افسانههای دروغین درباره طبیعت رقابتجو و جنگطلب انسان
عبدالرحمن نجلرحیم- مغزپژوه
نظریه تنازع بقای اجتماعی که از سوی فیلسوفی به نام هربرت اسپنسر مطرح شد، سوءبرداشتی عامدانه از نظریه تکوین طبیعی داروین بود. این نظریه نوعی توجیه اخلاقی طبیعتگرایانه برای جاانداختن اصل رقابت بیبدیل سرمایهداری در دوران انقلاب صنعتی و زمینهساز جابهجایی طبقاتی و رشد سرمایهداری و ادامه بهرهکشی مدرن شد. «دست نامرئی» بازار آزاد، آدام اسمیت، به قدرت رسید. گوردون گکو، یک غول بیرحم بازار (با نقش مایکل داگلاس) در فیلم والاستریت (۱۹۸۷)، در سخنرانی خود میگوید: «خانمها آقایان، موضوع این است که حرص و ولع- که واژه بهتری برای آن نیست- چیز خوبی است. حرص و ولع کار درستی است. حرص و ولع کار میکند. حرص و ولع روشنگر است. بدرید تا به جوهر روح تکاملیتان برسید!». فرانس دیوال، نخستیشناس معروف، میپرسد: «کدام روح تکاملی؟ چرا همه تصورات درباره بیولوژی انسان به طرف وجه منفی خصلتهای انسان است؟» و سپس به این نکته اشاره میکند که در علوم اجتماعی، عبارت معروف هابس که «انسان گرگ انسان است» عبارتی از دوسو اشتباه است. چون گرگ و انسان از جمله حیوانات گروهی هستند. اگر انسان گرگ انسان هست، این شباهت باید هم در جنبههای مثبت و هم منفی در نظر گرفته شود. بیولوژی امروز حاکمیت تام رقابت در روابط، حرص و ولع سیریناپذیر و درندهخویی را که صفت مشترک گرگ با انسان دانسته میشود، رد میکند. واقعیت این است که ما حیوانات گروهی هستیم و شدیدا در کارها با هم مساعدت و مشارکت داریم، نسبت به بیعدالتی حساس هستیم، بعضی اوقات جنگطلب، ولی بیشتر اوقات طالب صلح هستیم. جامعهای که این خصوصیات طبیعت انسان را لحاظ نکند، جامعهای هنجار نیست. واقعیت است که انسان حیوانی انگیزهمحور است. روی امنیت موقعیت اجتماعی، محدوده جغرافیایی و غذا پافشاری میکند. بنابراین در جامعهای که این اصول لحاظ نشود، هنجار نیست. درست است که گونه انسانی ما دو رویه جامعهطلبی و خودخواهی دارد، ولی چون در نظامهای سرمایهداری امروز رویه خودخواهانه غالب است، باید روی دیگر طبیعت انسان یعنی احساس همدلی و همبستگیهای مهم انسانی تأکید کرد. ما همچون بسیاری از حیوانات از جمله گرگها، با حذف دیگر همنوعان خود و حفظ همهچیز برای خودمان بقا پیدا نکردیم، بلکه با مساعدت یکدیگر و سهیمشدن در داشتهها روی زمین ماندگار شدیم. مدلهایی که بعضی از اقتصاددانها و سیاستمداران درباره طبیعت انسان ترسیم میکنند که گویا انسانها برای بقا باید در جدال با یکدیگر باشند، درست نیست. آنها مانند شعبدهبازانی هستند که ابتدا ایدئولوژیهای متعصبانه خود را در کلاه طبیعت میگذارند تا هر آنچه خود میخواهند از درون آن بیرون بکشند. البته این حقهای قدیمی است. شکی نیست که رقابت، بخشی از ماجراست ولی انسان فقط در سایه رقابت نمیتوانست بقا پیدا کند. رابطه رقابت با مشارکت و رفاقت رابطهای لازم و ملزوم و دیالکتیکی است. بدن، مغز و ذهن ما برای اجتماعیزیستن ساخته شده است.
به نظر دیوال، ما به عنوان انسانهای آگاه امروز باید فریب سه افسانه دروغین از سوی قدرتمندان را نخوریم: اولین افسانه دروغین این است که اجداد ما همچون شیر پادشاهان، حکمران بیرقیب صحاری سوزان بودهاند. ولی واقعیت این است که اجداد ما فقط در کنار یکدیگر و با کمک و مددکار همبودن توانستهاند بقا پیدا کنند. تأمین امنیت اولین و مهمترین دلیل زندگی اجتماعی برای انسانهای اولیه بوده است. دومین افسانه دروغین ناشی از این تصور غلط است که ما انسانها بهطور طبیعی آزاد و مستقل در فردیت خود بقا یافتهایم و نیازی به زندگی اجتماعی نداشتهایم. بر این اساس، گویا دیگری همیشه برای ما نقش رقیب را بازی میکند. اما لابد چون حیوانهای باهوشی بودهایم، توانستهایم از بعضی از آزادیهای شخصی خود دست بکشیم و طبق قراردادهای اجتماعی برای خود زندگی دستهجمعی بسازیم. ژان ژاک روسو، فیلسوف معروف، نیز از این قرارداد اجتماعی میگوید. بدیهی است این افسانه در دپارتمانهای دانشگاهی علوم سیاسی و حقوق هم بسیار خریدار دارد و اجتماعیشدن انسان را نتیجه تفاهم در مذاکره و قرارداد اجتماعی میدانند زیرا انسان به این روایت، به طور طبیعی موجودی اجتماعی نیست. در حالی که شواهد بیولوژیک جدید همه بر اصل اجتماعیبودن طبیعت انسان تأکید دارند. سومین افسانه دروغین این است که انسان از ابتدای تاریخ در حال جنگ بوده است. واقعیت این است که در تاریخ نوین، مرگ ناشی از جنگ چنان رو به ازدیاد بوده که عدهای را به این باور رسانده که جنگجویی در«دیانای» ما نقش بسته است. همان طوری که وینستون چرچیل میگوید جنگ، داستان نژاد انسانی است. اما دیوال میگوید چنین نیست. این درست است که آدمکشی از صدها هزار سال پیش بهویژه از دوران انقلاب کشاورزی وجود داشت، ولی در ابتدای تاریخ، وقتی که کل جمعیت انسان روی زمین حدود چند میلیون نفر بیشتر نبوده، انسان نمیتوانسته با جنگ و خونریزی با یکدیگر ماندگار بماند. در نظر داشته باشیم حدود ۷۰ هزار سال پیش، بدون جنگ و خونریزی هم همین جمعیت کم انسان روی زمین، در حال نابودی و انقراض بود. البته انسان از آغاز فرشته نبود، ولی باید بین قتل نفس و جنگ تفاوت قائل شویم. جنگجویی به ساختار سلسلهمراتبی سازمانهای اجتماعی وابسته است. اکثر کسانی که در جنگ شرکت میکنند، مهاجم بالفطره نیستند، بلکه اغلب مجری دستورات هستند. سربازان جوان ناپلئون که به سوی روسیه منجمد رفتند، بنا بر خوی تهاجمی خود این کار را نکردند، بلکه به فرمان فرماندهان اغلب پا به سنگذاشته در پایتخت کشور خود چنین کردند. سربازانی که در حال رژه نظامی هستند، خوی تهاجمی خود را به نمایش نمیگذارند، آنها تابعیت گلهوار خود به فرماندهانشان را نشان میدهند. در این دوران تنها رمز بقای انسان، در ابتدای تاریخ، اتحاد، همبستگی و مساعدت و همکاری جمعی بود. بدیهی است در انسان استعداد جنگجویی وجود دارد که تحت شرایطی چهره زشت و کریه خود را مینمایاند و قدرت تخریبکننده خود را بدون در نظرگرفتن نتایج ویرانکنندهاش، نشان میدهد. به نظر دیوال، شواهد امروزی مبتنی بر این واقعیت است که ما انسانها در طول تاریخ تا زمانی که از راه کشاورزی، ثروت نیندوخته بودیم، به جنگ رو نیاوردیم. این مناسبات اجتماعی جدید بود که جنگ را پرمنفعت میکرد. بنابراین جنگ محصول میل بیولوژیکی تهاجمی ما نیست، بلکه برای مهاجمان که گاه اجتنابناپذیر مینماید، وسیله دستیابی به قدرت و سود بیشتر است.
نظریه تنازع بقای اجتماعی که از سوی فیلسوفی به نام هربرت اسپنسر مطرح شد، سوءبرداشتی عامدانه از نظریه تکوین طبیعی داروین بود. این نظریه نوعی توجیه اخلاقی طبیعتگرایانه برای جاانداختن اصل رقابت بیبدیل سرمایهداری در دوران انقلاب صنعتی و زمینهساز جابهجایی طبقاتی و رشد سرمایهداری و ادامه بهرهکشی مدرن شد. «دست نامرئی» بازار آزاد، آدام اسمیت، به قدرت رسید. گوردون گکو، یک غول بیرحم بازار (با نقش مایکل داگلاس) در فیلم والاستریت (۱۹۸۷)، در سخنرانی خود میگوید: «خانمها آقایان، موضوع این است که حرص و ولع- که واژه بهتری برای آن نیست- چیز خوبی است. حرص و ولع کار درستی است. حرص و ولع کار میکند. حرص و ولع روشنگر است. بدرید تا به جوهر روح تکاملیتان برسید!». فرانس دیوال، نخستیشناس معروف، میپرسد: «کدام روح تکاملی؟ چرا همه تصورات درباره بیولوژی انسان به طرف وجه منفی خصلتهای انسان است؟» و سپس به این نکته اشاره میکند که در علوم اجتماعی، عبارت معروف هابس که «انسان گرگ انسان است» عبارتی از دوسو اشتباه است. چون گرگ و انسان از جمله حیوانات گروهی هستند. اگر انسان گرگ انسان هست، این شباهت باید هم در جنبههای مثبت و هم منفی در نظر گرفته شود. بیولوژی امروز حاکمیت تام رقابت در روابط، حرص و ولع سیریناپذیر و درندهخویی را که صفت مشترک گرگ با انسان دانسته میشود، رد میکند. واقعیت این است که ما حیوانات گروهی هستیم و شدیدا در کارها با هم مساعدت و مشارکت داریم، نسبت به بیعدالتی حساس هستیم، بعضی اوقات جنگطلب، ولی بیشتر اوقات طالب صلح هستیم. جامعهای که این خصوصیات طبیعت انسان را لحاظ نکند، جامعهای هنجار نیست. واقعیت است که انسان حیوانی انگیزهمحور است. روی امنیت موقعیت اجتماعی، محدوده جغرافیایی و غذا پافشاری میکند. بنابراین در جامعهای که این اصول لحاظ نشود، هنجار نیست. درست است که گونه انسانی ما دو رویه جامعهطلبی و خودخواهی دارد، ولی چون در نظامهای سرمایهداری امروز رویه خودخواهانه غالب است، باید روی دیگر طبیعت انسان یعنی احساس همدلی و همبستگیهای مهم انسانی تأکید کرد. ما همچون بسیاری از حیوانات از جمله گرگها، با حذف دیگر همنوعان خود و حفظ همهچیز برای خودمان بقا پیدا نکردیم، بلکه با مساعدت یکدیگر و سهیمشدن در داشتهها روی زمین ماندگار شدیم. مدلهایی که بعضی از اقتصاددانها و سیاستمداران درباره طبیعت انسان ترسیم میکنند که گویا انسانها برای بقا باید در جدال با یکدیگر باشند، درست نیست. آنها مانند شعبدهبازانی هستند که ابتدا ایدئولوژیهای متعصبانه خود را در کلاه طبیعت میگذارند تا هر آنچه خود میخواهند از درون آن بیرون بکشند. البته این حقهای قدیمی است. شکی نیست که رقابت، بخشی از ماجراست ولی انسان فقط در سایه رقابت نمیتوانست بقا پیدا کند. رابطه رقابت با مشارکت و رفاقت رابطهای لازم و ملزوم و دیالکتیکی است. بدن، مغز و ذهن ما برای اجتماعیزیستن ساخته شده است.
به نظر دیوال، ما به عنوان انسانهای آگاه امروز باید فریب سه افسانه دروغین از سوی قدرتمندان را نخوریم: اولین افسانه دروغین این است که اجداد ما همچون شیر پادشاهان، حکمران بیرقیب صحاری سوزان بودهاند. ولی واقعیت این است که اجداد ما فقط در کنار یکدیگر و با کمک و مددکار همبودن توانستهاند بقا پیدا کنند. تأمین امنیت اولین و مهمترین دلیل زندگی اجتماعی برای انسانهای اولیه بوده است. دومین افسانه دروغین ناشی از این تصور غلط است که ما انسانها بهطور طبیعی آزاد و مستقل در فردیت خود بقا یافتهایم و نیازی به زندگی اجتماعی نداشتهایم. بر این اساس، گویا دیگری همیشه برای ما نقش رقیب را بازی میکند. اما لابد چون حیوانهای باهوشی بودهایم، توانستهایم از بعضی از آزادیهای شخصی خود دست بکشیم و طبق قراردادهای اجتماعی برای خود زندگی دستهجمعی بسازیم. ژان ژاک روسو، فیلسوف معروف، نیز از این قرارداد اجتماعی میگوید. بدیهی است این افسانه در دپارتمانهای دانشگاهی علوم سیاسی و حقوق هم بسیار خریدار دارد و اجتماعیشدن انسان را نتیجه تفاهم در مذاکره و قرارداد اجتماعی میدانند زیرا انسان به این روایت، به طور طبیعی موجودی اجتماعی نیست. در حالی که شواهد بیولوژیک جدید همه بر اصل اجتماعیبودن طبیعت انسان تأکید دارند. سومین افسانه دروغین این است که انسان از ابتدای تاریخ در حال جنگ بوده است. واقعیت این است که در تاریخ نوین، مرگ ناشی از جنگ چنان رو به ازدیاد بوده که عدهای را به این باور رسانده که جنگجویی در«دیانای» ما نقش بسته است. همان طوری که وینستون چرچیل میگوید جنگ، داستان نژاد انسانی است. اما دیوال میگوید چنین نیست. این درست است که آدمکشی از صدها هزار سال پیش بهویژه از دوران انقلاب کشاورزی وجود داشت، ولی در ابتدای تاریخ، وقتی که کل جمعیت انسان روی زمین حدود چند میلیون نفر بیشتر نبوده، انسان نمیتوانسته با جنگ و خونریزی با یکدیگر ماندگار بماند. در نظر داشته باشیم حدود ۷۰ هزار سال پیش، بدون جنگ و خونریزی هم همین جمعیت کم انسان روی زمین، در حال نابودی و انقراض بود. البته انسان از آغاز فرشته نبود، ولی باید بین قتل نفس و جنگ تفاوت قائل شویم. جنگجویی به ساختار سلسلهمراتبی سازمانهای اجتماعی وابسته است. اکثر کسانی که در جنگ شرکت میکنند، مهاجم بالفطره نیستند، بلکه اغلب مجری دستورات هستند. سربازان جوان ناپلئون که به سوی روسیه منجمد رفتند، بنا بر خوی تهاجمی خود این کار را نکردند، بلکه به فرمان فرماندهان اغلب پا به سنگذاشته در پایتخت کشور خود چنین کردند. سربازانی که در حال رژه نظامی هستند، خوی تهاجمی خود را به نمایش نمیگذارند، آنها تابعیت گلهوار خود به فرماندهانشان را نشان میدهند. در این دوران تنها رمز بقای انسان، در ابتدای تاریخ، اتحاد، همبستگی و مساعدت و همکاری جمعی بود. بدیهی است در انسان استعداد جنگجویی وجود دارد که تحت شرایطی چهره زشت و کریه خود را مینمایاند و قدرت تخریبکننده خود را بدون در نظرگرفتن نتایج ویرانکنندهاش، نشان میدهد. به نظر دیوال، شواهد امروزی مبتنی بر این واقعیت است که ما انسانها در طول تاریخ تا زمانی که از راه کشاورزی، ثروت نیندوخته بودیم، به جنگ رو نیاوردیم. این مناسبات اجتماعی جدید بود که جنگ را پرمنفعت میکرد. بنابراین جنگ محصول میل بیولوژیکی تهاجمی ما نیست، بلکه برای مهاجمان که گاه اجتنابناپذیر مینماید، وسیله دستیابی به قدرت و سود بیشتر است.