|

موسیقی و سکوت

شرق: «نگویید چیزی نداریم» رمانی است از مادلین تین که با ترجمه نازنین معمار در نشر کتاب پاگرد منتشر شده است. رمان داستان زندگی مردم چین در سال‌های خفقان و سرکوب است؛ مردمی که تجربه انقلاب فرهنگی مائو و کشتار میدان تیان آنمن را از سر گذراندند. در توضیح کوتاهی که در ترجمه فارسی رمان «نگویید چیزی نداریم» درباره این رمان و پس‌زمینه تاریخی آن و حال و هوای روزگاری که وقایع رمان در آن اتفاق می‌افتد آمده است، چنین می‌خوانیم: «نگویید چیزی نداریم داستان فروپاشی زندگی مردم چین طی انقلاب فرهنگی مائو تا حادثه‌ی کشتار میدان تیان آنمن است. در این دوره، کَنده‌شدن از عزیزان و دلبستگی‌ها، جداافتادن در روستاهای دوردست و نامرئی‌شدن پشت شغل‌های یک‌نواخت و همگانی در کارخانه‌ها سرنوشت میلیون‌ها چینی بود.» چنان‌که در بخشی دیگر از همین توضیح کوتاه آمده است شخصیت‌های این رمان زمانی آهنگسازان و نوازندگان کنسرواتوار شانگهای بوده‌اند و در ذهن این شخصیت‌ها «موسیقی باخ و شوستاکوویچ و راول همچنان جاری است، اما بخشی اساسی در وجودشان خاموش شده. در بیرون تنها سکوت مانده است و مرگ و پوسته‌ای خالی از شور.» در این توضیح همچنین درباره شیوه روایت رمان و آنچه در این داستان ترسیم شده است، می‌خوانیم: «داستان با پس و پیش رفتن در زمان تصویری تکان‌دهنده از حوادث و وقایع چین دوران مائو و زندگی پنهان مردم را تحت شدیدترین سرکوب‌ها ترسیم می‌کند.»
رمان با روایت یک چینی ساکن کانادا آغاز می‌شود. راوی که استاد ریاضی در دانشگاه سایمون فریزر کاناداست ظاهرا پدر و مادرش را از دست داده است. پدر راوی پیانیست مشهوری در چین بوده و وقتی راوی ده‌ساله بوده به زندگی خود پایان داده است. به گفته راوی، پدرش در سال 1978 از چین فرار کرده و ممنوع‌الورود شده است. بعد از مدتی پدر و مادر راوی از هم جدا می‌شوند و پدر راوی به هنگ‌کنگ می‌رود. راوی به یاد می‌آورد که وقتی پدرش در سفر بوده مادرش وقایع میدان تیان آنمن را از تلویزیون دنبال می‌کرده است. او آن ماجرا را این‌گونه به یاد می‌آورد: «در سال 1989، زندگی برای من و مادرم تبدیل شده بود به یک‌سری اعمال روزمره‌ی ضروری: کار و مدرسه، تلویزیون، غذا، خواب. اولین سفر پدرم هم‌زمان بود با وقایع سرنوشت‌ساز چین، وقایعی که مادرم با وسواس از سی‌ان‌ان تماشا می‌کرد. از او پرسیدم این تظاهرکنندگان که هستند و او گفت دانشجویان و مردم معمولی‌اند. پرسیدم آیا پدرم آن‌جاست و او گفت: نه، این‌جا میدان تیان آنمنه، تو پکن. تظاهرات که بیش از یک میلیون چینی را به خیابان کشانده بود در آوریل شروع شده بود، زمانی که پدرم هنوز با ما زندگی می‌کرد، و پس از آن‌که او به هنگ‌کنگ رفت و دیگر خبری از او نشد هم ادامه یافت. و بعد، در چهارم ژوئن، مادرم گریست، گریستنی که تا روزها و هفته‌ها پس از قتل عام ادامه داشت. شب‌های متمادی تماشایش می‌کردم. بابا در سال 1978 از چین فرار کرده و ممنوع‌الورود شده بود. اما عدم درک من، خود را به چیزهایی گره می‌زد که جلوی چشمم بود: آن تصاویر آشفته‌ی ترسناک از مردم و تانک‌ها، و مادرم در مقابل صفحه‌ی تلویزیون.»
