مدخلی بر روانشناسی رشد و موضوع کیستی ما
اشكبوسطالبیبهمنبیگلو*
نقش الگوها در شكلدادن به شخصیت، احساسات، ایدئالها و رفتار ما در هشت دوره سنی.
آخرین تحقیقات روانشناسی رشد از اریك اریكسون- (Human life span Development) یا رشد انسان در درازنای زندگی، نشان میدهد كه انسانها از بدو تولد تا مرگ هشت دوره كاملا متفاوت رشد را میگذرانند و در هر مرحله رشد، ویژگیها و الگوهای متفاوت را درونی میكنند. این پروسه درونیكردن الگوها و مدلسازی را كه گاهی آرام و گاهی تند و بحرانی هم میشود، پروسه همانندسازی یا (identification) نامیدهاند كه معمولا اتوماتیك و ناخودآگاه است.معمولا كودكان از والدین (دخترها از مادر و پسرها از پدر) الگوبرداری میكنند. در نوجوانی از والدین دور میشوند و گروه همسن، (peer group) برای آنان الگو و مدل جدید میشود که طبیعتا اندیشهها و رفتارهای آنها را تقلید میكنند.در جوانی هنرمندان، شاعران و نویسندگان و مدلهای اجتماعی، الگوی ایدئال به شمار میآیند، اما در میانسالی و بزرگسالی، الگوها و مدلها، فردیتر شده و حالت گزینشی مییابند و الگوها رنگینكمانی میشوند. گروهی رهبران سیاسی و اجتماعی موجود در جامعه را الگو و سرمشق قرار میدهند و گروهی هم هنرمندان، روشنفكران و رهبران سیاسی را. اگر جامعه نتواند چنین الگوهای مورد قبول و واقعا
موجود را در اختیار بگذارد، این قبیل افراد، برای یافتن الگوهای دلخواه خود، جهان خارج و حتی تاریخ گذشته را واكاوی میكنند تا به الگوهای دلخواه خویش دست یابند. در این مرحله حتی این الگوها را به دلخواه خود دستكاری میكنند؛ یعنی آنها را رنگ و جلای بومی میدهند تا فرایند تقلید و یادگیری و درونیکردن سادهتر شود. (آلبرت باندورا ١٩٩٠، دانشگاه استنفورد).در ایران ما در سالهای گذشته، آرامآرام الگوها و مدلهای رنگارنگ به حاشیه رانده و مدلها یگانه و اسطورهای شدند؛ بنابراین احساسات، اندیشهها و لاجرم رفتارها و کردارها هم تکصدایی شدند و این الگوهای ارائهشده در جامعه، عمدتا انتزاعی، تاریخی و غیرتجربی هستند و در نتیجه خروجی این است که میبینیم: گمشدگی هویت، تلاش بیامان برای دورزدن این مدلها، تلاش برای سازگاری و جلب توجه افراطی برای دیدهشدن و... .
اما در قوم ما قشقایی: در قشقاییها شرایط دگرگونه بود. دو نسل قشقایی هركدام الگوهای قومی خود را بهمنزله سرمشق برگزیدند و به آنها اقبال نشان دادند. مشخصا دو چهره معروفتر، یعنی خسروخان و بهمنبیگی را انتخاب کردند! نسل قدیم بیشتر به الگوی خان و نسل جدید بیشتر به الگوی بهمنبیگی روی آوردند كه هر دو در دورهای نشان هویت و کیستی این قوم بودند...
اما تکیه بر الگویهای اساطیری انتزاعی نخست به جذب آنها روی آورد تا آنها را از آن خود كند و سپس منجر به بهحاشیهراندن آنها شد. این مدلها به گذشته نه چندان دور تعلق داشتند و بهنوعی با کیستی و عطش هویتطلبی ملموس نسل جدید همگام بودند؛ اما نسل جدیدتر، یعنی نسل جوان نیمهشهری، درباره خان و بهمنبیگی، تجربه حسی و واقعی نداشتند و این الگوها هم بار نوستالژیك و انتزاعی داشتند و لاجرم این نسل دچار خیالبافی و توهم شدند و به اسطورهسازی روی آوردند، چراکه عینیتی نبود تا ذهنیتی را فراهم کند.در چند ماه اخیر، گروهی كوچك ولی ثابتقدم، در انجمن قلم قشقاییها گرد آمدهاند تا باب گفتوگو را بگشایند و به بازبینی گذشته و حال بنشینند.به نظر چنین میآید که هویت و كیستی ما از بیرون تهدید نمیشود، ما از درون تحلیل میرویم و این تهدید در فقدان الگوها و مدلهای ملی - فرهنگی جدید و بهروز، نگرانکننده و خیلی هم جدی است. خطرها را جدیتر بگیریم.
*روانشناس مقیم مریلند
نقش الگوها در شكلدادن به شخصیت، احساسات، ایدئالها و رفتار ما در هشت دوره سنی.
آخرین تحقیقات روانشناسی رشد از اریك اریكسون- (Human life span Development) یا رشد انسان در درازنای زندگی، نشان میدهد كه انسانها از بدو تولد تا مرگ هشت دوره كاملا متفاوت رشد را میگذرانند و در هر مرحله رشد، ویژگیها و الگوهای متفاوت را درونی میكنند. این پروسه درونیكردن الگوها و مدلسازی را كه گاهی آرام و گاهی تند و بحرانی هم میشود، پروسه همانندسازی یا (identification) نامیدهاند كه معمولا اتوماتیك و ناخودآگاه است.معمولا كودكان از والدین (دخترها از مادر و پسرها از پدر) الگوبرداری میكنند. در نوجوانی از والدین دور میشوند و گروه همسن، (peer group) برای آنان الگو و مدل جدید میشود که طبیعتا اندیشهها و رفتارهای آنها را تقلید میكنند.در جوانی هنرمندان، شاعران و نویسندگان و مدلهای اجتماعی، الگوی ایدئال به شمار میآیند، اما در میانسالی و بزرگسالی، الگوها و مدلها، فردیتر شده و حالت گزینشی مییابند و الگوها رنگینكمانی میشوند. گروهی رهبران سیاسی و اجتماعی موجود در جامعه را الگو و سرمشق قرار میدهند و گروهی هم هنرمندان، روشنفكران و رهبران سیاسی را. اگر جامعه نتواند چنین الگوهای مورد قبول و واقعا
موجود را در اختیار بگذارد، این قبیل افراد، برای یافتن الگوهای دلخواه خود، جهان خارج و حتی تاریخ گذشته را واكاوی میكنند تا به الگوهای دلخواه خویش دست یابند. در این مرحله حتی این الگوها را به دلخواه خود دستكاری میكنند؛ یعنی آنها را رنگ و جلای بومی میدهند تا فرایند تقلید و یادگیری و درونیکردن سادهتر شود. (آلبرت باندورا ١٩٩٠، دانشگاه استنفورد).در ایران ما در سالهای گذشته، آرامآرام الگوها و مدلهای رنگارنگ به حاشیه رانده و مدلها یگانه و اسطورهای شدند؛ بنابراین احساسات، اندیشهها و لاجرم رفتارها و کردارها هم تکصدایی شدند و این الگوهای ارائهشده در جامعه، عمدتا انتزاعی، تاریخی و غیرتجربی هستند و در نتیجه خروجی این است که میبینیم: گمشدگی هویت، تلاش بیامان برای دورزدن این مدلها، تلاش برای سازگاری و جلب توجه افراطی برای دیدهشدن و... .
اما در قوم ما قشقایی: در قشقاییها شرایط دگرگونه بود. دو نسل قشقایی هركدام الگوهای قومی خود را بهمنزله سرمشق برگزیدند و به آنها اقبال نشان دادند. مشخصا دو چهره معروفتر، یعنی خسروخان و بهمنبیگی را انتخاب کردند! نسل قدیم بیشتر به الگوی خان و نسل جدید بیشتر به الگوی بهمنبیگی روی آوردند كه هر دو در دورهای نشان هویت و کیستی این قوم بودند...
اما تکیه بر الگویهای اساطیری انتزاعی نخست به جذب آنها روی آورد تا آنها را از آن خود كند و سپس منجر به بهحاشیهراندن آنها شد. این مدلها به گذشته نه چندان دور تعلق داشتند و بهنوعی با کیستی و عطش هویتطلبی ملموس نسل جدید همگام بودند؛ اما نسل جدیدتر، یعنی نسل جوان نیمهشهری، درباره خان و بهمنبیگی، تجربه حسی و واقعی نداشتند و این الگوها هم بار نوستالژیك و انتزاعی داشتند و لاجرم این نسل دچار خیالبافی و توهم شدند و به اسطورهسازی روی آوردند، چراکه عینیتی نبود تا ذهنیتی را فراهم کند.در چند ماه اخیر، گروهی كوچك ولی ثابتقدم، در انجمن قلم قشقاییها گرد آمدهاند تا باب گفتوگو را بگشایند و به بازبینی گذشته و حال بنشینند.به نظر چنین میآید که هویت و كیستی ما از بیرون تهدید نمیشود، ما از درون تحلیل میرویم و این تهدید در فقدان الگوها و مدلهای ملی - فرهنگی جدید و بهروز، نگرانکننده و خیلی هم جدی است. خطرها را جدیتر بگیریم.
*روانشناس مقیم مریلند