یک عمر دوستی با «شمس»
فریدون مجلسی. تحلیلگر روابط بینالملل
شامگاه دو، سه شب پیش تلفنم زنگ زد، علی بود؛ دکتر علی شمساردکانی. گفت نزدیک خانهات هستم، برایت از باغچه سولقان آلبالو آوردهام. او میداند که چقدر به آلبالو و تولیدات جانبی ازجمله مربا و شربت و آلبالوپلو علاقه دارم. بسته بزرگی هم آورد که بهجز بخش سنتی خامخواری، بقیه بیدرنگ راهی دیگ محصولات جانبی و رنگینکردن سفره فردا شد. بسته را داد و رفت، گفت میدانی که زود میخوابم و اکنون از وقتش هم گذشته است. چنین اتفاقی میان دو دوست میافتد و سابقه دوستی ما به سال 1341 بازمیگردد که هردو قدم به دانشکده حقوق گذاشتیم؛ یعنی 57 سال پیش. در دوران دانشکده ما بچههای تهران دور هم بودیم و بچههای شهرستانی به دلیل الفت بیشتر زندگی در خوابگاه کوی دانشگاه با یکدیگر مأنوستر بودند. علی در میان این دو گروه در نوسان بود. شاد و پر انرژی بود و سربهسر دوستانش میگذاشت و هرجا بود ولولهای برپا میکرد. تنها انجمن دانشجویی دانشکده که میشد آن را نوعی کبریت بیخطر نامید، انجمن دانشجویان طرفدار سازمان ملل بود که گردشهای دانشجویی هم ترتیب میداد. یکی از این سفرها در سال 1343 تور عراق شامل بغداد و نجف و کربلا و سامرا بود که با یک
اتوبوس عازم شدیم و از لحظه آغاز تا 10، 12 روز لحظهای دست از شلوغبازی خاطرهانگیز برنداشت.
در سر شوری داشت. مدتی دیدیم مشغول سرکشی به عملیات ساختمانی در کوی دانشگاه بود، معلوم شد به اتکای ارادت مذهبی یکی از متمولین یزدی به پدرش در دیداری با آن مرد محترم یزدی، به او گفته بود که آقای کازرونی ثروتمند اصفهانی در کوی دانشگاه ساختمان ویژهای برای دانشجویان اصفهانی ساخته است، درحالیکه دانشجویان یزدی از لحاظ مسکن در مضیقهاند! آن یزدی نیکوکار هم تحریک شده و به خود او مأموریت داده بود که به هزینه او نقشه ساختمانی را در کوی دانشگاه تهران اجرا کند که یک متر از طول و یک متر هم از عرض از ساختمان کازرونی بزرگتر باشد! و او این کار را در همان دوران دانشجویی پیگیری کرد و انجام داد. دوستی ما از لحاظی متمدنانه بود، زیرا ضمن اینکه هردو بهطور محافظهکارانه و ملایمی فعالیت سیاسی دانشجویی داشتیم، در او رنگ مذهبی بیشتر و در من رنگ سیاسی بیشتر بود، اما بر سر هم نمیکوفتیم. دوره آموزش سربازی را هم در یک گروهان گذراندیم. سپس او برای گرفتن دکترای اقتصاد در رشته اقتصاد انرژی به آمریکا رفت و من چندی بعد به عنوان دیپلماتی جوان و نایب کنسول به آمریکا رفتم. آن روزها ایمیل و فیسبوک و تلفن هوشمند نبود، اما تلفن ناهوشمند
آمریکا خوب بود.
یک روز به من تلفن کرد که کاری دارد که باید برای یکی، دو روز به واشنگتن بیاید. قرار شد شب را در خانه کوچک ما بماند. با همسرم هم که از همان دوران دانشکده آشنا بود. خوشحال شدیم و آن شب صحبت تا دیروقت ادامه یافت، سپس کاناپه اتاق پذیرایی را که باز و تبدیل به تخت میشد و به میهمان اختصاص داشت، گشودیم و خوابید. قرار بود صبح من سر کار کنسولی خودم بروم و او هم دنبال کاری برود که به خاطرش رنج سفر را به خودش هموار کرده بود. بعد از صبحانه گفتم که چون عازم سفارت هستم میتوانم او را تا خیابان ماساچوست برسانم؛ گفت اتفاقا او هم همان طرفها کار دارد و تا نزدیک سفارت آمد و گفت همینجا پیاده میشوم. ایستادم، خداحافظی کرد و رفت. من هم قدری جلوتر به پارکینگ سفارت پیچیدم و دیدم در فاصلهای نه چندان دور یکی از آن تظاهراتهای دانشجویی برپاست که علی هم نقشی میداندارانه در آن داشت! فکر میکنم او تنها کسی بود که در تمام آن دوران خودش را با ماشین نایب کنسول به تظاهراتی مخالفانه در مقابل سفارت رسانده بود!
در دوران انقلاب که آیتالله خمینی را از عراق به کویت تبعید میکردند، علی که در دانشگاه کویت تدریس میکرد، خودش را به مرز عراق رساند.
در آنجا از ورود امام جلوگیری کردند که به پاریس رفتند، اما علی با ایشان در ارتباط بود تا پس از پیروزی انقلاب او به وزارت خارجه آمد و سفیر در کویت شد و در ماجرای گروگانگیری، سفیر سازمان ملل شد. مدتی بعد به کار من در وزارت امور خارجه پایان داده شدم و در بخش خصوصی به خدمات مدیریت و تا حدودی کارآفرینی مشغول شدم. علی هم پس از مدتی معاون وزارت معادن و فلزات شد و منطقه آزاد قشم را بنیانگذاری کرد که چون داشت مکان موفق و آبادی میشد، موجب کنارهگیری و رهایی او از خدمات دولتی و اشتغالش به کار خصوصی شد. در این مرحله بود که در جایگاه دبیرکلی اتاق بازرگانی روزی به من تلفن کرد که میخواهیم با استفاده از مدل شرکت بزرگ ماروبِنی ژاپنی، شرکتي با سهامداری شرکتهای تولیدی ایرانی بسازیم که بتواند به طور مشترک نمایندگی تجارت خارجی آنها را که از عهده تکتکشان برنمیآید انجام دهد. به نظرم ایده خوبی بود و پذیرفتم. شرکت را با 250 سرمایهگذار تشکیل دادیم و او رئیس هیئتمدیره شد و من مدیر اجرائی شدم. آغاز بدی نداشتیم، اما بهزودی برخی تشنجات سیاسی داخلی موجب تشدید تحریمهای ایران شد و آن برنامه ماروبنی عملی نشد، اما در عوض توانستیم
طرح تولیدی جالبی در ساحل خلیج فارس و مقابل شبهجزیره قطر با زمین کافی پیشنهاد و اجرائی کنیم که با جلب سرمایهگذاران موجب احداث کارخانه سیمانی در کنگان شد که پشتش به کوههای آهکی زاگرس و مقابلش به سوی بندرگاهی مجهز به نوار نقاله و تخلیه سیمان و کلینکر به کشتیهاست. به این ترتیب ساخت بزرگترین واحد تولید سیمان صادراتی کشور در میانه معدن و بندر ساخته شد که اکنون آن کارخانه در غیاب بنیانگذارانش رکورددار صادرات سیمان کشور است. برای مکانیابی بندر، در محدودهای که قبلا ارزش معدنی آن را شناسایی کرده بودیم، سوار بر یک قایق شدیم. علی به درستی میگفت هرجا کوه به دریا نزدیک باشد شیب دریا به سمت گودی تندتر و برای بندر مناسبتر است. با یکی، دو آجر و طنابی که علی خریده و یک متر به یک متر آن را گره زده و علامتگذاری کرده بود، خودش سنگ را به دریا میانداخت و سرانجام محلی را که در فاصله کمتر از 500متری ساحل عمق دریا به شش متر میرسید مناسب تشخیص داد که هماکنون تبدیل به اسکله و بارانداز و نوار نقاله بندرگاه ساروج شده و معدن، کارخانه و بندر متصل به یکدیگر مشغول کارند. ریسکپذیری او زیاد و گاهی نگرانکننده است. همه کارها
نمیشود موفق باشد، کارخانه کامیونسازی اردکان پس از مونتاژ و فروش بیش از هزار کامیون سنگین با رقابت کامیونهای چینی با قیمت فروش ارزانتر از قیمت کامیونها و تراکمیکسرهای بریتیشموتور کمپانی تمام میشد، گرچه تصادفات مرگباری پدید آوردند. از برنامههای باقیمانده او میتوانم از طرح بزرگ GTL یعنی تبدیل گاز به مایع، به عبارت دیگر تبدیل گاز متان به بنزین و گازوئیل نام ببرم. بررسی این طرح را زمانی شرکت شِل در ایران آغاز کرد که با برخورد به تحریمهای احمدینژادی به قطر منتقل شد و آن کشور را از بزرگترین فروشنده گاز به یکی از بزرگترین صادرکنندگان بنزین و گازوئیل محصول تکنولوژی GTL تبدیل کرد. با امضای برجام امید اجرای این طرح بار دیگر در دلش جان گرفت، در فارس برنامههای مقدماتی را هم با صرف هزینه آماده کرد که با تخریب برجام و بازگشت توتال و ایرباس، برنامه GTL ایرانی نیز بار دیگر متوقف ماند.نمیتوانم خاطرهای برجایماندنی و ارزنده از دوران همکاری خودم با علی شمساردکانی را ناگفته بگذارم که به خصلت درختکاری یزدی او برمیگردد. به همت او ما در همان اراضی کنگان حدود 10 هزار درخت از انواع بومی و اقاقیاهای گوناگون و
نوع چتری آفریقایی که زمانی انگلیسیها به آبادان آوردند و سه هزار درخت زیتون کاشتیم. این درختها در فواصل مربعی 10متری دو سال با تراکتور حامل منبع آب آبیاری میشدند و اکنون بعد از 15 سال تنومند و پرسایه شدهاند و سالهاست که دیگر نیاز ی به آبیاری ندارند و از نم و رطوبت دریا و ژاله صبحگاهی استفاده میکنند.
این آزمایش نشان میدهد که در طول هزارکیلومتری از گروس در سمت دریا میتوان این کار را تکرار و جنگلهای تمرهندی (که نوعی اقاقیا و از لوبیاسانهاست) و انبه را ترویج کرد. آن جنگل به فازهای در دست کار پتروشیمی عسلویه-کنگان تحویل داده شد که نمیدانم اکنون مراقبت و توسعه آن در چه حال است. حالا برای تولد 76 سالگی علی شمساردکانی، این خاطرات مرور شد تا خوانندگان «شرق» هم در آن سهیم باشند.
شامگاه دو، سه شب پیش تلفنم زنگ زد، علی بود؛ دکتر علی شمساردکانی. گفت نزدیک خانهات هستم، برایت از باغچه سولقان آلبالو آوردهام. او میداند که چقدر به آلبالو و تولیدات جانبی ازجمله مربا و شربت و آلبالوپلو علاقه دارم. بسته بزرگی هم آورد که بهجز بخش سنتی خامخواری، بقیه بیدرنگ راهی دیگ محصولات جانبی و رنگینکردن سفره فردا شد. بسته را داد و رفت، گفت میدانی که زود میخوابم و اکنون از وقتش هم گذشته است. چنین اتفاقی میان دو دوست میافتد و سابقه دوستی ما به سال 1341 بازمیگردد که هردو قدم به دانشکده حقوق گذاشتیم؛ یعنی 57 سال پیش. در دوران دانشکده ما بچههای تهران دور هم بودیم و بچههای شهرستانی به دلیل الفت بیشتر زندگی در خوابگاه کوی دانشگاه با یکدیگر مأنوستر بودند. علی در میان این دو گروه در نوسان بود. شاد و پر انرژی بود و سربهسر دوستانش میگذاشت و هرجا بود ولولهای برپا میکرد. تنها انجمن دانشجویی دانشکده که میشد آن را نوعی کبریت بیخطر نامید، انجمن دانشجویان طرفدار سازمان ملل بود که گردشهای دانشجویی هم ترتیب میداد. یکی از این سفرها در سال 1343 تور عراق شامل بغداد و نجف و کربلا و سامرا بود که با یک
اتوبوس عازم شدیم و از لحظه آغاز تا 10، 12 روز لحظهای دست از شلوغبازی خاطرهانگیز برنداشت.
در سر شوری داشت. مدتی دیدیم مشغول سرکشی به عملیات ساختمانی در کوی دانشگاه بود، معلوم شد به اتکای ارادت مذهبی یکی از متمولین یزدی به پدرش در دیداری با آن مرد محترم یزدی، به او گفته بود که آقای کازرونی ثروتمند اصفهانی در کوی دانشگاه ساختمان ویژهای برای دانشجویان اصفهانی ساخته است، درحالیکه دانشجویان یزدی از لحاظ مسکن در مضیقهاند! آن یزدی نیکوکار هم تحریک شده و به خود او مأموریت داده بود که به هزینه او نقشه ساختمانی را در کوی دانشگاه تهران اجرا کند که یک متر از طول و یک متر هم از عرض از ساختمان کازرونی بزرگتر باشد! و او این کار را در همان دوران دانشجویی پیگیری کرد و انجام داد. دوستی ما از لحاظی متمدنانه بود، زیرا ضمن اینکه هردو بهطور محافظهکارانه و ملایمی فعالیت سیاسی دانشجویی داشتیم، در او رنگ مذهبی بیشتر و در من رنگ سیاسی بیشتر بود، اما بر سر هم نمیکوفتیم. دوره آموزش سربازی را هم در یک گروهان گذراندیم. سپس او برای گرفتن دکترای اقتصاد در رشته اقتصاد انرژی به آمریکا رفت و من چندی بعد به عنوان دیپلماتی جوان و نایب کنسول به آمریکا رفتم. آن روزها ایمیل و فیسبوک و تلفن هوشمند نبود، اما تلفن ناهوشمند
آمریکا خوب بود.
یک روز به من تلفن کرد که کاری دارد که باید برای یکی، دو روز به واشنگتن بیاید. قرار شد شب را در خانه کوچک ما بماند. با همسرم هم که از همان دوران دانشکده آشنا بود. خوشحال شدیم و آن شب صحبت تا دیروقت ادامه یافت، سپس کاناپه اتاق پذیرایی را که باز و تبدیل به تخت میشد و به میهمان اختصاص داشت، گشودیم و خوابید. قرار بود صبح من سر کار کنسولی خودم بروم و او هم دنبال کاری برود که به خاطرش رنج سفر را به خودش هموار کرده بود. بعد از صبحانه گفتم که چون عازم سفارت هستم میتوانم او را تا خیابان ماساچوست برسانم؛ گفت اتفاقا او هم همان طرفها کار دارد و تا نزدیک سفارت آمد و گفت همینجا پیاده میشوم. ایستادم، خداحافظی کرد و رفت. من هم قدری جلوتر به پارکینگ سفارت پیچیدم و دیدم در فاصلهای نه چندان دور یکی از آن تظاهراتهای دانشجویی برپاست که علی هم نقشی میداندارانه در آن داشت! فکر میکنم او تنها کسی بود که در تمام آن دوران خودش را با ماشین نایب کنسول به تظاهراتی مخالفانه در مقابل سفارت رسانده بود!
در دوران انقلاب که آیتالله خمینی را از عراق به کویت تبعید میکردند، علی که در دانشگاه کویت تدریس میکرد، خودش را به مرز عراق رساند.
در آنجا از ورود امام جلوگیری کردند که به پاریس رفتند، اما علی با ایشان در ارتباط بود تا پس از پیروزی انقلاب او به وزارت خارجه آمد و سفیر در کویت شد و در ماجرای گروگانگیری، سفیر سازمان ملل شد. مدتی بعد به کار من در وزارت امور خارجه پایان داده شدم و در بخش خصوصی به خدمات مدیریت و تا حدودی کارآفرینی مشغول شدم. علی هم پس از مدتی معاون وزارت معادن و فلزات شد و منطقه آزاد قشم را بنیانگذاری کرد که چون داشت مکان موفق و آبادی میشد، موجب کنارهگیری و رهایی او از خدمات دولتی و اشتغالش به کار خصوصی شد. در این مرحله بود که در جایگاه دبیرکلی اتاق بازرگانی روزی به من تلفن کرد که میخواهیم با استفاده از مدل شرکت بزرگ ماروبِنی ژاپنی، شرکتي با سهامداری شرکتهای تولیدی ایرانی بسازیم که بتواند به طور مشترک نمایندگی تجارت خارجی آنها را که از عهده تکتکشان برنمیآید انجام دهد. به نظرم ایده خوبی بود و پذیرفتم. شرکت را با 250 سرمایهگذار تشکیل دادیم و او رئیس هیئتمدیره شد و من مدیر اجرائی شدم. آغاز بدی نداشتیم، اما بهزودی برخی تشنجات سیاسی داخلی موجب تشدید تحریمهای ایران شد و آن برنامه ماروبنی عملی نشد، اما در عوض توانستیم
طرح تولیدی جالبی در ساحل خلیج فارس و مقابل شبهجزیره قطر با زمین کافی پیشنهاد و اجرائی کنیم که با جلب سرمایهگذاران موجب احداث کارخانه سیمانی در کنگان شد که پشتش به کوههای آهکی زاگرس و مقابلش به سوی بندرگاهی مجهز به نوار نقاله و تخلیه سیمان و کلینکر به کشتیهاست. به این ترتیب ساخت بزرگترین واحد تولید سیمان صادراتی کشور در میانه معدن و بندر ساخته شد که اکنون آن کارخانه در غیاب بنیانگذارانش رکورددار صادرات سیمان کشور است. برای مکانیابی بندر، در محدودهای که قبلا ارزش معدنی آن را شناسایی کرده بودیم، سوار بر یک قایق شدیم. علی به درستی میگفت هرجا کوه به دریا نزدیک باشد شیب دریا به سمت گودی تندتر و برای بندر مناسبتر است. با یکی، دو آجر و طنابی که علی خریده و یک متر به یک متر آن را گره زده و علامتگذاری کرده بود، خودش سنگ را به دریا میانداخت و سرانجام محلی را که در فاصله کمتر از 500متری ساحل عمق دریا به شش متر میرسید مناسب تشخیص داد که هماکنون تبدیل به اسکله و بارانداز و نوار نقاله بندرگاه ساروج شده و معدن، کارخانه و بندر متصل به یکدیگر مشغول کارند. ریسکپذیری او زیاد و گاهی نگرانکننده است. همه کارها
نمیشود موفق باشد، کارخانه کامیونسازی اردکان پس از مونتاژ و فروش بیش از هزار کامیون سنگین با رقابت کامیونهای چینی با قیمت فروش ارزانتر از قیمت کامیونها و تراکمیکسرهای بریتیشموتور کمپانی تمام میشد، گرچه تصادفات مرگباری پدید آوردند. از برنامههای باقیمانده او میتوانم از طرح بزرگ GTL یعنی تبدیل گاز به مایع، به عبارت دیگر تبدیل گاز متان به بنزین و گازوئیل نام ببرم. بررسی این طرح را زمانی شرکت شِل در ایران آغاز کرد که با برخورد به تحریمهای احمدینژادی به قطر منتقل شد و آن کشور را از بزرگترین فروشنده گاز به یکی از بزرگترین صادرکنندگان بنزین و گازوئیل محصول تکنولوژی GTL تبدیل کرد. با امضای برجام امید اجرای این طرح بار دیگر در دلش جان گرفت، در فارس برنامههای مقدماتی را هم با صرف هزینه آماده کرد که با تخریب برجام و بازگشت توتال و ایرباس، برنامه GTL ایرانی نیز بار دیگر متوقف ماند.نمیتوانم خاطرهای برجایماندنی و ارزنده از دوران همکاری خودم با علی شمساردکانی را ناگفته بگذارم که به خصلت درختکاری یزدی او برمیگردد. به همت او ما در همان اراضی کنگان حدود 10 هزار درخت از انواع بومی و اقاقیاهای گوناگون و
نوع چتری آفریقایی که زمانی انگلیسیها به آبادان آوردند و سه هزار درخت زیتون کاشتیم. این درختها در فواصل مربعی 10متری دو سال با تراکتور حامل منبع آب آبیاری میشدند و اکنون بعد از 15 سال تنومند و پرسایه شدهاند و سالهاست که دیگر نیاز ی به آبیاری ندارند و از نم و رطوبت دریا و ژاله صبحگاهی استفاده میکنند.
این آزمایش نشان میدهد که در طول هزارکیلومتری از گروس در سمت دریا میتوان این کار را تکرار و جنگلهای تمرهندی (که نوعی اقاقیا و از لوبیاسانهاست) و انبه را ترویج کرد. آن جنگل به فازهای در دست کار پتروشیمی عسلویه-کنگان تحویل داده شد که نمیدانم اکنون مراقبت و توسعه آن در چه حال است. حالا برای تولد 76 سالگی علی شمساردکانی، این خاطرات مرور شد تا خوانندگان «شرق» هم در آن سهیم باشند.