داستان با آمدن میهمانی به نام آی مینگ به نزد راوی و مادرش ادامه می‌یابد. رمان «نگویید چیزی نداریم» پر از ارجاع به قطعات موسیقی است و گویی موسیقی با گستردگی‌ و عظمت‌اش در تقابل با آن‌چه در چین، در دوره‌ای که در رمان به آن پرداخته شده، می‌گذرد در سراسر رمان جریان دارد و راه خود را می‌گشاید. آ‌نچه می‌خوانید سطرهایی دیگر است از این رمان: «گنجشک سوزن را با چنان دقتی روی صفحه گذاشت که انگار آن را کف دست کودکی قرار می‌دهد. ذهن گنجشک از این شاخه به آن شاخه می‌پرید؛ فکر کرد از سنین خیلی پایین می‌دانسته که نوازنده نخواهد شد؛ با این‌که نوازنده‌ی خوبی بود، نبوغ تفسیر نداشت. استعدادش از جنس دیگری بود. موسیقی درون او بود، به همین سادگی، توضیح‌ناپذیری و هیجان‌انگیزی. موسیقی از هر چیزی که می‌دید سرریز می‌کرد. اگر موسیقی روزی پایان می‌یافت، اصلا نمی‌دانست چگونه باید به جهان معنا بدهد. صفحه شروع کرد به چرخیدن و اول صدای هوا داد. فکر کرد، آن‌جا اتاقی در آمریکاست. شاید استودیو یا سالن کنسرتی باشد. فکر کرد شاید تکنولوژی آن چیزی است که کای و زولی را خام و بلندپرواز کرده، آن‌ها جلوی گرامافون و رادیو بزرگ شده‌اند، این باور به آن‌ها القا شده که مانعی میان خودشان و صدا وجود ندارد. حضور فراگیر ضبط همه را با هم برابر کرده: آن‌ها به همان اجرایی گوش می‌دادند که خود گولد وقتی آن صفحه را در گرامافون می‌گذاشت می‌شنید...».

شرق: «نگویید چیزی نداریم» رمانی است از مادلین تین که با ترجمه نازنین معمار در نشر کتاب پاگرد منتشر شده است. رمان داستان زندگی مردم چین در سال‌های خفقان و سرکوب است؛ مردمی که تجربه انقلاب فرهنگی مائو و کشتار میدان تیان آنمن را از سر گذراندند. در توضیح کوتاهی که در ترجمه فارسی رمان «نگویید چیزی نداریم» درباره این رمان و پس‌زمینه تاریخی آن و حال و هوای روزگاری که وقایع رمان در آن اتفاق می‌افتد آمده است، چنین می‌خوانیم: «نگویید چیزی نداریم داستان فروپاشی زندگی مردم چین طی انقلاب فرهنگی مائو تا حادثه‌ی کشتار میدان تیان آنمن است. در این دوره، کَنده‌شدن از عزیزان و دلبستگی‌ها، جداافتادن در روستاهای دوردست و نامرئی‌شدن پشت شغل‌های یک‌نواخت و همگانی در کارخانه‌ها سرنوشت میلیون‌ها چینی بود.» چنان‌که در بخشی دیگر از همین توضیح کوتاه آمده است شخصیت‌های این رمان زمانی آهنگسازان و نوازندگان کنسرواتوار شانگهای بوده‌اند و در ذهن این شخصیت‌ها «موسیقی باخ و شوستاکوویچ و راول همچنان جاری است، اما بخشی اساسی در وجودشان خاموش شده. در بیرون تنها سکوت مانده است و مرگ و پوسته‌ای خالی از شور.» در این توضیح همچنین درباره شیوه روایت رمان و آنچه در این داستان ترسیم شده است، می‌خوانیم: «داستان با پس و پیش رفتن در زمان تصویری تکان‌دهنده از حوادث و وقایع چین دوران مائو و زندگی پنهان مردم را تحت شدیدترین سرکوب‌ها ترسیم می‌کند.»
رمان با روایت یک چینی ساکن کانادا آغاز می‌شود. راوی که استاد ریاضی در دانشگاه سایمون فریزر کاناداست ظاهرا پدر و مادرش را از دست داده است. پدر راوی پیانیست مشهوری در چین بوده و وقتی راوی ده‌ساله بوده به زندگی خود پایان داده است. به گفته راوی، پدرش در سال 1978 از چین فرار کرده و ممنوع‌الورود شده است. بعد از مدتی پدر و مادر راوی از هم جدا می‌شوند و پدر راوی به هنگ‌کنگ می‌رود. راوی به یاد می‌آورد که وقتی پدرش در سفر بوده مادرش وقایع میدان تیان آنمن را از تلویزیون دنبال می‌کرده است. او آن ماجرا را این‌گونه به یاد می‌آورد: «در سال 1989، زندگی برای من و مادرم تبدیل شده بود به یک‌سری اعمال روزمره‌ی ضروری: کار و مدرسه، تلویزیون، غذا، خواب. اولین سفر پدرم هم‌زمان بود با وقایع سرنوشت‌ساز چین، وقایعی که مادرم با وسواس از سی‌ان‌ان تماشا می‌کرد. از او پرسیدم این تظاهرکنندگان که هستند و او گفت دانشجویان و مردم معمولی‌اند. پرسیدم آیا پدرم آن‌جاست و او گفت: نه، این‌جا میدان تیان آنمنه، تو پکن. تظاهرات که بیش از یک میلیون چینی را به خیابان کشانده بود در آوریل شروع شده بود، زمانی که پدرم هنوز با ما زندگی می‌کرد، و پس از آن‌که او به هنگ‌کنگ رفت و دیگر خبری از او نشد هم ادامه یافت. و بعد، در چهارم ژوئن، مادرم گریست، گریستنی که تا روزها و هفته‌ها پس از قتل عام ادامه داشت. شب‌های متمادی تماشایش می‌کردم. بابا در سال 1978 از چین فرار کرده و ممنوع‌الورود شده بود. اما عدم درک من، خود را به چیزهایی گره می‌زد که جلوی چشمم بود: آن تصاویر آشفته‌ی ترسناک از مردم و تانک‌ها، و مادرم در مقابل صفحه‌ی تلویزیون.»
داستان با آمدن میهمانی به نام آی مینگ به نزد راوی و مادرش ادامه می‌یابد. رمان «نگویید چیزی نداریم» پر از ارجاع به قطعات موسیقی است و گویی موسیقی با گستردگی‌ و عظمت‌اش در تقابل با آن‌چه در چین، در دوره‌ای که در رمان به آن پرداخته شده، می‌گذرد در سراسر رمان جریان دارد و راه خود را می‌گشاید. آ‌نچه می‌خوانید سطرهایی دیگر است از این رمان: «گنجشک سوزن را با چنان دقتی روی صفحه گذاشت که انگار آن را کف دست کودکی قرار می‌دهد. ذهن گنجشک از این شاخه به آن شاخه می‌پرید؛ فکر کرد از سنین خیلی پایین می‌دانسته که نوازنده نخواهد شد؛ با این‌که نوازنده‌ی خوبی بود، نبوغ تفسیر نداشت. استعدادش از جنس دیگری بود. موسیقی درون او بود، به همین سادگی، توضیح‌ناپذیری و هیجان‌انگیزی. موسیقی از هر چیزی که می‌دید سرریز می‌کرد. اگر موسیقی روزی پایان می‌یافت، اصلا نمی‌دانست چگونه باید به جهان معنا بدهد. صفحه شروع کرد به چرخیدن و اول صدای هوا داد. فکر کرد، آن‌جا اتاقی در آمریکاست. شاید استودیو یا سالن کنسرتی باشد. فکر کرد شاید تکنولوژی آن چیزی است که کای و زولی را خام و بلندپرواز کرده، آن‌ها جلوی گرامافون و رادیو بزرگ شده‌اند، این باور به آن‌ها القا شده که مانعی میان خودشان و صدا وجود ندارد. حضور فراگیر ضبط همه را با هم برابر کرده: آن‌ها به همان اجرایی گوش می‌دادند که خود گولد وقتی آن صفحه را در گرامافون می‌گذاشت می‌شنید...».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها