دیگر نمیگویم مرو!
جهانبخش نورائی
مردانی هستند که دل میبرند و برنمیگردند تا زنانی سر در گریبانی را پشت سر بگذارند که دل خونبار بیقرارشان بهآسانی آرام نمیگیرد. در گذشتههای دور، سینمای رمانتیک و درامهای پرمایه شخصیتهایی اینگونه داشت که هنوز شمایلهایی پابرجا هستند و کهنه نمیشوند. اسکارلت اوهارای بربادرفته، جلسومینای جاده، ایلسای کازابلانکا، ویلمای شکوه علفزار، آدل داستان آدل هاش و... و خیلیهای دیگر زنانی هستند که مردها به دلایل و بهانههای مختلف (حتی با انگیزههای شرافتمندانهای همچون ازخودگذشتگی ریک/همفری بوگارت در فیلم کازابلانکا) آنها را رها کردهاند تا تنها بمانند و با اشک و آه و حسرت رفتن دلدار را بیآنکه کاری از دستشان برآید، نظاره کنند. نسل ما هر وقت به عشقهای بربادرفته و رنج جدایی فکر میکند، شاید قبل از هر چیز سیمای دردکشیده، بهتزده و اشکبار این زنان را به یاد بیاورد. داستان آنها در این تمنای عاجزانه خلاصه شده است که معشوق ترکشان نکند و نرود، حتی اگر مانند رت باتلر بربادرفته بگوید به جهنم که هر بلایی به سر اسکارلت تنهامانده
خوار و خفیفشده بیاید.
این نوع واکنش زنانه به جدایی ناخواسته، کم و بیش قاعدهای شده که چه بر پرده سینما و چه در واقعیت زندگی روزمره جریان دارد. اما چند روز پیش که آهنگ هنگامه قاضیانی، «نمیگویم» را شنیدم، دیدم قاعده انگار دارد کمی ترک برمیدارد و زن رهاشده، عجز و لابه را با سربلندی کنار گذاشته و در همان حال که آتش عشق همچنان در دل و جان او زنده است (هر چند آوایش هنوز از طعم اندوه و شعرش از حس ویرانی و دلسردی و خودآزاری جدا نشده)، دیگر آه نمیکشد و به مرد التماس نمیکند که ترکش نکند؛ این یک گام هر چند کوچک به جلو است. با این حساب، قاضیانی و ترانهسرا و آهنگساز خوشقریحهاش، شورا کریمی، کاری را عرضه کردهاند که شاید آغازی محتاطانه بر یک جریان تازه در موسیقی مردمپسند ما و دیباچهای بر بردباری و ایستادگی بیشتر زن و تکیهکردن بیشتر او به خود در کشاکشهای عاطفی، فرهنگی و اجتماعی باشد.
خانم قاضیانی بازیگر خوبی است که در «به همین سادگی» رضا میرکریمی در نقش طاهره، زن خانهدار کم و بیش سنتی، حضوری تأثیرگذار داشت. در نقدی که با عنوان «زمانی برای رفتن، زمانی برای ماندن» در ماهنامه فیلم بر «به همین سادگی» نوشتم، گفتم زن به همین سادگی شمایلی مادرانه دارد؛ دست نیاز شوهر نالان را رد نمیکند و در پایان فیلم با چشم پر از اشک میگوید همچنان در کنار او باقی میماند. 12 سال از آن هنگام گذشته است و اما حالا دیگر کسی نیست که در کنارش بماند. صحنه خالی است و جای اشکریختن را تنهایی و تکیهکردن به خود پر کرده است. برداشت من از ترانه زیبا و پراحساس «نمیگویم»، شاید بر خلاف نظر بعضیها، خوشبینانه است. عشقهای بزرگتر ما به انسان، به وطن، به عدالت، به آیین و اندیشههای بزرگ بشری نیز از همین شور پرطنین نیرو میگیرد. در تلخترین لحظههایی که فکر میکنیم درماندهایم، پشتمان خالی شده، یاریرسانی نیست، جان جانان رفته است و کاری از دستمان برنمیآید، به روحیه ایستادگی و چیرهشدن بر عجز نیاز داریم تا یکسره به خود برگردیم و آتشی که در ژرفای جانمان هنوز زبانه میکشد، از خاکسترشدن در امان بماند.
مردانی هستند که دل میبرند و برنمیگردند تا زنانی سر در گریبانی را پشت سر بگذارند که دل خونبار بیقرارشان بهآسانی آرام نمیگیرد. در گذشتههای دور، سینمای رمانتیک و درامهای پرمایه شخصیتهایی اینگونه داشت که هنوز شمایلهایی پابرجا هستند و کهنه نمیشوند. اسکارلت اوهارای بربادرفته، جلسومینای جاده، ایلسای کازابلانکا، ویلمای شکوه علفزار، آدل داستان آدل هاش و... و خیلیهای دیگر زنانی هستند که مردها به دلایل و بهانههای مختلف (حتی با انگیزههای شرافتمندانهای همچون ازخودگذشتگی ریک/همفری بوگارت در فیلم کازابلانکا) آنها را رها کردهاند تا تنها بمانند و با اشک و آه و حسرت رفتن دلدار را بیآنکه کاری از دستشان برآید، نظاره کنند. نسل ما هر وقت به عشقهای بربادرفته و رنج جدایی فکر میکند، شاید قبل از هر چیز سیمای دردکشیده، بهتزده و اشکبار این زنان را به یاد بیاورد. داستان آنها در این تمنای عاجزانه خلاصه شده است که معشوق ترکشان نکند و نرود، حتی اگر مانند رت باتلر بربادرفته بگوید به جهنم که هر بلایی به سر اسکارلت تنهامانده
خوار و خفیفشده بیاید.
این نوع واکنش زنانه به جدایی ناخواسته، کم و بیش قاعدهای شده که چه بر پرده سینما و چه در واقعیت زندگی روزمره جریان دارد. اما چند روز پیش که آهنگ هنگامه قاضیانی، «نمیگویم» را شنیدم، دیدم قاعده انگار دارد کمی ترک برمیدارد و زن رهاشده، عجز و لابه را با سربلندی کنار گذاشته و در همان حال که آتش عشق همچنان در دل و جان او زنده است (هر چند آوایش هنوز از طعم اندوه و شعرش از حس ویرانی و دلسردی و خودآزاری جدا نشده)، دیگر آه نمیکشد و به مرد التماس نمیکند که ترکش نکند؛ این یک گام هر چند کوچک به جلو است. با این حساب، قاضیانی و ترانهسرا و آهنگساز خوشقریحهاش، شورا کریمی، کاری را عرضه کردهاند که شاید آغازی محتاطانه بر یک جریان تازه در موسیقی مردمپسند ما و دیباچهای بر بردباری و ایستادگی بیشتر زن و تکیهکردن بیشتر او به خود در کشاکشهای عاطفی، فرهنگی و اجتماعی باشد.
خانم قاضیانی بازیگر خوبی است که در «به همین سادگی» رضا میرکریمی در نقش طاهره، زن خانهدار کم و بیش سنتی، حضوری تأثیرگذار داشت. در نقدی که با عنوان «زمانی برای رفتن، زمانی برای ماندن» در ماهنامه فیلم بر «به همین سادگی» نوشتم، گفتم زن به همین سادگی شمایلی مادرانه دارد؛ دست نیاز شوهر نالان را رد نمیکند و در پایان فیلم با چشم پر از اشک میگوید همچنان در کنار او باقی میماند. 12 سال از آن هنگام گذشته است و اما حالا دیگر کسی نیست که در کنارش بماند. صحنه خالی است و جای اشکریختن را تنهایی و تکیهکردن به خود پر کرده است. برداشت من از ترانه زیبا و پراحساس «نمیگویم»، شاید بر خلاف نظر بعضیها، خوشبینانه است. عشقهای بزرگتر ما به انسان، به وطن، به عدالت، به آیین و اندیشههای بزرگ بشری نیز از همین شور پرطنین نیرو میگیرد. در تلخترین لحظههایی که فکر میکنیم درماندهایم، پشتمان خالی شده، یاریرسانی نیست، جان جانان رفته است و کاری از دستمان برنمیآید، به روحیه ایستادگی و چیرهشدن بر عجز نیاز داریم تا یکسره به خود برگردیم و آتشی که در ژرفای جانمان هنوز زبانه میکشد، از خاکسترشدن در امان بماند.