|

دام میانگین و بی‌توجهی به تفاوت‏ها و عدم تعادل‌ها

مسعود کریمی . آموزگار

در حوزه اجتماعی که آموزش نیز یکی از بخش‏های آن است اغلب آمارهایی که بیان می‏شود، به صورت میانگین، میانه یا تجمیع در سطح کلان و ملی هستند که به نظر می‌رسد اتکا به میانگین‏ها دام بزرگی برای برنامه‏ریزی عدالت‌محور محسوب می‎‏شود. آمارهایی که به صورت میانگین بیان می‌شوند دامی هستند که عدالت اجتماعی و عدالت فضایی را تحت‏الشعاع قرار می‏دهد. مثلا بیان می‌شود که درصد باسوادها در کشور بالای 90 درصد است. این عدد خوبی است و ممکن است احساس شود در این زمینه مشکلی وجود ندارد. اما از منظر عدالت نکته‏ای که باید مورد توجه قرار گیرد، این است که پراکندگی بی‌سوادان چگونه است و 10 درصد بی‌سوادان در کدام مناطق، شهرها و سکونتگاه‌های انسانی بیشتر پراکنده‌اند؛ همین‌طور تجمع بی‌سوادان بیشتر در کدام گروه‌های سنی است؛ به عنوان مثال در برخی مناطق مانند سیستان و بلوچستان در برخی گروه‏های سنی بی‌سوادی به 60 تا 70 درصد می‌رسد. از این رو بهتر است بخشی از مدیریت آمارها به سمت مدیریت پراکندگی‏ها و انحرافات و برنامه‏ریزی فضایی سوق پیدا کند تا گرفتار دام میانگین‏ها نشویم.
ما نیازمندیم قدری از برنامه‏ریزی جامع کشوری فاصله بگیریم و به برنامه‏ریزی منطقه‏ای بپردازیم. منظور مناطقی است که زنگ خطری از وضعیت نامساعد آموزشی نشان می‌دهند که باید خارج از برنامه‏ریزی کلان در اولویت قرار گیرند. اگر به سمت حل این عدم تعادل‏ها حرکت کنیم، آن‌گاه شاید لازم باشد در توزیع سرانه‏ها تجدید نظر صورت گیرد و سرانه شهری و روستایی یا مناطق محروم و مراکز استان‏ها نباید یکسان باشد.
افرادی که به چرخه آموزش‌های رسمی و غیررسمی وارد نشوند، یا آموزش با کیفیت لازم را دریافت نکنند، طبیعتا از گردونه توسعه در هزاره سوم به حاشیه رانده شده یا کنار خواهند رفت و کمتر فرصت و توان حضور در بخش‌های رسمی اقتصاد و اجتماع را خواهند داشت. در مقابل به ناگزیر وارد بخش‏های غیررسمی و اقتصاد غیررسمی خواهند شد که فرصت چانه‌زنی را از آنان خواهد گرفت. البته باید در نظر داشت که در سایه توسعه فناوری‌های ارتباطی و اطلاعاتی و گسترش دنیای مجازی با وجود باور اقتصاددانان کلاسیک بخش غیررسمی نه تنها در بخش رسمی مستحیل نشده بلکه گسترده‌تر نیز شده است. نکته جالب اینجاست که علم و فناوری به عنوان فرصتی برای توسعه بخش غیررسمی‌ نوین عمل کرده است ولی باید توجه داشت آنچه در اینجا مورد نظر بخش غیررسمی و اقتصاد غیررسمی سنتی است، نیاز چندانی به علم و تخصص ندارد، در حالی که نوع نو‌پدید آن در اصل آمیخته با علم و تخصص است. در اینجا نیز عدالت حکم می‌کند شناخت و تحلیل فضایی دقیق و درستی از بی‌سوادان، بازمانده‌ها از تحصیل یا ترک‌تحصیل‌کرده‌ها داشته باشیم. از این رو ضروری است با فاصله‌گرفتن از برنامه‌ریزی‌های جامع و با دوری از دام میانگین‌ها به برنامه‌ریزی فضایی مبتنی بر قابلیت‌ها، تفاوت‌ها و عدم تعادل‌ها سوق پیدا کنیم و به شناخت و تحلیل و تغییر پدیده‌ها در بستر فضایی‌شان بپردازیم و این میسر نخواهد شد مگر با غنای آماری و دسترسی به داده‌های مکانی به عنوان گام اول و مهم سیاست‌گذاری.
اما عدم تعادل‏ها در حوزه آموزش کجاست؟ برای مثال عدم تعادل نسلی وجود دارد، یعنی هر چه سن بالاتر می‌رود، بی‌سوادی نیز افزایش مي‌یابد. عدم تعادل بین گروه‏های اجتماعی، یعنی هر چه پایگاه اجتماعی پایین‏تر باشد، فقر آموزشی بیشتر است. به عبارت دیگر خانوارهایی که درآمد کمتری دارند و پدر و مادر فقیرتری دارند، در آموزش هم احتمالا فقیرترند مخصوصا با نظام طبقاتی که برای آموزش ما تعریف شده است. عدم تعادل در عرصه سرزمین و بین مناطق، عدم تعادل بین مناطق شهری و روستایی، عدم تعادل بین مرکز و پیرامون، یعنی با دورترشدن از مرکز استان مشکلات افزایش می‌یابند، عدم تعادل بین مرکز کشور و مرزها (مرکز و پیرامون). چند استان مرزی با مناطق محروم در غرب کشور و چند استان مرزی با مناطق محروم در شرق و جنوب شرقی کشور که سیستان و بلوچستان یک نمونه بارز این عدم تعادل است. می‌توان از این عدم تعادل به یک غده سرطانی تعبیر کرد که هرچه به پیرامون نزدیک می‌شویم، وضعیت بدخیم‏تر می‏شود. در برنامه‏ریزی به دنبال تخصیص بهینه منابع کمیاب در سراسر سرزمین ایران هستیم. ولی با گذشت سال‌ها، هنوز موفق به توزیع متعادل این منابع نشده‏ایم و به عبارت فنی‌تر بین برنامه‌ریزی‌های بخشی، منطقه‌ای و سرزمینی به تلفیق مناسبی دست نیافته‌ایم از این رو همواره عدم تعادل‌ها بیشتر شده است.

در حوزه اجتماعی که آموزش نیز یکی از بخش‏های آن است اغلب آمارهایی که بیان می‏شود، به صورت میانگین، میانه یا تجمیع در سطح کلان و ملی هستند که به نظر می‌رسد اتکا به میانگین‏ها دام بزرگی برای برنامه‏ریزی عدالت‌محور محسوب می‎‏شود. آمارهایی که به صورت میانگین بیان می‌شوند دامی هستند که عدالت اجتماعی و عدالت فضایی را تحت‏الشعاع قرار می‏دهد. مثلا بیان می‌شود که درصد باسوادها در کشور بالای 90 درصد است. این عدد خوبی است و ممکن است احساس شود در این زمینه مشکلی وجود ندارد. اما از منظر عدالت نکته‏ای که باید مورد توجه قرار گیرد، این است که پراکندگی بی‌سوادان چگونه است و 10 درصد بی‌سوادان در کدام مناطق، شهرها و سکونتگاه‌های انسانی بیشتر پراکنده‌اند؛ همین‌طور تجمع بی‌سوادان بیشتر در کدام گروه‌های سنی است؛ به عنوان مثال در برخی مناطق مانند سیستان و بلوچستان در برخی گروه‏های سنی بی‌سوادی به 60 تا 70 درصد می‌رسد. از این رو بهتر است بخشی از مدیریت آمارها به سمت مدیریت پراکندگی‏ها و انحرافات و برنامه‏ریزی فضایی سوق پیدا کند تا گرفتار دام میانگین‏ها نشویم.
ما نیازمندیم قدری از برنامه‏ریزی جامع کشوری فاصله بگیریم و به برنامه‏ریزی منطقه‏ای بپردازیم. منظور مناطقی است که زنگ خطری از وضعیت نامساعد آموزشی نشان می‌دهند که باید خارج از برنامه‏ریزی کلان در اولویت قرار گیرند. اگر به سمت حل این عدم تعادل‏ها حرکت کنیم، آن‌گاه شاید لازم باشد در توزیع سرانه‏ها تجدید نظر صورت گیرد و سرانه شهری و روستایی یا مناطق محروم و مراکز استان‏ها نباید یکسان باشد.
افرادی که به چرخه آموزش‌های رسمی و غیررسمی وارد نشوند، یا آموزش با کیفیت لازم را دریافت نکنند، طبیعتا از گردونه توسعه در هزاره سوم به حاشیه رانده شده یا کنار خواهند رفت و کمتر فرصت و توان حضور در بخش‌های رسمی اقتصاد و اجتماع را خواهند داشت. در مقابل به ناگزیر وارد بخش‏های غیررسمی و اقتصاد غیررسمی خواهند شد که فرصت چانه‌زنی را از آنان خواهد گرفت. البته باید در نظر داشت که در سایه توسعه فناوری‌های ارتباطی و اطلاعاتی و گسترش دنیای مجازی با وجود باور اقتصاددانان کلاسیک بخش غیررسمی نه تنها در بخش رسمی مستحیل نشده بلکه گسترده‌تر نیز شده است. نکته جالب اینجاست که علم و فناوری به عنوان فرصتی برای توسعه بخش غیررسمی‌ نوین عمل کرده است ولی باید توجه داشت آنچه در اینجا مورد نظر بخش غیررسمی و اقتصاد غیررسمی سنتی است، نیاز چندانی به علم و تخصص ندارد، در حالی که نوع نو‌پدید آن در اصل آمیخته با علم و تخصص است. در اینجا نیز عدالت حکم می‌کند شناخت و تحلیل فضایی دقیق و درستی از بی‌سوادان، بازمانده‌ها از تحصیل یا ترک‌تحصیل‌کرده‌ها داشته باشیم. از این رو ضروری است با فاصله‌گرفتن از برنامه‌ریزی‌های جامع و با دوری از دام میانگین‌ها به برنامه‌ریزی فضایی مبتنی بر قابلیت‌ها، تفاوت‌ها و عدم تعادل‌ها سوق پیدا کنیم و به شناخت و تحلیل و تغییر پدیده‌ها در بستر فضایی‌شان بپردازیم و این میسر نخواهد شد مگر با غنای آماری و دسترسی به داده‌های مکانی به عنوان گام اول و مهم سیاست‌گذاری.
اما عدم تعادل‏ها در حوزه آموزش کجاست؟ برای مثال عدم تعادل نسلی وجود دارد، یعنی هر چه سن بالاتر می‌رود، بی‌سوادی نیز افزایش مي‌یابد. عدم تعادل بین گروه‏های اجتماعی، یعنی هر چه پایگاه اجتماعی پایین‏تر باشد، فقر آموزشی بیشتر است. به عبارت دیگر خانوارهایی که درآمد کمتری دارند و پدر و مادر فقیرتری دارند، در آموزش هم احتمالا فقیرترند مخصوصا با نظام طبقاتی که برای آموزش ما تعریف شده است. عدم تعادل در عرصه سرزمین و بین مناطق، عدم تعادل بین مناطق شهری و روستایی، عدم تعادل بین مرکز و پیرامون، یعنی با دورترشدن از مرکز استان مشکلات افزایش می‌یابند، عدم تعادل بین مرکز کشور و مرزها (مرکز و پیرامون). چند استان مرزی با مناطق محروم در غرب کشور و چند استان مرزی با مناطق محروم در شرق و جنوب شرقی کشور که سیستان و بلوچستان یک نمونه بارز این عدم تعادل است. می‌توان از این عدم تعادل به یک غده سرطانی تعبیر کرد که هرچه به پیرامون نزدیک می‌شویم، وضعیت بدخیم‏تر می‏شود. در برنامه‏ریزی به دنبال تخصیص بهینه منابع کمیاب در سراسر سرزمین ایران هستیم. ولی با گذشت سال‌ها، هنوز موفق به توزیع متعادل این منابع نشده‏ایم و به عبارت فنی‌تر بین برنامه‌ریزی‌های بخشی، منطقه‌ای و سرزمینی به تلفیق مناسبی دست نیافته‌ایم از این رو همواره عدم تعادل‌ها بیشتر شده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها