آرزوی دستیافتنی شادی
محمدجواد لسانی . پژوهشگر
مناسبتهای شادیآفرینی در تقویم ملی و مذهبی ثبت شده است که برخی از آنها، بسیار هم دیرین و درعینحال باعث افتخار هستند. آن رویدادها زمانی آنقدر قدرت داشتند که میشد با شمردن روزها و ساعتها، انتظار آمدن آنها را کشید؛ اما صریح باید گفت چند وقتی است معادله تغییر کرده! حالا هرکدام آنها مانند عید مبارکی که در همین هفته آمد و رفت، از پی هم در طول سال میآیند و میروند اما کارکرد شادیبخشی آنها، در دلها آنچنان که باید حس نمیشود. به عبارتی روشن، آن مناسبتها، دچار یک کندی ناخواسته شدهاند. رویدادهای سبز، فرصتهای نابی برای خوبزیستن انسانهاست که در شناسنامه هر ملتی ثبت شده؛ اما اینجا که ایران کهن است، رویدادهای زیباتری در سینه دارد اما برخلاف میل باید گفت آن ایام فرخنده، بدون کارکرد فرحانگیزی، در سالگردها، راکد و رها میمانند و مانند یخهای اوج تابستان، در تیغ آفتاب، به سرعت آب میشوند! گویا برای تولید شادی تمامعیار، گرفتوگیر خاصی هست که نمیتوان انکارش کرد. قطعا عاملهایی در ارکان جامعه یافت میشود که هرکدام به سهم خود، در ایجاد ناخوشی، تقصیرکار هستند. انسداد شادیهای عمومی چیز کمی نیست. میتوان این رفتار را یک مبنا، حساب کرد که از طریق آن، اتفاقاتی رقم میخورد که در صفحه حوادث روزنامهها نوشته میشوند. گاهی آن گزارشها، با عکسی از یک آدم بیهویت همراه است که یک نوار مشکی بر چشم و دستبندی بر دست دارد. در واقع عامل یک قتل ناگهانی، فقط به اراده شخصی یک فرد وابسته نیست، بلکه این جرم سنگین، برایند عاملهای دیگری است که از محیط زندگی مجرم به کمک او میآیند تا این وضعیت را سبب شوند. گاهی هنگام مرور خبر یک روزنامه، خواننده از خود میپرسد که چرا قاتل حین ارتکاب جرم، کارش به سیوچند ضربه چاقو رسیده است؟ مگر همان دو ضربه نخست کافی نبوده که به مقصود شوم خود برسد؟ چه نوع فشارهایی، خارج از اراده فرد، حاکم بر او شده که نمیتوانسته بر خودش مسلط شود؟ اما هرگز این عاملهای محیطی، در پرونده کیفری نوشته نمیشوند. پس اگر عنصر شادی، در اجتماعی، ضعیف شود اتفاق کوچکی رخ نداده است.
کاش سازوکاری به تصویب مجلس میرسید که ضابطان قضائی با کمک آن، بهجای اقدام به برخی اموری که انرژی آنها را هدر میدهد، بهدنبال عاملهای خاموشی میگشتند که با انگیزههای شادی عمومی در تقابلاند! چقدر خوب میشد که آنان از این قضیه، بیتفاوت عبور نمیکردند، زیرا همین موانع خشن، قدرت آن را دارند که زمینهساز حوادث سیاهی شوند. با یک بررسی سرانگشتی میتوان دریافت که یکی از مقصران اصلی قضیه، رسانههای دیداری و شنیداری هستند. آنها میتوانند چشم و گوش آدمها را با پیامها و برنامههای خود پر کنند. بهویژه وقتی که آفتاب غروب میکند، جماعتی هستند که تازه از سر کارشان به خانه میرسند و توقع دارند وقتی کنترل تلویزیون را به دست میگیرند و دکمه آن را میزنند، تصویری روی صفحه ظاهر شود که خستگی آنها را به در کند و ملال یک روز سخت و طولانی را از تن و روحشان بشوید و ببرد. آموزشهایی را مشاهده کنند که خندیدن را به کوچک و بزرگ یاد بدهد و اخمکردن را نهی کند، موانعی تربیتی را یادآور شود که سبب شده یک ایرانی نتواند شادی معیار را بشناسد و برای ترتیبدادن یک محفل لذتبخش راههایی ارائه دهد که مخاطبش در زمان زندگی روزمره، دستوپابسته نماند؛ اما پیر و جوان واقف هستند که برخلاف برنامههای شاد و سرگرمکننده که خاطرات آن مربوط به دهههای 60 و 70 خورشیدی است، اکنون دیگر آمار برنامهها نشان میدهد که اغلب آنها چیزهای دیگری مینوازند! و بهطور معمول نمونه برنامهای در حال پخش است که تولید نگرانی و دلواپسی میکند؛ یعنی در محتوای آن، از رویدادهای دلچسب و چشمنواز خبری نیست، بلکه تمایل بیشتر بر این است که به یک بحران یا بیماری گزنده اجتماعی در آن سوی آبها دامن زده شود یا خبر هولآور انفجاری در یک محله شلوغ در کشور همسایه یا کمی دورتر، پخش شود و احیانا برای خانوادههایی که بیننده برنامه هستند به مخابره تصاویری از دود و خرابی عنایت شود که حاصل اقدامات پراکنده نظامی در منطقه است. یا در خوشبینانهترین حالت باید گفت نتیجه تماشای یک برنامه داستانی و بهظاهر آرامبخش این میشود که بیننده در پس ذهنش بهدنبال یک حزن میگردد. قطعا نباید گفت آسمان تمامی برنامهها همین رنگ است، اما حقیقتا میتوان پرسید آیا رسالت یک رسانه فراگیر آن است که اغلب برنامههایش از طرحهای خاکستری و مایل به سیاه تبعیت کند و به آنها اولویت پخش بدهد؟ چرا در اتاقهای فکر سازمان صدا و سیما، شادیآفرینی برای مخاطبان تلویزیونی بهعنوان یک اصل مطرح نیست؟ در وضعیتی که اکنون موجود است نیازسنجی مخاطب در رسانههای دیداری و شنیداری به دقت انجام نمیشود تا به این واقعیت برسند که بینندگان و شنوندگان، به اندازه نان شبشان به برنامههای خوشآبورنگ و خوشطنینی نیاز دارند که نشاط و سرزندگی را در زندگی هر روزشان بازسازی کند. دور از ذهن نیست که مدیران رسانه میتوانند در یک اقدام خلاقانه، از تهیهکنندگان مستقل و حرفهای مهجورمانده در ایجاد این فضا کمک بگیرند و برنامههایی ساخته شود که تم شادی در آنها با ساختاری هنری و محکم، حرف اول را بزند تا جای کسانی را بگیرند که ناشیانه و بنا به توصیه چیزکی میسازند. با این کار شایسته، هدف دیگری نیز تأمین میشود، زیرا هرچه تلویزیون وطنی شمار برنامههای شادیآفرین را بیشتر کند، به همان میزان، درصد بینندگان شبکههای ماهوارهای کمتر میشود. شبکههایی که بهدلخواه خود با ذهن و دل مخاطبان ایرانی بازی میکنند؛ اما بههمزدن این روند ناخواسته که تخریب فرهنگ در نهاد خانواده را دنبال میکند، ارمغانی با خود میآورد که سبب کسادی بازار پخش آن شبکههای شبانهروزی میشود. آیا انصافا برکات اجتماعی این کار جهادی در رسانه صدا و سیما، از هزینههایی که در حوزههای دیگر برای افزایش امنیت انجام میشود، بیشتر نیست؟ تقویت شادی، امید و اقتدار ملی، آرزوی دستیافتنی همه ایرانیان وطندوست است.
مناسبتهای شادیآفرینی در تقویم ملی و مذهبی ثبت شده است که برخی از آنها، بسیار هم دیرین و درعینحال باعث افتخار هستند. آن رویدادها زمانی آنقدر قدرت داشتند که میشد با شمردن روزها و ساعتها، انتظار آمدن آنها را کشید؛ اما صریح باید گفت چند وقتی است معادله تغییر کرده! حالا هرکدام آنها مانند عید مبارکی که در همین هفته آمد و رفت، از پی هم در طول سال میآیند و میروند اما کارکرد شادیبخشی آنها، در دلها آنچنان که باید حس نمیشود. به عبارتی روشن، آن مناسبتها، دچار یک کندی ناخواسته شدهاند. رویدادهای سبز، فرصتهای نابی برای خوبزیستن انسانهاست که در شناسنامه هر ملتی ثبت شده؛ اما اینجا که ایران کهن است، رویدادهای زیباتری در سینه دارد اما برخلاف میل باید گفت آن ایام فرخنده، بدون کارکرد فرحانگیزی، در سالگردها، راکد و رها میمانند و مانند یخهای اوج تابستان، در تیغ آفتاب، به سرعت آب میشوند! گویا برای تولید شادی تمامعیار، گرفتوگیر خاصی هست که نمیتوان انکارش کرد. قطعا عاملهایی در ارکان جامعه یافت میشود که هرکدام به سهم خود، در ایجاد ناخوشی، تقصیرکار هستند. انسداد شادیهای عمومی چیز کمی نیست. میتوان این رفتار را یک مبنا، حساب کرد که از طریق آن، اتفاقاتی رقم میخورد که در صفحه حوادث روزنامهها نوشته میشوند. گاهی آن گزارشها، با عکسی از یک آدم بیهویت همراه است که یک نوار مشکی بر چشم و دستبندی بر دست دارد. در واقع عامل یک قتل ناگهانی، فقط به اراده شخصی یک فرد وابسته نیست، بلکه این جرم سنگین، برایند عاملهای دیگری است که از محیط زندگی مجرم به کمک او میآیند تا این وضعیت را سبب شوند. گاهی هنگام مرور خبر یک روزنامه، خواننده از خود میپرسد که چرا قاتل حین ارتکاب جرم، کارش به سیوچند ضربه چاقو رسیده است؟ مگر همان دو ضربه نخست کافی نبوده که به مقصود شوم خود برسد؟ چه نوع فشارهایی، خارج از اراده فرد، حاکم بر او شده که نمیتوانسته بر خودش مسلط شود؟ اما هرگز این عاملهای محیطی، در پرونده کیفری نوشته نمیشوند. پس اگر عنصر شادی، در اجتماعی، ضعیف شود اتفاق کوچکی رخ نداده است.
کاش سازوکاری به تصویب مجلس میرسید که ضابطان قضائی با کمک آن، بهجای اقدام به برخی اموری که انرژی آنها را هدر میدهد، بهدنبال عاملهای خاموشی میگشتند که با انگیزههای شادی عمومی در تقابلاند! چقدر خوب میشد که آنان از این قضیه، بیتفاوت عبور نمیکردند، زیرا همین موانع خشن، قدرت آن را دارند که زمینهساز حوادث سیاهی شوند. با یک بررسی سرانگشتی میتوان دریافت که یکی از مقصران اصلی قضیه، رسانههای دیداری و شنیداری هستند. آنها میتوانند چشم و گوش آدمها را با پیامها و برنامههای خود پر کنند. بهویژه وقتی که آفتاب غروب میکند، جماعتی هستند که تازه از سر کارشان به خانه میرسند و توقع دارند وقتی کنترل تلویزیون را به دست میگیرند و دکمه آن را میزنند، تصویری روی صفحه ظاهر شود که خستگی آنها را به در کند و ملال یک روز سخت و طولانی را از تن و روحشان بشوید و ببرد. آموزشهایی را مشاهده کنند که خندیدن را به کوچک و بزرگ یاد بدهد و اخمکردن را نهی کند، موانعی تربیتی را یادآور شود که سبب شده یک ایرانی نتواند شادی معیار را بشناسد و برای ترتیبدادن یک محفل لذتبخش راههایی ارائه دهد که مخاطبش در زمان زندگی روزمره، دستوپابسته نماند؛ اما پیر و جوان واقف هستند که برخلاف برنامههای شاد و سرگرمکننده که خاطرات آن مربوط به دهههای 60 و 70 خورشیدی است، اکنون دیگر آمار برنامهها نشان میدهد که اغلب آنها چیزهای دیگری مینوازند! و بهطور معمول نمونه برنامهای در حال پخش است که تولید نگرانی و دلواپسی میکند؛ یعنی در محتوای آن، از رویدادهای دلچسب و چشمنواز خبری نیست، بلکه تمایل بیشتر بر این است که به یک بحران یا بیماری گزنده اجتماعی در آن سوی آبها دامن زده شود یا خبر هولآور انفجاری در یک محله شلوغ در کشور همسایه یا کمی دورتر، پخش شود و احیانا برای خانوادههایی که بیننده برنامه هستند به مخابره تصاویری از دود و خرابی عنایت شود که حاصل اقدامات پراکنده نظامی در منطقه است. یا در خوشبینانهترین حالت باید گفت نتیجه تماشای یک برنامه داستانی و بهظاهر آرامبخش این میشود که بیننده در پس ذهنش بهدنبال یک حزن میگردد. قطعا نباید گفت آسمان تمامی برنامهها همین رنگ است، اما حقیقتا میتوان پرسید آیا رسالت یک رسانه فراگیر آن است که اغلب برنامههایش از طرحهای خاکستری و مایل به سیاه تبعیت کند و به آنها اولویت پخش بدهد؟ چرا در اتاقهای فکر سازمان صدا و سیما، شادیآفرینی برای مخاطبان تلویزیونی بهعنوان یک اصل مطرح نیست؟ در وضعیتی که اکنون موجود است نیازسنجی مخاطب در رسانههای دیداری و شنیداری به دقت انجام نمیشود تا به این واقعیت برسند که بینندگان و شنوندگان، به اندازه نان شبشان به برنامههای خوشآبورنگ و خوشطنینی نیاز دارند که نشاط و سرزندگی را در زندگی هر روزشان بازسازی کند. دور از ذهن نیست که مدیران رسانه میتوانند در یک اقدام خلاقانه، از تهیهکنندگان مستقل و حرفهای مهجورمانده در ایجاد این فضا کمک بگیرند و برنامههایی ساخته شود که تم شادی در آنها با ساختاری هنری و محکم، حرف اول را بزند تا جای کسانی را بگیرند که ناشیانه و بنا به توصیه چیزکی میسازند. با این کار شایسته، هدف دیگری نیز تأمین میشود، زیرا هرچه تلویزیون وطنی شمار برنامههای شادیآفرین را بیشتر کند، به همان میزان، درصد بینندگان شبکههای ماهوارهای کمتر میشود. شبکههایی که بهدلخواه خود با ذهن و دل مخاطبان ایرانی بازی میکنند؛ اما بههمزدن این روند ناخواسته که تخریب فرهنگ در نهاد خانواده را دنبال میکند، ارمغانی با خود میآورد که سبب کسادی بازار پخش آن شبکههای شبانهروزی میشود. آیا انصافا برکات اجتماعی این کار جهادی در رسانه صدا و سیما، از هزینههایی که در حوزههای دیگر برای افزایش امنیت انجام میشود، بیشتر نیست؟ تقویت شادی، امید و اقتدار ملی، آرزوی دستیافتنی همه ایرانیان وطندوست است.