|

زندگی در دنیای خاموشی

تأیيد وجود درمانگری در میان نئاندرتال‌ها

عبدالرضا ناصرمقدسی. متخصص مغز و اعصاب

نئاندرتال‌ها می‌توانند از جنبه‌های بسیاری مورد توجه قرار گیرند. آنها خویشاوندان ما در سرده هومو هستند؛ خویشاوندانی که حتما در مدت‌زمانی با آنها هم‌زیستی داشته‌ایم و چه بسا بخشی از ژن‌های ما ناشی از این هم‌زیستی و رابطه جنسی بین انسان‌های خردمند و نئاندرتال‌ها باشد. از این‌رو نئاندرتال‌ها نشان‌دهنده درون ما نیز هستند. ما می‌توانیم بخشی از وجود خود را در این انسان‌های دوست‌داشتنی که خودمان در انقراض آنها نقش داشته‌ایم، پیدا کنیم. برای کسانی که به دنبال کشف ویژگی‌های زندگی این انسان‌های خویشاوند هستند، غار شنیدار یا با تلفظ درست‌تر آن غار شانه‌در، واقع در اقلیم کردستان عراق یک بهشت محسوب می‌شود؛ غاری که نشان‌دهنده هم‌زیستی انسان خردمند با نئاندرتال‌ها بوده و در عین حال، انبوهی از اسکلت‌های هر دو عضو سرده هومو را در خود جای داده است؛ از جمله ویژگی‌هایي که مورد توجه قرار گرفته است، وجود تعدادی از اسکلت‌های نئاندرتال‌های بیمار و زخمی بوده که با وجود جراحت بسیار به زندگی خود ادامه می‌دادند. این موضوع نشان از وجود درمانگری و نیز مراقبت‌های پرستاری در میان نئاندرتال‌ها دارد؛ موضوعی که در یکی، دو سال اخیر بسیار مورد توجه مطالعات مربوط به نئاندرتال‌ها قرار گرفته است. یکی از جالب‌ترین این موارد در ژورنال بسیار معتبر Plos One از سوی دو محقق به نام‌های ویلوت و ترینکاس به چاپ رسیده است. موضوع گزارش آنها بررسی اسکلت یک نئاندرتال موسوم به شنیدار 1 است. اسکلت این نئاندرتال حاکی از جراحات بسیاری است. طبق بررسی‌ها، او فردی 40 تا 50ساله با آسیب‌های مکرر جمجمه و مشکلات راه‌رفتن بود. همچنین وی به دلیل صدمات وارده، دست راست نداشت و نشانه‌هایی از ضربه به حدقه چشم راست وی نیز مشهود بود؛ ضربه‌ای که می‌توانسته با نابینایی همراه باشد. اما مهم‌ترین یافته محققان، آسیب گوش راست این انسان نئاندرتال بود. این آسیب به صورت رشد بیش از حد استخوان -احتمالا به دنبال یک شکستگی- در قسمت خارجی گوش بوده که سبب ناشنوایی شدید او شده بود. یافته‌ها و آثار ترمیم استخوانی نشان‌دهنده ادامه زندگی این نئاندرتال با وجود این همه آسیب در میان سایر هم‌نوعان خود بوده است. چیزی که دال بر وجود نوعی درمانگری و پرستاری بین نئاندرتال‌ها است؛ به‌ویژه نویسندگان مقاله روی کم‌شنوایی این نئاندرتال تأکید داشتند. کم‌شنوایی می‌تواند به کاهش ارتباط با اطرافیان منجر شود. اما این فرد کم‌شنوا به‌خوبی در جامعه نئاندرتال‌ها پذیرفته شده و زندگی كرده است. مقاله در اینجا به پایان می‌رسد، اما سؤالات و جست‌وجوهای بسیاری باقی می‌ماند؛ سؤالاتی که موضوع یادداشت حاضر است. ما با یک انسان نئاندرتال روبه‌رو هستیم که کم‌شنوا بوده است و احتمالا یک چشم نابینا نیز داشته و توانایی راه‌رفتن او نیز مختل شده است. در واقع او با دنیایی از ناتوانایی احاطه شده بود. احتمالا او تمام عمرش یا حداکثر بخش بسیار مهمی از عمر خود را در غار شنیدار زندگی می‌کرده است. همین تأییدکننده مراقبت پرستاری میان نئاندرتال‌هاست. این چیزی است که ما با تجزیه و تحلیل‌های باستان‌شناختی و دیرینه‌شناختی متوجه می‌شویم و موضوع مقالات متعدد نیز شده است. اما سؤالات بسیار مهم دیگری نیز وجود دارد که پاسخی برای آنها داده نشده زیرا شواهد عینی‌ای برایشان وجود نداشته و نمی‌توان از لابه‌لای این بررسی‌ها به پاسخ آنها رسید. سؤال‌هایی مثل اینکه این انسان نئاندرتال به چه می‌اندیشیده است؟ اکنون ما به‌خوبی درباره توانایی تفکر انتزاعی این انسان‌ها آگاه هستیم. کشف اخیرِ نقاشی‌های نئاندرتال‌ها در اسپانیا عملا نشان‌دهنده این توانایی در آنهاست. از سوی دیگر، می‌دانیم نئاندرتال‌ها تفکرات مذهبی نیز داشته‌اند. کشف سازه‌های نئاندرتال‌ها در اعماق غاری در فرانسه شاید به منزله تفکرات مذهبی آنها بوده است. این سازه‌ها در جنوب فرانسه در غار برونیکول به‌صورت 400 قطعه‌سنگ آهکی عمود بر زمین است. اینکه کاربرد آنها چه بوده است، هنوز مشخص نیست، ولی اینکه در اعماق زمین به‌وجود آمده‌اند، محلی برای سکوت و تفکر را تداعی می‌كند؛ اینها یعنی انسان‌های نئاندرتال از نظر فکری کاملا موجوداتی پیچیده بوده‌اند. برای درک بهتر موضوع بیایید کمی ذهن‌مان را به دنیای تصورات و خیال بسپاریم. ببینیم این نئاندرتال بیمار چه حالی داشته است؟ چگونه زندگی می‌کرده است؟ بخش بزرگی از این سؤالات در ذهن آن بیمار نئاندرتال و چگونگی ادراک او نسبت به جهان وجود دارد؛ چیزی که در فسیل‌های یافته‌شده پاسخی برای آنها متصور نیست زیرا چنین چیزی هیچ‌گاه به فسیل تبدیل نمی‌شود. اما چرا ما این امکان را داریم که از تصورات‌مان برای پاسخ به این سؤالات استفاده كنیم؟ این موضوع یک دلیل بسیار مهم تکاملی دارد: از نظر تکاملی بر این اعتقادیم بین آگاهی انسان خردمند و سایر انسان‌ها شباهت‌های بسیاری بوده و در واقع آگاهی ما ادامه آگاهی سایر جانداران در بستر تکامل است. بی‌شک چنین موضوعی درباره اقوام نزدیک ما همچون نئاندرتال‌ها بیشتر صدق می‌كند. با این فرضیات، تصور کنیم اگر خود ما دچار چنین شرایطی می‌شدیم و در غاری زندگی می‌کردیم که به‌واسطه آتش روشن است و شاید دیوارهای آن از نقاشی‌های تمثیلی پر شده باشد، چه چیزی در ذهن ما تداعی می‌شد و تفکرات ما چه شکلی پیدا می‌‌كرد؟ کاملا مشخص است که پاسخ به این سؤال حتی برای ما نیز بسیار سخت و دشوار است. اینکه داده‌های حسی‌ای که وارد مغز ما می‌شوند، به واسطه نقص‌هایی محدود شوند و محیط اطراف‌مان نیز آن‌قدر عجیب باشد که آنها را دفرمه کند، همه و همه سبب می‌شود با تجربه شگفتی روبه‌رو شویم؛ تجربه‌ای که احتمالا این انسان نئاندرتال نیز در غار شنیدار تجربه کرده است.
حال دوباره بیایید و به سراغ این انسان نئادرتال بیمار برویم که در غاری روی زمینی خوابیده و هم‌نوعانش از او پرستاری می‌كنند. او به واسطه آگاهی‌ای که داشته، دست به تفکر می‌زده است: شاید مهم‌ترین تفکرات وی در زمینه ناتوانی خودش باشد؛ اینکه نمی‌تواند از روی زمین چندان برخیزد و مانند بقیه به بیرون و شکار برود و مقوله بعدی که شاید درباره آن هم بتوانیم تا حدی مطمئن باشیم، مرگ است. او احتمالا به مرگ فکر می‌کرده است زیرا مرگ یکی از قوی‌ترین محرک‌های تفکری نه‌تنها در انسان‌ها، بلکه در جاندارانی مانند فیل‌ها نیز است و تفکر اسطوره‌ای نیز تا حد بسیار زیادی در پیرامون مرگ شکل گرفته است. مرگ آگاهی خصیصه‌ای است که حتما نئاندرتال‌ها بر آن واقف بوده‌اند، زیرا مردگان‌شان را در گورهای دسته‌جمعی دفن می‌كردند. شاید هم نه، مراقبت‌های پزشکی هم‌نوعانش سبب می‌شده که او به روشنایی بیندیشد. همین گمانه‌زنی‌های اندک نشان می‌دهد سؤالات بسیاری درباره نئاندرتال‌ها بی‌جواب است؛ سؤالاتی که پاسخ به آنها نیازمند همکاری بین رشته‌های مختلف علمی، فلسفی و حتی هنری است.

نئاندرتال‌ها می‌توانند از جنبه‌های بسیاری مورد توجه قرار گیرند. آنها خویشاوندان ما در سرده هومو هستند؛ خویشاوندانی که حتما در مدت‌زمانی با آنها هم‌زیستی داشته‌ایم و چه بسا بخشی از ژن‌های ما ناشی از این هم‌زیستی و رابطه جنسی بین انسان‌های خردمند و نئاندرتال‌ها باشد. از این‌رو نئاندرتال‌ها نشان‌دهنده درون ما نیز هستند. ما می‌توانیم بخشی از وجود خود را در این انسان‌های دوست‌داشتنی که خودمان در انقراض آنها نقش داشته‌ایم، پیدا کنیم. برای کسانی که به دنبال کشف ویژگی‌های زندگی این انسان‌های خویشاوند هستند، غار شنیدار یا با تلفظ درست‌تر آن غار شانه‌در، واقع در اقلیم کردستان عراق یک بهشت محسوب می‌شود؛ غاری که نشان‌دهنده هم‌زیستی انسان خردمند با نئاندرتال‌ها بوده و در عین حال، انبوهی از اسکلت‌های هر دو عضو سرده هومو را در خود جای داده است؛ از جمله ویژگی‌هایي که مورد توجه قرار گرفته است، وجود تعدادی از اسکلت‌های نئاندرتال‌های بیمار و زخمی بوده که با وجود جراحت بسیار به زندگی خود ادامه می‌دادند. این موضوع نشان از وجود درمانگری و نیز مراقبت‌های پرستاری در میان نئاندرتال‌ها دارد؛ موضوعی که در یکی، دو سال اخیر بسیار مورد توجه مطالعات مربوط به نئاندرتال‌ها قرار گرفته است. یکی از جالب‌ترین این موارد در ژورنال بسیار معتبر Plos One از سوی دو محقق به نام‌های ویلوت و ترینکاس به چاپ رسیده است. موضوع گزارش آنها بررسی اسکلت یک نئاندرتال موسوم به شنیدار 1 است. اسکلت این نئاندرتال حاکی از جراحات بسیاری است. طبق بررسی‌ها، او فردی 40 تا 50ساله با آسیب‌های مکرر جمجمه و مشکلات راه‌رفتن بود. همچنین وی به دلیل صدمات وارده، دست راست نداشت و نشانه‌هایی از ضربه به حدقه چشم راست وی نیز مشهود بود؛ ضربه‌ای که می‌توانسته با نابینایی همراه باشد. اما مهم‌ترین یافته محققان، آسیب گوش راست این انسان نئاندرتال بود. این آسیب به صورت رشد بیش از حد استخوان -احتمالا به دنبال یک شکستگی- در قسمت خارجی گوش بوده که سبب ناشنوایی شدید او شده بود. یافته‌ها و آثار ترمیم استخوانی نشان‌دهنده ادامه زندگی این نئاندرتال با وجود این همه آسیب در میان سایر هم‌نوعان خود بوده است. چیزی که دال بر وجود نوعی درمانگری و پرستاری بین نئاندرتال‌ها است؛ به‌ویژه نویسندگان مقاله روی کم‌شنوایی این نئاندرتال تأکید داشتند. کم‌شنوایی می‌تواند به کاهش ارتباط با اطرافیان منجر شود. اما این فرد کم‌شنوا به‌خوبی در جامعه نئاندرتال‌ها پذیرفته شده و زندگی كرده است. مقاله در اینجا به پایان می‌رسد، اما سؤالات و جست‌وجوهای بسیاری باقی می‌ماند؛ سؤالاتی که موضوع یادداشت حاضر است. ما با یک انسان نئاندرتال روبه‌رو هستیم که کم‌شنوا بوده است و احتمالا یک چشم نابینا نیز داشته و توانایی راه‌رفتن او نیز مختل شده است. در واقع او با دنیایی از ناتوانایی احاطه شده بود. احتمالا او تمام عمرش یا حداکثر بخش بسیار مهمی از عمر خود را در غار شنیدار زندگی می‌کرده است. همین تأییدکننده مراقبت پرستاری میان نئاندرتال‌هاست. این چیزی است که ما با تجزیه و تحلیل‌های باستان‌شناختی و دیرینه‌شناختی متوجه می‌شویم و موضوع مقالات متعدد نیز شده است. اما سؤالات بسیار مهم دیگری نیز وجود دارد که پاسخی برای آنها داده نشده زیرا شواهد عینی‌ای برایشان وجود نداشته و نمی‌توان از لابه‌لای این بررسی‌ها به پاسخ آنها رسید. سؤال‌هایی مثل اینکه این انسان نئاندرتال به چه می‌اندیشیده است؟ اکنون ما به‌خوبی درباره توانایی تفکر انتزاعی این انسان‌ها آگاه هستیم. کشف اخیرِ نقاشی‌های نئاندرتال‌ها در اسپانیا عملا نشان‌دهنده این توانایی در آنهاست. از سوی دیگر، می‌دانیم نئاندرتال‌ها تفکرات مذهبی نیز داشته‌اند. کشف سازه‌های نئاندرتال‌ها در اعماق غاری در فرانسه شاید به منزله تفکرات مذهبی آنها بوده است. این سازه‌ها در جنوب فرانسه در غار برونیکول به‌صورت 400 قطعه‌سنگ آهکی عمود بر زمین است. اینکه کاربرد آنها چه بوده است، هنوز مشخص نیست، ولی اینکه در اعماق زمین به‌وجود آمده‌اند، محلی برای سکوت و تفکر را تداعی می‌كند؛ اینها یعنی انسان‌های نئاندرتال از نظر فکری کاملا موجوداتی پیچیده بوده‌اند. برای درک بهتر موضوع بیایید کمی ذهن‌مان را به دنیای تصورات و خیال بسپاریم. ببینیم این نئاندرتال بیمار چه حالی داشته است؟ چگونه زندگی می‌کرده است؟ بخش بزرگی از این سؤالات در ذهن آن بیمار نئاندرتال و چگونگی ادراک او نسبت به جهان وجود دارد؛ چیزی که در فسیل‌های یافته‌شده پاسخی برای آنها متصور نیست زیرا چنین چیزی هیچ‌گاه به فسیل تبدیل نمی‌شود. اما چرا ما این امکان را داریم که از تصورات‌مان برای پاسخ به این سؤالات استفاده كنیم؟ این موضوع یک دلیل بسیار مهم تکاملی دارد: از نظر تکاملی بر این اعتقادیم بین آگاهی انسان خردمند و سایر انسان‌ها شباهت‌های بسیاری بوده و در واقع آگاهی ما ادامه آگاهی سایر جانداران در بستر تکامل است. بی‌شک چنین موضوعی درباره اقوام نزدیک ما همچون نئاندرتال‌ها بیشتر صدق می‌كند. با این فرضیات، تصور کنیم اگر خود ما دچار چنین شرایطی می‌شدیم و در غاری زندگی می‌کردیم که به‌واسطه آتش روشن است و شاید دیوارهای آن از نقاشی‌های تمثیلی پر شده باشد، چه چیزی در ذهن ما تداعی می‌شد و تفکرات ما چه شکلی پیدا می‌‌كرد؟ کاملا مشخص است که پاسخ به این سؤال حتی برای ما نیز بسیار سخت و دشوار است. اینکه داده‌های حسی‌ای که وارد مغز ما می‌شوند، به واسطه نقص‌هایی محدود شوند و محیط اطراف‌مان نیز آن‌قدر عجیب باشد که آنها را دفرمه کند، همه و همه سبب می‌شود با تجربه شگفتی روبه‌رو شویم؛ تجربه‌ای که احتمالا این انسان نئاندرتال نیز در غار شنیدار تجربه کرده است.
حال دوباره بیایید و به سراغ این انسان نئادرتال بیمار برویم که در غاری روی زمینی خوابیده و هم‌نوعانش از او پرستاری می‌كنند. او به واسطه آگاهی‌ای که داشته، دست به تفکر می‌زده است: شاید مهم‌ترین تفکرات وی در زمینه ناتوانی خودش باشد؛ اینکه نمی‌تواند از روی زمین چندان برخیزد و مانند بقیه به بیرون و شکار برود و مقوله بعدی که شاید درباره آن هم بتوانیم تا حدی مطمئن باشیم، مرگ است. او احتمالا به مرگ فکر می‌کرده است زیرا مرگ یکی از قوی‌ترین محرک‌های تفکری نه‌تنها در انسان‌ها، بلکه در جاندارانی مانند فیل‌ها نیز است و تفکر اسطوره‌ای نیز تا حد بسیار زیادی در پیرامون مرگ شکل گرفته است. مرگ آگاهی خصیصه‌ای است که حتما نئاندرتال‌ها بر آن واقف بوده‌اند، زیرا مردگان‌شان را در گورهای دسته‌جمعی دفن می‌كردند. شاید هم نه، مراقبت‌های پزشکی هم‌نوعانش سبب می‌شده که او به روشنایی بیندیشد. همین گمانه‌زنی‌های اندک نشان می‌دهد سؤالات بسیاری درباره نئاندرتال‌ها بی‌جواب است؛ سؤالاتی که پاسخ به آنها نیازمند همکاری بین رشته‌های مختلف علمی، فلسفی و حتی هنری است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها