واقعيتي كه زيستهايم
لیلی گلستان
تعریف یک واقعیت. راست و پوستکنده. بدون نوستالژیبازیهای متداول و بدون قهرماننماییهای مرسوم. بدون هیچ حاشیهای واقعیتهایی را که در عالم مطبوعات بر ما گذشته نشانمان میدهد؛ واقعیتی که همه ما تجربهاش کردهایم، واقعیتی را نشانمان میدهد که زیستهایم و فراموش هم نکردهایم. با این فیلم مرورش میکنیم و دلمان به درد میآید و چشمانمان تر میشود. چشمانمان تر میشود وقتی شمسالواعظین میگوید اغلب خواب تحریریه را میبینم. نه آن استخر پر از مرغابی و اردک را میخواهیم و نه پاکی و سرسبزی آن باغ را. همهمان او را در دفتر تحریریهاش میخواهیم.
فیلم با یک عکس دستهجمعی شروع میشود؛ عکسی از تمام کارکنان یک روزنامه سالها پیش توقیفشده. مینا اکبری تصمیم میگیرد برود به دنبال آدمهای توی عکس که حالا کجا هستند و دارند چه میکنند. یکی باغدار شده، یکی کافهدار شده، خیلیهایشان مهاجرت کرده و رفتهاند و یکی دیگر بازیگر شده. به قول سیروس علینژاد: « ... اینبار دوربینبهدست روزنامهنگاری میکند و شگفتا که دوربینش کاریتر از قلمش درآمده است».
حرف اصلی و نهایی را نیوشا توکلیان عکاس میگوید، وقتی اکبری از او میپرسد اگر بخواهی روی این عکس کار کنی، چهکارش میکنی؟ و نیوشا میگوید بهجای صورت آدمهای توی عکس یک دایره میگذارم، چون شخص مهم نیست، مهم این است که آدمها جابهجا میشوند و جایشان را به کس دیگری میدهند، اما تمام نمیشوند، همیشه هستند. هستند.
هستیم. هست.
هستیم. هستیم. هستیم.
تعریف یک واقعیت. راست و پوستکنده. بدون نوستالژیبازیهای متداول و بدون قهرماننماییهای مرسوم. بدون هیچ حاشیهای واقعیتهایی را که در عالم مطبوعات بر ما گذشته نشانمان میدهد؛ واقعیتی که همه ما تجربهاش کردهایم، واقعیتی را نشانمان میدهد که زیستهایم و فراموش هم نکردهایم. با این فیلم مرورش میکنیم و دلمان به درد میآید و چشمانمان تر میشود. چشمانمان تر میشود وقتی شمسالواعظین میگوید اغلب خواب تحریریه را میبینم. نه آن استخر پر از مرغابی و اردک را میخواهیم و نه پاکی و سرسبزی آن باغ را. همهمان او را در دفتر تحریریهاش میخواهیم.
فیلم با یک عکس دستهجمعی شروع میشود؛ عکسی از تمام کارکنان یک روزنامه سالها پیش توقیفشده. مینا اکبری تصمیم میگیرد برود به دنبال آدمهای توی عکس که حالا کجا هستند و دارند چه میکنند. یکی باغدار شده، یکی کافهدار شده، خیلیهایشان مهاجرت کرده و رفتهاند و یکی دیگر بازیگر شده. به قول سیروس علینژاد: « ... اینبار دوربینبهدست روزنامهنگاری میکند و شگفتا که دوربینش کاریتر از قلمش درآمده است».
حرف اصلی و نهایی را نیوشا توکلیان عکاس میگوید، وقتی اکبری از او میپرسد اگر بخواهی روی این عکس کار کنی، چهکارش میکنی؟ و نیوشا میگوید بهجای صورت آدمهای توی عکس یک دایره میگذارم، چون شخص مهم نیست، مهم این است که آدمها جابهجا میشوند و جایشان را به کس دیگری میدهند، اما تمام نمیشوند، همیشه هستند. هستند.
هستیم. هست.
هستیم. هستیم. هستیم.