|

توالي بحران‌ها و درماندگي آموخته‌شده

مرتضي ظفرزاده- فعال فرهنگي

شرايط امروز كشور در حوزه‌هاي مختلف اقتصادي، سياسي، اجتماعي و مديريتي دچار تلاطماتي است كه گروهي براي توصيف آن از واژه «بحران» استفاده مي‌كنند و رسانه‌هاي رسمي و شبكه‌هاي مجازي عمدتا در بازنمايي اين شرايط هم‌داستان و هم‌صحبت‌اند. رسانه‌ها و شبكه‌هاي اجتماعي به طور مستمر و مداوم در حال بازنمايي تصويري تلخ، سرد و نااميدكننده هستند و با وجود تفاوت ذاتي رسانه‌هاي رسمي كشور با رسانه‌هاي غيررسمي و شبكه‌هاي اجتماعي هر دو آنها دو سوي يك ديوار را كاهگل مي‌كنند. بررسي اينكه چرا دچار چنين وضعيتي شده‌ايم، نيازمند تحقيقاتي جامع و مشاركت فراگير صاحب‌نظران و انديشمندان كشور است؛ اما براي توصيف اين موقعيت و تبيين پيامدهاي اين وضعيت مي‌توان از مفهومي مهم و كاربردي در حوزه روان‌شناسي استفاده كرد: «درماندگي آموخته‌شده». اين مفهوم ابتدا از سوی سليگمن به كار برده شد و به شرايطي اشاره مي‌كند كه افراد در آن بر طبق تجارب گذشته به اين نتيجه مي‌رسند. كه رابطه علي مابين تلاش و كوشش آنها و پيشرفت و حل مسائل و مشكلات وجود ندارد. اين مفهوم معرف منفي‌ترين حالت درك از خود است، وضعيتي كه فرد حس مي‌‌كند كه همه چيز از اختيار او خارج است و فقط بايد بنشيند و نظاره كند تا شايد اتفاق بهتري بيفتد.

اين باور كه شخص دچار درماندگي است، در‌صورتي‌كه واقعا درمانده نيست، نشان‌دهنده همان چيزي است كه مي‌توان آن را «خود ناكارآمد» ناميد. در وضعيتي كه درماندگي شايع مي‌شود، هر مسئله‌اي ظرفيت تبديل‌شدن به بحران را دارد و آنچه بحران را حل مي‌كند، نه تلاش و برنامه‌ريزي و اراده فرد؛ بلكه وقوع يك اتفاق و رخداد ناگهاني است. اين وضعيت به‌سرعت از فرد به جمع تعميم مي‌يابد؛ يعني در اندك زماني نه‌تنها فرد، بلكه سازمان و دولت نيز دچار درماندگي مي‌شود. كارها به تعويق مي‌‌افتند و تصميمات مهم به روز نامعلوم حواله داده مي‌شوند و تقصيرها به گردن كساني مي‌افتد كه در پشت پرده بدون هيچ عقاب و بازخواستي، تصميم‌گير واقعي‌اند. در اين وضعيت كه سازمان‌ها هم دچار احساس ناكارآمدي مي‌شوند، هيچ‌كس، مسئول هيچ چيز نيست و همه نقش قرباني را ايفا مي‌كنند.
پيامد خطرناك ديگر اين وضعيت، احساس فراگيري است كه باعث مي‌شود تلاش براي بهبود، مخاطره‌آميز تلقي شود؛ يعني نه‌تنها اميدواري و تلاش كمكي به بهبود نمي‌کند؛ بلكه براي موقعيت فرد داراي انگيزه، خطرناك نيز بوده و باعث از‌دست‌رفتن حداقل ثبات و آرامشش نيز مي‌شود. درماندگي آموخته‌شده رابطه مهم و مستقيمي با افسردگي دارد و به نظر مي‌رسد كه اين مسئله در روان‌شناسي اجتماعي امروز ما قابل مشاهده است.
اگرچه سال‌هاست كه مفهوم عميق «سياست‌گذاري» در كشور تبديل به امري كم‌اثر شده است؛ اما بي‌توجهي سياست‌گذاران به پيامدهاي بلندمدت تصميمات‌شان ما را در چنين وضعيتي قرار داده است.
فرسايش مستمر نيروهاي كنشگر مابين دولت و نيروهاي خارج از آن، وسعت‌بخشيدن به دايره دوقطبي‌هاي كاذب در سطوح مختلف و استفاده از رسانه‌هاي ملي و شبكه‌هاي اجتماعي در خصومت با يكديگر، تعميم رقابت سياسي و حزبي به حوزه اجرا و مديريت از‌جمله عواملي هستند كه موجب فروافتادن در دام «ناكارآمدنمايي تشديد‌شده» امروز و در نتيجه ادراك ناتواني در تمام سطوح خرد و كلان كشور شده است. حال در شرايط كنوني كه تهديد خارجي و جنگ اقتصادي، بحران‌هاي اساسي و داراي اولويت اصلی كشور هستند، سياست‌گذار بايد با توجه به وظيفه تاريخي خود همه تلاش و همتش را براي وحدت با صاحبان فكر و انديشه و دلسوزان دردمند كشور مصروف كند تا تهديد كنوني تبديل به فرصت مهم بازسازي اجتماعي كشور شود و ناتواني آموخته‌شده تبديل به عزم و اراده براي همبستگي ملي شود. براي تحقق اين بخش مهم و دشوار بايد باب گفت‌وگوي ملي باز شود. در گام بعدي بايد متوليان امر، گفت‌وگوهاي صورت‌گرفته را تبديل به برنامه‌هاي اجرائي در ابعاد كوچك، در دسترس و تحقق‌پذیر در كوتاه‌مدت كنند. در اين مرحله از بهبود، دستيابي به موفقيت‌هاي كوچك زمينه خروج از وضعيت درماندگي را فراهم مي‌آورد. رسيدن به موفقيت‌هاي كوچك و دادن امتيازات متقابل، مثلا واگذاري تصميم‌گيري درباره رفع فيلتر يك شبكه اجتماعي به جمعي از نخبگان و صاحب‌نظران در خارج از بدنه حاكميت، با وجود كوچك‌بودن، امواج اميدآفرين بلندي را ايجاد مي‌كنند. در گام نهايي تلاش دولت در به‌رسميت‌شناختن گروه‌ها و جريانات مختلف و ايجاد زمينه براي هويت‌يابي و قدرتمندي آنها در چارچوب قوانين كشور، مثلا كمك به شكل‌گيري نهادها و سنديكاها و انجمن‌ها در بخش عمومي و تفويض اختيار به آنها راه خروج از احساس ناتواني موجود را از بين خواهند برد.

شرايط امروز كشور در حوزه‌هاي مختلف اقتصادي، سياسي، اجتماعي و مديريتي دچار تلاطماتي است كه گروهي براي توصيف آن از واژه «بحران» استفاده مي‌كنند و رسانه‌هاي رسمي و شبكه‌هاي مجازي عمدتا در بازنمايي اين شرايط هم‌داستان و هم‌صحبت‌اند. رسانه‌ها و شبكه‌هاي اجتماعي به طور مستمر و مداوم در حال بازنمايي تصويري تلخ، سرد و نااميدكننده هستند و با وجود تفاوت ذاتي رسانه‌هاي رسمي كشور با رسانه‌هاي غيررسمي و شبكه‌هاي اجتماعي هر دو آنها دو سوي يك ديوار را كاهگل مي‌كنند. بررسي اينكه چرا دچار چنين وضعيتي شده‌ايم، نيازمند تحقيقاتي جامع و مشاركت فراگير صاحب‌نظران و انديشمندان كشور است؛ اما براي توصيف اين موقعيت و تبيين پيامدهاي اين وضعيت مي‌توان از مفهومي مهم و كاربردي در حوزه روان‌شناسي استفاده كرد: «درماندگي آموخته‌شده». اين مفهوم ابتدا از سوی سليگمن به كار برده شد و به شرايطي اشاره مي‌كند كه افراد در آن بر طبق تجارب گذشته به اين نتيجه مي‌رسند. كه رابطه علي مابين تلاش و كوشش آنها و پيشرفت و حل مسائل و مشكلات وجود ندارد. اين مفهوم معرف منفي‌ترين حالت درك از خود است، وضعيتي كه فرد حس مي‌‌كند كه همه چيز از اختيار او خارج است و فقط بايد بنشيند و نظاره كند تا شايد اتفاق بهتري بيفتد.

اين باور كه شخص دچار درماندگي است، در‌صورتي‌كه واقعا درمانده نيست، نشان‌دهنده همان چيزي است كه مي‌توان آن را «خود ناكارآمد» ناميد. در وضعيتي كه درماندگي شايع مي‌شود، هر مسئله‌اي ظرفيت تبديل‌شدن به بحران را دارد و آنچه بحران را حل مي‌كند، نه تلاش و برنامه‌ريزي و اراده فرد؛ بلكه وقوع يك اتفاق و رخداد ناگهاني است. اين وضعيت به‌سرعت از فرد به جمع تعميم مي‌يابد؛ يعني در اندك زماني نه‌تنها فرد، بلكه سازمان و دولت نيز دچار درماندگي مي‌شود. كارها به تعويق مي‌‌افتند و تصميمات مهم به روز نامعلوم حواله داده مي‌شوند و تقصيرها به گردن كساني مي‌افتد كه در پشت پرده بدون هيچ عقاب و بازخواستي، تصميم‌گير واقعي‌اند. در اين وضعيت كه سازمان‌ها هم دچار احساس ناكارآمدي مي‌شوند، هيچ‌كس، مسئول هيچ چيز نيست و همه نقش قرباني را ايفا مي‌كنند.
پيامد خطرناك ديگر اين وضعيت، احساس فراگيري است كه باعث مي‌شود تلاش براي بهبود، مخاطره‌آميز تلقي شود؛ يعني نه‌تنها اميدواري و تلاش كمكي به بهبود نمي‌کند؛ بلكه براي موقعيت فرد داراي انگيزه، خطرناك نيز بوده و باعث از‌دست‌رفتن حداقل ثبات و آرامشش نيز مي‌شود. درماندگي آموخته‌شده رابطه مهم و مستقيمي با افسردگي دارد و به نظر مي‌رسد كه اين مسئله در روان‌شناسي اجتماعي امروز ما قابل مشاهده است.
اگرچه سال‌هاست كه مفهوم عميق «سياست‌گذاري» در كشور تبديل به امري كم‌اثر شده است؛ اما بي‌توجهي سياست‌گذاران به پيامدهاي بلندمدت تصميمات‌شان ما را در چنين وضعيتي قرار داده است.
فرسايش مستمر نيروهاي كنشگر مابين دولت و نيروهاي خارج از آن، وسعت‌بخشيدن به دايره دوقطبي‌هاي كاذب در سطوح مختلف و استفاده از رسانه‌هاي ملي و شبكه‌هاي اجتماعي در خصومت با يكديگر، تعميم رقابت سياسي و حزبي به حوزه اجرا و مديريت از‌جمله عواملي هستند كه موجب فروافتادن در دام «ناكارآمدنمايي تشديد‌شده» امروز و در نتيجه ادراك ناتواني در تمام سطوح خرد و كلان كشور شده است. حال در شرايط كنوني كه تهديد خارجي و جنگ اقتصادي، بحران‌هاي اساسي و داراي اولويت اصلی كشور هستند، سياست‌گذار بايد با توجه به وظيفه تاريخي خود همه تلاش و همتش را براي وحدت با صاحبان فكر و انديشه و دلسوزان دردمند كشور مصروف كند تا تهديد كنوني تبديل به فرصت مهم بازسازي اجتماعي كشور شود و ناتواني آموخته‌شده تبديل به عزم و اراده براي همبستگي ملي شود. براي تحقق اين بخش مهم و دشوار بايد باب گفت‌وگوي ملي باز شود. در گام بعدي بايد متوليان امر، گفت‌وگوهاي صورت‌گرفته را تبديل به برنامه‌هاي اجرائي در ابعاد كوچك، در دسترس و تحقق‌پذیر در كوتاه‌مدت كنند. در اين مرحله از بهبود، دستيابي به موفقيت‌هاي كوچك زمينه خروج از وضعيت درماندگي را فراهم مي‌آورد. رسيدن به موفقيت‌هاي كوچك و دادن امتيازات متقابل، مثلا واگذاري تصميم‌گيري درباره رفع فيلتر يك شبكه اجتماعي به جمعي از نخبگان و صاحب‌نظران در خارج از بدنه حاكميت، با وجود كوچك‌بودن، امواج اميدآفرين بلندي را ايجاد مي‌كنند. در گام نهايي تلاش دولت در به‌رسميت‌شناختن گروه‌ها و جريانات مختلف و ايجاد زمينه براي هويت‌يابي و قدرتمندي آنها در چارچوب قوانين كشور، مثلا كمك به شكل‌گيري نهادها و سنديكاها و انجمن‌ها در بخش عمومي و تفويض اختيار به آنها راه خروج از احساس ناتواني موجود را از بين خواهند برد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها