|

شريعتي؛ غرب‌شناس يا غرب‌ستيز

حسین کبیر

۲۹ خرداد هر سال فرصتی فراهم می‌شود تا یادی از زنده‌یاد «دکتر علی شریعتی» بکنیم و به بازخوانی «آموزه‌ها و میراث» او بپردازیم. به‌عنوان یک ایرانی مسلمان که خود را علاقه‌مند و در حلقه جریان «نواندیشی دینی» می‌دانم، بر این باورم که در بررسی جریان روشنفکری ایران، نقش و جایگاه «شریعتی» ویژه است و به تعبیر زنده‌یاد «دکتر حمید عنایت»، در 150 سال اخیر، شریعتی از تأثیرگذارترین روشنفکران ایرانی بوده است. اما او پیش و بیش از اینکه یک جامعه‌شناس یا متخصص تاریخ ادیان باشد، روشنفکری دینی است که آموزگار «آزادی، برابری و عرفان» است و در سودای تربیت و ساختن انسانی برخوردار از این سه بُعد؛ به همین دلیل در نامه‌ای به پسرش «احسان»، می‌نویسد: «تمامی تاریخ به سه شاهراه اصلی می‌پیوندد: آزادی، عدالت و عرفان! نخستین، شعار انقلاب کبیر فرانسه بود و به سرمایه‌داری و فساد کشید؛ دومی، شعار انقلاب اکتبر بود و به سرمایه‌داری دولتی و جمود؛ و سومین، شعار مذهب بود و به خرافه و خواب». او در همین رابطه می‌گفت: «اگر روشنفکر، اروپایی باشد، الگوی مثالی‌اش باید پاسکال، مارکس و سارتر باشد و اگر روشن فکر شرقی است، نمونه‌اش بودا، حلاج و مزدک». در راستای چنین رسالتی بود که می‌گفت: «کار اصلی هر روشنفکری در این جهان و در این عصر، یک مبارزه آزادی‌بخش فکری و فرهنگی است برای نجات انسان از منجلاب وقیح سرمایه‌داری و استثمار طبقاتی، نجات عدالت اجتماعی از چنگال خشن و دیکتاتوری مطلق مارکسیستی». «شریعتی»، روشنفکر زمانه و فرزند عصر خویش بوده است و این سخن او مربوط به دوران جنگ سرد سرمایه‌داری در قالب استعمار و سلطه‌طلبی و مارکسیسم در هیئت لنینیسم و به‌ویژه استالینيسم شوروی سابق و دشمن امپریالیسم مطرح بود. امروز دیگر بحثی از امپریالیسم و سوسیالیسم دولتی در میان نیست و جهان و زمان ما سه دهه پس از «شریعتی»، به‌کلی متفاوت از دوران اوست و به همین دلیل، روشنفکران علاقه‌مند به راه و رسم شریعتی باید تبیین و تفسیری متناسب با زمانه از مقولاتی که او مطرح کرده بود، ارائه کنند و راهبردی متناسب با جهان «جهانی‌شده» و شایسته عصر و نسل جدید فراروی آنها قرار دهند. سخن اصلی من در این مقاله، نسبت شریعتی با غرب است و اینکه آیا شریعتی «غرب‌شناس» بوده یا «غرب‌ستیز» یا در میانه غرب‌شناسی و غرب‌ستیزی قرار داشته است؟ اگر ارتباط ایران و غرب را در 150 سال اخیر مدنظر قرار دهیم، سه نوع جریان فکری در مواجهه با غرب وجود داشته است:

1- جریان غرب‌ستا که خواهان غربی‌شدن کامل ایران برای ورود به مدنیت بوده است.
2- جریان غرب‌ستیز که شامل مذهبی‌ها و چپ‌های مارکسیست‌ـ لنینیست و روشنفکران و جریانات سیاسی رادیکال مذهبی می‌شود که به‌ویژه پس از دهه 20 و ورود اندیشه مارکسیستی در ایران، شدت می‌یابد.

3- جریان غرب‌شناس که میان «مدرنیته» و «مدرنیسم» تمایز قائل است و حساب تمدن، فرهنگ و ارزش‌های انسانی و دستاوردهای علمی، فلسفی، حقوقی، تکنولوژی و... غرب را از عملکرد حاکمان و نظام‌های سیاسی غرب، اعم از آمریکا و اروپا، تفکیک می‌‌کند و به بهانه عملکرد دوگانه آمریکا و اروپا با کشورهای پیرامونی، تمدن و فرهنگ غرب را نفی نمی‌کند. موافقان و مخالفان شریعتی درباره «غرب‌ستا»‌نبودن شریعتی «متحد» هستند؛ ولی مخالفان سنتی و مدرن شریعتی که از دو موضع کاملا متضاد به غرب می‌نگرند، بر این باورند که گفتمان شریعتی متأثر از اندیشه چپ غیرمذهبی بوده است.
«سنتی‌ها»ی مخالف شریعتی، از نمد اندیشه‌های انتقادی شریعتی به غرب، برای خود کلاه می‌بافند و با او در این راستا همراهی کرده و به گفته‌های او برای ضدیت‌شان با غرب استناد می‌کنند و در همان حال اندیشه‌های مذهبی او را نمی‌پذیرند! اما مخالفان مدرن شریعتی، او را غرب‌ستیز و ناآشنا با غرب و نظام سرمایه‌داری می‌دانند و اظهارات او را در این زمینه فاقد وجاهت علمی و پایه‌های منطقی می‌دانند. با این همه، موافقان شریعتی معتقدند شریعتی غرب‌شناس بوده و هوشیارانه به تفاوت میان تجربه، تمدن، فرهنگ، عقلانیت و روش و دانش غربی، با عملکرد حکومت‌گران و سیاست‌مداران غربی، اعم از اروپا و آمریکا پرداخته و بر همین اساس، در مقام تئوریک و پراتیک، داوری متناسب با آنها را داشته است. خود شریعتی نیز در «گفت‌وگوهای تنهایی»اش بر این باور است که: «هیچ‌کس در این ملک به عمق و درستی، وسعت و تجربه من، نه شرق را می‌شناسد و نه غرب را و نه ماشین را و نه استعمار را». نقد صریح شریعتی، بر «غرب‌زد‌گان غرب‌ستا» و «غرب‌ستیزان» و «از غرب ‌زدگان» و تأکید ایشان بر شناخت عالمانه، نقد تند شریعتی بر رژیم‌های چپ سوسیالیستی به علت سلب «آزادی و کرامت انسان» و برتر‌داشتن نظام سرمایه‌داری بر این نظام‌ها، به علت «آزادی و دموکراسی» و اطمینان به «حرمت و حقوق انسانی» در آن و ده‌ها شاهد و قرینه دیگر که مجال بحث آنها نیست، مبین این واقعیت است که شریعتی را می‌توان از اتهام «غرب‌ستیزی»، تبرئه کرد.«شریعتی» با غرب برخوردی نسبی دارد و آن را کل یکپارچه نمی‌بیند. شریعتی، به همان نسبت که با رویکرد انتقادی به سرمایه‌داری و مناسبات کشورهای غرب با جهان سوم می‌پردازد، شدیدتر از آن، به سوسیالیسم دولتی و استبداد پلیسی و اختناق فکری رژیم‌های چپ مارکسیستی می‌پردازد. خلاصه کلام او این است که: «سرمایه‌داری، انسان قلابی پرورش می‌دهد و نظام‌های مارکسیستی، انسان قالبی».با وجود اینکه او «سوسیالیسم» را نظامی اخلاقی می‌داند و خود را وفادار به آن؛ اما در تزاحم میان نظام سرمایه‌داری و نظام‌های سوسیالیسم دولتی از نوع شوروی سابق، چین و آلبانی و... نظام سرمایه‌داری را به جهاتی که ذکر خواهد شد، ترجیح می‌دهد و می‌گوید: «شما اگر بخواهید به جایی پناه ببرید، روسیه و چین و آلبانی را برای ماندن و زیستن و فکر‌کردن و کار‌کردن، انتخاب می‌کنید یا آمریکا و آلمان و انگلیس را؟». پاسخ مخاطب، روشن است؛ زیرا اگر روشنفکر ضد‌سرمایه‌داری یا حتی مارکسیست هم باشد، دموکراسی و آزادی و امنیت و اطمینان به حرمت انسانی و حقوق فردی را به قیمت تحمل سرمایه‌داری ترجیح می‌دهد و سوسیالیسم را به بهای استبداد پلیسی و اختناق فکری رژیمی که برایش اقتصاد بر انسان ترجیح دارد و با پول می‌توان ایدئولوژی‌اش را ابتیاع کرد، نخواهد پذیرفت».از سوی دیگر، شریعتی، شعار سوسیالیسم را «عدالت» و شعار غرب را «آزادی» در همه ساحت‌هایش می‌داند و با وجود اینکه مارکسیسم را رقیب می‌داند؛ اما، «آزادی» را که از اساسی‌ترین مبانی اندیشه‌ای و فلسفی غرب است، بر «عدالت»، برتر می‌نشاند.
نکته اول:دوران شریعتی، دوران جنگ سرد و استعمار دوقطبی جهانی بوده و سرمایه‌داری جهانی، تفاوت بسیار زیادی با امروز دارد. غرب سه دهه پیش با غرب امروز، تفاوتی معنادار پیدا کرده و ما در جهانِ «جهانی‌شده» زندگی می‌کنیم؛ بنابراین اظهارنظر شریعتی درباره آمریکا، به دلیل دخالت‌های مستقیم سردمداران این کشور در جهان سوم از طریق کودتا، جنگ و براندازی کشورهای مخالف سرمایه‌داری و حمایت آنها از «استبداد» بوده است. به علاوه، تجربه شریعتی از دخالت غرب، به‌ویژه آمریکا در ایران، با کودتای 28 مرداد و حمایت از «شاه مستبد» عملا بر داوری‌های شریعتی نسبت به غرب تأثیر داشته است. فراموش نکنیم شریعتی در دوران تحصیلش در اروپا، شاهد قساوت فرانسوی‌ها در رابطه با مردم الجزایر بوده و این نمونه‌ها می‌توانسته داوری او را نسبت به غرب منفی کند؛ اما، با این همه او بین تمدن و فرهنگ غرب و عملکرد حاکمانش تفاوت قائل بوده است.
نکته دوم: عصر شریعتی، عصر ایدئولوژی‌های چپ و دوران انقلاب‌های آزادی‌بخش بوده است.
نکته سوم: انديشه‌‌هاي شریعتی به لحاظ تئوریک، انسان‌شناسی، هستی‌شناسی، جامعه‌شناسی و دین‌شناسی، تفاوت‌های زیادی با اندیشه‌های سرمایه‌داری و مارکسیسم داشته است. او به دنبال ساختن جامعه و انسانی «نو» بوده و رسالت خود را در این خلاصه می‌کرده که به عنوان روشنفکر مسلمان که «مسئولیت پیامبرانه» دارد، با «ابلاغ» و سلاح «کلمه» انسانی با سه بُعد «آزادی، عرفان و برابر»، تربیت کند. به همین دليل، هر دو نظام را مورد «نقد» قرار داده است.

۲۹ خرداد هر سال فرصتی فراهم می‌شود تا یادی از زنده‌یاد «دکتر علی شریعتی» بکنیم و به بازخوانی «آموزه‌ها و میراث» او بپردازیم. به‌عنوان یک ایرانی مسلمان که خود را علاقه‌مند و در حلقه جریان «نواندیشی دینی» می‌دانم، بر این باورم که در بررسی جریان روشنفکری ایران، نقش و جایگاه «شریعتی» ویژه است و به تعبیر زنده‌یاد «دکتر حمید عنایت»، در 150 سال اخیر، شریعتی از تأثیرگذارترین روشنفکران ایرانی بوده است. اما او پیش و بیش از اینکه یک جامعه‌شناس یا متخصص تاریخ ادیان باشد، روشنفکری دینی است که آموزگار «آزادی، برابری و عرفان» است و در سودای تربیت و ساختن انسانی برخوردار از این سه بُعد؛ به همین دلیل در نامه‌ای به پسرش «احسان»، می‌نویسد: «تمامی تاریخ به سه شاهراه اصلی می‌پیوندد: آزادی، عدالت و عرفان! نخستین، شعار انقلاب کبیر فرانسه بود و به سرمایه‌داری و فساد کشید؛ دومی، شعار انقلاب اکتبر بود و به سرمایه‌داری دولتی و جمود؛ و سومین، شعار مذهب بود و به خرافه و خواب». او در همین رابطه می‌گفت: «اگر روشنفکر، اروپایی باشد، الگوی مثالی‌اش باید پاسکال، مارکس و سارتر باشد و اگر روشن فکر شرقی است، نمونه‌اش بودا، حلاج و مزدک». در راستای چنین رسالتی بود که می‌گفت: «کار اصلی هر روشنفکری در این جهان و در این عصر، یک مبارزه آزادی‌بخش فکری و فرهنگی است برای نجات انسان از منجلاب وقیح سرمایه‌داری و استثمار طبقاتی، نجات عدالت اجتماعی از چنگال خشن و دیکتاتوری مطلق مارکسیستی». «شریعتی»، روشنفکر زمانه و فرزند عصر خویش بوده است و این سخن او مربوط به دوران جنگ سرد سرمایه‌داری در قالب استعمار و سلطه‌طلبی و مارکسیسم در هیئت لنینیسم و به‌ویژه استالینيسم شوروی سابق و دشمن امپریالیسم مطرح بود. امروز دیگر بحثی از امپریالیسم و سوسیالیسم دولتی در میان نیست و جهان و زمان ما سه دهه پس از «شریعتی»، به‌کلی متفاوت از دوران اوست و به همین دلیل، روشنفکران علاقه‌مند به راه و رسم شریعتی باید تبیین و تفسیری متناسب با زمانه از مقولاتی که او مطرح کرده بود، ارائه کنند و راهبردی متناسب با جهان «جهانی‌شده» و شایسته عصر و نسل جدید فراروی آنها قرار دهند. سخن اصلی من در این مقاله، نسبت شریعتی با غرب است و اینکه آیا شریعتی «غرب‌شناس» بوده یا «غرب‌ستیز» یا در میانه غرب‌شناسی و غرب‌ستیزی قرار داشته است؟ اگر ارتباط ایران و غرب را در 150 سال اخیر مدنظر قرار دهیم، سه نوع جریان فکری در مواجهه با غرب وجود داشته است:

1- جریان غرب‌ستا که خواهان غربی‌شدن کامل ایران برای ورود به مدنیت بوده است.
2- جریان غرب‌ستیز که شامل مذهبی‌ها و چپ‌های مارکسیست‌ـ لنینیست و روشنفکران و جریانات سیاسی رادیکال مذهبی می‌شود که به‌ویژه پس از دهه 20 و ورود اندیشه مارکسیستی در ایران، شدت می‌یابد.

3- جریان غرب‌شناس که میان «مدرنیته» و «مدرنیسم» تمایز قائل است و حساب تمدن، فرهنگ و ارزش‌های انسانی و دستاوردهای علمی، فلسفی، حقوقی، تکنولوژی و... غرب را از عملکرد حاکمان و نظام‌های سیاسی غرب، اعم از آمریکا و اروپا، تفکیک می‌‌کند و به بهانه عملکرد دوگانه آمریکا و اروپا با کشورهای پیرامونی، تمدن و فرهنگ غرب را نفی نمی‌کند. موافقان و مخالفان شریعتی درباره «غرب‌ستا»‌نبودن شریعتی «متحد» هستند؛ ولی مخالفان سنتی و مدرن شریعتی که از دو موضع کاملا متضاد به غرب می‌نگرند، بر این باورند که گفتمان شریعتی متأثر از اندیشه چپ غیرمذهبی بوده است.
«سنتی‌ها»ی مخالف شریعتی، از نمد اندیشه‌های انتقادی شریعتی به غرب، برای خود کلاه می‌بافند و با او در این راستا همراهی کرده و به گفته‌های او برای ضدیت‌شان با غرب استناد می‌کنند و در همان حال اندیشه‌های مذهبی او را نمی‌پذیرند! اما مخالفان مدرن شریعتی، او را غرب‌ستیز و ناآشنا با غرب و نظام سرمایه‌داری می‌دانند و اظهارات او را در این زمینه فاقد وجاهت علمی و پایه‌های منطقی می‌دانند. با این همه، موافقان شریعتی معتقدند شریعتی غرب‌شناس بوده و هوشیارانه به تفاوت میان تجربه، تمدن، فرهنگ، عقلانیت و روش و دانش غربی، با عملکرد حکومت‌گران و سیاست‌مداران غربی، اعم از اروپا و آمریکا پرداخته و بر همین اساس، در مقام تئوریک و پراتیک، داوری متناسب با آنها را داشته است. خود شریعتی نیز در «گفت‌وگوهای تنهایی»اش بر این باور است که: «هیچ‌کس در این ملک به عمق و درستی، وسعت و تجربه من، نه شرق را می‌شناسد و نه غرب را و نه ماشین را و نه استعمار را». نقد صریح شریعتی، بر «غرب‌زد‌گان غرب‌ستا» و «غرب‌ستیزان» و «از غرب ‌زدگان» و تأکید ایشان بر شناخت عالمانه، نقد تند شریعتی بر رژیم‌های چپ سوسیالیستی به علت سلب «آزادی و کرامت انسان» و برتر‌داشتن نظام سرمایه‌داری بر این نظام‌ها، به علت «آزادی و دموکراسی» و اطمینان به «حرمت و حقوق انسانی» در آن و ده‌ها شاهد و قرینه دیگر که مجال بحث آنها نیست، مبین این واقعیت است که شریعتی را می‌توان از اتهام «غرب‌ستیزی»، تبرئه کرد.«شریعتی» با غرب برخوردی نسبی دارد و آن را کل یکپارچه نمی‌بیند. شریعتی، به همان نسبت که با رویکرد انتقادی به سرمایه‌داری و مناسبات کشورهای غرب با جهان سوم می‌پردازد، شدیدتر از آن، به سوسیالیسم دولتی و استبداد پلیسی و اختناق فکری رژیم‌های چپ مارکسیستی می‌پردازد. خلاصه کلام او این است که: «سرمایه‌داری، انسان قلابی پرورش می‌دهد و نظام‌های مارکسیستی، انسان قالبی».با وجود اینکه او «سوسیالیسم» را نظامی اخلاقی می‌داند و خود را وفادار به آن؛ اما در تزاحم میان نظام سرمایه‌داری و نظام‌های سوسیالیسم دولتی از نوع شوروی سابق، چین و آلبانی و... نظام سرمایه‌داری را به جهاتی که ذکر خواهد شد، ترجیح می‌دهد و می‌گوید: «شما اگر بخواهید به جایی پناه ببرید، روسیه و چین و آلبانی را برای ماندن و زیستن و فکر‌کردن و کار‌کردن، انتخاب می‌کنید یا آمریکا و آلمان و انگلیس را؟». پاسخ مخاطب، روشن است؛ زیرا اگر روشنفکر ضد‌سرمایه‌داری یا حتی مارکسیست هم باشد، دموکراسی و آزادی و امنیت و اطمینان به حرمت انسانی و حقوق فردی را به قیمت تحمل سرمایه‌داری ترجیح می‌دهد و سوسیالیسم را به بهای استبداد پلیسی و اختناق فکری رژیمی که برایش اقتصاد بر انسان ترجیح دارد و با پول می‌توان ایدئولوژی‌اش را ابتیاع کرد، نخواهد پذیرفت».از سوی دیگر، شریعتی، شعار سوسیالیسم را «عدالت» و شعار غرب را «آزادی» در همه ساحت‌هایش می‌داند و با وجود اینکه مارکسیسم را رقیب می‌داند؛ اما، «آزادی» را که از اساسی‌ترین مبانی اندیشه‌ای و فلسفی غرب است، بر «عدالت»، برتر می‌نشاند.
نکته اول:دوران شریعتی، دوران جنگ سرد و استعمار دوقطبی جهانی بوده و سرمایه‌داری جهانی، تفاوت بسیار زیادی با امروز دارد. غرب سه دهه پیش با غرب امروز، تفاوتی معنادار پیدا کرده و ما در جهانِ «جهانی‌شده» زندگی می‌کنیم؛ بنابراین اظهارنظر شریعتی درباره آمریکا، به دلیل دخالت‌های مستقیم سردمداران این کشور در جهان سوم از طریق کودتا، جنگ و براندازی کشورهای مخالف سرمایه‌داری و حمایت آنها از «استبداد» بوده است. به علاوه، تجربه شریعتی از دخالت غرب، به‌ویژه آمریکا در ایران، با کودتای 28 مرداد و حمایت از «شاه مستبد» عملا بر داوری‌های شریعتی نسبت به غرب تأثیر داشته است. فراموش نکنیم شریعتی در دوران تحصیلش در اروپا، شاهد قساوت فرانسوی‌ها در رابطه با مردم الجزایر بوده و این نمونه‌ها می‌توانسته داوری او را نسبت به غرب منفی کند؛ اما، با این همه او بین تمدن و فرهنگ غرب و عملکرد حاکمانش تفاوت قائل بوده است.
نکته دوم: عصر شریعتی، عصر ایدئولوژی‌های چپ و دوران انقلاب‌های آزادی‌بخش بوده است.
نکته سوم: انديشه‌‌هاي شریعتی به لحاظ تئوریک، انسان‌شناسی، هستی‌شناسی، جامعه‌شناسی و دین‌شناسی، تفاوت‌های زیادی با اندیشه‌های سرمایه‌داری و مارکسیسم داشته است. او به دنبال ساختن جامعه و انسانی «نو» بوده و رسالت خود را در این خلاصه می‌کرده که به عنوان روشنفکر مسلمان که «مسئولیت پیامبرانه» دارد، با «ابلاغ» و سلاح «کلمه» انسانی با سه بُعد «آزادی، عرفان و برابر»، تربیت کند. به همین دليل، هر دو نظام را مورد «نقد» قرار داده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها