندم، برقصم، لباس‌هاي رنگي و زيبا بپوشم؟ دوستان خوب داشته باشم و مثل يك فرد معمولي زندگي كنم؟ هميشه بايد پسِ ذهنم دغدغه‌اي از كمبود داشته باشم؟ شروع به مطالعه كردم كه چرا جامعه به اين سمت مي‌رود و چه اتفاقي افتاده؟ متوجه شدم خيلي از مشكلات در ذهن ماست و چيزي نيست كه واقعا تصور مي‌كنيم. ما تصور مي‌كنيم اين‌طور است، اما واقعا اين‌طور نيست.
حالا چطور؟ ‌متلک‌ها در خيابان اذيتت نمي‌کند؟
از وقتي ديدگاهم نسبت به خودم تغيير كرده، ‌رفتار اطرافيان هم با من تغيير كرده. شايد حتي كساني باشند كه در خيابان به من بگويند «تفنگ فيل‌كش منو بيار»، تپل يا بشكه، اما باور كنيد من نمي‌شنوم. يادم نمي‌آيد آخرين باري كه اين حرف را شنيده باشم تازگي‌ها بوده باشد. حتي اطرافيانم زماني كه من هستم، ديگر در مورد رژيم و چاقي‌شان صحبت نمي‌كنند. وقتي دور هم هستيم حرفي براي زدن نداريم و مدام در اين مورد حرف مي‌زنيم كه دو كيلو چاق شدم يا چهار كيلو لاغر شدم، خوش به حالت چقدر لاغر شدي، در وهله اول در مورد ظاهر هم صحبت مي‌كنيم؛ الان نمي‌دانم به چه علت اما اطرافيانم حداقل در كنار من خيلي كمتر در مورد اين موضوع صحبت مي‌كنند. نه اينكه صحبت نكنند اما انگار اين فضا در اطرافم كمتر شده.
برسيم به هشتگ هيجان‌انگيزي که اختراع کردي؛ پلاس‌ها مشکي نمي‌پوشند از کجا آمد؟
از كودكي در ذهن ما رفته بود كه مشكي تو را لاغرتر نشان مي‌دهد، اين مدل لباس تو را كشيده‌تر و لاغرتر نشان مي‌دهد. يك جا گفتم بي‌خيال، چرا بايد اين‌طور باشد؟ چه كسي اين را گفته؟ من مثلا 120 كيلو هستم و حقيقت است؛ نمي‌توانم با پوشيدن لباس مشكي 60 كيلو ديده شوم، پس چرا بايد لذت پوشيدن يك لباس رنگي را از خودم بگيرم؟ چرا در ذهن همه اين است كه اگر مي‌خواهي لاغرتر به نظر بيايي رنگ تيره را استفاده كن. گاهي واقعا رنگ مشكي و سرمه‌اي مورد علاقه يك نفر است. مثلا مادر من رنگ تيره را واقعا دوست دارد نه براي اينكه لاغرتر نشانش دهد يا غمگين و افسرده است. اين فرق مي‌كند تا اينكه آدم‌ها به خاطر لاغرتر به‌نظر‌رسيدن خودشان را از پوشيدن لباس‌هاي رنگي محروم مي‌كنند؛ به نظرم بزرگ‌ترين ظلمي است كه در حق خودشان مي‌كنند. دنيا واقعا زيباست. كائنات پر از رنگ است. هر رنگي جذابيت خودش را دارد، اينكه من خودم را در رنگ تيره حبس كنم كه سايز 48، سايز 46 به نظر برسد؟ خب نمي‌خواهم اين‌طور باشد. به اين فكر افتادم هشتگي درست كنم كه به بقيه هم اين موضوع را بگويم كه احتياجي نيست تو حتما رنگ تيره بپوشي. مي‌تواني حتي با پوشيدن رنگ‌هاي شاد و روشن‌‌تر لاغرتر به نظر بيايي. كلي سرچ كردم و ديدم چنين هشتگي نداريم، به ذهنم رسيد خودم يك هشتگ درست كنم. متأسفانه در فرهنگ ما چاق كلمه‌اي است كه بار منفي دارد؛ در حالي كه اين‌طور نيست. چاق يك صفت وجودي است. مثبت و منفي نيست. ديدم استفاده از كلمه چاق‌ها مشكي نمي‌پوشند، متأسفانه بار مثبتي ندارد يعني براي كسي كه سال‌هاست با خودش و بدنش قهر است، اگر از چنين هشتگي استفاده كنم، برايش جالب نيست. اما كلمه پلاس‌‌سايز كه به معني همان چاق و سايز درشت است بار منفي ندارد. در فرهنگ ما اگر كسي بگويد پلاس‌سايز هستي، ناراحت نمي‌شويد اما اگر بگويند چاق هستي ناراحت‌كننده است. بنابراين تصميم گرفتم از كلمه پلاس استفاده كنم و هشتگ پلاس‌ها مشكي نمي‌پوشند را ايجاد كردم. من عاشق رنگ و لباس‌هاي رنگي هستم و هرجا براي خريد مي‌رفتم، اولين چيزي كه فروشنده جلوي من مي‌گذاشت جداي از مدل‌هايي كه براي سن بالا هستند، لباس مشكي و تيره بود. خب من آنها را دوست نداشتم. دوست دارم سرخابي، زرد، آبي و... بپوشم. به من مي‌گفتند اين رنگ‌ها شما را لاغرتر نشان مي‌دهد. خب من نمي‌خواهم لاغرتر به نظر برسم. بنابراين چنين هشتگي ايجاد شد و خدا را شكر بچه‌هاي پيجم دوستش دارند.
پلاس‌سايز دقيقا يعني چه کسي؟
كسي كه سايزش از ميانگين جامعه‌اش بيشتر باشد. مثلا من در جامعه ايراني سايزم 48 است ولي در سايز ترك 44 است، در آمريكا من مديوم هستم. هركس بسته به همان جامعه‌اش سنجيده مي‌شود. نبايد يك نفر 200 كيلو باشد تا چاق باشد. يا شكم و بازوي بزرگي داشته باشد. من اضافه‌وزن دارم و كم هم نيست اما چون از كودكي ورزش مي‌كردم، فرم اندامم طوري است كه چاقي‌ام در بدنم پخش است اما من هم در پيداكردن لباس مشكل دارم چون سايزم 48 است و هرجايي نمي‌توانم لباس پيدا كنم.
دوره‌اي متوجه شدم در بحث پلاس‌سايزها براي تهيه لباس معضل داريم و خواستم خودم در اين زمينه كاري انجام دهم اما نتوانستم سرمايه‌گذار پيدا كنم و خودم هم سرمايه‌اي نداشتم. بنابراين تنها راه اين بود كه يك‌سري مدل توليد كنم و سفارش را از مشتري بگيرم و براي دوخت به كسي بدهم. اما متأسفانه به دليل گراني قيمت يك مانتو خيلي بالا خواهد بود و خب همه مردم توانش را ندارند. اگر كارها سري‌دوزي شود معلوم است كه ارزان‌تر خواهد بود. الان هزينه‌ها براي مردم خيلي سنگين است و براي يك جوان كه دو ميليون تومان درآمد ماهانه دارد، سخت است كه بخواهد 700 هزار تومان پول مانتو بدهد. نمي‌توانم بگويم مشتري زياد دارم اما نسبت به زماني كه شروع به كار كرده‌ام شرايط بد نبوده.
يک سؤال خيلي شخصي از تو مي‌پرسم. وزنت ارتباط عاطفي‌ات با مردان را تحت‌الشعاع قرار نداده؟
تا قبل از اينكه اعتمادبه‌نفسم برگردد، اكثر مواقع در اين زمينه مشكل داشتم و مدام حس مي‌كردم من خيلي زشت هستم، ‌براي هيچ پسري جذاب نيستم، هيچ‌وقت نمي‌توانم با كسي كه دلم بخواهد ازدواج كنم و اين خيلي اذيت‌كننده بود و قطعا روابطم را تحت تأثير قرار مي‌داد. چون خودم با خودم راحت نبودم نمي‌توانستم با فرد ديگري هم راحت باشم. ولي از دوره‌اي به بعد كه خودم عوض شدم، رابطه‌ام هم عوض شد. الان اين تفكرات را ندارم.
حالا چطور؟ ‌يعني کلا بي‌خيال رژيم‌گرفتن شدي؟
جايي به اين نتيجه رسيدم كه مسئله سبك زندگي است نه رژيم. اولين چيزي كه در يك انسان حرف اول را مي‌زند، ژنتيكش است. نمي‌خواهم بگويم چاقي ژنتيكی است، اما فرم بدني آدم‌ها از روي ژنتيكشان مي‌آيد. آدم‌هايي كه متابوليسم بالا و فرم بدني ظريف و استخوان‌بندي درشتي دارند به كنار؛ متوجه شدم خيلي از اين رژيم‌ها كه جامعه و فرهنگ در دنيا به خورد ما مي‌دهد، همه بيزينس است. اگر مردم يك روز به اين نتيجه برسند كه هماني كه هستند خيلي زيباست، 90 درصد بيزينس‌هاي دنيا بايد تعطيل شوند؛ لوازم آرايش، لاغري و چاقي، پوست و مو. اين بيزينس زماني مي‌تواند موفق باشد كه به شما بگويد خوب نيستي چون چاق هستي، وقتي از قرص‌هاي ما استفاده كني و وزن كم كني، خوب مي‌شوي. ورزش‌كردن خيلي خوب و كمك‌كننده است؛ ولي كسي خيلي در اين زمينه تمركز نمي‌كند كه سبك زندگي‌ات را عوض كن، اول از همه به خودت عشق بده، عاشق خودت باش، در اين صورت بدنت به تو مسير را نشان مي‌دهد، بدنت مي‌گويد الان ولع خوردن شكلات و نوشابه و غذا داري، خيلي از چيزهايي كه مي‌خواهيم بخوريم به خاطر گرسنگي نيست، به خاطر حال بدي است كه به هر دليل تجربه مي‌كنيم، به هيچ چيز دسترسي نداريم و فقط مي‌خواهيم چيزي بخوريم. در‌حالي‌كه وقتي با خودمان به آرامش برسيم، بدنمان با ما حرف مي‌زند.
چه شد که تصميم گرفتي در اينستاگرام حرف بزني؟
از كودكي علاقه زيادي به نوشتن داشتم. زماني كه دبستانی و راهنمايي بودم، داستان و مقاله مي‌نوشتم و تم نويسندگي را دوست داشتم. از سوم راهنمايي هم كلا خيلي در فضاي اينترنت بودم؛ در همه شبكه‌هاي اجتماعي عضو بودم. قبل از آن هم در اينستاگرام پيج شخصي خودم را داشتم. سه بار موضوع عوض كردم تا به پيج كنوني‌ام برسم. كلا فضاي نوشتن و عكاسي در اينستاگرام را دوست داشتم. تو در اين رسانه مي‌تواني حرفي را بزني كه مخاطب بخواند. اين مورد برايم جالب بود، اما موضوعيت خاصي براي پيجم نداشتم و سه بار موضوع اين صفحه عوض شد. ديدم هيچ‌كس در‌اين‌باره حرف نمي‌زند. دخترهاي ايراني در اينستاگرام كارهايي مي‌كنند كه خوب است، اما انگار زندگي آدم‌هاي شهري كه من هستم يا اطرافيانم، نيست. انگار مصنوعي است. خيلي سخت بود تا پيجم طرفدار پيدا كند.
براي ديده‌شدن صفحه‌ات تبليغ کردي؟
تبليغي كه هزينه پرداخت كنم خيلي نبود؛ بيشتر سعي كردم به صورت تعامل با كساني باشد كه بلاگر هستند و حرفي براي گفتن دارند. با آنها صحبت كردم و خواستم اگر از نظرشان پيجم مفيد است، آن را به ديگران هم معرفي كنند. بيشتر سعي كردم در اين فضا وارد شوم. بعضي‌ها خيلي حمايتم كردند و معرفي مي‌كردند و دوستان خوبم شدند، اما عده زيادي حمايت نكردند. نمي‌دانم چرا، شايد به نظرشان من چاقي را ترويج مي‌دادم يا آدم‌ها را به بي‌خيالي سوق مي‌دادم كه چاق شويد و مرض قند بگيريد. براي من خيلي جذاب است وقتي به من دايركت مي‌زنند که تا وقتي با پيج تو آشنا شويم شرايط روحي بدي داشتيم و الان كم‌كم ياد مي‌گيريم لباس رنگي بپوشيم و اعتمادبه‌نفس داشته باشيم، ورزش مي‌كنيم نه براي اينكه لاغر شويم. وقتي به من مي‌گويند سال‌ها مي‌خواستم برقصم و اعتمادبه‌نفس نداشتم و الان در كلاس رقص ثبت‌نام كرده‌ام، براي من واقعا يك دنيا ارزش دارد؛ چون خودم درد كشيده‌ام. واقعا وقتي كسي اين حرف‌ها را مي‌گويد، عشق مي‌كنم.
حالا حالت چطور است؟
خوب خوب. مهم‌ترين مسئله اين است كه ياد بگيريم اول از همه با خودمان آشتي كنيم. به نظرم صلح زيباترين كلمه دنياست. قرار نيست صلح بين كشورها و قاره‌ها باشد؛ مهم‌ترين صلح، صلح دروني يك آدم با خودش است. دنيا زماني مي‌تواند در صلح باشد كه هر آدمي با خودش در صلح باشد اين اتفاق زماني مي‌افتد كه به درك و پذيرش خودمان برسيم. من دوست‌داشتني و كامل هستم؛ هرآنچه كه هستم، ‌براي بهترشدن اوضاع تلاش مي‌كنم، اما اگر نيستم، خودم را نمي‌كوبم. خودم را تحقير و مقايسه نمي‌كنم. چيزي كه هستم را مي‌پذيرم. در‌حال‌حاضر هرچه هستم عالي است، براي بهترشدن چه مسيري مي‌توانم در پيش بگيرم كه با خودم در صلح باشم و به ديگران‌ آسيب نزنم؟

شهرزاد همتي: همه ما کم يا زياد با چاقي درگيريم. يا چاق هستيم، يا از ترس چاق‌شدن زندگي را به خودمان زهر مي‌کنيم. آدم‌هاي زيادي هستند که بيخ تا بيخ در مطب پزشکان زيبايي مي‌نشينند تا از طريق پيکر‌تراشي و ساکشن و ليپوليز و باي‌‌پس کمي از وزنشان را پايين بياورند و حالشان با خودشان بهتر شود. چاقي يکي از معضلات جامعه امروز است و مواجهه با آن گاهي اوقات شبيه مواجهه با افراد معلول است. در شرايطي که جامعه امروزي چاق‌ها را به سمت انزوا مي‌برد، دختر جواني که از چاق‌بودن نمي‌ترسد، در صفحه اينستاگرامش که حالا حدود 45 هزار فالوئر دارد درباره چاقي مي‌نويسد و به چاق‌ها مي‌گويد نوع بدن شما شما را محکوم به انزوا نمي‌کند. سمانه اليادراني که خودش يک پلاس‌سايز است، درباره زندگي خودش و چاقي در روزنامه «شرق» صحبت کرد. اين گفت‌وگو درباره زندگي به شيوه يک زن مثبت‌انديش و هشتگ بامزه‌اي است که او خلق کرده؛ #پلاس‌ها_مشکي_نمي‌پوشند... .

کمي درباره خودت بگو، مي‌خواهم ارتباطت را با اينفلوئنسرشدن کشف کنم... .
متولد ارديبهشت 67 ليسانس نرم‌افزار دارم، دوره‌اي MBA خواندم، دورادور روان‌شناسي كودك خواندم و مدت زيادي كارم ماركتينگ و بازاريابي بوده.
از چه وقتي چاق بودي؟‌يعني اين چاقي ارثي است يا بر اثر خورد و خوراک نامناسب ايجاد شده؟
زماني كه به دنيا آمدم، چهار كيلو بودم و به نسبت چاق بودم كه براي اطرافيان لذت‌بخش بود كه يك بچه تپل را بغل كنند. چندي‌قبل به مادرم مي‌گفتم عده‌اي در كودكي لاغر بوده و بعد چاق شده‌اند و حداقل در بچگي تجربه لاغربودن داشته‌اند. من هيچ‌وقت تجربه استخواني و لاغر بودن را نداشتم. اطرافم دوستاني هستند كه خيلي از من چاق‌تر هستند اما در عكس‌هاي دوران كودكي‌شان استخواني و لاغر هستند. اما يادم هست من در كودكي با مادرم هرجا مي‌رفتم كه لباس بخرم، هيچ جا به سايز من لباس بچگانه پيدا نمي‌شد، با اينكه تنها پنج، شش ساله بودم. از كودكي اين معضل با من بود تا زماني كه بزرگ‌تر شدم و فشار پدرم روي من زياد شد... .
چه فشاري؟
مي‌گفت بايد لاغر شوم، بنا بر دلايلي كه در ذهن خودش داشت. باز بزرگ‌تر كه شدم، احساس كردم يك جاي كار اشتباه است و بايد لاغر شوم. شروع كردم كارها و رژيم‌هاي مختلف را امتحان كردم. هيچ‌وقت عمل جراحي براي لاغري انجام ندادم. کارهايي کردم براي اينکه لاغر شوم، اما جراحي هرگز انتخابم نبود. مثلا پيش پزشکي رفتم تا اينكه با امواج روي بدن چربي‌ها را بشكنند. با اين کار وزنم خيلي پايين‌تر آمد اما هميشه در لاغرترين وزنم باز هم تپل بودم. كمترين وزني كه داشتم 75 كيلو بوده كه چاق نبودم اما لاغر هم نبودم. يك فرد توپر درشت بودم.
خانواده‌تان هم چاق هستند؟
اصلا. قدم به خانواده‌ مادري‌ام رفته، خانواده پدري‌ام تا حدي مستعد چاقي هستند، حتي پدرم هم چاق نيست.
هيچ‌وقت با بچه‌هاي فاميل مقايسه مي‌شدي؟ اصلا هيچ‌وقت چاقي اذيتت کرده؟
بله اذيت مي‌شدم. يك دختربچه سه، چهار ساله خيلي درگير تفاوت ظاهرش با بچه‌هاي ديگر نيست چون در لحظه زندگي مي‌كند، با دوستانش بازي مي‌كند،‌ خيلي به اين چيزها اهميت نمي‌دهد اما به خاطر نظراتي كه از ديگران مي‌گيرد، هميشه اين تفكر برايش به وجود مي‌آيد كه يك چيز كامل نيست. يك چيز در وجود من هست كه كامل نيست و نبايد اين‌طور باشد. چيزي دارم كه نبايد آن را داشته باشم.
خيلي از ما تجربه پيدانکردن لباس مدنظر را داريم که براي دختران و پسران جوان در سن رشد بسيار آزاردهنده است؟ براي تو چطور؟‌ دردناک نبود؟‌ از سمت خانواده چطور؟ تحت فشار نبودي؟
خيلي. اگر بخواهم بگويم، قطعا پدرم به خاطر عشقي كه به من داشته و نگراني از سلامتي يا حتي آينده من، خيلي فشارها را در آن شرايط تحمل کرد، اما من متوجه نمي‌شدم و شايد مدل برخورد آن زمان خيلي مناسب نبود و باعث شد تأثير خوبي در روحيه و وجود من نداشته باشد. هيچ خرده‌اي به پدرم نمي‌گيرم؛ در آن حد که مي‌توانست، به من كمك كرد، اما آنچه اهميت دارد و مي‌خواهم درباره آن صحبت كنم و به‌زودي در صفحه‌ام اين كار را خواهم كرد، درباره نحوه برخورد والديني است كه كودكان چاقی دارند. حتي مادران به من پيام مي‌دهند كه چيزهايي كه از تو و كودكي‌ات مي‌خوانيم، خيلي روي ما تأثير مي‌گذارد؛ مثلا من پسري دارم كه 10ساله و چاق است و مدام يادآوري مي‌كنم تو چاقي و نبايد بخوري، يا دختري دارم كه 15ساله است و مدام گوشزد مي‌كنم تو چاقي و بايد لاغر شوي. از يك طرف پدر و مادرها اذيت مي‌شوند، از طرف ديگر خيلي پيام از دخترهاي 15 تا 20ساله مي‌گيرم كه چقدر به دلیل اين قضيه حالشان بد است و از خودشان نفرت و از اطرافيانشان ترس دارند و احساس تنهايي مي‌كنند و چقدر تمسخر مي‌شوند. مسئله اين است كه شايد به‌ظاهر خيلي ساده باشد، اما روح و روان آدمی است كه به هر علتي چاق است و مورد بازي و تنهايي قرار مي‌گيرد. يك آدم در اين سن چه چيزي اذيتش مي‌كند؟ اينكه ديگران دوستش نداشته باشند و قطعا حس دوست‌نداشتني‌بودن در او به وجود مي‌آيد و خيلي پروسه سختي نياز است تا به آدمي كه در كودكي اين باور را پيدا كرده كه تو خوب نيستي، تو دوست‌داشتني نيستي، در بزرگ‌سالی فهماند كه اينها اشتباه بوده و دوست‌داشتني بوده است. پس چه بهتر از جايي كه پدر و مادرها مي‌توانند، جلوي اين قضيه را بگيرند تا آن بچه به اين باور نرسد كه دوست‌داشتني نيست و بعد براي جسمش تلاش كنند كه لاغر شود.
رفتاري که با افراد چاق مي‌شود، بي‌شباهت به افراد معلول نيست؛ با حرفم موافقيد؟
به نظر من بدتر است. درباره كسي كه معلول است، این ذهنيت وجود دارد كه اين فرد نمي‌تواند كاري را كه در توانش نيست، انجام دهد؛ ولی درباره افراد چاق مي‌گويند خودش اراده نمي‌كند و نمي‌خواهد لاغر شود. خودش كم‌كاري مي‌كند و تنبل است. كسي كه معلول است، مي‌گويند توانايي ندارد، اما درباره فرد چاق مي‌گويند خودش نمي‌خواهد كه حس بدتري به وجود مي‌آورد.
چطور اين احساسات تلخ را شکست دادي؟
پروسه طولاني‌اي بود؛ به اندازه كل عمرم و حتي همين الان هم من كه شايد به نوعي نمي‌خواهم بگويم اولين نفر در ايران هستم، قطعا قبل از من خيلي‌ها خواسته‌اند در اين زمينه كار كنند، اما شايد رسانه‌اي مثل اينستاگرام نبوده كه بتوانند نظراتشان را مطرح كنند. من هم كه الان اين مسير را مي‌روم، گاهي در ناخودآگاهم به اينجا مي‌رسم كه اگر لاغر بودم، اين شرايط بهتر پيش مي‌رفت؛ يعني من هم هنوز به نقطه صددرصد نرسيده‌ام، اما جايي به اين نتيجه رسيدم كه ديگر بس است؛ چقدر قرار است مورد ظلم واقع شوم؟ اول از همه از طرف خودم. چقدر قرار است خودم را بكوبم؟ چقدر قرار است خودم را اذيت كنم؟ الان شرايط همين است. خيلي‌ها اوايل در قبال من و پيجم گارد داشتند كه تو چاقي را ترويج مي‌كني و مي‌گويي خوب است كه چاق باشيم. حرف من اين است كه مگر قرار نيست در لحظه زندگي كنيم؟ همه اديان و فلسفه‌ها مي‌گويند در لحظه زندگي كن. من كه در اين لحظه زندگي مي‌كنم، شرايط جسمي و بدني‌ام اين است، آيا حق زندگي‌كردن ندارم؟ حق ندارم خوشحال باشم؟ حق ندارم بخندم، برقصم، لباس‌هاي رنگي و زيبا بپوشم؟ دوستان خوب داشته باشم و مثل يك فرد معمولي زندگي كنم؟ هميشه بايد پسِ ذهنم دغدغه‌اي از كمبود داشته باشم؟ شروع به مطالعه كردم كه چرا جامعه به اين سمت مي‌رود و چه اتفاقي افتاده؟ متوجه شدم خيلي از مشكلات در ذهن ماست و چيزي نيست كه واقعا تصور مي‌كنيم. ما تصور مي‌كنيم اين‌طور است، اما واقعا اين‌طور نيست.
حالا چطور؟ ‌متلک‌ها در خيابان اذيتت نمي‌کند؟
از وقتي ديدگاهم نسبت به خودم تغيير كرده، ‌رفتار اطرافيان هم با من تغيير كرده. شايد حتي كساني باشند كه در خيابان به من بگويند «تفنگ فيل‌كش منو بيار»، تپل يا بشكه، اما باور كنيد من نمي‌شنوم. يادم نمي‌آيد آخرين باري كه اين حرف را شنيده باشم تازگي‌ها بوده باشد. حتي اطرافيانم زماني كه من هستم، ديگر در مورد رژيم و چاقي‌شان صحبت نمي‌كنند. وقتي دور هم هستيم حرفي براي زدن نداريم و مدام در اين مورد حرف مي‌زنيم كه دو كيلو چاق شدم يا چهار كيلو لاغر شدم، خوش به حالت چقدر لاغر شدي، در وهله اول در مورد ظاهر هم صحبت مي‌كنيم؛ الان نمي‌دانم به چه علت اما اطرافيانم حداقل در كنار من خيلي كمتر در مورد اين موضوع صحبت مي‌كنند. نه اينكه صحبت نكنند اما انگار اين فضا در اطرافم كمتر شده.
برسيم به هشتگ هيجان‌انگيزي که اختراع کردي؛ پلاس‌ها مشکي نمي‌پوشند از کجا آمد؟
از كودكي در ذهن ما رفته بود كه مشكي تو را لاغرتر نشان مي‌دهد، اين مدل لباس تو را كشيده‌تر و لاغرتر نشان مي‌دهد. يك جا گفتم بي‌خيال، چرا بايد اين‌طور باشد؟ چه كسي اين را گفته؟ من مثلا 120 كيلو هستم و حقيقت است؛ نمي‌توانم با پوشيدن لباس مشكي 60 كيلو ديده شوم، پس چرا بايد لذت پوشيدن يك لباس رنگي را از خودم بگيرم؟ چرا در ذهن همه اين است كه اگر مي‌خواهي لاغرتر به نظر بيايي رنگ تيره را استفاده كن. گاهي واقعا رنگ مشكي و سرمه‌اي مورد علاقه يك نفر است. مثلا مادر من رنگ تيره را واقعا دوست دارد نه براي اينكه لاغرتر نشانش دهد يا غمگين و افسرده است. اين فرق مي‌كند تا اينكه آدم‌ها به خاطر لاغرتر به‌نظر‌رسيدن خودشان را از پوشيدن لباس‌هاي رنگي محروم مي‌كنند؛ به نظرم بزرگ‌ترين ظلمي است كه در حق خودشان مي‌كنند. دنيا واقعا زيباست. كائنات پر از رنگ است. هر رنگي جذابيت خودش را دارد، اينكه من خودم را در رنگ تيره حبس كنم كه سايز 48، سايز 46 به نظر برسد؟ خب نمي‌خواهم اين‌طور باشد. به اين فكر افتادم هشتگي درست كنم كه به بقيه هم اين موضوع را بگويم كه احتياجي نيست تو حتما رنگ تيره بپوشي. مي‌تواني حتي با پوشيدن رنگ‌هاي شاد و روشن‌‌تر لاغرتر به نظر بيايي. كلي سرچ كردم و ديدم چنين هشتگي نداريم، به ذهنم رسيد خودم يك هشتگ درست كنم. متأسفانه در فرهنگ ما چاق كلمه‌اي است كه بار منفي دارد؛ در حالي كه اين‌طور نيست. چاق يك صفت وجودي است. مثبت و منفي نيست. ديدم استفاده از كلمه چاق‌ها مشكي نمي‌پوشند، متأسفانه بار مثبتي ندارد يعني براي كسي كه سال‌هاست با خودش و بدنش قهر است، اگر از چنين هشتگي استفاده كنم، برايش جالب نيست. اما كلمه پلاس‌‌سايز كه به معني همان چاق و سايز درشت است بار منفي ندارد. در فرهنگ ما اگر كسي بگويد پلاس‌سايز هستي، ناراحت نمي‌شويد اما اگر بگويند چاق هستي ناراحت‌كننده است. بنابراين تصميم گرفتم از كلمه پلاس استفاده كنم و هشتگ پلاس‌ها مشكي نمي‌پوشند را ايجاد كردم. من عاشق رنگ و لباس‌هاي رنگي هستم و هرجا براي خريد مي‌رفتم، اولين چيزي كه فروشنده جلوي من مي‌گذاشت جداي از مدل‌هايي كه براي سن بالا هستند، لباس مشكي و تيره بود. خب من آنها را دوست نداشتم. دوست دارم سرخابي، زرد، آبي و... بپوشم. به من مي‌گفتند اين رنگ‌ها شما را لاغرتر نشان مي‌دهد. خب من نمي‌خواهم لاغرتر به نظر برسم. بنابراين چنين هشتگي ايجاد شد و خدا را شكر بچه‌هاي پيجم دوستش دارند.
پلاس‌سايز دقيقا يعني چه کسي؟
كسي كه سايزش از ميانگين جامعه‌اش بيشتر باشد. مثلا من در جامعه ايراني سايزم 48 است ولي در سايز ترك 44 است، در آمريكا من مديوم هستم. هركس بسته به همان جامعه‌اش سنجيده مي‌شود. نبايد يك نفر 200 كيلو باشد تا چاق باشد. يا شكم و بازوي بزرگي داشته باشد. من اضافه‌وزن دارم و كم هم نيست اما چون از كودكي ورزش مي‌كردم، فرم اندامم طوري است كه چاقي‌ام در بدنم پخش است اما من هم در پيداكردن لباس مشكل دارم چون سايزم 48 است و هرجايي نمي‌توانم لباس پيدا كنم.
دوره‌اي متوجه شدم در بحث پلاس‌سايزها براي تهيه لباس معضل داريم و خواستم خودم در اين زمينه كاري انجام دهم اما نتوانستم سرمايه‌گذار پيدا كنم و خودم هم سرمايه‌اي نداشتم. بنابراين تنها راه اين بود كه يك‌سري مدل توليد كنم و سفارش را از مشتري بگيرم و براي دوخت به كسي بدهم. اما متأسفانه به دليل گراني قيمت يك مانتو خيلي بالا خواهد بود و خب همه مردم توانش را ندارند. اگر كارها سري‌دوزي شود معلوم است كه ارزان‌تر خواهد بود. الان هزينه‌ها براي مردم خيلي سنگين است و براي يك جوان كه دو ميليون تومان درآمد ماهانه دارد، سخت است كه بخواهد 700 هزار تومان پول مانتو بدهد. نمي‌توانم بگويم مشتري زياد دارم اما نسبت به زماني كه شروع به كار كرده‌ام شرايط بد نبوده.
يک سؤال خيلي شخصي از تو مي‌پرسم. وزنت ارتباط عاطفي‌ات با مردان را تحت‌الشعاع قرار نداده؟
تا قبل از اينكه اعتمادبه‌نفسم برگردد، اكثر مواقع در اين زمينه مشكل داشتم و مدام حس مي‌كردم من خيلي زشت هستم، ‌براي هيچ پسري جذاب نيستم، هيچ‌وقت نمي‌توانم با كسي كه دلم بخواهد ازدواج كنم و اين خيلي اذيت‌كننده بود و قطعا روابطم را تحت تأثير قرار مي‌داد. چون خودم با خودم راحت نبودم نمي‌توانستم با فرد ديگري هم راحت باشم. ولي از دوره‌اي به بعد كه خودم عوض شدم، رابطه‌ام هم عوض شد. الان اين تفكرات را ندارم.
حالا چطور؟ ‌يعني کلا بي‌خيال رژيم‌گرفتن شدي؟
جايي به اين نتيجه رسيدم كه مسئله سبك زندگي است نه رژيم. اولين چيزي كه در يك انسان حرف اول را مي‌زند، ژنتيكش است. نمي‌خواهم بگويم چاقي ژنتيكی است، اما فرم بدني آدم‌ها از روي ژنتيكشان مي‌آيد. آدم‌هايي كه متابوليسم بالا و فرم بدني ظريف و استخوان‌بندي درشتي دارند به كنار؛ متوجه شدم خيلي از اين رژيم‌ها كه جامعه و فرهنگ در دنيا به خورد ما مي‌دهد، همه بيزينس است. اگر مردم يك روز به اين نتيجه برسند كه هماني كه هستند خيلي زيباست، 90 درصد بيزينس‌هاي دنيا بايد تعطيل شوند؛ لوازم آرايش، لاغري و چاقي، پوست و مو. اين بيزينس زماني مي‌تواند موفق باشد كه به شما بگويد خوب نيستي چون چاق هستي، وقتي از قرص‌هاي ما استفاده كني و وزن كم كني، خوب مي‌شوي. ورزش‌كردن خيلي خوب و كمك‌كننده است؛ ولي كسي خيلي در اين زمينه تمركز نمي‌كند كه سبك زندگي‌ات را عوض كن، اول از همه به خودت عشق بده، عاشق خودت باش، در اين صورت بدنت به تو مسير را نشان مي‌دهد، بدنت مي‌گويد الان ولع خوردن شكلات و نوشابه و غذا داري، خيلي از چيزهايي كه مي‌خواهيم بخوريم به خاطر گرسنگي نيست، به خاطر حال بدي است كه به هر دليل تجربه مي‌كنيم، به هيچ چيز دسترسي نداريم و فقط مي‌خواهيم چيزي بخوريم. در‌حالي‌كه وقتي با خودمان به آرامش برسيم، بدنمان با ما حرف مي‌زند.
چه شد که تصميم گرفتي در اينستاگرام حرف بزني؟
از كودكي علاقه زيادي به نوشتن داشتم. زماني كه دبستانی و راهنمايي بودم، داستان و مقاله مي‌نوشتم و تم نويسندگي را دوست داشتم. از سوم راهنمايي هم كلا خيلي در فضاي اينترنت بودم؛ در همه شبكه‌هاي اجتماعي عضو بودم. قبل از آن هم در اينستاگرام پيج شخصي خودم را داشتم. سه بار موضوع عوض كردم تا به پيج كنوني‌ام برسم. كلا فضاي نوشتن و عكاسي در اينستاگرام را دوست داشتم. تو در اين رسانه مي‌تواني حرفي را بزني كه مخاطب بخواند. اين مورد برايم جالب بود، اما موضوعيت خاصي براي پيجم نداشتم و سه بار موضوع اين صفحه عوض شد. ديدم هيچ‌كس در‌اين‌باره حرف نمي‌زند. دخترهاي ايراني در اينستاگرام كارهايي مي‌كنند كه خوب است، اما انگار زندگي آدم‌هاي شهري كه من هستم يا اطرافيانم، نيست. انگار مصنوعي است. خيلي سخت بود تا پيجم طرفدار پيدا كند.
براي ديده‌شدن صفحه‌ات تبليغ کردي؟
تبليغي كه هزينه پرداخت كنم خيلي نبود؛ بيشتر سعي كردم به صورت تعامل با كساني باشد كه بلاگر هستند و حرفي براي گفتن دارند. با آنها صحبت كردم و خواستم اگر از نظرشان پيجم مفيد است، آن را به ديگران هم معرفي كنند. بيشتر سعي كردم در اين فضا وارد شوم. بعضي‌ها خيلي حمايتم كردند و معرفي مي‌كردند و دوستان خوبم شدند، اما عده زيادي حمايت نكردند. نمي‌دانم چرا، شايد به نظرشان من چاقي را ترويج مي‌دادم يا آدم‌ها را به بي‌خيالي سوق مي‌دادم كه چاق شويد و مرض قند بگيريد. براي من خيلي جذاب است وقتي به من دايركت مي‌زنند که تا وقتي با پيج تو آشنا شويم شرايط روحي بدي داشتيم و الان كم‌كم ياد مي‌گيريم لباس رنگي بپوشيم و اعتمادبه‌نفس داشته باشيم، ورزش مي‌كنيم نه براي اينكه لاغر شويم. وقتي به من مي‌گويند سال‌ها مي‌خواستم برقصم و اعتمادبه‌نفس نداشتم و الان در كلاس رقص ثبت‌نام كرده‌ام، براي من واقعا يك دنيا ارزش دارد؛ چون خودم درد كشيده‌ام. واقعا وقتي كسي اين حرف‌ها را مي‌گويد، عشق مي‌كنم.
حالا حالت چطور است؟
خوب خوب. مهم‌ترين مسئله اين است كه ياد بگيريم اول از همه با خودمان آشتي كنيم. به نظرم صلح زيباترين كلمه دنياست. قرار نيست صلح بين كشورها و قاره‌ها باشد؛ مهم‌ترين صلح، صلح دروني يك آدم با خودش است. دنيا زماني مي‌تواند در صلح باشد كه هر آدمي با خودش در صلح باشد اين اتفاق زماني مي‌افتد كه به درك و پذيرش خودمان برسيم. من دوست‌داشتني و كامل هستم؛ هرآنچه كه هستم، ‌براي بهترشدن اوضاع تلاش مي‌كنم، اما اگر نيستم، خودم را نمي‌كوبم. خودم را تحقير و مقايسه نمي‌كنم. چيزي كه هستم را مي‌پذيرم. در‌حال‌حاضر هرچه هستم عالي است، براي بهترشدن چه مسيري مي‌توانم در پيش بگيرم كه با خودم در صلح باشم و به ديگران‌ آسيب نزنم؟

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها